بهشگفتم 📕⃝⏱
+بابکمنبخاطرخانوادمـنـمیتونمـبـیامـ دفاعازحرمـ...🔗⃝🗑
گفت:
-توےڪربلاهمـدقیقاـهمینبحثبود
یڪےگفت'خانوادم'📌⃝⚙
یڪےگفت'ڪارمـ'🗞⃝💊
یڪےگفت'زندگیمـ'📦⃝🛒
اینطورےشدڪه"امامـحسین(عـ)" تنها موند... :(
ومنواقعاجوابےنداشتمـبراےحرفش:/
#شهیدبابکنوریهریس🌹
#رفیق_شهیدم
#ادامه_دهنده_راه_شهدا_باشیم
#مکتب_شهدا
#زهرا_رضائی
#حاجحسینیکتا🌱'!
ــــــــــــــــــــــــــــــ
بچہهـٰا
شھداخوبتمرینڪردند؛ولایتپذیریِ
امٰاممھدے"عج"رادررڪاب
آسیدروحاللھخمینے(:
ماهمبایدتمرینڪنیمولایتپذیرےِ
امامعصر"عج"رادررڪابحضرتآقـٰا
#مکتب_شهدا
#ادامه_دهنده_راه_شهدا_باشیم
#زهرا_رضائی
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_هشتم
#بخش_اول
والیبال تک نفره
بازوان قوي ابراهيم از همان اوايل دبيرستان نشان داد که در بسياري از ورزشها قهرمان است.💪🏻
در زنگهاي ورزش هميشه مشغول واليبال بود.⛹🏻♂
هيچکس از بچه ها حريف او نميشد.❌
يک بار تک نفره در مقابل يک تيم شش نفره بازي کرد! فقط اجازه داشت که سه ضربه به توپ بزند.✋🏻
همه ما از جمله معلم ورزش، شاهد بوديم که چطور پيروز شد.🌟
از آن روز به بعد ابراهيم واليبال را بيشتر تک نفره بازي ميکرد.1⃣
بيشتر روزهاي تعطيل، پشت آتش نشاني خيابان 17 شهريور بازي ميکرديم.🏐
خيلي از مدعي ها حريف ابراهيم نميشدند.🍂
اما بهترين خاطره واليبال ابراهيم بر ميگردد به دوران جنگ و شهر گيلانغرب،🌱
در آنجا يک زمين واليبال بود که بچه هاي رزمنده در آن بازي ميکردند.☘
يک روز چند دستگاه ميني بوس براي بازديد از مناطق جنگي به گيلان غرب آمدند که مسئول آنها آقاي داودي رئيس سازمان تربيت بدني بود.🏆
آقاي داودي در دبيرستان معلم ورزش ابراهيم بود و او را کامل می شناخت.♥️
🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀
زهرا_رضائی
#کتاب_کتابخوانی
#مکتب_شهدا
#ادامه_دهنده_راه_شهدا_باشیم
#سلام_بر_ابراهیم
@zahra_Rezaei1386
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_هشتم
#بخش_دوم
ادامه... والیبال تک نفره
ايشان مقداري وسائل ورزشي به ابراهيم داد و گفت: هر طور صلاح ميدانيد مصرف کنيد.😉🤗
بعد گفت: دوستان ما از همه رشته هاي ورزشي هستند و براي بازديد آمده اند.✊🏻
ابراهيم کمي براي ورزشکارها صحبت کرد و مناطق مختلف شهر را به آنها نشان داد.👉🏻👈🏻
تا اينکه به زمين واليبال رسيديم. 🏐
آقاي داودي گفت: چند تا از بجه هاي هيئت واليبال تهران با ما هستند. ✋🏻✋🏻✋🏻✋🏻
نظرت برای برگزاري يك مسابقه چيه؟ 😁
ساعت سه عصر مسابقه شروع شد.🥇
پنج نفر که سه نفرشان واليباليست حرفه اي بودند يک طرف بودند،💫
ابراهيم به تنهائي در طرف مقابل.💪🏻
تعداد زيادي هم تماشاگر بودند.😧
ابراهيم طبق روال قبلي با پاي برهنه و پاچه هاي بالا زده و زير پيراهني مقابل آنها قرار گرفت.👣
به قدري هم خوب بازي کرد که کمتر کسي باور ميکرد.😳
بازي آنها يک نيمه بيشتر نداشت و با اختلاف ده امتياز به نفع ابراهيم تمام شد.😎
بعد هم بچه هاي ورزشکار با ابراهيم عکس گرفتند.📸
آنها باورشان نميشد يک رزمنده ساده، مثل حرف هاي ترين ورزشکارها بازي كند.✊🏻
يكبار هم در پادگان دوكوهه براي رزمنده ها از واليبال ابراهيم تعريف كردم.♥️
يكي از بچه ها رفت وتوپ واليبال آورد.🔸
بعد هم دو تا تيم تشكيل داد و ابراهيم را هم صدا كرد.🗣
او ابتدا زير بار نميرفت و بازي نميكرد اما وقتي اصرار كرديم گفت: پس همه شما يكطرف، من هم تكي بازي ميكنم!🤛🏻🤜🏻
بعد از بازي چند نفر از فرماندهان گفتند: تا حالا اينقدر نخنديده بوديم،😆
ابراهيم هر ضرب هایي كه ميزد چند نفر به سمت توپ ميرفتند🏃🏻♂🏃🏻♂
و به هم برخورد ميكردند 👥
و روي زمين مي افتادند! ابراهيم درپايان با اختلاف زيادي بازي را برد. 👏🏻👏🏻👏🏻
🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀
#زهرا_رضائی
#کتاب_کتابخوانی
#مکتب_شهدا
#ادامه_دهنده_راه_شهدا_باشیم
#سلام_بر_ابراهیم
@zahra_Rezaei1386
خدایا
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_هشتم #بخش_دوم ادامه... والیبال تک
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_نهم
#بخش_اول
شرط بندی
تقريباً سال 1354 بود. 👌🏻
صبح يک روز جمعه مشغول بازي بوديم.🏞
سه نفرغريبه جلو آمدند و گفتند: ما از بچ ههاي غرب تهرانيم، ابراهيم کيه!؟🤔
بعد گفتند: بيا بازي سر 200 تومان.✋🏻
دقايقي بعد بازي شروع شد. 😧
ابراهيم تک و آنها سه نفر بودند، ولي به ابراهيم باختند. 😎
همان روز به يكي از محل ههاي جنوب شهر رفتيم.🌱
سر 700 تومان شرط بستيم. 👈🏻👉🏻
بازي خوبي بود و خيلي سريع برديم. 💫
موقع پرداخت پول، ابراهيم فهميد آنها مشغول قرض گرفتن هستند تا پول ما را جور كنند.🍃
يكدفعه ابراهيم گفت :آقا يكي بياد تكي با من بازي كنه. 🔸
اگه برنده شد ما پول نميگيريم.❌
يكي از آ نها جلو آمد و شروع به بازي كرد.✅
ابراهيم خيلي ضعيف بازي كرد. 🍂
آنقدر ضعيف كه حريفش برنده شد!🤨
همه آنها خوشحال از آنجا رفتند. 😌
من هم كه خيلي عصباني بودم به ابراهيم گفتم:آقا ابرام، چرا اينجوري بازي كردي؟!🤨😖
باتعجب نگاهم كرد وگفت: ميخواستم ضايع نشن!😇
همه اي نها روي هم صد تومن تو جيبشون نبود! 😉
هفته بعد دوباره همان بچه هاي غرب تهران با دو نفر ديگر از دوستانشان آمدند.👥
آنها پنج نفره با ابراهيم سر 500 تومان بازي کردند.✋🏻
ابراهيم پاچه هاي شلوارش را بالا زد و با پاي برهنه بازي ميکرد. 👣
آنچنان به توپ ضربه ميزد که هيچکس نميتوانست آن را جمع کند! 🏐
آن روز هم ابراهيم با اختلاف زياد برنده شد.🌱
شب با ابراهيم رفته بوديم مسجد.🕌
بعد از نماز، حاج آقا احکام ميگفت.🌟
تا اينكه از شرط بندي و پول حرام صحبت کرد و گفت: پيامبر(ص) ميفرمايد: «هر کس پولي را از راه نامشروع به دست آورد، در راه باطل و حوادث سخت از دست میدهد .»💢
و نيز فرموده اند: «کسي که لقمه اي از حرام بخورد نماز چهل شب و دعاي چهل روز او پذيرفته نميشود .»💢
ابراهيم با تعجب به صحبتها گوش ميكرد. 🧐
بعد با هم رفتيم پيش حاج آقا و گفت: من امروز سر واليبال 500 تومان تو شرط بندي برنده شدم.😞
بعد هم ماجرا را تعريف کرد و گفت: البته اين پول را به يك خانواده مستحق بخشيدم!😔
حاج آقا هم گفت: از اين به بعد مواظب باش ، ورزش بکن اما شرط بندي نکن.😕🤗
هفته بعد دوباره همان افراد آمدند.😎
اين دفعه با چند يار قويتر، بعدگفتند: اين دفعه بازي سر هزارتومان!😎
ابراهيم گفت: من بازي ميکنم اما شرط بندي نميکنم. ❌
آنها هم شروع کردند به مسخره کردن و تحريک کردن ابراهيم و گفتند: ترسيده، ميدونه ميبازه.😏
يکي ديگه گفت: پول نداره و...ابراهيم برگشت وگفت: شرط بندي حرومه، من هم اگه ميدونستم هفته هاي قبل با شما بازي نميکردم، پول شما رو هم دادم به فقير، اگر دوست داريد، بدون شرط بندي بازي ميکنيم.🌹
که البته بعد از کلي حرف و سخن و مسخره کردن بازي انجام نشد.❌
🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀
#زهرا_رضائی
#کتاب_کتابخوانی
#مکتب_شهدا
#ادامه_دهنده_راه_شهدا_باشیم
#سلام_بر_ابراهیم
خدایا
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_نهم #بخش_اول شرط بندی تقري
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_نهم
#بخش_دوم
دوستش می گفت: با اينكه بعد از آن ابراهيم به ما بسيار توصيه كرد كه شرطبندي نكنيد.✋🏻❌
اما يكبار با بچه هاي محله نازي آباد بازي كرديم و مبلغ سنگيني را باختيم! 🍂😤
آخرای بازي بود كه ابراهيم آمد. 🤫😧
به خاطر شرط بندي خيلي از دست ما عصباني شد. 😖
از طرفي ما چنين مبلغي نداشتيم كه پرداخت كنيم.😞
وقتي بازي تمام شد ابراهيم جلو آمد وتوپ را گرفت. 🏐
بعدگفت: كسي هست بياد تك به تك بزنيم؟🤔
از بچه هاي نازي آباد كسي بود به نام ح.ق كه عضو تيم ملي وكاپيتان تيم برق بود.😎
با غرور خاصي جلو آمد وگفت: سَرچي!؟🧐
ابراهيم گفت: اگه باختي از اين بچه ها پول نگيري. او هم قبول كرد. 👌🏻
ابراهيم به قدري خوب بازي كرد كه همه ما تعجب كرديم.😮😮
او با اختلاف زياد حريفش را شكست داد. اما بعد ازآن حسابي با ما دعوا كرد!😡😤
✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓
ابراهيم به جز واليبال در بسياري از رشته هاي ورزشي مهارت داشت.🤩
در کوهنوردي يک ورزشکار کامل بود.✊🏻
تقريباً از سه سال قبل از پيروزي انقلاب تا ايام انقلاب هر هفته صبح هاي جمعه با چندنفر از بچه های زورخانه ميرفتند تجريش.✋🏻✅
نماز صبح را در امامزاده صالح ميخواندند، بعد هم به حالت دويدن از کوه بالا میرفتند.🗻🏔
آنجا صبحانه ميخوردند و بر میگشتند.☕️
فراموش نميكنم. 🤔
ابراهيم مشغول تمرينات كشتي بود و ميخواست پاهايش را قوي كند. 💪🏻
از ميدان دربند يكي از بچه ها را روي كول خود گذاشت و تا نزديك آبشار دوقلو بالا برد!😳
اين کوهنوردي در منطقه دربند و کولکچال تا ايام پيروزي انقلاب هر هفته ادامه داشت. 👌🏻
ابراهيم فوتبال را هم خيلي خوب بازي ميكرد. ⚽️
در پينگ پنگ هم استاد بود و با دو دست و دو تا راكت بازي ميكرد وكسي حريفش نبود. ❌🌱
#زهرا_رضائی
#کتاب_کتابخوانی
#مکتب_شهدا
#ادامه_دهنده_راه_شهدا_باشیم
#سلام_بر_ابراهیم
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_نهم
#بخش_اول
شرط بندی
تقريباً سال 1354 بود. 👌🏻
صبح يک روز جمعه مشغول بازي بوديم.🏞
سه نفرغريبه جلو آمدند و گفتند: ما از بچ ههاي غرب تهرانيم، ابراهيم کيه!؟🤔
بعد گفتند: بيا بازي سر 200 تومان.✋🏻
دقايقي بعد بازي شروع شد. 😧
ابراهيم تک و آنها سه نفر بودند، ولي به ابراهيم باختند. 😎
همان روز به يكي از محل ههاي جنوب شهر رفتيم.🌱
سر 700 تومان شرط بستيم. 👈🏻👉🏻
بازي خوبي بود و خيلي سريع برديم. 💫
موقع پرداخت پول، ابراهيم فهميد آنها مشغول قرض گرفتن هستند تا پول ما را جور كنند.🍃
يكدفعه ابراهيم گفت :آقا يكي بياد تكي با من بازي كنه. 🔸
اگه برنده شد ما پول نميگيريم.❌
يكي از آ نها جلو آمد و شروع به بازي كرد.✅
ابراهيم خيلي ضعيف بازي كرد. 🍂
آنقدر ضعيف كه حريفش برنده شد!🤨
همه آنها خوشحال از آنجا رفتند. 😌
من هم كه خيلي عصباني بودم به ابراهيم گفتم:آقا ابرام، چرا اينجوري بازي كردي؟!🤨😖
باتعجب نگاهم كرد وگفت: ميخواستم ضايع نشن!😇
همه اي نها روي هم صد تومن تو جيبشون نبود! 😉
هفته بعد دوباره همان بچه هاي غرب تهران با دو نفر ديگر از دوستانشان آمدند.👥
آنها پنج نفره با ابراهيم سر 500 تومان بازي کردند.✋🏻
ابراهيم پاچه هاي شلوارش را بالا زد و با پاي برهنه بازي ميکرد. 👣
آنچنان به توپ ضربه ميزد که هيچکس نميتوانست آن را جمع کند! 🏐
آن روز هم ابراهيم با اختلاف زياد برنده شد.🌱
شب با ابراهيم رفته بوديم مسجد.🕌
بعد از نماز، حاج آقا احکام ميگفت.🌟
تا اينكه از شرط بندي و پول حرام صحبت کرد و گفت: پيامبر(ص) ميفرمايد: «هر کس پولي را از راه نامشروع به دست آورد، در راه باطل و حوادث سخت از دست میدهد .»💢
و نيز فرموده اند: «کسي که لقمه اي از حرام بخورد نماز چهل شب و دعاي چهل روز او پذيرفته نميشود .»💢
ابراهيم با تعجب به صحبتها گوش ميكرد. 🧐
بعد با هم رفتيم پيش حاج آقا و گفت: من امروز سر واليبال 500 تومان تو شرط بندي برنده شدم.😞
بعد هم ماجرا را تعريف کرد و گفت: البته اين پول را به يك خانواده مستحق بخشيدم!😔
حاج آقا هم گفت: از اين به بعد مواظب باش ، ورزش بکن اما شرط بندي نکن.😕🤗
هفته بعد دوباره همان افراد آمدند.😎
اين دفعه با چند يار قويتر، بعدگفتند: اين دفعه بازي سر هزارتومان!😎
ابراهيم گفت: من بازي ميکنم اما شرط بندي نميکنم. ❌
آنها هم شروع کردند به مسخره کردن و تحريک کردن ابراهيم و گفتند: ترسيده، ميدونه ميبازه.😏
يکي ديگه گفت: پول نداره و...ابراهيم برگشت وگفت: شرط بندي حرومه، من هم اگه ميدونستم هفته هاي قبل با شما بازي نميکردم، پول شما رو هم دادم به فقير، اگر دوست داريد، بدون شرط بندي بازي ميکنيم.🌹
که البته بعد از کلي حرف و سخن و مسخره کردن بازي انجام نشد.❌
🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀
#زهرا_رضائی
#کتاب_کتابخوانی
#مکتب_شهدا
#ادامه_دهنده_راه_شهدا_باشیم
#سلام_بر_ابراهیم
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_نهم
#بخش_دوم
دوستش می گفت: با اينكه بعد از آن ابراهيم به ما بسيار توصيه كرد كه شرطبندي نكنيد.✋🏻❌
اما يكبار با بچه هاي محله نازي آباد بازي كرديم و مبلغ سنگيني را باختيم! 🍂😤
آخرای بازي بود كه ابراهيم آمد. 🤫😧
به خاطر شرط بندي خيلي از دست ما عصباني شد. 😖
از طرفي ما چنين مبلغي نداشتيم كه پرداخت كنيم.😞
وقتي بازي تمام شد ابراهيم جلو آمد وتوپ را گرفت. 🏐
بعدگفت: كسي هست بياد تك به تك بزنيم؟🤔
از بچه هاي نازي آباد كسي بود به نام ح.ق كه عضو تيم ملي وكاپيتان تيم برق بود.😎
با غرور خاصي جلو آمد وگفت: سَرچي!؟🧐
ابراهيم گفت: اگه باختي از اين بچه ها پول نگيري. او هم قبول كرد. 👌🏻
ابراهيم به قدري خوب بازي كرد كه همه ما تعجب كرديم.😮😮
او با اختلاف زياد حريفش را شكست داد. اما بعد ازآن حسابي با ما دعوا كرد!😡😤
✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓
ابراهيم به جز واليبال در بسياري از رشته هاي ورزشي مهارت داشت.🤩
در کوهنوردي يک ورزشکار کامل بود.✊🏻
تقريباً از سه سال قبل از پيروزي انقلاب تا ايام انقلاب هر هفته صبح هاي جمعه با چندنفر از بچه های زورخانه ميرفتند تجريش.✋🏻✅
نماز صبح را در امامزاده صالح ميخواندند، بعد هم به حالت دويدن از کوه بالا میرفتند.🗻🏔
آنجا صبحانه ميخوردند و بر میگشتند.☕️
فراموش نميكنم. 🤔
ابراهيم مشغول تمرينات كشتي بود و ميخواست پاهايش را قوي كند. 💪🏻
از ميدان دربند يكي از بچه ها را روي كول خود گذاشت و تا نزديك آبشار دوقلو بالا برد!😳
اين کوهنوردي در منطقه دربند و کولکچال تا ايام پيروزي انقلاب هر هفته ادامه داشت. 👌🏻
ابراهيم فوتبال را هم خيلي خوب بازي ميكرد. ⚽️
در پينگ پنگ هم استاد بود و با دو دست و دو تا راكت بازي ميكرد وكسي حريفش نبود. ❌🌱
#زهرا_رضائی
#کتاب_کتابخوانی
#مکتب_شهدا
#ادامه_دهنده_راه_شهدا_باشیم
#سلام_بر_ابراهیم
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_دهم
#بخش_اول
کشتی
هنوز مدتي از حضور ابراهيم در ورزش باستاني نگذشته بود که به توصيه دوستان و شخص حاج حسن، به سراغ کشتي رفت.💪🏻
او در باشگاه ابومسلم در اطراف ميدان خراسان ثبت نام کرد. ✅
او کار خود را با وزن 53 کيلو آغاز کرد.✋🏻
آقايان گودرزي و محمدي مربيان خوب ابراهيم درآن دوران بودند.💫
آقاي محمدي، ابراهيم را به خاطر اخلاق و رفتارش خيلي دوست داشت.♥️
آقاي گودرزي خيلي خوب فنون کشتي را به ابراهيم مي آموخت.✊🏻
هميشه ميگفت: اين پسر خيلي آرومه، اما تو کشتي وقتي زير ميگيره، چون قد بلند و دستاي کشيده و قوي داره مثل پلنگ حمله ميکنه!👌🏻
او تا امتياز نگيره ول کن نيست.🚫
براي همين اسم ابراهيم را گذاشته بود پلنگ خفته!🐅
بارها ميگفت: يه روز، اين پسر رو تو مسابقات جهاني ميبينيد، مطمئن باشيد!☘
سالهاي اول دهه 50 در مسابقات قهرماني نوجوانان تهران شرکت کرد.✋🏻
ابراهيم همه حريفان را با اقتدار شکست داد.❌
او در حالي که 15 سال بيشتر نداشت براي مسابقات کشوري انتخاب شد.🌱✅
مسابقات در روزهاي اول آبان برگزار ميشد ولي ابراهيم در اين مسابقات شرکت نکرد!✋🏻🚫
مربي ها خيلي از دست او ناراحت شدند.😣
بعدها فهميديم مسابقات در حضور وليعهد برگزار ميشد و جوايز هم توسط او اهداء شده.🎁
براي همين ابراهيم در مسابقات شرکت نکرده بود.⛔️
سال بعد ابراهيم در مسابقات قهرماني آموزشگاهها شرکت کرد و قهرمان شد. 💯🌱
همان سال در وزن 62 کيلو در قهرماني باشگاههاي تهران شرکت کرد.✋🏻
در سال بعد از آن در مسابقات قهرماني آموزشگاهها وقتي ديد دوست صميمي خودش در وزن او، يعني 68 کيلو شرکت کرده، ابراهيم يک وزن بالاتر رفت و در 74 کيلو شرکت کرد.♥️
در آن سال درخشش ابراهيم خيره کننده بود و جوان 18 ساله، قهرمان 74کيلو آموزشگاهها شد.🌟💫
تبحر خاص ابراهيم در فن لنگ و استفاده به موقع و صحيح از دستان قوي و بلند خود باعث شده بود که به کشتي گيري تمام عيار تبديل شود. 🍃🌹
🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀
#زهرا_رضائی
#کتاب_کتابخوانی
#مکتب_شهدا
#ادامه_دهنده_راه_شهدا_باشیم
#سلام_بر_ابراهیم
@zahra_Rezaei1386
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_یازدهم
#بخش_اول
قهرمان
مسابقات قهرماني 74 کيلو باشگاهها بود.✊🏻
ابراهيم همه حريفان را يکي پس از ديگري شكست داد و به نيمه نهائي رسيد.🎉🎉
آن سال ابراهيم خيلي خوب تمرين کرده بود.💪🏻
اکثر حريفها را با اقتدار شکست داد.❌✋🏻
اگر اين مسابقه را ميزد حتماً در فينال قهرمان ميشد. اما در نيمه نهائي خيلي بد کشتي گرفت.😣
بالاخره با يک امتياز بازي را واگذار كرد! آن سال ابراهيم مقام سوم را کسب کرد. 🥀
اما سالها بعد، همان پسري که حريف نيمه نهائي ابراهيم بود را ديدم.🤨
آمده بود به ابراهيم سر بزند.🌱🌷
آن آقا از خاطرات خودش با ابراهيم تعريف ميکرد. همه ما هم گوش میکرديم.😁
تا اينکه رسيد به ماجراي آشنائي خودش با ابراهيم و گفت: آشنائي ما بر ميگردد به نيمه نهائي کشتي باشگاهها در وزن 74 کيلو، قرار بود من با ابراهيم کشتي بگيرم.🤗
اما هر چه خواست آن ماجرا را تعريف کند ابراهيم بحث را عوض ميکرد!🧐😕
آخر هم نگذاشت كه ماجرا تعريف شود! ✋🏻
روز بعد همان آقا را ديدم وگفتم: اگه ميشه قضيه کشتي خودتان را تعريف کنيد. 🙏🏻
او هم نگاهي به من کرد. نَفَس عميقي کشيد وگفت: آن سال من در نيمه نهائي حريف ابراهيم شدم. اما يکي از پاهايم شديداً آسيب ديد.👣
به ابراهيم که تا آن موقع نميشناختمش گفتم: رفيق، اين پاي من آسيب ديده. هواي ما رو داشته باش. 👈🏻👉🏻
ادامه دارد... 🖇
🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀
#زهرا_رضائی
#کتاب_کتابخوانی
#مکتب_شهدا
#ادامه_دهنده_راه_شهدا_باشیم
#سلام_بر_ابراهیم
@zahra_Rezaei1386
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_دهم
#بخش_دوم
صبح زود ابراهيم با وسائل کشتي از خانه بيرون رفت. 🏵
من و برادرم هم راه افتاديم.🚶♂
هر جائي ميرفت دنبالش بوديم! 🚶♂🚶♂
تا اينکه داخل سالنِ هفت تيرِ فعلي رفت. ✅
ما هم رفتيم توي سالن و بين تماشاگرها نشستيم.🧐
سالن شلوغ بود. ساعتي بعد مسابقات کشتي آغاز شد. 🤛🏻🤜🏻
آن روز ابراهيم چندکشتي گرفت و همه را پيروز شد. تا اينکه يکدفعه نگاهش به ما افتاد.😧
ما داخل تماشاگرها تشويقش ميکرديم.👏🏻👏🏻👏🏻
با عصبانيت به سمت ما آمد.
گفت: چرا اومديد اينجا !؟🤨
گفتيم: هيچي، دنبالت اومديم ببينيم کجا ميري.😁
بعد گفت: يعني چي !؟🤨
اينجا جاي شما نيست. زود باشين بريم خونه.😕🤗
با تعجب گفتم: مگه چي شده! 😳
جواب داد: نبايد اينجا بمونين، پاشين، پاشين بريم خونه.👈🏻
همينطور که حرف ميزد بلندگو اعلام کرد: کشتي نيمه نهائي وزن 74 کيلو آقايان هادي و تهراني.✔️📣
ابراهيم نگاهي به سمت تشک انداخت و نگاهي به سمت ما.🌱
چند لحظه سکوت کرد و رفت سمت تشک.
ما هم حسابي داد ميزديم و تشويقش ميکرديم .✊🏻👏🏻
مربي ابراهيم مرتب داد ميزد و ميگفت كه چه کاري بکن. ولي ابراهيم فقط دفاع ميکرد.❌🥀
نيم نگاهي هم به ما مي انداخت. مربي که خيلي عصباني شده بود داد زد: ابرام چرا کشتي نميگيري؟😡
بزن ديگه.ابراهيم هم با يك فن زيبا حريف را از روي زمين بلند کرد. 💪🏻
بعد هم يک دور چرخيد و او را محکم به تشك کوبيد.✅
هنوز كشتي تمام نشده بود كه از جا بلند شد و از تشک خارج شد.☘
آن روز از دست ما خيلي عصباني بود.😖
فکر کردم از اينکه تعقيبش کرديم ناراحت شده، وقتي در راه برگشت صحبت م يکرديم گفت: آدم بايد ورزش را براي قوي شدن انجام بده، نه قهرمان شدن. من هم اگه تو مسابقات شركت میكنم ميخوام فنون مختلف رو ياد بگيرم.🌷🌱
هدف ديگه اي هم ندارم.❌
گفتم: مگه بده آدم قهرمان و مشهور بشه و همه بشناسنش؟! 🤨
بعد از چند لحظه سکوت گفت: هرکس ظرفيت مشهور شدن رو نداره، از مشهور شدن مهمتر اينه که آدم بشيم.✅♥️
آن روز ابراهيم به فينال رسيد. اما قبل از مسابقه نهائي، همراه ما به خانه برگشت! 🥀
او عملاً ثابت کرد که رتبه و مقام برايش اهميت ندارد. ابراهيم هميشه جمله معروف امام راحل را ميگفت: «ورزش نبايد هدف زندگي شود. » ❌🌹
🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀
#زهرا_رضائی
#کتاب_کتابخوانی
#مکتب_شهدا
#ادامه_دهنده_راه_شهدا_باشیم
#سلام_بر_ابراهیم
@zahra_Rezaei1386
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_یازدهم
#بخش_اول
قهرمان
مسابقات قهرماني 74 کيلو باشگاهها بود.✊🏻
ابراهيم همه حريفان را يکي پس از ديگري شكست داد و به نيمه نهائي رسيد.🎉🎉
آن سال ابراهيم خيلي خوب تمرين کرده بود.💪🏻
اکثر حريفها را با اقتدار شکست داد.❌✋🏻
اگر اين مسابقه را ميزد حتماً در فينال قهرمان ميشد. اما در نيمه نهائي خيلي بد کشتي گرفت.😣
بالاخره با يک امتياز بازي را واگذار كرد! آن سال ابراهيم مقام سوم را کسب کرد. 🥀
اما سالها بعد، همان پسري که حريف نيمه نهائي ابراهيم بود را ديدم.🤨
آمده بود به ابراهيم سر بزند.🌱🌷
آن آقا از خاطرات خودش با ابراهيم تعريف ميکرد. همه ما هم گوش میکرديم.😁
تا اينکه رسيد به ماجراي آشنائي خودش با ابراهيم و گفت: آشنائي ما بر ميگردد به نيمه نهائي کشتي باشگاهها در وزن 74 کيلو، قرار بود من با ابراهيم کشتي بگيرم.🤗
اما هر چه خواست آن ماجرا را تعريف کند ابراهيم بحث را عوض ميکرد!🧐😕
آخر هم نگذاشت كه ماجرا تعريف شود! ✋🏻
روز بعد همان آقا را ديدم وگفتم: اگه ميشه قضيه کشتي خودتان را تعريف کنيد. 🙏🏻
او هم نگاهي به من کرد. نَفَس عميقي کشيد وگفت: آن سال من در نيمه نهائي حريف ابراهيم شدم. اما يکي از پاهايم شديداً آسيب ديد.👣
به ابراهيم که تا آن موقع نميشناختمش گفتم: رفيق، اين پاي من آسيب ديده. هواي ما رو داشته باش.
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_یازدهم
#بخش_دوم
ادامه... قهرمان
ابراهيم هم گفت: باشه داداش، چَشم.🤗
بازيهاي او را ديده بودم. 👌🏻
توي كشتي استاد بود.💪🏻
با اينکه شگرد ابراهيم فن هائي بود که روي پا ميزد. اما اصلاً به پاي من نزديک نشد! 👣❌
ولي من، در کمال نامردي يه خاک ازش گرفتم و خوشحال از اين پيروزي به فينال رفتم.♥️
ابراهيم با اينکه راحت ميتونست من رو شکست بده و قهرمان بشه، ولي اين کار رو نکرد.😔
بعد ادامه داد: البته فكر ميكنم او از قصد كاري كرد كه من برنده بشم! 🌱
از شکست خودش هم ناراحت نبود.🌟
چون قهرماني براي او تعريف ديگه اي داشت.🌷
ولي من خوشحال بودم.🎊
خوشحالي من بيشتر از اين بود که حريف فينال، بچه محل خودمون بود.✋🏻
فکر ميکردم همه، مرام و معرفت داش ابرام رو دارن. 🤩
اما توي فينال با اينکه قبل از مسابقه به دوستم گفته بودم که پايم آسيب ديده، اما دقيقاً با اولين حرکت همان پاي آسيب ديده من را گرفت.😔
آه از نهاد من بلند شد. 🚫🚫🚫🗣
بعد هم من را انداخت روي زمين و بالاخره من ضربه شدم. آن سال من دوم شدم و ابراهيم سوم.🥀
اما شک نداشتم حق ابراهيم قهرماني بود.✋🏻
از آن روز تا حالا با او رفيقم. ♥️🌱
چيزهاي عجيبي هم از او ديده ام. 😳
خدا را هم شکر ميکنم که چنين رفيقي نصيبم کرده. 🤲🏻
صحبت هايش که تمام شد خداحافظي کرد و رفت. من هم برگشتم.🚶🏻♂
در راه فقط به صحبتهايش فکر ميکردم. 🧐
يادم افتاد در مقر سپاه گيلان غرب روي يكي از ديوارها براي هر كدام از رزمنده ها جمله اي نوشته شده بود.🖋
در مورد ابراهيم نوشته بودند:«ابراهيم هادي رزمنده اي با خصائص پورياي ولي»♥️✋🏻
🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀
#زهرا_رضائی
#کتاب_کتابخوانی
#مکتب_شهدا
#ادامه_دهنده_راه_شهدا_باشیم
#سلام_بر_ابراهیم
@zahra_Rezaei1386