منم خیلی دوست دارم داداش❤️
پ ن: فکر خاصی نکنید😅
این آقا از رفقای عزیزمون هستن
#میرمهدی
یکی از لذتای خیلی عاااالی که الان شدیدا انتظارشو میکشم
و تو راه کربلا هم درجه یکش هست
مورد ماساژ قرار گرفتنه
واای دوس دارم برم و خستگیه یه سالمو از تنم در بیارن😢
#میرمهدی
🌱نوشتههای میرمهدی
یکی از لذتای خیلی عاااالی که الان شدیدا انتظارشو میکشم و تو راه کربلا هم درجه یکش هست مورد ماساژ قرا
البته من که نمیخوام باعث زحمت بشم،
اونا خیلی اصرار میکنن🙃
🌱نوشتههای میرمهدی
💔
گفت آقا من دیگه با شمام، پیغامی ندارم که...
یه ذره تسلیم شد...
#اربعین #امام_حسین
سلام و ادب 🌹
پنج نفر از رفقای طلبه از مشهد میخوان برن مرز
اما دنبال وسیله هستن
با قیمت توافقی و مناسب
اگر کسی از دوستان وسیله داره یا خبر داره
لطفا به من اطلاع بده👇
@mirmahdiarabi
#شروع_سفر
1⃣
سلام آقاجان
راستی راستی دارم عازم میشم
ازت خیلی ممنونم امام رضا جانم
میدونم شما منو داری راهی میکنی آقا
وگرنه من خیلی مشکلات داشتم سر راهم
و خودت منو تا اینجا کمک کردی، به بعدشم میدونم هوامو داری
آخه من بچه محلتم آقا
مریدتم نوکرتم، مخلصتم
اما دلم نمیاد باهات خداحافظی کنم
همین یکی دو ساعت پیش حرمت بودم
ضریحتو بغل کردم و یه ماچ محبتی زدم
اما باز الان دلم تنگ شده برات
دارم میرم کربلا
(الان که از تو دور میشوم برای زیارت امامی دیگر است
دعا کن در زندگی از تو دور نشود جسمم مگر برای رسیدن به امامی دیگر)
خب خلاصه خودمونی بگم که خیلی موخامت آقا
دلم واست تنگ میشه
فعلا ❤️💔
1402/6/6
ساعت 17:27
#زیارت_وداع_با_امام_رضا
#سفرنامه_اربعین
#قسمت_اول
✍ #میرمهدی
📝نوشتههایمیرمهدی
@mirmahdi_arabi
🌱نوشتههای میرمهدی
#شروع_سفر 1⃣ سلام آقاجان راستی راستی دارم عازم میشم ازت خیلی ممنونم امام رضا جانم میدونم شما منو دا
بله در اتوبوسیم، از این سادهها
2⃣
ما پنج نفر بودیم، یه کاروان پنج نفره
سه نفرمون از مشهد و اطراف مشهد
دو نفرمون از قم
هممون رفیق و طلبه بغیر از یکیمون که پسر عموی یکی از رفقا بود.
🔸همون یکی از رفقا، ماشین داشت
و گفت بیاین با ماشینِ من بریم تا مرز،
دمش گرم خوشحالمون کرد.
برنامهمون این شد که ما خودمونو از مشهد برسونیم به قم چون رفیق (ماشین دارم) قم بود،
قم هم یه زیارت بکنیم و بعد بریم به سمت مرز
تو همین حوالی بود که یکی از همسفرا ینی نورمحمد جان یه رفیق قدیمیش مرتضی رو راضی کرد که بیاد کربلا اما مادر مرتضی برای نورمحمد شرط کرد که اجازه میدم در صورتی که باهم برین،
شدیم شیش نفر و موندیم چیکار کنیم
زنگ زدم و با صاحب ماشین که رفیقم باشه صحبت کردم و از آخر راضی شد و گفت دوست دارم با هم باشیم.
🔹اما بعد از چند ساعت یکهو دیدیم تو گروه راهیان عشق (گروهی که برا همین سفر کربلا زده بودیم) نوشته که:
((رفقا یه مشکل!
پدر خانومم امروز صبح قلبش مشکل پیدا کرد و الان بیمارستان بستریه...)) و خلاصه گفت با پسر عموش باید واسته و از پدر خانومش مراقبت کنن
من خیلی ناراحت شدم براش
اما گفتم شاید حکمتیه
خلاصه یکم کار برامون سخت شد
تصمیم بر این شد که دنبال ماشین بگردیم و مستقیم به مرز بریم.
«تاریخ: 1402/6/6
ساعت: 20:58
سبزوار، در راه مرز»
«ادامه دارد...»
#سفرنامه_اربعین #کربلا
#قسمت_دوم
#راه_مرز
✍ #میرمهدی
📝نوشتههایمیرمهدی
@mirmahdi_arabi