eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
89هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
608 ویدیو
122 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺️دانشمند ترور شده «شهید محسن فخری زاده» است 🔹 محسن فخری‌زاده از دانشمندان موثر و رده بالای حوزه تحقیقات علمی در کشور بوده است که دو سه ساعت پیش ترور شد. 🔹 او تنها دانشمندی بود که نتانیاهو در یک برنامه از او نام برده بود و رسانه‌های اسرائیلی اعلام کرده بودند که نقشه ترور وی در یک بار سال‌های گذشته شکست خورده بود. 🔹 رسانه‌های اسرائیلی ادعا کرده بودند که نام این دانشمند از طریق لیست‌های سازمان ملل به دست موساد رسیده است./ رجانیوز
۱۲ روز پیش به همین صراحت تهدید کرده بودند. نشریه اسراییلی اینا نگا👆 گفتن اگه تاسیسات نه، پس اقدام علیه افراد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفقا اینو ببینین👆 جناب شمخانی هستند رییس کل امنیت هممون و حومه میگه: اصلا بساط محافظت از شخصیت ها را جمع کنین!!
اینقدر اطلاعات کانال ها و سایت ها و پیج های دشمن در خصوص سازمان ها و هسته های حساس نظام و هزاران مسئله مهم امنیتی کامل و جامع هست که خداشاهده آدم شک می‌کنه که این اطلاعات سوخته باشه! یادمه وقتی تمام شد و قرار بود کارشناس ها نظر بدهند، یه کم بیشتر نسبت به سایر داستان ها نگران بودم. چون موضوعش دستگاه دفاعی و نیروهای مسلح و اینا بود. اما دیدم اکثرشون تایید کردند و مشکلی نداشتند و حتی تشویق کردند که دفعات بعد، کاملترش بنویسم. الان درباره هم وضع همینه لازم نیست به کسی و جایی وصل باشی اینقدر اطلاعات و آمار تو سایت ها و پیج و کانال ها ریخته که نگو شما فقط کافیه به انگلیسی و عبری و عربی و ... سرچ کنی
خبرنگار ارشد دفاعی اسرائیل: در عملیات ترور "محسن فخری زاده" در ایران، هیچکدام از اعضای عملیات ترور، دستگیر یا کشته نشده اند. 👈 این دو تا همیشه همبنجورین. وقتی اینجوری دارن دست و پا میزنن که عادی سازی کنن، خب خیالم تقریبا راحت میشه که خبرهایی هست و ردشون را زدند و حتی امکان داره یکی دو نفرشون را دستگیر کرده و یا کشته باشند. حالا ببینین کی گفتم.
موساد رسماً با این توییت، گردن گرفت. ولی این درد من نیست چون از اولش هم معلوم بود درد من، سندی هست که سمت چپ تصویر نشون داده این سند، شاید به اندازه انگشتان یک دست هم به آن دسترسی نداشتند مخصوصا با پاراف شهید درد من 👈 در اتاق ها و جلسات حساس و به طور کلی سرّی، نفوذی ماشه خیانتش را میکشد و تیر و ترکشش در کف خیابان به دانشمندان ما اصابت میکند.
ایشان شهید فخری زاده نیستند! لطفا این فیلم را به اشتباه و به نام ایشان منتشر نکنید. حتی آن جوانی که در جبهه صحبت میکند هم شهید فخری زاده نیستند.
این پیام و پیام های مشابه در حال دست به دست شدن است. لطفا به هیچ وجه پخش نکنید و هوشیار باشید. چون بوی هرج و مرج و بی قانونی میدهد. هنوز یادمون نرفته که در عراق، بسیاری از بچه های حشد الشعبی و حتی برخی مسئولین کاردرست را با همین روش و در همین هرج و مرج ها حذف کردند و کسی هم صداشو درنیاورد! پس لطفا هر چی دیدیم ارسال نکنیم. امنیت و انتقام و این کلمات با این نوع حرفها و تحریکات درست نمیشه. لذا لطفا کسی مردم را تحریک نکنه. چرا که ای چه بسا همین حرکت، سبب اغتشاش و ناامنی بشه. مطالبه عمومی آری بی نظمی و هرج و مرج هرگز
🔺️پیام رهبر فرزانه انقلاب درپی ترور دانشمند هسته‌ای شهید محسن فخری‌زاده متن پیام به این شرح است: بسم‌الله الرحمن الرحیم دانشمند برجسته و ممتاز هسته‌ئی و دفاعی کشور جناب آقای محسن فخری‌زاده به دست مزدوران جنایتکار و شقاوت‌پیشه به شهادت رسید. این عنصر علمی کم‌نظیر جان عزیز و گرانبها را به خاطر تلاشهای علمی بزرگ و ماندگار خود، در راه خدا مبذول داشت و مقام والای شهادت، پاداش الهی اوست. دو موضوع مهم را همه‌ی دست‌اندرکاران باید به جِدّ در دستور کار قرار دهند، نخست پیگیری این جنایت و مجازات قطعی عاملان و آمران آن، و دیگر پیگیری تلاش علمی و فنی شهید در همه‌ی بخشهائی که وی بدانها اشتغال داشت. اینجانب به خاندان مکرم او و به جامعه‌ی علمی کشور و به همکاران و شاگردان او در بخشهای گوناگون، شهادت او را تبریک و فقدان او را تسلیت میگویم و علو درجات او را از خداوند مسألت میکنم. سیّدعلی خامنه‌ای ۸ آذرماه ۹۹
رقصی چنان میانه میدانم آرزوست...
بهتره بس کنی
خب الحمدلله ارسال آثاری که پیش خرید کرده بودید شروع شده و انشاءالله کم کم به دستتون میرسه. چون ظرفیت پست محدود هست و بچه ها دارن تند تند ارسال میکنند تا شرمنده کسی نشیم. خیلی کمک بزرگی بود که حمایت کردین و پیش خرید کردید. امیدوارم بتونم آثار قوی تر و بهتر تقدیم کنم. 👈ضمنا لطفا از کتابهایی که به دستتون میرسه، عکس های هنری و حرفه ای بگیرید و ارسال کنید.☺️ سایت سفارش و ارسال آثار: Www.haddadpour.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ببخشید دل و دماغ نداشتم ولی ... کاش همیشه وقت سحر از غصه نجاتم بدهند... تقدیم با احترام👇🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔵🔴⚫️آنچه گذشت⚫️🔴🔺 ✔️محمد به علی دستور داد که لیست اسامی افرادی که در مهمونی باغ یاس بودند براش تهیه کنه و تاکید کرد که اصلا اون مهمونی ربطی به نهاد امنیتی نداشته و از طرف یک جای دیگه بوده و از همه جا دعوت بودند. ✔️علی هم به محمد گفت که حامد مشکلی نداشته و آماری که ازش گرفتند چیزی نشون نداده. فقط محمد هنوز علت ملاقات حامد با زیتون را نمیدونه و براش همچنان جای سواله! ✔️هیثم و زیتون رسیدند دبی و وقتی در هتل بودند، برای زیتون پیامک اومد و قرار ملاقات برای فرداشب مشخص شد. زیتون همه تلاشش این هست که ملاقات خوبی بین هیثم و ابونصر برقرار بشه و هیثم به پیشرفت بیشتری در تشکیلات برسه. ✔️مسعود وقتی از فواد اطلاعات هتل و افراد نزدیک ابونصر را دریافت کرد، بهش گفت که زدن ابونصر فایده ای نداره و با زدن و حذف اون، خط ارتباط سعودی با محلول های کشنده را قطع نمیکنه. بلکه مهم اینجاست که متوجه بشن که از کجاست و تولید و صادرات این محلول ها در انحصار کجاست؟ ✔️و دختر محمد ... هنوز به هوش نیومده و دل بابا و مامانش ریش شده. 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 ⛔️⛔️ ✍ محمد رضا حدادپور جهرمی قسمت بیست و دوم 🔺 تهران-دفتر کار محمد محمد و علی و سعید و مجید در حال گفتگو بودند. علی: قربان! دیروز که فرمودید لیست تهیه کنم، تا قبل از ظهر خدمتتون تقدیم کردم اما گفتید که به آشپزخونه و فضای سبز و انتظامات و همه و همه ... اینم لیست مهمانان اونجاست ... اون شب باغ فقط در اختیار شما و سایر بزرگان بوده. محمد همینطور که داشت به لیست نگاه میکرد، به اسم هیثم و زیتون رسید. با تعجب گفت: این دو نفر هم اون شب اونجا بودن؟ علی: بله. من اولش فکر کردم هماهنگ شده بوده ولی بعدش فهمیدم که همون شب حضورشون رو هماهنگ کردند. محمد: از کجا فهمیدی؟ علی: از لیست مدعوین و کارت دعوت ها. اسم این دو نفر را با خودکار اضافه کرده بودند. لیست اصلی تایپ شده بود. محمد: لابد معرّفشون هم آقا حامد خودمونه! علی: بله.جلوی اسم معرّف، اسم آقا حامد نوشته. محمد: باشه. خب آقا مجید. شما چیکار کردی؟ مجید: قربان من متوجه شدم که حزب الله از حضور زیتون در ایران ابراز بی اطلاعی و ناراحتی کرده. محمد: خب باید یه نفر چراغ سبز نشون داده باشه که پذیرشش کنن. درسته؟ مجید: بله. همون شب آقا حامد دستور ورودشون دادند. محمد بازم اسم حامد شنید و تو چشمای مجید زل زد و هیچی نگفت. سعید از سکوت محمد استفاده کرد و گفت: قربان جسارتا هنوز برای اینطور نگاه های نافذ یه کم زوده. محمد نگاش کرد و گفت: چطور؟ تو از حامد چی داری؟ سعید: قربان منم متوجه شدم که معرف هیثم برای عقد قرارداد با سیستم موشکی همین آقا حامد خودمونه. هنوز هم هیچی نشده، یه نفر از سیستم موشکی به خاطر این معرفی با حامد تماس گرفت و تشکر کرد و اینا. محمد: حامد پسر بدی نیست ولی اینکه زوم کرده رو این دو نفر اذیتم میکنه. چون اصلا این دو نفر مالِ ... یه لحظه وایسا ببینم ... درباره زیتون از حزب الله استعلام گرفتین؟
همشون به هم نگا کردند. مشخص بود که کسی استعلام نگرفته. محمد گفت: خب حق دارین. اصلا موضوعی درباره این خانم نبوده که لازم باشه ما استعلام کنیم. ولی ... بذار من با یه نفر هست ... صبر کنین ... همین جور که داشت حرف میزد، تو سیستمش نگاه کرد و حرف میم را در پوشه حزب الله سرچ کرد و اسم مسعود را پیدا کرد. همون لحظه ادامه داد: آهان ... پیداش کردم ... آقا مسعود ... فوق العاده است ... هیثم به نظرم نیرو این بوده ... حالا بذار بپرسم ... اینا را گفت و شماره مسعود را گرفت. گذاشت روی بلندگو تا بقیه هم بشنوند. 🔺 دبی-هتل محل اسقرار ابونصر مسعود، با تیپ و قیافه کاملا متفاوت و تغییر چهره سنگین، با یه کلاه و لباس مشکی، با سه چهار نفر دیگه در حال خالی کردن مواد غذایی بودند. وقتی مسعود شماره نگهداشته شده را روی گوشی دومش دید، همونطور که داشت کار میکرد، بدون اینکه جلب توجه کنه و یا از جمع فاصله بگیره، به هندزفریش وصل کرد و شروع به صحبت کرد. -سلام علیکم -سلام از ماست. محمدم. داخلی. -به به. مشتاق دیدار. -زنده باشی. سخن کوتاه کنم. -بفرمایید. -هیثم نیروی شماست؟ -بله. چطور؟ -با یه خانم وارد ایران شده. موضوع من اون خانمه است. -من انتظار داشتم زودتر استعلام کنید. -حق با شماست. من درگیر یکی دو تا مسئله کاری و خانوادگی شدم و بچه ها هم درگیر بودن و نشد. -اون خانمه اسمش زیتون هست. هیثم در لندن ... نه ... ببین ... اینو آقا حامد خودتون به ما معرفی کرد! محمد تا اسم حامد رو شنید، عینکش درآورد و چشماشو مالید. معلوم بود که بهم ریخته. مسعود ادامه داد: به خاطر همین ما خاطر جمع شدیم و به تحقیقات اولیه و محدود اکتفا کردیم. محمد: خب الان این زیتون خانم کارش چیه؟ عکشو داری برام بفرستی؟ مسعود: گیر میارم برات. کارش اینه که ... این منشی همون لابراتواری بود که در لندن زدیم. منبع ما همین خانمه بود. الان هم برای چفت و بست و جوش دادن قراردادها و قطعات و اینا به هیثم کمک میکنه. محمد: خودت گزینشش کردی؟ مسعود: میگم نیرو من نیست و فقط مرتبط با یکی از نیروهای من هست. چیو باید گزینش میکردم؟ البته ... بذار یادم بیاد ... آره ... یادم اومد ... همین خانمه با شیخ قرار هم ملاقات داشته ... محمد: عجب! خب حالا ارزیابی خودت از این دو نفر چیه؟ مسعود: من بیروت هم گفتم ... به شما هم میگم ... هیثم دیگه در کنترل من نیست ... جسارتا یا آقا حامد شما یا من ... نمیشه که هر چی دلش خواست انجام بده و بعدش به منم پاسخگو نباشه و بره با شیخ قرار ما و آقا حامد شما ببنده! محمد: چیزی که میپرسم منظوری ندارم و لطفا زود قضاوت نکن ... هیثم از وقتی با این خانمه است عوض شده یا از وقتی ...؟
مسعود: کلا از وقتی ارتباط ما با آقا حامد شما بیشتر شده همه دارن عوض میشن. همه چی یه جوری شده. هیثم اونجوری تمرد میکنه ... این دختره اینجوری همه جا هست ... شیخ قرار میشینه روبروم و فقط نگام میکنه ... بعد مدت ها صدای تو رو میشنوم ... الانم یه جایی ام که اصلا فکرش نمیکردم ... نمیدونم. من میخواستم درباره سطح ارتباطم با این برادر با سید حرف بزنم اما هنوز فرصت نکردم. محمد: نمیدونم. بذار ببینم چیکار میتونم بکنم! مسعود: من باید برم. لطفا اگر لازم شد گفتگو کنیم، به همین خط قبلش پیام بدید. محمد: چشم. زحمت کشیدی. خداحافظ و نگهدارت باشه. مسعود: یاعلی. 🔺 تهران- دفتر محمد محمد تلفن را قطع کرد. خیلی تو فکر بود. بقیه هم تا دیدند محمد خیلی تو فکر هست، غفط نگاه میکردند و کسی حرفی نمیزد. تا اینکه محمد لب باز کرد و گفت: تک به تک جملات مسعود حاوی یه عالمه حرف و درد بود. فقط اونجاش که گفت: از وقتی رابطمون با حامد بیشتر شده همه چی داره عوض میشه! علی: قربان به نظرم با توجه به زحمات بی سابقه آقا حامد، این آقا مسعود از یه چیزایی ناراحته که ربطی به حامد نداره. حامد که داره کارش میکنه و موفق هم هست. سعید: مسعود نتونسته نیروش کنترل کنه. حالا آقا حامد تونسته. این دلیل میشه که بگه از وقتی رابطمون با آقا حامد بیشتر شده فلان و بهمان؟ مجید: هیثم و زیتون هم احتمالا زن و شوهر هستند که اینقدر با هم هستن. حالا اصلا نباشن. زن و شوهر نباشن. ربطی به اصل موضوع نداره. میگه زیتون چون خوب کار کرده و قطعه و مشتری و فروشنده پیدا کرده، دیگه هیثم نیروی اون نیست! نمیفهمم. مثلا اگه ... محمد: کافیه. دو دقیقه حرف یه نفر از فرماندهان مقاومت شنفتین و دارین اینجوری تحلیلش میکنین؟ علی: قربان میشه بفرمایید چرا شما دو سه روزه عوض شدین؟ من جرات نداشتم اینو بپرسم ولی شاید دیگه وقتش باشه. محمد سکوت کرد و چیزی نگفت و زل زد به گُلِ وسط میز. مجید: قربان زبونم لال برای خانوادتون اتفاقی افتاده که به آقا مسعود گفتین مشکل خانوادگی داشتین؟ و محمد هیچی نگفت و همچنان زل زده بود به گلِ وسط میز. ادامه دارد...
عذرخواهی شبکه دو سیما از مخاطبان! 🔹شبکه دو سیما که تصویر دیدار سردار نوعی‌اقدم و شهید حاج قاسم سلیمانی را با عنوان تصویری از دیدار حاج قاسم با شهید فخری‌زاده پخش کرده بود، از مخاطبان خود عذرخواهی کرد. خبرگزاری تسنیم
در کمتر از دو هفته به رسید موضوع: نفوذ در گروهک های وابسته به سلطنت طلبان و منافقین در جریان تابستان داغ و پروژه اردیبهشت برای تهیه کتاب: Www.haddadpour.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Gustavo Santaolalla - Babel.mp3
4.29M
این قسمت را با این آهنگ گوش بدید👆
بسم الله الرحمن الرحیم 🔵🔴⚫️آنچه گذشت⚫️🔴🔵 ✔️ تیم محمد بهش گفتند که زیتون و هیثم جزو مدعوین اون شب نبودند و حامد شخصا هماهنگی کرده و دعوتشون کرده. ضمنا همه هماهنگی ها برای معرفی هیثم و زیتون به سیستم موشکی ما توسط حامد صورت گرفته. ✔️ محمد پس از مدت ها با مسعود ارتباط گرفت و مسعود هم که برای رد زنی از ابونصر رفته بود دبی و اون لحظه در لباس کارگری داشت در هتل مدنظر حمالی میکرد، در خصوص زیتون و سرکشی هیثم و رابطه اونا با شیخ قرار به محمد گفت و اینکه از وقتی رابطه اونا با حامد بیشتر شده، همه چی داره عوض میشه و حتی شرایط داره از کنترل اون خارج میشه! ✔️اما بچه های تیم محمد از حرفهای مسعود برداشت خیلی مثبتی نداشتند و هر کسی شروع کرد در حمایت از حامد و اینکه شاید مسئله حامد و مسعود یک مسئله شخصی هست، حرف زد و اظهار نظر کرد. ✔️بعدش بچه ها از محمد درباره خانواده اش پرسیدند و محمد ترجیح داد فقط سکوت کنه و قضیه بیماری حادّ دخترش را به اونا نگه. 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 ⛔️⛔️ ✍ محمد رضا حدادپور جهرمی قسمت بیست و دوم 🔺 دبی-هتل استقرار ابونصر حتی اگر خود مسعود هم در آینه نگاه میکرد، به خاطر گریم سنگینی که کرده بود خودشو نمیشناخت. کارش در این زمینه هم بیست بود. بعد از خالی کردن کامیونی که برای هتل جنس آورده بود، به بقیه کارگرها کمک میکرد که اجناس زیادی که در ضلع جنوبی هتل تلمبار شده، داخل انبارها ببرند و در قفسه ها بچینند. مسعود منتظر موقعیت مناسبی بود که یه جوری از دست سرتیم کارگرها و کارمندان هتل در برود و به داخل هتل و طبقه ها و موقعیت ابونصر نفوذ بکنه. تا اینکه تایم صرف چایی شد. چایی آوردند و ده بیست تا گارگر و کارمند رفتند و هر کسی یه گوشه نشست و شروع به خوردن چایی کرد. دسشویی ها کنار درب پله اضطراری بود. اما بین اون در و پله ها یک راهروی باریک وجود داشت. مسعود یه نگاه به دوربین هایی کرد که اونجا فعال بود و یه نگاه هم به درب پله های اضطراری کرد. همینجوری نمیتونست سرشو بندازه پایین و از درب پله های اضطراری وارد طبقات بشه. یه نگاه به دور و برش انداخت اما چیزی پیدا نکرد که بهانه ای داشته باشه و بتونه بره بالا. میدونست که اون راهرو خلوته و تا قبل از شروع پله ها مشکلی نیست ولی مطمئن هم نبود که خودِ پله های اضطراری هم دوربین دارن یا نه؟ 🔺 تهران-دفتر کار محمد محمد همه مدارک مربوط به هیثم و زیتون را برداشت و با خودش به جلسه برد. در راهِ جلسه ای که با مافوقش داشت، مرتب صحنه هایی از جلسه باغ یاس و مهمونی اون شب جلوی چشمش میومد ولی گیج تر میشد. چون خیلی دقتی روی اون همه مهمون نداشته و چه میدونسته که کی به کیه؟ تا اینکه به دفتر مافوقش رسید. منشی تا محمد را دید از جاش بلند شد و سلام کرد و اجازه خواست که ورودش را هماهنگ کنه. محمد چند لحظه پشت در موند تا منشی برگشت و دعوتش کرد داخل. وقتی سلام و علیک کردند و نشستند، محمد بدون فوت وقت شروع کرد: -ما مدارکی در دست داریم که میگه حرکات آقا حامد در خصوص برخی مسائل مهم خیلی ناپخته است و ممکنه سر از جاهای بدی دربیاره. -اتفاقا دنبال این بودم که بپرسم چی شد بالاخره؟ -حالا عرض میکنم. چون منشی گفتند که شما نیم ساعت دیگه با وزیر جلسه دارین فقط یکی از موضوعات رو که خیلی از همش مهم تره عرض میکنم. -بفرمایید. -آقا حامد دست دو نفر گرفته و برای یکی از بزرگترین و حیاتی ترین موضوعات موشکی وارد کشور کرده که نه استعلام درست و حسابی رو پرونده شون هست و نه مقررات مرسوم رعایت شده. -جدی میگی؟ پس چرا باهاش همکاری کردند؟ -منظورتون بچه های موشکی هست؟ -مگه با کسی دیگه هم از اینجور رابطه ها داشته؟
-نمیدونم ولی در این خصوص، تا جایی که من تحقیق کردم هم خودسرانه بوده و هم به خاطر موقعیت حساسی که داره و مسئولیتی که عهده دار هست، بهش اطمینان کامل دارن و طرفِ مشورت قرارش دادند. -آخه تا حدی هم حق دارند ولی شما هم شک نکن که از بچه های موشکی هم کسی بوده که گرای حامد را به مجموعه داده و اونا دعوتش کردند برای مشورت و حامد هم مثلا کمکشون کرده و این دو نفری که میگی بهشون معرفی کرده. -خب قربان این مسئله خیلی پیچیده تر شد!! تا الان استرس نداشتم ولی از الان ... موشکی ... نمیدونم والا ... چی بگم؟ -منم ذهنم مشغول شد ولی حرفمو قبول داری؟ -دقیقا. همینم هست. وگرنه ... راستی چرا گفتین حق دارن؟ -چون از بُعد کارشناسی از بچه های ما هم استفاده امنیتی میکردند ولی این مدلی و در این موضوع اصلا جالب نیست. حالا بگو به چیا رسیدی؟ -خب فعلا فقط به همین. همینم اینقدر موضوع مهمی هست که فورا گفتم کسب تکلیف کنم! -از اون دو نفر برام بگو! -اطلاعات کاملشون فرستادم رو سیستمتون. این دو نفر از بچه های لبنان اند که مامور پاریس هستند و دفترشون اونجاست. حامد با دختره دیدار داشته و خودش باعث شده بیاد ایران و حتی دعوتش کرده مهمونی. -خب حامد که بیست و چهاری زیر بار هست. چیزی نداشته؟ -هیچ! -ببین هیثم و زیتون چیکار میکنن؟ میتونن نظر بچه های موشکی را جلب کنن و جنسشون را تحویل بدن یا نه؟ چون دیگه الان قرارداد بسته شده و اونا هم در دسترس ما نیستند. بذار ببین اونا چیکار میکنن؟ بعدش میشه هیثم و زیتون را دعوت کرد و کامل صحبت کرد. ولی ... حواست باشه ببین با کی میشینه میبنده و جنسی که ازش خواسته شده از کجا تامین میکنه؟ -خب حامد چی؟ اونو چیکارش کنیم؟ حاجی یه کم تکیه داد به صندلیش و تو فکر رفت و چند مرتبه گفت: حامد ... حامد ... حامد ...