eitaa logo
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
40.5هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
4.2هزار ویدیو
301 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @meraj_shohada_tblighat ✤کانال‌های‌ما↯ @meraj_shohada_mokeb @meraj_shohada_namazshab
مشاهده در ایتا
دانلود
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 #قسمت:صد_و_هجدهم #توسلات #بروایت:حجه_الاسلام_رضايي_و_جمعي_از_دوستان ☘☘☘ ✍از روي عادت هي
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 ✍ديگه رمقي براي نمونده بود. به حال خوشي که داشت هميشه غبطه خوردم. همين زمزمه هاو اشکه اي خالص براي اهل بيت:بود که خدا صداش رو شنيد، شعر معروف که ميگه اگر آه تو از جنس نيازاست درباغ شهادت باز بازاست، آه از جنس نياز بودوهمين رو معراجي کرد... روزهاي آخر راهيان نوربود.روزهاو شبهاي زيادي بود که؛در اردوگاه شهيد درويشي خادم الشهدا بوديم. قلب هامون رقيق شده بود. نََفس شهدا روي ماهم تأثير کرده بود.همراه با خادمين براي زيارت به منطقه طلائیه رفتيم. غروب بود که رسيديم. هيچ کس نبود، طلائيه خيلي غريب بود. درست بوي کربلا مي داد. غربت کربلا در طلائيه به مشام مي خورد. بي اختيار ياد حرم آقا قمر بني هاشم افتادم. طلائيه مقرآقا قمربني هاشم بود. شنيده بوديم که دراين مکان اولين باري که براي تفحص مشغول شدند شهيدپيدا نمي شد،متوسل به آقا قمربني هاشم مي شوند. سپس بلند مي شوندخاک هارو زير رو مي کنند. يک پيکر راکزير خاک پيدا مي کنند. ... @ebrahimdelha 🌷✨🌷✨🌷✨🌷
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 #در_ادامه ✍ديگه رمقي براي #سيد نمونده بود. به حال خوشي که داشت هميشه غبطه خوردم. همين زم
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 :صد_و_نوزدهم :حجه_الاسلام_رضايي_و_جمعي_از_دوستان ☘☘☘ شهيد عباس اميري اولين شهيد تفحص شده بود. ‌دومين شهيد کسي است که دست راستش مصنوعي بود. مشخص بود که در عمليات هاي قبل جانباز شده او را هم بيرون آوردند. اسمش ابوالفضل بود. آنجا فهميدند اينجا خيمه گاه آقا قمر بني هاشم است. تا پاش به خاک طلائيه خورد منقلب شد. حالت عجيبي پيدا کرد. گريه امانش روبريده بود. تا اين حالت رواز ديدم رها کردم تا تو حال خودش باشه. خرامان خرامان رفت طرف ضريح شهداي گمنام. اونجا ديگه گريه هاش به ضجه تبديل شد. نميدونم اين همه حال و گريه رواز کجاآورده بود!! ما انگار مسخ شده بوديم، خيلي هنر مي کرديم يه توسل کوچک و چند قطره اشک وتمام! اما ... گوشه اي نشسته بودم وتوحال خودم بودم،دوباره متوجه شدم.ديدم اينقدر گريه کرده داره از دست ميره؛ رفتم نزديکش دستش رو روي قلبش گذاشت وگفت: شيخ قلبم داره از جا کنده ميشه، را بردم گوشه اي دراز کشيد. .. @ebrahimdelha 🌷✨🌷✨🌷✨🌷
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 #قسمت:صد_و_نوزدهم #توسلات #بروایت:حجه_الاسلام_رضايي_و_جمعي_از_دوستان ☘☘☘ شهيد عباس امير
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 :صد_و_بیستم :حجه_الاسلام_رضايي_و_جمعي_از_دوستان ☘☘☘ خيلي نگران شدم تا شهرفاصله ي زيادي داشتيم. از طرفي هم تاريکي شب امکان تردد در جاده مرزي را نمي داد. بالاي سر نشستيم تامقداري حالش بهترشد.جاي مناسبي براش آماده کرديم تا خوب استراحت کنه. حال که مقداري مساعد شد من هم گوشه اي چشمانم گرم شد و خوابيدم. نيمه هاي شب يک لحظه، نگران بيدار شدم. نگاهم به سمت چرخيد. سر جاش نبود!! چشم چرخوندم ديدم گوشه اي مشغول نماز شب است! از خجالت آب شدم. من فکرمي کردم با اين حال زارش نمازصبحش روهم به زورمي خونه، غافل ازاين که ... يکي از دوستان نقل مي کرد. رفته بوديم طلائيه،غروب بود که رسيديم منطقه. هوا تاريک شد وبه ما اجازه ندادند حرکت کنيم قرار شد شب رو دريادمان طلائيه بمونيم. نيمه هاي شب ظلمات عجيبي منطقه روفرا گرفته بود. به ظاهر شبهاي طلائيه تاريک بود، اما با نور شهداشبهاي طلائيه عجيب براي اهلش نوراني وملکوتي بود.زيرا که شبهاي طلائيه صحنه هايي ازعشق بازي شهدا راديده بود که خورشيد طلائيه هميشه ازنظاره آنهامحروم بوده. بلند شد رفت بيرون. تا سه راهي شهادت رفت. من هم پشت سرش رفتم. اينقدرتاريک بود که ترسيدم!ديگه جلوترنرفتم وبرگشتم. همه جا را سکوت و تاريکي مطلق فرا گرفته بود. رفتم و کنار محل اسکان، گوشه اي کز کردم.هواي مطلوبي بود. تو فکروخيال خودم بودم که صداي ناله هاي ميلاد رو از سمت سه راهي شهادت مي شنيدم. تقريبًا يک ساعت صداي ناله و گريه هاي رو ميشنيدم. واقعًا جرئت ميخواست نيمه هاي شب تنها بري تو اين بيابون؛ اما دلش خدائي بود. ياد قبرهايي افتادم که شهدا تو دوکوهه براي خودشون کنده بودند ونيمه شبها براي مناجات ميرفتند اونجا. هميشه فکرميکردم اينها نيمه شب چطور جرئت ميکنند بروند تو اين قبرهاو عبادت کنند. اما اون شب ديدم سيد چطورمناجات ميکردو... @ebrahimdelha 🌷✨🌷✨🌷✨🌷
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 #قسمت:صد_و_بیستم #توسلات #بروایت:حجه_الاسلام_رضايي_و_جمعي_از_دوستان ☘☘☘ خيلي نگران شدم
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 :صد_و_بیست_و_یک آشتي :علي_احسان_حسني 🍀🍀🍀 ✍اردوگاه شهيد درويشي خادم الشهدابوديم.يه شب ساعت يازده شب بودکه کارواني ازقزوين براي اسکان به اردوگاه اومد. اکثر كاروان جوانهايي بودندکه اهل شهداو اينطورمسائل نبودند. اين جوانها روديد به من گفت علي جان بيابريم سراغ اينهابراشون صحبت کنيم.حيفه اينهاتااينجااومدندکسي نيست براشون حرف بزنه. گفتم جان چشم. رفتيم وبه زائرين شهدا خوش آمد گفتيم. با دو سه نفرشون گرم گرفت وبااونهاشروع کردصحبت کردن،اول ازواجبات دين صحبت کرد از نماز خوندن گفت و.. بعد وصل کرد به شهداواز رشادتهاي شهدا براي اون بچه هاگفت. اون هاچنان بااشتياق محوصحبتهاي ؛گوئي اهل اين مملکت نبودند وهيچ شناختي از شهدا نداشتند. من خيلي افسوس ميخوردم که چرا کسي نبوده تا با اين جوانها از شهدا بگه تا الگوي مناسبي براي خودشون پيدا کنند. باصحبتهاي کم کم به تعدادبچه ها اضافه شد. جوانها سؤال مي کردند و جوابهاي زيبائي ميداد.واقعًا من يقين پيدا کردم که همه اين جوابها و صحبت هايي که ميکرد عنايت شهدا بود و به همين خاطرتأثيرعجيبي روي مخاطبين گذاشت. من چشمام گرم شده بود. گفتم: من رفتم بخوابم.گفت:کيشه (مرد)بمون کمکم کن شماهم صحبت کن. خواب که هميشه هست، اما اين جوانها رو دوباره از کجاميخواي پيدا کني؟ من رفتم خوابيدم. رسم بود برخي از خادم ها براي نماز شب بيدار مي شدند من هم بيدار شدم تا مهياي نماز بشم،ديدم سر جاش نيست ؟!رفتم ببينم نماز شب ميخونه يا نه؟! ديدم اونجا هم نيست. رفتم بالاي پشت بام همون جايي که هر روزغروب به سمت غروب آفتاب خلوت ميکرد ومناجات داشت.ديدم اونجا هم نيست. .. @ebrahimdelha 🌷✨🌷✨🌷✨🌷
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 #قسمت:صد_و_بیست_و_یک #کاروان آشتي #بروایت:علي_احسان_حسني 🍀🍀🍀 ✍اردوگاه شهيد درويشي خادم ا
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 ... ✍گفتم خدايا کجا مونده؟! چشمم افتاد به سوله ي بچه هاي قزوين. ديدم که يه گوشه اي چراغ اون سوله روشنه! تعجب کردم جلوتررفتم صحنه اي ديدم که از خجالت آبشدم،اما از طرفي هم به داشتن دوستي مثل خودم مباهات کردم. غريب به هشتاد نفر:اززائرين قزويني تو اون وقت صبح بيداربودند وپروانه وار گرد شمع وجودي ميلاد حلقه زده بودند و سرا پاغرق در صحبت هاي گرم و دلنشين بودند. خنده واشک بچه ها باهم قاطي شده بود. براي آنهاهم خاطرات طنزميگفت،هم خاطرات ونکته هاي اخلاقي. تا من رو ديد سرش روتکون داد. اشاره کردم نمياي نماز شب؟! با اشاره گفت: از نماز شب واجب ترهست تو برو.. تا اذان صبح حرفهاي ادامه داشت.صداي موذن که بلند شد بچه هارو مهياي نمازصبح کرد. اومد به طرف من گفت: کيشه جات خالي الحمدلله به برکت شهدا عجب مجلسي بود. تو اين جمع آدم بي نماز تا دلت بخواد زياد بود، حتي چندتاشون گفتند که اهل مشروب خواري هم بودند، اما الان اومدند با شهدارفيق بشوند. خدارو شکرکه شهداهنوزهم هدايتگري مي کنند. اون مجلس قشنگ، شد مجلس آشتي کنان خيلي ها با خدا و شهدا، خوشحال بودم که من روهم بين بنده هاي خوبش قرارداده. ياداون حديث قدسي افتادم که خداي متعال ميفرمايد: اگربنده ي گنه کارمن بدونه من چقدرمشتاق بازگشتش به طرفم هست،هرلحظه قبض روح ميشد ... هنر ميلاد اين بود که خيلي هارواز خواب غفلت بيدار کنه ودوباره با خداآشتي بده. بعد از اينکه نماز صبح رو خونديم. طبق روال صبحانه زائرين رو هم داديم و بچه هاي كاروان آماده رفتن شدند، من ديدم که خيلي از جوانها داشتند گريه مي کردند. بعضي از بچه ها شماره رو گرفتند و با اونها ارتباط داشت. من متعجب بودم که شهدا چي تو زبان گذاشته بودند و تو اين يک شب چي به اين بچه ها گفته بود که اينقدرمتحول شدند.واين داستان هنوزهم ادامه دارد. وتمامي شهداهنوزهم مشغول هدايت جوانهاي پاک سيرتي هستند که باغفلت از مسيردور شدند. @ebrahimdelha 🌷✨🌷✨🌷✨🌷
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 #در_ادامه... ✍گفتم خدايا #سيد کجا مونده؟! چشمم افتاد به سوله ي بچه هاي قزوين. ديدم که يه
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 :صد_و_بیست_و_دو به فقرا :جواد_رضواني 🍀🍀🍀 ✍ُمهر قبول اعمال شما، برآوردن نيازهاي امام كاظم چه زيبا فرمودند: همانا م برادرانتان و نيكي كردن به آنان در حد توانتان است و الا اگر چنين نکنيد هيچ عملي از شما پذيرفته نميشود. بحاراالنوار،ج75،ص379) گاهي اوقات شبهاي قدر به من زنگ ميزد ميگفت: شيخ بيا بريم وسايل رو بين فقرا تقسيم کنيم. زماني اين قدر دست و دلباز بود که من به يکي از ثروتمندان شهربراي فقيري صد هزارتومان کمک خواستم اما نداد، گفت من پول براي اين جور آدمها ندارم و... يکي ازبزرگان مي گفت اگراين جاغذا ميخوري، براي آخرتت هم غذاذخيره کن. اگربراي دنيا لباس ميپوشي، براي آخرتت هم لباس بدوز. يعني ازفقرادست گيري کن غذاولباس براشون ببرو... تو اردوگاه شهيددرويشي هم ازبچه هاپول جمع ميکرد گوسفند مي کشتيم بين فقراي اون منطقه تقسيم ميکرديم. گاهي اوقات غذاهايي هم که اضافه بود مي رفتيم بين فقراي منطقه پخش ميکرديم. اون مناطق خيلي فقروجودداشت. عمق ديد وسيعي داشت. با اين کار ديد اون مردم رو نسبت به نيروهاي انقلابي کاملا عوض کرد. يه بارمرغ برديم پخش کنيم خيلي کم بود افسوس ميخورد مي گفت حيف که بيشتر ازاين ازدست مون برنمياد، آخه چرامردم فقرا روفراموش کردند. تو اين شهر خيلي ها نمي دونند چطور پولهاشون رو خرج کنند ويه عده براي يه لقمه نون شرمنده زن وبچه شون شدند. .. @ebrahimdelha 🌷✨🌷✨🌷✨🌷
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 #قسمت:صد_و_بیست_و_دو #کمک به فقرا #بروایت:جواد_رضواني 🍀🍀🍀 ✍ُمهر قبول اعمال شما، برآورد
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 ... ✍رفتم خونه يکي از اين فقرا خانم خونه جورابش پاره بود ! بچه شون صورت لاغر و زردي داشت. انگار چند روزهيچي نخورده بود. اينهارو که ميديد آتيش مي گرفت، خدايا اين ديگه چه دنيايي است!! يک بارنذر کرده بود که تو يکي ازمعامله هاش هر چقدر سود کرد سودش رو به فقرا بده. چند روزبعد داشتم ازيکي ازمحله هاي تقريبًا فقيرنشين شهر رد مي شدم که از دور ميلاد رو ديدم. از در خونه اي بيرون اومد وراهش رو گرفت و خيلي سريع رفت!؟من تعجب کردم!! خدايا اينجا چيکارميکنه؟! سريع رفتم دراون خونه،ديدم که يه پيرزني ايستاده وزيرلب داره دعا ميکنه. مي گفت: جوان ان شاءالله خيراز جواني ات ببيني. پرسيدم مادراين جوان کي بود؟! اينجا چيکارميکرد؟! گفت والله نميشناسمش هرچند مدت يه باري ميآدکمکم مي کنه،قبض گازو برق روپرداخت ميکنه، الان هم اومده بودته قبض هارو به من بده. يه جعبه شيريني با اين پولها رو برام آورده بود. نميدونم کيه اما هر کسي که هست خدا ان شاءالله عاقبت به خيرش کنه... تا اين حرفها رو شنيدم تمام بدنم خيس عرق شد. احساس شرم و خجالت از وجودم ميباريد که ما کجائيم و کجا؟! اين جا بود که راز عاقبت به خيري جوانهايي مثل روتازه فهميدم... بهش ميگفتم: خسيسي،چرا سرساختمان مياي برامون ناهارنمي ياري؟ گفت شماهاوضعتون خوبه،دستگيري ازنيازمندمهمترازاينه كه ولخرجي کنم.پول براي من بي ارزشه اما اون روبايد به جاش خرج کنم. .. @ebrahimdelha 🌷✨🌷✨🌷✨🌷
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 #در_ادامه... ✍رفتم خونه يکي از اين فقرا خانم خونه جورابش پاره بود ! بچه شون صورت لاغر و
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 :صد و بیست و سه 🍀🍀🍀 ✍ سيد يکي از ارادتمندان شهيد ابراهيم هادي بود. بسيار به اين شهيد علاقه مند بود گاهي دورهم كه مي نشستيم کتاب سلام برابراهيم وديگر شهدارومي آورد مي داد به دست بچه ها ميگفت بچه ها نيت کنيد يه صفحه از کتاب روباز کنيد وبخونيد. هر خاطره اي که مي اومد ميخونديم، هم خيلي مسلط بود واون خاطرات رو توضيح ميداد.هميشه مي گفت یعني ميشه ماهم مثل داش ابرام بشيم؟! يه سر رسيدي داشت که بالاي هربرگه اش وصيت ياداستاني از شهيد بود. بچه ها نوبتي به اون سررسيدتفأل ميزدندوحالت استخاره بازمي كردند. براي هرکسي که شهيدي حواله ميشد باوصيت نامه اي که انگار براي ما نوشته شده. با اين جور کارها اخوت و برادري و اون محبت شهدا رو در دل بچه ها زنده ميکردوبچه ها با شهدا احساس نزديکي وغرابت مي کردند... تو منطقه با هم خادم الشهدا بوديم. کتاب سلام بر ابراهيم خاطرات شهيد ابراهيم هادي تو دستش بود. رو کرد به من وگفت: علي جان اين کتاب رو بخون ديونه ات ميکنه، يکي ازبهترين کتابهايي که تو عمرم خوندم اين کتابه؛ کتاب رو باز کردآخرين داستانش رو که مربوط به نام گذاري اسم کتاب بود رو برام خواند. خيلي برام جالب بود نويسنده بعد ازاتمام کتاب براي انتخاب اسم هر چقدرفکر مي کنه چيزي به ذهنش نمياد، قرآن روبرمي داره وتفالي به قرآن ميزنه، آيه "سلام علي ابراهيم "آيه ۱۰۹ سوره مبارکه صافات اومده بود. گفت : علي جان تا حالا که با داش ابرام رفيق بودي؟ برو اين کتاب رو با دقت بخون وبه رفقات بده بخونند. .. @ebrahimdelha 🌷✨🌷✨🌷✨🌷
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 #قسمت:صد و بیست و سه #ابراهيم_هادي 🍀🍀🍀 ✍ سيد يکي از ارادتمندان شهيد ابراهيم هادي بود. ب
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 ... ✍استادپناهيان درخصوص شهيدابراهيم هادي ميگويد:دربين۲۵۰ هزارشهيدي که در طول دفاع مقدس تقديم کرده ايم، ايشان يک شهيد برجسته است. به مردم و جوان هايي که اين کتاب را نخوانده اند، توصيه ميکنم که حتمًابه مطالعه اين کتاب بپردازند ومطمئن باشند که نگاه ورفتارشان، قبل از خواندن اين کتاب، با بعد ازآن متفاوت خواهد شد.و حتي ميتوانند تاريخ زندگي خودرادوقسمت کنند: يکي قبلاز خواندن اين کتاب ويکي بعد از خواندن اين کتاب! بنده مبالغه نميکنم.مطمئن هستم هرکسي اين کتاب را بخواندوبااين شخصيت آشنا شود، صحبت بنده را تأييد خواهد کرد. حضرت آيت الله العظمي بهجت ميفرمود:مطالعه زندگي خوبان، به منزله ي کلاس اخلاق است.و شما بامطالعه اين کتاب، اثرمعنوي آن را دروجود خودتان لمس خواهيد کرد. اردو که ميرفتيم مي اومد با بچه ها گرم مي گرفت. بهشون کتاب شهدا از جمله سلام برابراهيم و خاک هاي نرک کوشک روميداد که حتي برخي ازاين بچه ها بعد از شهادتش اين کتابهارو آوردند وازتأثيرات عجيبي که اين کتابها برزندگاني آنهاداشته ميگفتند. يك بار با اينکه سفرما سفرتفريحي به شمال بوداما باز به اين سفر رنگ وبوي شهدا رو ميداد، نه اينکه خشک مقدس باشه، شوخي هاش به جا بود، اما کارهاي فرهنگي اش روهم انجام مي داد. داستان ابراهيم هادي که براي فرار ازگناه موهاش روکچل کرده ولباس مندرسي پوشيده بود روخيلي تعريف ميکرد. ميگفت: ببينيداينها ديگه کي بوده وبه کجاها رسيدند؟! تو اوج جواني که انسان دوست داره هميشه تو چشم باشه و همه نگاش َه كنند، ابراهيم بر خلاف همه اين کارهارومي کرده وهمين مرام ابراهيم هادی بود که اينقدر به اوج رسوندش. ً کلا خيلي از مرام و شخصيت ابراهيم هادي خوشش مي اومد، چون ابراهيم ورزشكاروآدم دست به خيري بود،دوست داشت همون منش روداشته باشه که همينطورهم شد. کتابهاي شهدارو خيلي پيگيري ميکرد.داستانهاي شهيد شاهرخ ضرغام رو خيلي تعريف ميکرد. اکثر کتابهاي گروه شهيد ابراهيم هادي روخونده بود. .. @ebrahimdelha 🌷✨🌷✨🌷✨🌷
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 #در_ادامه... ✍استادپناهيان درخصوص شهيدابراهيم هادي ميگويد:دربين۲۵۰ هزارشهيدي که در طول د
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 :صد و بیست و چهار 🍀🍀🍀 ✍يه عکس بزرگي ازابراهيم هادي رو چاپ کردوتو اتاقش نصب کرده بود. عکس ابراهيم هادي رو نگاه ميکرد و با شور و حرارت خاصي از ابراهيم ياد ميکرد. باهمان لهجه محلي ميگفت:داش ابرام خيلي کيشه(مرد)بوده. مشهد رفتيم مزار شهدا از جمله شهيدان کاوه و برونسي، سرمزار اين شهدا اينقدر بيتاب بود و گريه ميکرد که اطرافيان رو هم تحت تأثير قرار ميداد. يه پيرمردي ازاون جا رد ميشد اومد سراغ ما گفت اين جوان چش شده؟! چرا اينقدر بيتابه؟!گفتيم چيزي نيست نگران نباشيد.دوستمون گفت بسه ديگه، انگشت نما مون کردي!! روبا سختي ازمزار شهدا جدا کرديم. مزار شهداي مشهد فاصله زيادي تاحرم داره، اما جزوبرنامه هاي سفرش بود. همه شهرها که ميرفت اين رسم رو داشت. هر شهري که وارد ميشد شهداي شاخص اون شهر رو ميزبان خودش ميدونست. تو هر شهري هم حداقل تعدادي از شهداي شاخص رومي شناخت و ارادت داشت. ً مثال قزوين مي رفت ميگفت مهمان شهيد عباس بابايي هستم. تو مشهد مهمان شهيدبرونسي،شمال ميرفت شهيدشيرودي،تهران ابراهيم هادي وشاهرخ،اصفهان شهيد خرازي وتورجي زاده روميزبان ميدونست. تو جمع هاي فاميلي ميخواست دعا کنه ميگفت انشاالله شهيد بشي. گاهي بعضيها ناراحت مي شدند. ميگفت: من از خدامه کسي اين دعاروبراي من بکنه، باشه شما ناراحت نشو ايشالا من به جاي تو شهيد بشم! بعدازچاپ کتاب شهيدابراهيم هادي،منطقه فکه ومخصوصًا کانال کميل خيلي سر زبونها افتاد. کانال کميل کانالي است در منطقه فکه که در سال ۶۱ حماسه ماندگاري توسط شيربچه هاي رزمنده درآنجارقم خورد. نيروهاي گردان کميل پس از ۵ روز محاصره و مقاومت در مقابل دشمن، مظلومانه درآن جابه شهادت رسيدند.کانال کميل همان مكاني است كه ملائك الهي به نظاره سربازان آخرالزماني رسول الله واميرالمؤمنين نشستند. اين كانال محل اتصال زمين به آسمان است. و در روز ۲۲ بهمن سال ۶۱ حماسه کانال کميل، پس از پنج روز محاصره با شهادت چندصد نفرازبهترين هاي امت به پايان رسيد. .. @ebrahimdelha 🌷✨🌷✨🌷✨🌷
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 #قسمت:صد و بیست و چهار #ابراهيم_هادي 🍀🍀🍀 ✍يه عکس بزرگي ازابراهيم هادي رو چاپ کردوتو اتا
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 ... ✍همراه با و چند تا از خادم هاي شهيد درويشي رفتيم فکه، خاك فکه بوي کربلا مي داد. غربت عجيبي داشت.عطش،رمل، گرماي سوزان بيابان،عجيب فکه رو شبيه کربلا کرده بود.چشم دلت روبازمي کردي،خودت رودرکربلا ميديدي. خيلي از شهدادراين منطقه بازبان تشنه به شهادت رسيدند. بسياري ازاين عزيزان باداشتن زخم هاي سطحي به خاطرنبودآب وامکانات ذره ذره آب شدند و شهيد شدند. در حالات ميلادمشهود بود که قدم در وادي مقدسي گذاشته. پاهاي برهنه اش و چشمان اشک بارش گواه مدعاي من بود. با سختي رسيديم پشت کانال کميل، سيم هاي خاردار مانع عبوربه کانال شده بود. بي اختيار زانوهامون ُسست شد و ديگه اشک امان نداد. تنها چيزي که مرهم زخم هاي دل مون بود، روضه هاي حضرت زهرا بود. بعد ازاينکه يک دل سير گريه کرديم . بلند شد رفت سراغ خادم هايي که جلوي نرده ايستاده بودند گفت خواهش ميکنم بذاريدبريم داخل کانال من ميخوام خاک اين مکان مقدس روببوسم. اونها گفتند به هيچ وجه نميشه، اجازه نداريم. بغض کرده بودوبا گريه از اونها خواهش ميکرد که اجازه بدهند ماداخل کانال بشيم، ديد اون هاراضي نمي شوند، گفت اگه ما لايق باشيم مثل شما خادم الشهداهستيم. بالاخره اون هارو راضي کردودرب روباز کردند. گفت بچه هاوارد کانال شديد يه سجده کنيد واز شهدا حاجت بخواهيد بياييد بيرون. تا مسير کانال باز شد انگار که درب بهشت به روي ما باز شده، بوي عطرعجيبي به مشام مون ميرسيد!! بود سجده وضجه ميزد. اين خاک هاروبرميداشت وبه سروصورتش تبرک ميکرد. اعتقاد داشت اگراستخوان شهدا روازاين جابردنداماپوست وگوشت شهدا بااين خاک قاطي شده. اين هاروبه سرصورتش ميزدوتبرک ميکرد.وقت ما تمام شده بود،اماکسي نميتوانست بچه هاروازاين زمين مقدس جداکنه،باهرزحمتي بچه ها روبيرون آورديم، اما هنوزتوي سجده تو حال وهواي خودش بود. باهرزحمتي رواز کانال بيرون آورديم. سوارماشين هم که شديم تا خود اردوگاه بچه ها گريه ميکردند. حال خوب نبود،ديگه نتونست رانندگي کنه، اومد عقب نشست وتو حال خودش بود... @ebrahimdelha 🌷✨🌷✨🌷✨🌷
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 #در_ادامه... ✍همراه با #سيد و چند تا از خادم هاي شهيد درويشي رفتيم فکه، خاك فکه بويکربلا
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 :صدوبیست و پنج بي نماز :علي_احسان_حسني 🍀🍀🍀 ✍ما تو اردوگاه سربازي داشتيم که هيچ چيزي رو قبول نداشت. نماز نميخوند. راهيان نور رو حرکت بيموردي ميدونست. اصالا اعتقادي به ولايت نداشت. به شدت از خادم هاهم دوري ميکرد.هيچکدوم ازبچه هادل ودماغ نشستن و شنيدن صحبتهاي بي مورد اين سرباز رونداشتند.دائم نق ميزدو طعنه،من حتي چند باري خواستم نصيحتش کنموبي فايده بود. با موضوع رو مطرح کردم. گفت حواسم هست. اون رو بسپارش به شهدا. ان شاءالله که تحولي پيش بياد. باروش خاص خودش با اون سربازرفيق شد. چندروزيروحسابي باهم عياق شدند. روميديدم که دائم باهاش همنشين بود و صحبت ميکرد. يک شلوار کردي مي پوشيد با يک تي شرت هيئتي. باهمديگه ميرفتندتو روستاهاي اطراف اردوگاه مي گشتند. حتي زمانيکه غذامي کشيديم بازهم ميرفت کناراون سربازوهم غذاميشد. گذشت تا اينکه يک شب تو اردوگاه بيخوابي به سرم زد. رفتم داخل چادر تنها باشم.در کمال ناباوري صحنه ي عجيبي ديدم!! اون سربازداشت نمازميخوند؟! تعجب کردم خدايا چي شده نصفه شب داره نماز ميخونه. وايسادم تا نمازش تموم بشه،رفتم سراغش وگفتم: جوان ديونه شدي؟! تو نمازواجبت رونمي خوندي، به ولايت توهين ميکردي؟! حالا چت شده نصفه شب بلند شدي نمازميخوني؟! گفت: جان من چيزي نپرس، حال حرف زدن ندارم.ديدم حال و حوصله نداره بلند شدم رفتم بيرون، نماز صبح که شد رفتم پيش گفتم: جان به فلاني چي گفتي؟!ديشب نيمه هاي شب ديدم که داشت نمازميخوند! .. @ebrahimdelha 🌷✨🌷✨🌷✨🌷