eitaa logo
علی ، غدیر، مباهله
138 دنبال‌کننده
51 عکس
65 ویدیو
2 فایل
اطلاع رسانی در خصوص فعالیت های مرتبط با اعیاد سعید غدیر و مباهله اشعار با موضوع غدیر و مباهله (قدیم و معاصر) ارتباط با ادمین ؛ @alirezaghorbankhan
مشاهده در ایتا
دانلود
بر روی نی قرآن تلاوت می کنی تو با آیه های حق قیامت می کنی تو تنها نه بر اهل زمینی میر و سروَر بر آسمانها هم سیادت می کنی تو آغاز معراجت به روی نیزه ها بود آنجا خدایت را زیارت می کنی تو زنگار دل را از سیاهی ای حسین جان با یک نظر کردن طهارت می کنی تو نازم به آن غیرت که از بالای نی هم اطفال را نیکو حمایت می کنی تو بر کاروان غم بسوی شام هجرت با جذبه ات زیبا صیانت می کنی تو هر قدر سنگ از بام ها پرتاب کردند بر شامیان قرآن تلاوت می کنی تو با قطره های خونِ خود در طشتِ زرّین اسلام را نیکو عمارت می کنی تو خواهد (محمد) از تو امّید شفاعت دانم که مولایم شفاعت می کنی تو https://eitaa.com/mobahelerey
مجروح و زخمی است و ببخشد شفا ،حسین(ع) لب تشنه است و می دهد آب بقا حسین(ع) ما از حسین(ع) ،هیچ نخواهیم جز حسین(ع) آری نموده حاجتِ ما را روا،حسین(ع) عشق حسین(ع) درسِ خدا دوستیِ ماست این سان که دل سپرده به عشقِ خدا حسین(ع) عالم فدایی اش که جدا شد سرش ز تن اما نشد ز راه حقیقت جدا،حسین(ع) ای کربلاییان بشناسید قدرِ خویش یارانِ خویش را ببرد کربلا حسین(ع) سهم شهادت است نصیب حسینی یان گردد شهید هر دل مانوس با حسین(ع) جان را به کف گرفته به سویش شتافتیم شاید دهد نصیب شهادت به ما حسین(ع) باعاشقانِ راه ولایت مگو جز او راز شهادت است به لبیک یا حسین(ع) https://eitaa.com/mobahelerey
گفتم حسین قافیه ها ریخت بر زمین باران غم بدون صدا ریخت بر زمین چشم به خون نشسته‌ من یادش اوفتاد نزدیک عصر، خون خدا ریخت بر زمین وقتی که آفتاب دو تا شد میان ظهر از ابرِ سرخ، اشک عزا ریخت بر زمین از کام کوفیان که وفا را ندیده اند یک عمر، درد و وا اَسَفا ریخت بر زمین اکبر که رفت، سینه ی ارباب تنگ شد با رنج و غصه روح دعا ریخت بر زمین قاسم که رفت در دل میدان و برنگشت از عرش، تشت سبز حنا ریخت بر زمین بعد از شکستن سر سقا و قطع آب انگار کوه جود و سخا ریخت بر زمین تیر سه شعبه آمد و در قتلگاه عشق چشم قضا و دست رضا ریخت بر زمین با تیر اشقیای زمان در رکاب یار خونی عزیز از شهدا ریخت بر زمین شب شدتمام دشت وَدنیا به‌خویش دید هفتاد و دو اصول بقا ریخت بر زمین وقتی سر حسین به نیزه جلوس کرد بی شک ستون کرب‌و‌بلا ریخت بر زمین https://eitaa.com/mobahelerey
هدایت شده از میراث
هوالشّهید . ۱) ابومخنف به نقل از عبدالمالک بن نوفل بن مساحق به نقل از ابی سعد المَقبُری گفت: حسین _که درود خدای بر او باد_ را دیدم در مسجد مدینه که با دو مرد بساط مصاحبت گسترانده بوده و گاه به این و گاه به آن رو می کرد و تمثیل بن مفرّغ را می خواند: «در پی آهو دویدم صبح را رام من بود و نمی ترساندمش در کمین من پلنگ مرگ بود ماه بودم، سوی خود می خواندمش» . . ۲) ابومخنف از حارث بن کعب والبي از عقبة بن سمعان نقل کرد: ... آنگاه که ابن عبّاس از آهنگ حسین _که درود خدای بر او باد_ به سوی کوفه اطمینان یافت، عبداللّه بن زبیر را گفت: « تنها شدی و لانه شد آخر برای تو پرواز کن از این پس و آواز هم بخوان آهنگ کوفه کرد حسین و به گوش باش! در گوشه ی حجاز بزن، از حرم بخوان » . . ۳) ابومخنف از عقبة بن ابی العیزار نقل کرد: ... حسین _که درود خدای بر او باد_ در ذی‌حُسُم برخاست و پس از حمد خدای گفت: «کارها چنان شده ست که می بینید. دنیا دگرگون گشته و نیکویی از آن رخت بربسته و جز مقدار ناچیزی چنان آب ته مانده ی ظرفی از آن نمانده ست. زندگی آنسان پست گردیده که به چراگاه کم مایه و زیان باری می ماند. آیا نمی بینید که حق را معطّل گذاشته و بر گرداگرد باطل آمده اند؟ در چنین روزگاری مرگ، مؤمن را سزاوارتر است. من مرگ را جز شهادت و زندگی با ستمگران را جز خواری نمی بینم.» ... سپس حُر با حسین _که درود خدای بر او باد_ چنین گفت که: «خدا را! خدا را! به فکر خود باش. بر آنم که اگر با ایشان بجنگی یا با تو بجنگند، کشته خواهی شد.» حسین _که درود خدای بر او باد_ با او گفت: « مرا از مرگ بیم می دهی؟ آیا جز کشتن من کار دیگری هم می توانید کرد؟ فقط سخن آن برادر اوسی که آهنگ دیدار رسول خدا _صلّی الله علیه و آله و سلّم_ را داشت و پسرعمویش او را از کشته شدن می هراساند را برایت بازگو می کنم: گاه پیکار است، خواهم رفت! پیشاپیش من مرگ هم باشد، برای پهلوانان عار نیست دل که چیزی نیست، جان را بذل و بخشش می کنم سر بخواهد؟ «با کریمان کارها دشوار نیست» دامن گردنکشان را خون ما خواهد گرفت اشک های دوستان ما که بی مقدار نیست!» . . ۴) ابومخنف به نقل از قدامة بن سعید بن زائدة بن قدامة الثقفي گفت: « کارزاری میان مسلم و هفتاد یا هشتاد نفر از اوباشِ بن زیاد از قبیله ی قیس در پیشگاه همان خانه ای که پناه تنهایی آن مرد خدا بود، به راه افتاد. بکیر بن حمران احمری با ضربتی لب بالای مسلم را گسست و دو دندان جلویش را شکست. مسلم نیز چنان با ضربتی سخت به سر و شانه اش زد که نزدیک بود تا میانه اش را بشکافد. وقتی دشمنان، مسلم را اینسان دژم و پیکارجو یافتند، به بام خانه ها رفتند و سنگ و آتش به رویش باراندند. امّا جنگ آموز علی از پای نمی نشست و بر معرکه می پیچید و چنین رجز می خواند: «جهانی بود و جانی بود و مرگی بود و جنگی بود فغانی بود و نانی بود و نامی بود و ننگی بود تنور حرص اگر گرم است، آنک سرد باید شد و جان را در ازای نان نداد و مرد باید شد به خورشیدی که از کوفه بتابد، احتیاجم نیست که چونان سکّه ی عهد علی دیگر رواجم نیست که راز مرگ را در کربلا مکشوفه می بینم علی نشناس های شام را در کوفه می بینم ولیّ الله کافر دیده و شیطان مسلمانش فریبش را نخواهم خورد، زرکوب است قرآنش! نبیند کس که در بند قفس افتاده می میرم که من دلبسته ی آزادی ام، آزاده می میرم» . . . ادامه دارد... . @hasankhosravivaghar
باغبان گلهای خود را کربلا آورده است یک گلستان لاله با آلاله ها آورده است طور سینا را که نه ، فوجی پر از حور و ملک از بهشت فاطمه در کربلا آورده است در غریبستان غم شاه زمین و آسمان با دو چشم‌خونفشان چند آشنا آورده است دشت جانسوز بلا در دامنش با شور عشق آیه آیه کوثر از بیت ولا آورده است عشق با ترسیم زیبای نسیم عاشقی تا ابد در سینه ها نور خدا آورده است روضه ی خون خدا در عرش حق پیچده است از همان دم که قدم در کربلا آورده است دشمن از تن پیرهن دزدید عریان شد حسین مادرش را گو فلک یک بوریا آورده است https://eitaa.com/mobahelerey
هدایت شده از دنج تنهایی
به ظاهر در شب ویرانه سر آورده بود انگار به واقع قصه را امشب به سر آورده بود انگار نسیم از گیسوی بابا به سمت دخترش آمد برای لیلی از مجنون خبر آورده بود انگار خبر بسیار سوزان بود از عمق تنوری که برای دختری بوی پدر آورده بود انگار به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید برای شام؛ رویای سحر آورده بود انگار چه رویایی؟سراسر خون چه رویایی لبالب زخم پدر را قطعه قطعه از سفر آورده بود انگار.... لب و دندان خونی حرف میزد بی صدا با او خبر از ماجرای تشت زر آورده بود انگار اگر چه درد ها را یک به یک در گوش بابا گفت زمانه بر سر او بیشتر آورده بود انگار @denj_tanhaii
هدایت شده از میراث
هوالشّهید . ۵) ابومخنف از عقبة بن ابی العیزار نقل کرد: طرمّاح با چهار نفر از کوفه به سوی حسین _که درود خدای بر او باد_ آمدند و در منزل عُذیب الهِجانات دیدارش کردند. طرمّاح هنگامی که سوار بر مرکبش بود، چنین نغمه سرایی می کرد و این شعر را برای حسین _که درود خدای بر او باد_ نیز خواند: وقتی که من می رانمت، پروانه ای در باد باش باید ببینی نور حق را در طلوع کوکبش نقش فتوّت در میان پرچمش افتاده است آزادگی تصویر تاری از غبار مرکبش چشم جهان را با مداد مرگ، رنگی می کند صبح شهادت طرحی از یک ماه خونین در شبش او را خدا با قصد خیری از حجاز آورده، پس اینک سراپا گوش باش از شور يارب یاربش حسين _که درود خدای بر او باد_ گفت: «امیدوارم آنچه از از جانب خدای به ما می رسد، به نیکی باشد. چه در خیل کشتگانش باشیم و چه در خیل پیروزمندانش.» ... سپس از آن آمدگان پیرامون کوفه پرسید. مجمّع بن عبداللّه عائذی گفت: «بزرگان کوفه را با حقّه ی زر فریفته اند تا از کنار تو پراکنده گردند. دل هایشان با تو و شمشیرهایشان بر تو کشیده خواهد شد...» پس از این گفتگوها بود که طرمّاح از مولایش اجازتی خواست که آذوقه هایی را به اهل خانه اش در کوفه برساند و به سوی امام بازگردد. اباعبداللّه _که درود خدای بر او باد_ فرمود: «زود باش که خدایت بخشش آورد.» امّا طرمّاح وقتی آمد که کار از کار گذشته و آب ها بر زمین ریخته شده بود... . . ۶) ابومخنف گفت: حارث بن کعب و ابوالضّحّاک از از علی بن حسین بن علی _که درود خدای بر او باد_ نقل کردند: در شب عاشورا که در بستر بیماری بودم و عمّه ام زینب _که درود خدای بر او باد_ از من پرستاری می کرد، پدرم این شعر را می خواند: اُف بر تو ای دنیا! که سور نارفیقانی از دشمنانم در بساط خاصه ات داری حتّی حواست نیست! از دستت نیفتد باز خون عزیزان مرا در کاسه ات داری هم زندگی از جاده ای رد شد که من رفتم هم مرگ با من راه آمد، بیمی از جان نیست! اشک من از چشم خدا جایی نیفتاده ست در بستر این روزها سیلاب تاوان نیست پدرم این شعر را دو سه باری خواند و دانستم منظورش را. بغضی گلویم را فشرد، امّا نگذاشتم که گریه ام بیاید و سکوت کردم. بی گمان شدم که بلا باریده ست. عمّه ام نیز این شعر را شنید و از آن روی که زنان دل نازک اند، نتوانست از گریه خود را نگه دارد و دامن کشان و سربرهنه به سوی پدرم رفت و گفت: « ای وای از این مصیبت! کاش مرده بودم! مادرم و پدرم و برادرم رفتند، حالا نوبت توست؟ ای جانشین رفتگان و فریادرس نامدگان!» حسین _که درود خدای بر او باد_ به او نگاه کرد و گفت: «مبادا شیطان شکیبایی ات را بفرساید!» زینب _که درود خدای بر او باد_ گفت: «پدرم و مادرم به فدایت، آیا چشم انتظار کشته شدن هستی...؟» امّا گریه امان نداد سخنش را ادامه دهد. حسین _که درود خدای بر او باد_ نیز گریست و گفت: «اگر مرغ قطا را آرام بگذارند، می خوابد.» عمّه ام گفت: «ای وای بر من، آیا جان تو را به زور می گیرند؟ این سخن بسیار دل‌شکسته ام کرده و جانم را می آزارد.» آنگاه به خود لطمه زد و گریبان چاک داد و بیهوش بر زمین افتاد... . . ۷) ابومخنف از ابوجناب نقل کرد: هنگامی که عبداللّه بن عُمَیر کلبی که به همراه امّ وهب به کربلا آمده بود، به میدان زد و يسار _غلام زياد بن ابي سفیان_ را با یک ضربه به دوزخ انداخت، سالم _غلام عبیدا... بن زیاد_ به وی حمله ور شد و با شمشیر به دستان سپر شده ی کلبی ضربتی سخت وارد آورد و انگشتان دست چپ او تکّه شد. در این حال، پهلوان کلبی به کارزار با او برآمد و او را هم روانه ی آتش قهر خدای ساخت. عبداللّه در حال بازگشت از نبرد، چنین رجز می خواند: در دشت بلا گرگ‌شکارم، بشناسید! از تیره ی کلب است تبارم، بشناسید! جنگ است اگر، سینه دران است غرورم مرگ است اگر، ناله نیاید سر گورم! ای امّ وهب! دار شوم ددمنشی را با نیزه ی خود راست کنم کج روشی را آیات عذابی به سر کاخ دمشقم از کوخ جنون آمده ام، مؤمن عشقم . . . ادامه دارد... . @hasankhosravivaghar
روز و شب یا‌حسین بر لب‌هاست زائرِ دردهای‌ِ دل ، زهراست ناله‌ی کهف با رقیه به راه نوحه خوانش خدیجه‌ی کبراست مشت‌ِ خاکی که در ازل خون شد راز دار‌ِ مصیبتی عظماست جگرِ کوه ِ منتشر در باد لبِ عباس آب‌ِ خضرِ بقاست بر سر نیزه‌هاست در رهوار ماه و خورشیدِ خونچکان پیداست آه پیداست؟ نه ، پیدا نیست سِرِ زینب ، همیشه ناپیداست روزها خود، همیشه شام بلاست شام‌ها کوفه‌ای که پر غوغاست ماتم آست آی! ماتم و زهرا سوگوار ِ تمام ِ آینه‌هاست ای تجلی‌گه بزرگ ِ خدا انتظارِ تو جمعه‌ها تنهاست دل ِ کودک، سرِ بریده به دست گنج‌ِ ویرانه‌های این دنیاست پیرِ شب، مستِ تشنگی در آب درته‌ِ ظلمت، آب را می‌خواست آب شد نور و جاودان تابید تا شهید از دل ِ بقا برخاست آه ای شب روان ِ بی حاصل صبح‌ِ صادق در انتظار شماست فجر گلگون شده‌است و خونِ حسین آفتاب ِ همیشه‌ی فرداست https://eitaa.com/mobahelerey
بهار پیش کش دست هایی است که تاول زده از انارسربریده چند رگ بیشترباقی نمانده کافیست دلت را پیش کش کنی وحوالی ساعت پنج عصر به اسارت روزهای تشنگی فکر کنی امروز یادت باشد سری به ماجرای بی تصور مرداب ها بزنی می بینی همه چیز فرو می رود همه چیز ته مانده ای می شود در بطری سربسته مگر چقدر خبرمانده که به دست روز نامه ها برسد مگر شب نامه ها بیدار نیستند این قاصدان سوار بر اسب چگونه به تندی به مقصد نامعلوم می رسند؟ مگر شمرهای زیادی ایستادند مگر در ایستگاه امام حسین خواب آب و عطش می بینند؟ نمازم دیر شد این روزها زبان فهمیدن گنگ است بگذارید از حضرت خضر بپرسم آدرس آب حیات کجاست؟ https://eitaa.com/mobahelerey
ای کاش که پای روضه جان می دادیم تا معنی عشق را نشان می دادیم در مکتب بی نظیر عاشورا کاش با قلبِ شکسته امتحان می دادیم https://eitaa.com/mobahelerey
هدایت شده از سرو شکسته
ترکیب بند شب پنجم محرم عبدالله ابن الحسن علیه السلام غنچه میخواست که تا بطن گلستان برود رو به میدان وفا خواست شتابان برود تا به بستان ولا مست و غزلخوان برود هم چو پروانه پی شاه شهیدان برود این که مست از می جانبخش ولایت شده است از ازل در طلب جام شهادت شده است در دلش هیچ نیوفتاده بجز نور خدا دیده در صبح شهادت رخ مستور خدا صورتش گشته پر از نور چنان طور خدا رو به قربانگه دل رفت به دستور خدا این پسر جلوه تابنده ی شیر جمل است غیرتش چون شرر خفته میان غزل است کودک اما همه ابناء بشر خاک درش سلسبیل است نمی از اثر چشم ترش ذوالفقار علوی هست نهان در نظرش پسر شیر جمل هست و پدر مفتخرش کودکی بود که شد میر فلک مسکینش مهر خورشید ولا بوده ره و آئینش مهر و ماه است غریقی به لب ساحل او حاتم طی شده از روز ازل سائل او باده ی شور بود ریزه خور و عامل او کعبه ی عشق بود تا به ابد مایل او این که خورشید گدای در میخانه ی اوست تا به محشر سخن از نعره ی مستانه ی اوست از سر خیمه به دنبال عمو آمده بود چون فدایی پی گلواژه ی هو آمده بود همچو پروانه پر از سر مگو آمده بود با دل خون شده اش کوی به کو آمده بود آنکه دلبسته ی رخسار عمویش شده است با همه کودکی اش مست سبویش شده است ترک سر کرده به دنبال بقا گشته روان خون دل خورده پر از شور نوا گشته روان دل پر از ناله پی خون خدا گشته روان بیخود از خود پی شمشیر فنا گشته روان تن در آغوش عمو کرده سپر دست نمود خاکیان را همه با غیرت خود مست نمود آمد آنجا که عمو بی کس و تنها نشود تا که پایی به سر خیمه ی شه وا نشود تا که دعوا به سر معجر زنها نشود غربت شاه چنان غربت زهرا نشود بدنش بر بدن پاک عمو دوخته شد از فغانش شرر عشق بر افروخته شد محمد حسین علیرمضانی دو دمه شب پنجم محرم عبدالله ابن الحسن (ع) دست خود کردم سپر در پیش تیغ دشمنت جان به قربانت عمو غرق در خونم ولی شد قتلگاهم دامنت جان بقربانت عمو محمد حسین علیرمضانی سرو شکسته
چون دید به نوک نی سرش را خورشید بر خاک، تن مطهرش را خورشید آرام حریر نور خود را گسترد پوشاند برهنه پیکرش را خورشید https://eitaa.com/mobahelerey
به نیزه راس منوّر چو خواند آیه ی نور گرفت قاف سنان جلوه ای ز وادیِ طور عدو شنید چو قرآن ز راس خون آلود نداشت جرات کتمان چه کرد؟ شد مسحور مقامِ عصمتِ مولا حقیقتی محض است که گشته در صفحات کتاب حق مسطور به سوی کرب و بلا بی اجازه ی محبوب نرفت شاه شهیدان که داشت اذنِ حضور به یُمن مقدم پاکش زمین کرب و بلا گرفت حالت سینای وادیِ معمور برای واقعه ای همچو روز عاشورا یقین که داشت ز روز ازل حسین دستور فضایلش نه فقط آمدست در قرآن که ثبت گشته به تورات و همچنین به زبور رسول گفت حسین از من و من از اویم به یک روایتِ مشهورِ متقن و ماثور دلا چه گویم از آن شاه عالمِ کونین که ذبح شد ز قفا دست عده ای منفور علاوه بر تنِ پاکش در آفتاب تموز فتاد جسم مُنیرش به زیر سمّ ستور گهی مقام به نوکِ سنان گزید از جان گهی به طشت طلا، گاه هم به کنج تنور شفق گریست ز قومی که بعد کشتنِ او شدند جمله ز کردار خود بسی مسرور ببار ای فلک اندر عزای شاه شهید بپوش کعبه سِیَه در عزای شاه طهور به هوش باش "محمّد" که انتقام حسین ستانده می شود از کوفیان به وقت ظهور https://eitaa.com/mobahelerey
روایت است که چون تنگ شد بر او میدان  فتاده از حرکت، ذوالجناح وز جولان هوا ز بادِ مخالف چو قیرگون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید نه ذوالجناح دگر تابِ استقامت داشت نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت کشید پــا ز رکـاب آن خلاصه ی ایجاد  به رنگ پرتو خورشید، بر زمین افتاد بلندمرتبه شاهی ز صدر ِ زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد https://eitaa.com/mobahelerey
نشسته سایه ای از آفتاب بر رویش به روی شانه‌ی طوفان رهاست گیسویش ز دوردست، سواران دوباره می‌آیند که بگذرند به اسبان خویش از رویش کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم که باد از دل صحرا می‌آورَد بــــــویش کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم کسی چنان که به مذبح بُرید چاقویش نشسته است کنارش کسی که می گرید کسی که دست گرفته به روی پهلویش هزار مرتبه پرسیده‌ام ز خود که او کیست که این غریب، نهاده ست سر به زانویش کسی در آن طرف دشتها نه معلوم است کجای حادثه افتاده است بازویش کسی که با لب خشک و ترک ترک شده اش نشسته تیر به زیر کمان ابرویش کسی است وارث این دردها که چون کوه است عجب که کـوه ز ماتم، سپید شد مویش عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان که عشق می کشد از هر طرف به هر سویش طلوع می کند اکنون به روی نیزه سـری به روی شانه طوفان رهاست گیسویش https://eitaa.com/mobahelerey
هوا گرفت، زمین و زمان مکدّر شد و عمق فاجعه با خاک و خون برابر شد و آن حقیقت تلخی که پیش از آمدنش در آسمان خداوند شد، مقدّر... شد نماز خواند وَ شن‌های بایر آن دشت به بوی «حیّ علی...» تا ابد معطّر شد نماز خواند وَ با آن نماز خونینش پیام واقعه ی سرخِ طفّ، رساتر شد چه «ارباً ارباً» تلخی ... که پاره پاره تنش در آن زمان که نَه! تا قرنها مکرّر شد تمام شد ... نَه ... این تازه اول کار است زنی رسید وَ چشمان کربلا تر شد زنی که دست به پهلو گرفته آمده است سلام مادر پهلو شکسته! ... بهتر شد که آمدی ... که مرا همره خودت ببری که با حضور تو این لحظه باصفاتر شد صدا بزن «ولدی یا بُنَیّ یا ولدی» صدا بزن پسری را که ظهر بی سر شد صدا بزن که جهان از خجالت آب شود که با لبان ترک خورده ... تشنه پرپر شد و باز هم پسرت را بگیر در آغوش اگرچه یک شبه در خاک و خون شناور شد https://eitaa.com/mobahelerey
خواب دیدم در این شب غربت       خواب دشتی عجیب و خون آلود       خواب دیدم که پیکرم، خواهر       طمعه ی گرگ‌های وحشی بود       اضطرابی به جانم افتاده       که بیان کردنش میسر نیست       یک جوانمرد با شرف، زینب       بین این سی هزار لشکر نیست؟        ماجراهای عصر فردا را       در نگاه تر تو می بینم       راضی ام بر رضای معبودم       تا سحر بوته خار می چینم       شب آخر وصیتی دارم       در نماز شبت دعایم کن       ظهر فردا به خنده ای خواهر       راهی وادی منایم کن       باغ سرسبز خاطراتت را       غصه، پاییز می کند زینب       گوش کن! شمر، خنجر خود را       آن طرف تیز می کند زینب       عصر فردا ز اهلِ بیتِ رسول       زهر چشمی شدید می‌گیرند       وقت تاراج خیمه‌های حرم       چند کودک ز ترس می‌میرند       کوفیان شُهره ی عرب هستند       مردمانی که دست سنگین اند       رسمشان است میوه را در باغ       با همان برگ و شاخه می چینند       دورکن از زنان و دخترها       هرچه خلخال در حرم داری       خواهرم داخل وسائل خود       روسری اضافه هم داری؟       عصر فردا بدون شک اینجا       می وزد گردباد خاکستر      با صبوری به معجرت حتما       گره محکمی بزن خواهر https://eitaa.com/mobahelerey
آفتاب نیزه ها ای سرت خورشید تابان بر فراز نیزه ها حنجرت گُلبانگ قرآن بر فراز نیزه ها تا خلیل آسا میان آتش دونان شدی پا نهادی در گلستان بر فراز نیزه ها آسمان بارید خون در ساغرِ سرخِ شفق تا تو را می دید عطشان بر فراز نیزه ها حرمت مهمان ندانستند آن قوم عنود از جفا بردند ایمان بر فراز نیزه ها طور سینای دگر شد بر فراز نی پدید؟ یا که شد اکرام مهمان بر فراز نیزه ها آفتاب از روی گلگونت اگر شرمنده گشت دید چون خورشید رخشان بر فراز نیزه ها بر ولای تو "محمد" جان خود دارد نثار ای تو مهتاب درخشان بر فراز نیزه ها https://eitaa.com/mobahelerey
بر اهل فضل دانش و فن‌گریه می‌کند تا خامه لب گشود سخن گریه می‌کند پر بیکسیم ‌کز نم چشم مسامها هرچند مو دمد ز بدن ‌گریه می‌کند درپیری ازتلاش سخن ضبط لب‌کنید دندان دمی که ریخت دهن گریه می‌ کند عقل از فسون نفس ندارد برآمدن بیچاره است مرد چون زن گریه می‌کند اشکی‌ که مهر پروردش در کنار چشم چون طفل بر زمین مفکن‌ گریه می‌کند ای قطره غفلت از نم چشم محیط چند از درد غربت تو وطن‌ گریه می‌کند تیمار جسم چند عرق ریز انفعال تعمیر بر بنای کهن گریه می‌کند هنگامهٔ چه عیش فروزم‌که همچو شمع گل نیز بی‌ تو بر سر من ‌گریه می‌ کند شبنم درین بهار دلیل نشاط نیست صبحی‌ست‌ کز وداع چمن‌ گریه می‌کند به هرکجا رگ ابری نشان دهند در ماتم حسین و حسن‌ گریه می‌کند https://eitaa.com/mobahelerey
هدایت شده از علی ، غدیر، مباهله
بر اهل فضل دانش و فن‌گریه می‌کند تا خامه لب گشود سخن گریه می‌کند پر بیکسیم ‌کز نم چشم مسامها هرچند مو دمد ز بدن ‌گریه می‌کند درپیری ازتلاش سخن ضبط لب‌کنید دندان دمی که ریخت دهن گریه می‌ کند عقل از فسون نفس ندارد برآمدن بیچاره است مرد چون زن گریه می‌کند اشکی‌ که مهر پروردش در کنار چشم چون طفل بر زمین مفکن‌ گریه می‌کند ای قطره غفلت از نم چشم محیط چند از درد غربت تو وطن‌ گریه می‌کند تیمار جسم چند عرق ریز انفعال تعمیر بر بنای کهن گریه می‌کند هنگامهٔ چه عیش فروزم‌که همچو شمع گل نیز بی‌ تو بر سر من ‌گریه می‌ کند شبنم درین بهار دلیل نشاط نیست صبحی‌ست‌ کز وداع چمن‌ گریه می‌کند به هرکجا رگ ابری نشان دهند در ماتم حسین و حسن‌ گریه می‌کند https://eitaa.com/mobahelerey
شهادت امام حسن مجتبی مربع ترکیب از نور منیر تو چنان ماه به نخشب تابیده و روشن شده تاریکی هر شب الحق که بود نام تو زیبایی هر لب با نام تو افتاده به تن ها همگی تب هر لحظه لبم با دم ذکرت شده پر شور خورشید دلم گشته ز انوار تو پر نور ـــــــــــ ای شیر جمل تیغ تو افکنده جمل را هر ضربه ی تو راست کند جنگ و جدل را کردی تو عیان از عملت خیر عمل را خوش نغمه نمودی ز کرم لحن غزل را ای جلوه ی کراری خورشید ولایت خلقی شده با تیغ تو انگار هدایت ــــــــ ای جود و کرم سائل درگاه تو دائم بر خوان تو بنشسته گدای تو مداوم افسانه ی احسان تو شد نقل عوالم اوصاف تو مکتوب به دیوان مکارم یوسف به تماشای تو انگشت بریده لیلا چه بلایا ز فراق تو کشیده ــــــــ یک جرعه از آن آب زد آتش جگرت را سوزانده ز بیداد همه بال و پرت را هر ناله رساندست به زهرا خبرت را فریاد غمت شام نموده سحرت را از غربت تو سوخته هر سینه زن تو بشنیده اگر قصه ی تابوت و تن تو ــــــــ خون شد دل زینب ز عزای تو دمادم بعد از تو نمودست به تن جامه ی ماتم بنشسته به چشمان پر از ماتم او غم بنموده غمت سرو قدش را چو کمان خم این غم بشکسته ست دل دخت علی را کردست سیه پوش همه عرش ازلی را ــــــــ از خون جگر طشت پر از لخته جگر شد زرد از شرر زهر جفا روی قمر شد در کوچه هر آن دید از آن ناله ثمر شد با ناله ی او گلشن دل زیر و زبر شد از ناله ی او مرغ سحر ناله زنان سوخت فریاد برآورد و از آن گوهر جان سوخت ـــــــــ آثار شرر در دل آن طشت هویداست از زهر چه گویم اثرش واضح و پیداست آن پاره جگرخون دلش بر همه گویاست تا حشر عزایش به دل سوخته بر پاست از آب، دلش شعله کشید و جگرش سوخت یک جرعه که نوشید همه برگ و برش سوخت ـــــــــ ای زهر چه کردی که شرر از تو رسیده از کین تو خون از لب دلدار چکیده آن سرو دلآرام به دست تو خمیده آن ماه همام از تو چه غمها نکشیده از ظلم تو ای زهر چه غمها شده حاصل باید که نویسند تو را راس مقاتل https://eitaa.com/mobahelerey
هدایت شده از علی ، غدیر، مباهله
شهادت امام حسن مجتبی مربع ترکیب از نور منیر تو چنان ماه به نخشب تابیده و روشن شده تاریکی هر شب الحق که بود نام تو زیبایی هر لب با نام تو افتاده به تن ها همگی تب هر لحظه لبم با دم ذکرت شده پر شور خورشید دلم گشته ز انوار تو پر نور ـــــــــــ ای شیر جمل تیغ تو افکنده جمل را هر ضربه ی تو راست کند جنگ و جدل را کردی تو عیان از عملت خیر عمل را خوش نغمه نمودی ز کرم لحن غزل را ای جلوه ی کراری خورشید ولایت خلقی شده با تیغ تو انگار هدایت ــــــــ ای جود و کرم سائل درگاه تو دائم بر خوان تو بنشسته گدای تو مداوم افسانه ی احسان تو شد نقل عوالم اوصاف تو مکتوب به دیوان مکارم یوسف به تماشای تو انگشت بریده لیلا چه بلایا ز فراق تو کشیده ــــــــ یک جرعه از آن آب زد آتش جگرت را سوزانده ز بیداد همه بال و پرت را هر ناله رساندست به زهرا خبرت را فریاد غمت شام نموده سحرت را از غربت تو سوخته هر سینه زن تو بشنیده اگر قصه ی تابوت و تن تو ــــــــ خون شد دل زینب ز عزای تو دمادم بعد از تو نمودست به تن جامه ی ماتم بنشسته به چشمان پر از ماتم او غم بنموده غمت سرو قدش را چو کمان خم این غم بشکسته ست دل دخت علی را کردست سیه پوش همه عرش ازلی را ــــــــ از خون جگر طشت پر از لخته جگر شد زرد از شرر زهر جفا روی قمر شد در کوچه هر آن دید از آن ناله ثمر شد با ناله ی او گلشن دل زیر و زبر شد از ناله ی او مرغ سحر ناله زنان سوخت فریاد برآورد و از آن گوهر جان سوخت ـــــــــ آثار شرر در دل آن طشت هویداست از زهر چه گویم اثرش واضح و پیداست آن پاره جگرخون دلش بر همه گویاست تا حشر عزایش به دل سوخته بر پاست از آب، دلش شعله کشید و جگرش سوخت یک جرعه که نوشید همه برگ و برش سوخت ـــــــــ ای زهر چه کردی که شرر از تو رسیده از کین تو خون از لب دلدار چکیده آن سرو دلآرام به دست تو خمیده آن ماه همام از تو چه غمها نکشیده از ظلم تو ای زهر چه غمها شده حاصل باید که نویسند تو را راس مقاتل https://eitaa.com/mobahelerey
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای زنده دلان صبح و شام یا حسن است که موی تیره و روی سفید با حسن است مبین ز نسل حسن هیچ کس امام نشد به حسن بینی اگر هر امام را حسن است به کفر گفت که دست حسن دوایی نیست درست گفت برادر، خود دوا حسن است حسین می شنوم هرچه یا حسن گویم دو کوه هست ولی کوه بی صدا حسن است حسین نهی به قاسم دهد حسن دستور ز من بپرس که سلطان کربلا حسن است بخوان به نام پسر تا پدر دهد راهت بیا که کنیه شیرخدا اباحسن است https://eitaa.com/mobahelerey
به روی گنبد و گلدسته ها و روی معجرها ،کبوترها چرا سر برده اید اینگونه در پرها کبوترها مبادا اتفاق ناگوار و تلخی  افتاده که پنهان می کنید از من غم آن را کبوترها موذن ها چرا دارند اذان بی موقع می خوانند تنم می لرزد از  اخبار جانفرسا، کبوترها "دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید" دلم خون شد از این بی رحمی دنیا کبوتر ها الهی بشکند دستی که  نامردانه پرپر  کرد گل خوش رنگ و بوی باغ زهرا را کبوترها خدا لعنت کند اندیشه های شوم مامون را که آخر نقشه اش را ناجوانمردانه کرد اجرا کبوترها چرا سر برده در زیر عبا شمس جهان آرا؟!!! چرا خون از گلو می آورد بالا کبوترها؟ اباصلت و سکوت حجره و سر در گریبانی طبیبی کو که تا دستی زند بالا کبوترها؟ نفسهای بریده،خون و تشت و غربت و تشویش جوادش کو که تا ماتم کند بر پا کبوترها؟!!!!!! کسوف و آسمان سرد و داغ هجرت خورشید پس از  این خاک عالم  بر سر دنیا، کبوترها https://eitaa.com/mobahelerey
زمزم ز دیده گریه کند در عزای تو پوشیده کعبه رخت عزا در رثای تو بر روی بام صحن حرم روی سر زنند حتّی کبوتران به هوای عزای تو گلگون به رنگِ خون شده پیمانه ی شفق پوشیده لاله جامه ی غم از برای تو ماه از فروغِ حُسن تو در پرده می رود چون بنگرد ز پهنه ی هستی ضیای تو بی مهر روی ماه تو ما را حیات نیست معنا شود حیات به زیر لوای تو نقّاره خانه ات که به گلبانگ جانفزا گوید مثال بلبلِ دستان ثنای تو ای پادشاه عالم امکان و روز حشر سلطان فقط توئی و خلائق گدای تو دلخوش به روز سختِ حسابم که از کَرَم دست مرا بگیری و من هم ردای تو ذکر "محمد"ست برای تمام عمر ای شاه طوس جان حقیرم فدای تو https://eitaa.com/mobahelerey