eitaa logo
مجلهٔ مدام
1.5هزار دنبال‌کننده
659 عکس
55 ویدیو
1 فایل
یک ماجرای دنباله‌دار ارتباط با ادمین👇 @modaam_admin https://modaam.yek.link/
مشاهده در ایتا
دانلود
بخش ابتدایی روایت «جلدآبی» نوشتهٔ سه ‌ساعت از بامداد گذشته بود. برخلاف روزها و شب‌های دیگری که در آن خانه گذرانده بودم، هیچ صدایی از کوچه نمی‌آمد؛ حتی خِش‌خِش جاروی پیرمرد. تخت من درست زیر پنجرۀ اتاق بود و اهالی کوچه‌ای که در آن زندگی می‌کردیم، همیشه بهانه‌ای برای سروصدا داشتند. پنج‌ ساعت بعد قرار بود خاور بیاید و وسایل را به خانۀ جدید ببرد. دوازدهمین اثاث‌کشی‌مان بود. کتاب‌هایم بیست‌ و پنج کارتُن شده بودند. خودم را برای طعنه‌های کارگران آماده کرده بودم. در اثاث‌کشی قبلی که فقط نوزده کارتُن کتاب بود، یکی‌شان گفت: «اگه یه پیانو و دو تا یخچال داشتین، به‌اندازۀ این کتابا خسته‌مون نمی‌کرد.» سرِ شب که لامپ اتاق را باز می‌کردم، احتمال نمی‌دادم که بی‌خواب شوم. گوشی‌ام دَه درصد شارژ داشت. چراغ‌قوه‌‌اش را روشن کردم و روی یکی از کارتُن‌ها گذاشتم تا نقش لامپ تازه‌بازشده را بازی کند. زیر نور دراز کشیده و به آرنجم تکیه دادم. 📷عکس از: مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine