eitaa logo
شهدای مدافع حرم
905 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠امام رضا(ع) قربون کبوترات 🔹 به همراه ترجمه برای ناشنوایان 🎤محمد حسین پویانفر 🌹السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا(ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بهترین شیوه تبلیغ برای روزه ماه مبارک رمضان 💠 افطار بازیکنان فوتبال در حین بازی در ترکیه
📕📗📘📙📒📔 📌آفات زبان 💢دشنام 🔰دوستی بین آن شخص و امام صادق(ع) موجب شده بود که وقتی مردم می‌خواستند از او یاد کنند به نام اصلی او توجه نداشتند و به او می‌گفتند:«رفیق امام صادق(ع)». 🔸روزی به همراه امام داخل بازار کفش‌فروشها شدند، غلام آن شخص هم همراه ایشان بود و از پشت سر حرکت می‌کرد. ناگهان به پشت سرخود نگاه کرد و غلام را ندید. سه مرتبه نگاه کرد؛ اما غلام را نیافت. مرتبه چهارم که سر خود را برگرداند غلام را دید، با خشم به وی گفت: مادر فلان! کجا بودی؟ 🔹تا این جمله از دهانش خارج شد، امام صادق(ع) دست خود را بلند کرد و محکم بر پیشانی خویش زد و گفت: سبحان الله! به مادرش دشنام می‌دهی؟ کار ناروا به او نسبت می‌دهی؟ من خیال کردم تو مردی باتقوا و پرهیزکاری. معلوم شد که ورع و تقوایی در تو وجود ندارد. 🔸گفت: یابن رسول الله(ص)! این غلام «سندی» است و مادرش از اهل سند است. خودت می‌دانی که آنها مسلمان نیستند. امام فرمود: مادرش کافر بوده که بوده، هر قومی سنت و قانونی در امر ازدواجشان دارد. وقتی طبق همان سنت و قانون رفتار کنند عمل‌شان زنا نیست و فرزندشان زنازاده محسوب نمی‌شود. 🔹سپس به او فرمود: دیگر از من دور شو. بعد از آن، دیگر کسی آن دو را با هم ندید. 🔹یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم بِمَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ‏(سوره نور-آیه ۲۴) روزى که زبان‏ها و دست‏ها و پاهایشان علیه آنان به آنچه انجام داده‏‌اند گواهى می‌دهند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدمدافع حرم ابراهیم عشریه🍃⚘🍃 یکی از و تاکتیک فنون نظامی و دانشگاه افسری امام حسین (ع)⚘ بود که برای در اختیار گذاشتن دانش نظامی‌اش به عنوان یک مستشار به سوریه رفت و در همین نیز به رسید. ۲۰ اسفند ۹۴ لباس حرم را بر تن کرد و ۳۵ روز بعد در ۲۴ فروردین ماه ۱۳۹۵ در العیس سوریه به ،رسید. بعداز حسین مشتاقی و مدافع حرم شهرستان نکا هست. 🍃⚘🍃 متولد سال 1358 اصالتا اهل شهرستان نکا و از پاسداران دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع)⚘ بود ارشد داشت،و ساکن شهر مقدس قم بود. متاهل و سه فرزندبه یادگاردارد زهرا ۱۳ ساله زینب ۱۰ ساله فاطمه معصومه ۶ ساله عاشق خانواده و بچه هایش بود. 🍃⚘🍃 در ۲۴ فروردین ماه ۱۳۹۵ در منطقه العیس سوریه به رسید، اما چون پیکرش در منطقه عملیاتی جا مانده بود، با گذشت ۵۴ روز خبر رسما تأیید شد و از آن زمان نامش در زمره جبهه مقاومت اسلامی جای گرفت. تااین که بلاخره پیکر تفحص و شناسایی شد وبه کشوربازگشت درشهرشان نکا تشییع و خاکسپاری شد...... 🍃⚘🍃
خیلی‌ها ایشان را می‌شناختند و به‌واسطه ارتباط با افراد و اقشار مختلف و توانایی‌های فراوانی که در و جودو داشت و همچنین به‎عنوان گردان آموزشی در دانشگاه تربیت پاسداری امام حسین(ع)⚘ تهران مشغول بود. نقش در این عرصه، از ایشان انسانی با ساخته بود که با تربیت شاگردان مختلف در استان‌های مازندران، اصفهان، قم و تهران، افراد زیادی را از کودک تا بزرگسال به خود جذب کرده بود. 🍃⚘🍃 ، و در مسائل مختلف داشت دارای مختلفی بود که قدرت و آگاهی پشت آن بود، در صحبت‌هایش مقتدارانه صحبت می‌کرد و این مسأله یکی از نکاتی بود که در کنار نقاط برجسته دیگر زندگی‌ اش؛ از فردی خاص ساخته بود. 🍃⚘🍃 نمازش اول وقت بود در سیل سال 78 نکا که آسیب فراوانی به شهرستان وارد شده بود، منزل پدری شان نیز دچار خسارت شد و آنها برای ترمیم و بازسازی منزل در کنار پدر کمک‌کار استادکار برای تعمیرات بودند که در آن شرایط سخت و بحران‌زده روزی نبود که صدای مؤذن بلند شود یا موقع اذان باشد و ایشان دست از کار نکشد، در هر شرایطی اول وقت اولویت در کار و برنامه‌های مختلفش بود. 🍃⚘🍃
سال 1379 از طریق یکی از دوستان به سپاه معرفی شد البته برادر بزرگترش در نیروی انتظامی بود اماایشان براساس تفکری که داشت وارد سپاه شد؛ آنچه را تحت تأثیر قرار داد، امام خمینی(ره) و و روش الهی و به درآوردن پرچم توحید بود؛ این مسائل مد نظرش بود و با علم و آگاهی از سپاه وارد این نهاد شد و به قول خودش «با شناخت هستی و درک فلسفه خدمت و ارسال رسل و اینکه امام خمینی(ره) به درآوردن بوده در این مسیر قرار گرفت. 🍃⚘🍃 تااین که مسئله جسارت به بی بی⚘ پیش آمد،برای رفتن به سوریه کاملاً مستقل حرکت و عمل کرد، از پدر و مادرش اجازه گرفت، به نظر می‌رسید مادرش احساس دلتنگی می‌کند، نوع رفتار مادر طوری بود که احساس کرد راضی به رفتن نیستند وقتی از نارضایتی مادر آگاه شد، به او گفت: •○«مادر جان! رفتن من که ناراحتی ندارد، هر جا اسلام نیاز به کمک داشته باشد، ما باید جان‌مان را بر کف بگذاریم».○• به‌نوعی با حرف‌هایش و با همان نفوذ کلامش، مادرش را راضی کرد. 🍃⚘🍃
به روایت از برادر آقااسماعیل: دو روز قبل از رفتنش به سوریه، زنگ زدم و با هم صحبت کردیم اما حرفی از رفتن نزد؛ یک شب قبل از اعزام به سوریه در منزلش در قم با همسر و فرزندان خود وداع کرد و شب آخر همه ما را در منزل خواهرم در تهران جمع کرد، همه برادر و خواهرها بودند، آنها به من گفتند: «شما به‎عنوان برادر بزرگ‌تر یک چیزی به آقاابراهیم بگو، نگذار او برود» 🍃⚘🍃 همین‌که سوار ماشین شدیم، همسرم گفت: «ای خدا چرا تو چیزی به او نگفتی که نرود». گفتم: «به‌ولله نتوانستم». می‌دانستم که قدرتی او را می‌برد؛ صبح فردا هم وقتی از منزل خواهرم می‌رفت، هنگام خداحافظی با خواهر و دامادم، روبوسی کرد و پس از چند قدم دور شدن، برگشت و فقط گفت: «حلالم کنید».😭😭 🍃⚘🍃
اما با اینکه حرف‌هایم را رُک و صریح می‌زنم، در آن لحظه نمی‌توانستم مانعش شوم و جرأت نداشتم حرفی بزنم، انگار توانی در زبانم نبود؛ بالاخره خداحافظی کردیم و آمدیم، هنگام خداحافظی من، همسرم و پسرم ایستادیم کنار ، دیدم اضطراب شدیدی دارد و منتظر است ببیند من چه می‌گویم اما همچنان سرم را به پایین دوختم و نگاهش نکردم و فقط گفتم: «داداش! می‌دونم می‌خواهی بروی، تصمیمت را گرفتی، می‌دانم انسان قوی هستی و قدرت محکمی پشت تصمیمت هست، تو نظامی و هستی و مختلفی کردی و را می‌شناسی اما بدون این است، که عین واقعیت است و با کسی شوخی ندارد، مراقب خودت باش»😔 🍃⚘🍃 ما را صبور کرد و برای ما بود، ما بیش از 50 روز منتظر بودیم و لحظه لحظه‌اش برای ما سخت بود 😭و همه خانواده، دوستان، فرماندهان پیگیر این مسأله بودند اما آنچه به‌دست آوردیم است؛ ما را صبور کرد و وقتی بعد از به ، و کربلای او رجوع کردم، گفتم: «اگر برگردد برایش سینه‌خیز می‌روم و اگر برنگشت سینه‌ام را ستبر می‎کنم» 🍃⚘🍃