فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺تصویر بالا، پاریس در کریسمس
🔻تصویر پایین، تهران در کریسمس
مَــشــهَــــــدِمـانِــــه
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️ 🕊 #با_بابا ۱ 🕊 #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ تابستان ۸۲ ✨ سال آخر تحصیل در رشته داروسا
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️
🕊 #با_بابا ۲
🕊 #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
اهدای عضو
✨ آن ایام بین دانشجویان دانشگاه برگه هايي پخش شده بود که اگر مایل به اهدای عضو در صورت مرگ مغزي هستید این برگه را پر کنید، من هم جزو افرادی بودم که این برگه ها را توزیع و جمع آوري مي کردم. حتی خانواده همسرم را ترغیب کردم که این برگهها را پر کنند، خودم نیز این برگه را پر کردم ولي هنوز به دوستان دانشگاه تحویل نداده بودم!
روز پنجم هم تمام شد. اما سطح هوشیاری هنوز پایین تر از حد انتظار بود. يعني هيچ تغييري نسبت به روز اول ایجاد نشده بود.
فرم اهدای عضو از سوي بیمارستان آماده شد. فقط قلب و یک کلیه و چشم راست قابلیت اهدا داشتند، بقیه اعضاي بدن آسيب جدي ديده بود.
پرستار پیشنهاد اهدای عضو را به پدر همسرم داد اما ایشان قبول نکرد این پرستار از ظهر تا شب چند بار رفت و آمد تا رضایت خانواده را بگیرد!
بنابر آنچه بعدها شنیدم، ظاهراً آن پرستار قلبم را براي يکي از بستگانش میخواست. حتي گفت که ميتوانيد اعضاي بدن را بفروشید.
خانواده ما همگی اعلام کردند فعلاً با اهدای اعضایش مخالفیم و امیدواریم که او برگردد.
با اینکه پدر همسرم چندین بار این مطلب را به آن پرستار گفته بود اما در غیاب ایشان در روز ششم به سراغ همسرم ميرود و اصرار میکند تا رضایت بگیرد.
پدر همسرم وقتي مطلع ميشود به سراغ آن پرستار ميرود و دوباره همین حرفها را میشنود. پرستار باصداي بلند می گوید: این جوان مرده. ببین تخت کناری داماد شما هوشياري بهتري داشت بعد از یک هفته دیشب جنازه اش را بردند. شما چرا نمی فهمید؟ چرا ...
همین حرفها باعث درگيري لفظي و فیزیکی آنها شد.
هفته اول بستری هم سپری شد هیچ اثري از بهبودي ديده نميشد. همه دست به دعا برداشته بودند از اقوام و آشنایان تا اهالی محل و ...
این را هم بگویم که بیشتر اظهار لطف دوستان و آشنایان به خاطر پدر عزیزم شهید حاج محمد طاهری از فرماندهان لشکر نصر خراسان بود. اگر چه دوستان دانشجوي من بعد از این حادثه پدرم را شناختند.
پیرزنی که در همسایگی منزل پدر بزرگم در روستاي مهدي آباد زندگي مي کرد به بیمارستان آمد و گفت من خيلي براي پسر حاج محمد دعا کردم حتي سر مزار پدر شهیدش رفتم و از او خواستم براي فرزندش دعا کند. دیشب در عالم رویا پدر شهیدش را دیدم، به او گفتم خبرداري فرزندت مصطفي در بیمارستان بستري است؟
حاج محمد به من گفت: نگران نباشید مصطفي پیش خودم است!
هفته دوم بستري رو به پایان بود اما هنوز هیچ تغییر خاصی دیده نمیشد. یک روز هوشياري من كمي بالا مي آمد و یک روز پایین می رفت.
پزشکان بیمارستان امدادي شهيد كامياب طي جلسه ای اعلام کردند هیچ اميدي به بهبودي بيمار نیست و تا دیر نشده از فرصت اهداي عضو استفاده کنید.
♨️ ادامه دارد ...
#برزخ #معاد
# تجربه ___ نزدیک به مرگ.
14011006_42945_1281k.mp3
16.42M
🎙بشنوید | سخنرانی حجتالاسلام والمسلمین عالی در مراسم عزاداری شام شهادت حضرت فاطمهزهرا سلاماللهعلیها در حسینیه امام خمینی(ره). ۱۴۰۱/۱۰/۶
🏷 #سرمشق_فاطمی
🏴 Farsi.Khamenei.ir
16.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فقط پنج دقیقه وقت داشتن😭😭
این کلیپ هم برای یکی از مدارس تو روستا های نیشابور هست که شهید نداشتن فقط شهیدگمنام قرار بوده از جاده کنار مدرسه گذر کنه خود معلمین این کلیپ رو ساختن واقعا زیباس
#تشییع_شهدای_گمنام
15.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دیکتاتور کیست؟
⭕️ کلیپ جالبیه 👌👌👌
مَــشــهَــــــدِمـانِــــه
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️ 🕊 #با_بابا ۲ 🕊 #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ اهدای عضو ✨ آن ایام بین دانشجویان دانشگاه
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️
🕊 #با_بابا ۳
🕊 #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
هوشیاری
✨ نه تنها اعضای فامیل بلکه تمام دوستان و رفقا مشغول دعا و نذر و نیاز بودند. توسلات دانشجویان پزشکی مشهد در صحن قدس حرم امام رضا (علیه السلام) در خاطره ها ماندگار شد و بعدها بارها براي من بیان میکردند، اما هيچ تغييري در وضعیت من رخ نداد.
همراهانم به سراغ برخي پزشکان فوق تخصص رفتند و آنها هم پرونده مرا مطالعه کردند اما همه میگفتند تا به هوش نيايد نميتوان کاری انجام داد.
از طرفي خانواده ما وقتی ماجرا را فهمیدند مرتب به حرم رفته و از خدام و مسئولین خواستند برای من دعا کنند. آنها شب جمعه اي بر سر مزار شهید طاهري در روستا مراسم گرفتند. خواهرم میگفت: صدها نفر از مردم روستا فانوس به دست به سمت مزار آمدند و گریه کنان خدا را قسم میدادند که فرزند شهید طاهري بهبود يابد. آن شب دعاي کمیل با سوز و گدازي قرائت شد.
در روز پانزدهم سطح هوشياري من كمي بالا آمد. به همسرم اجازه دادند بالاي سر من آمده و با من صحبت کند يا براي من نوارهایی که علاقه دارم را پخش کند. همسرم می گفت يکي از نوارهاي سخنراني پدرت و نوار قرائت قرآن خودت را پخش کردم. یکباره واکنش نشان دادي و کمي دست و پایت را جمع كردي!
اما این حالت هم موقت بود و دوباره هوشياري من پایین آمد. روز بیست و دوم تیرماه و هجده روز از بستري من گذشت. دیگر همه قطع امید کرده بودند حتي غیر مستقیم گفته بودند که پیراهن مشکي هایتان را آماده کنید. ساعت حدود سه عصر بود که از بخش مراقبتهاي ویژه، با دکتر ثمینی تماس
گرفتند.
پرستار از پشت خط با خوشحالی به دکتر گفت: بیمار مصطفي طاهري به هوش آمده و مرتب خدا را صدا ميزند! لطفاً سریع بیایید.
دکتر خيلي سريع خودش را رساند. من در حالي به هوش آمدم که ذکر می گفتم! نام الله را زمزمه و گریه میکردم و از این که به دنیا برگشته ام ناراحت بودم!
تیم پزشکی با خوشحالی شرایط مرا بررسی کردند. برخي از اعضاي تيم پزشکی، از اساتید و دوستان خودم در دانشگاه بودند، آنها خیلی پیگیر سلامتي من بودند.
خلاصه اینکه من به هوش آمدم، اما اصلاً شرایط طبيعي نداشتم. در طول روز بارها گریه میکردم و درکي از شرايط موجود نداشتم.
دکتر ثميني به اطرافیان من گفت: تعجب میکنم، بیشتر کسانی که پس از مدتي به هوش می آیند یا فحش میدهند و الفاظ زشت را تکرار مي کنند یا آرام و ساکت هستند! اما این جوان همینطور ذکر مي گويد و با خدا حرف ميزند!
با اینکه در اولین اسکنهاي انجام شده در بیمارستان، آسيبهاي جدي به مهره هاي گردنم دیده میشد، پس از به هوش آمدن من، تصمیم به اسکن مجدد میگیرند تا این آسیبها را درمان کنند. اما طبق گفته تیم پزشکی هیچ اثری از آسیب دیدگی گردن و نخاع دیده نشد!
حدود دو هفته پس از به هوش آمدن، به منظور جلوگيري از ابتلا به عفونتهاي ثانویه بیمارستانی، با اینکه وضع مساعدي نداشتم اما مرخص شدم.
هنگام مرخصي و پس از انجام نوار مغز و آزمايشهاي مختلف، دکتر ثمینی با پدر همسرم صحبت کرد و گفت: «ضربه بدي به سر ایشان وارد شده، بعید است که شرایط طبیعی قبل را پیدا کند.» بعد به همسرم گفت: فکر نکني امروز همسرت را از بیمارستان مرخص میکنیم، بلکه یک نفر با ويژگيهاي يک کودک سه ساله را تحویل میگیرید. باید پا به پاي او صبوری کنید تا شاید بهبود بیابد، اما محال است بتواند واحدهاي باقيمانده از رشته داروسازي را تمام کند.
شوک بزرگي به خانواده من و همسرم وارد شده بود. این را هم یادآور شوم که در آن زمان، اوایل دوران ازدواج را سپري مي کردم.
خبر به هوش آمدن من خيلي سريع در میان فامیل و دوستان پیچید. هیچ کس فکر نمیکرد من برگردم. همه شنیده بودند که پزشکان، فقط سه روز براي بازگشت من وقت گذاشته اند.
مردم دسته دسته به دیدن من در بیمارستان مي آمدند. کساني که آن روزها خيلي براي من زحمت کشیدند، مادرم، همسرم و پدر و مادر همسرم بودند که وقتشان را کامل براي من گذاشتند.
پدر همسرم حاج ابراهیم پیروي، يکي از بازماندگان دوران جهاد و يکي از جانبازان و فرماندهان جنگ بود که بعد از جنگ، از مدیران انقلابی شد. او مسئول حراست راه آهن مشهد و از خدام افتخاري حرم رضوي بود.
ایشان حال و هواي دوران دفاع مقدس را به خوبی حفظ کرده بود. خاطرات پدرم را بارها از ایشان شنیده بودم. پدرم جانشین تیپ امام صادق(علیه السلام) و آقاي پيروي هم از مسئولین و نیروهای همان تیپ در زمان جنگ بود.
♨️ ادامه دارد ...
#برزخ #معاد #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
📺 ندای مُنْتَظَر
18.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😔 یکی از عزیزانم رو از دست دادم ...
❓ چگونه میتونیم داغ عزیزمون رو تحمل کنیم و باهاش کنار بیاییم ...؟؟؟
✅ دکتر میرباقری