eitaa logo
خدایا
3 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
530 ویدیو
88 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‌بهش‌گفتم 📕⃝⏱ +بابک‌من‌بخاطر‌خانوادمـ‌نـمیتونمـ‌بـیامـ دفاع‌از‌حرمـ...🔗⃝🗑 گفت: -توےڪربلا‌همـ‌دقیقاـ‌همین‌بحث‌بود یڪےگفت‌'خانوادم'📌⃝⚙ یڪےگفت‌'ڪارمـ'🗞⃝💊 یڪےگفت'زندگیمـ'📦⃝🛒 اینطورےشدڪه‌"امامـ‌حسین(عـ)" تنها موند... :( ومن‌واقعاجوابےنداشتمـ‌براےحرفش:/ 🌹
🌱'! ــــــــــــــــــــــــــــــ بچہ‌هـٰا شھدا‌خوب‌تمرین‌ڪردند‌؛ولایت‌پذیریِ امٰام‌مھدے"عج"‌را‌در‌رڪاب آسید‌روح‌اللھ‌خمینے(: ما‌هم‌باید‌تمرین‌ڪنیم‌ولایت‌پذیرےِ امام‌عصر"عج"‌را‌‌در‌رڪاب‌حضرت‌آقـٰا
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 والیبال تک نفره بازوان قوي ابراهيم از همان اوايل دبيرستان نشان داد که در بسياري از ورزشها قهرمان است.💪🏻 در زنگهاي ورزش هميشه مشغول واليبال بود.⛹🏻‍♂ هيچکس از بچه ها حريف او نميشد.❌ يک بار تک نفره در مقابل يک تيم شش نفره بازي کرد! فقط اجازه داشت که سه ضربه به توپ بزند.✋🏻 همه ما از جمله معلم ورزش، شاهد بوديم که چطور پيروز شد.🌟 از آن روز به بعد ابراهيم واليبال را بيشتر تک نفره بازي ميکرد.1⃣ بيشتر روزهاي تعطيل، پشت آتش نشاني خيابان 17 شهريور بازي ميکرديم.🏐 خيلي از مدعي ها حريف ابراهيم نميشدند.🍂 اما بهترين خاطره واليبال ابراهيم بر ميگردد به دوران جنگ و شهر گيلانغرب،🌱 در آنجا يک زمين واليبال بود که بچه هاي رزمنده در آن بازي ميکردند.☘ يک روز چند دستگاه ميني بوس براي بازديد از مناطق جنگي به گيلان غرب آمدند که مسئول آنها آقاي داودي رئيس سازمان تربيت بدني بود.🏆 آقاي داودي در دبيرستان معلم ورزش ابراهيم بود و او را کامل می شناخت.♥️ 🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀 زهرا_رضائی @zahra_Rezaei1386
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 ادامه... والیبال تک نفره ايشان مقداري وسائل ورزشي به ابراهيم داد و گفت: هر طور صلاح ميدانيد مصرف کنيد.😉🤗 بعد گفت: دوستان ما از همه رشته هاي ورزشي هستند و براي بازديد آمده اند.✊🏻 ابراهيم کمي براي ورزشکارها صحبت کرد و مناطق مختلف شهر را به آنها نشان داد.👉🏻👈🏻 تا اينکه به زمين واليبال رسيديم. 🏐 آقاي داودي گفت: چند تا از بجه هاي هيئت واليبال تهران با ما هستند. ✋🏻✋🏻✋🏻✋🏻 نظرت برای برگزاري يك مسابقه چيه؟ 😁 ساعت سه عصر مسابقه شروع شد.🥇 پنج نفر که سه نفرشان واليباليست حرفه اي بودند يک طرف بودند،💫 ابراهيم به تنهائي در طرف مقابل.💪🏻 تعداد زيادي هم تماشاگر بودند.😧 ابراهيم طبق روال قبلي با پاي برهنه و پاچه هاي بالا زده و زير پيراهني مقابل آنها قرار گرفت.👣 به قدري هم خوب بازي کرد که کمتر کسي باور ميکرد.😳 بازي آنها يک نيمه بيشتر نداشت و با اختلاف ده امتياز به نفع ابراهيم تمام شد.😎 بعد هم بچه هاي ورزشکار با ابراهيم عکس گرفتند.📸 آنها باورشان نميشد يک رزمنده ساده، مثل حرف هاي ترين ورزشکارها بازي كند.✊🏻 يكبار هم در پادگان دوكوهه براي رزمنده ها از واليبال ابراهيم تعريف كردم.♥️ يكي از بچه ها رفت وتوپ واليبال آورد.🔸 بعد هم دو تا تيم تشكيل داد و ابراهيم را هم صدا كرد.🗣 او ابتدا زير بار نميرفت و بازي نميكرد اما وقتي اصرار كرديم گفت: پس همه شما يكطرف، من هم تكي بازي ميكنم!🤛🏻🤜🏻 بعد از بازي چند نفر از فرماندهان گفتند: تا حالا اينقدر نخنديده بوديم،😆 ابراهيم هر ضرب هایي كه ميزد چند نفر به سمت توپ ميرفتند🏃🏻‍♂🏃🏻‍♂ و به هم برخورد ميكردند 👥 و روي زمين مي افتادند! ابراهيم درپايان با اختلاف زيادي بازي را برد. 👏🏻👏🏻👏🏻 🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀 @zahra_Rezaei1386
خدایا
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_هشتم #بخش_دوم ادامه... والیبال تک
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 شرط بندی تقريباً سال 1354 بود. 👌🏻 صبح يک روز جمعه مشغول بازي بوديم.🏞 سه نفرغريبه جلو آمدند و گفتند: ما از بچ ههاي غرب تهرانيم، ابراهيم کيه!؟🤔 بعد گفتند: بيا بازي سر 200 تومان.✋🏻 دقايقي بعد بازي شروع شد. 😧 ابراهيم تک و آنها سه نفر بودند، ولي به ابراهيم باختند. 😎 همان روز به يكي از محل ههاي جنوب شهر رفتيم.🌱 سر 700 تومان شرط بستيم. 👈🏻👉🏻 بازي خوبي بود و خيلي سريع برديم. 💫 موقع پرداخت پول، ابراهيم فهميد آنها مشغول قرض گرفتن هستند تا پول ما را جور كنند.🍃 يكدفعه ابراهيم گفت :آقا يكي بياد تكي با من بازي كنه. 🔸 اگه برنده شد ما پول نميگيريم.❌ يكي از آ نها جلو آمد و شروع به بازي كرد.✅ ابراهيم خيلي ضعيف بازي كرد. 🍂 آنقدر ضعيف كه حريفش برنده شد!🤨 همه آنها خوشحال از آنجا رفتند. 😌 من هم كه خيلي عصباني بودم به ابراهيم گفتم:آقا ابرام، چرا اينجوري بازي كردي؟!🤨😖 باتعجب نگاهم كرد وگفت: ميخواستم ضايع نشن!😇 همه اي نها روي هم صد تومن تو جيبشون نبود! 😉 هفته بعد دوباره همان بچه هاي غرب تهران با دو نفر ديگر از دوستانشان آمدند.👥 آنها پنج نفره با ابراهيم سر 500 تومان بازي کردند.✋🏻 ابراهيم پاچه هاي شلوارش را بالا زد و با پاي برهنه بازي ميکرد. 👣 آنچنان به توپ ضربه ميزد که هيچکس نميتوانست آن را جمع کند! 🏐 آن روز هم ابراهيم با اختلاف زياد برنده شد.🌱 شب با ابراهيم رفته بوديم مسجد.🕌 بعد از نماز، حاج آقا احکام ميگفت.🌟 تا اينكه از شرط بندي و پول حرام صحبت کرد و گفت: پيامبر(ص) ميفرمايد: «هر کس پولي را از راه نامشروع به دست آورد، در راه باطل و حوادث سخت از دست میدهد .»💢 و نيز فرموده اند: «کسي که لقمه اي از حرام بخورد نماز چهل شب و دعاي چهل روز او پذيرفته نميشود .»💢 ابراهيم با تعجب به صحبتها گوش ميكرد. 🧐 بعد با هم رفتيم پيش حاج آقا و گفت: من امروز سر واليبال 500 تومان تو شرط بندي برنده شدم.😞 بعد هم ماجرا را تعريف کرد و گفت: البته اين پول را به يك خانواده مستحق بخشيدم!😔 حاج آقا هم گفت: از اين به بعد مواظب باش ، ورزش بکن اما شرط بندي نکن.😕🤗 هفته بعد دوباره همان افراد آمدند.😎 اين دفعه با چند يار قويتر، بعدگفتند: اين دفعه بازي سر هزارتومان!😎 ابراهيم گفت: من بازي ميکنم اما شرط بندي نميکنم. ❌ آنها هم شروع کردند به مسخره کردن و تحريک کردن ابراهيم و گفتند: ترسيده، ميدونه ميبازه.😏 يکي ديگه گفت: پول نداره و...ابراهيم برگشت وگفت: شرط بندي حرومه، من هم اگه ميدونستم هفته هاي قبل با شما بازي نميکردم، پول شما رو هم دادم به فقير، اگر دوست داريد، بدون شرط بندي بازي ميکنيم.🌹 که البته بعد از کلي حرف و سخن و مسخره کردن بازي انجام نشد.❌ 🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀
خدایا
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_نهم #بخش_اول شرط بندی تقري
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 دوستش می گفت: با اينكه بعد از آن ابراهيم به ما بسيار توصيه كرد كه شرطبندي نكنيد.✋🏻❌ اما يكبار با بچه هاي محله نازي آباد بازي كرديم و مبلغ سنگيني را باختيم! 🍂😤 آخرای بازي بود كه ابراهيم آمد. 🤫😧 به خاطر شرط بندي خيلي از دست ما عصباني شد. 😖 از طرفي ما چنين مبلغي نداشتيم كه پرداخت كنيم.😞 وقتي بازي تمام شد ابراهيم جلو آمد وتوپ را گرفت. 🏐 بعدگفت: كسي هست بياد تك به تك بزنيم؟🤔 از بچه هاي نازي آباد كسي بود به نام ح.ق كه عضو تيم ملي وكاپيتان تيم برق بود.😎 با غرور خاصي جلو آمد وگفت: سَرچي!؟🧐 ابراهيم گفت: اگه باختي از اين بچه ها پول نگيري. او هم قبول كرد. 👌🏻 ابراهيم به قدري خوب بازي كرد كه همه ما تعجب كرديم.😮😮 او با اختلاف زياد حريفش را شكست داد. اما بعد ازآن حسابي با ما دعوا كرد!😡😤 ✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓ ابراهيم به جز واليبال در بسياري از رشته هاي ورزشي مهارت داشت.🤩 در کوهنوردي يک ورزشکار کامل بود.✊🏻 تقريباً از سه سال قبل از پيروزي انقلاب تا ايام انقلاب هر هفته صبح هاي جمعه با چندنفر از بچه های زورخانه ميرفتند تجريش.✋🏻✅ نماز صبح را در امامزاده صالح ميخواندند، بعد هم به حالت دويدن از کوه بالا میرفتند.🗻🏔 آنجا صبحانه ميخوردند و بر میگشتند.☕️ فراموش نميكنم. 🤔 ابراهيم مشغول تمرينات كشتي بود و ميخواست پاهايش را قوي كند. 💪🏻 از ميدان دربند يكي از بچه ها را روي كول خود گذاشت و تا نزديك آبشار دوقلو بالا برد!😳 اين کوهنوردي در منطقه دربند و کولکچال تا ايام پيروزي انقلاب هر هفته ادامه داشت. 👌🏻 ابراهيم فوتبال را هم خيلي خوب بازي ميكرد. ⚽️ در پينگ پنگ هم استاد بود و با دو دست و دو تا راكت بازي ميكرد وكسي حريفش نبود. ❌🌱
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 شرط بندی تقريباً سال 1354 بود. 👌🏻 صبح يک روز جمعه مشغول بازي بوديم.🏞 سه نفرغريبه جلو آمدند و گفتند: ما از بچ ههاي غرب تهرانيم، ابراهيم کيه!؟🤔 بعد گفتند: بيا بازي سر 200 تومان.✋🏻 دقايقي بعد بازي شروع شد. 😧 ابراهيم تک و آنها سه نفر بودند، ولي به ابراهيم باختند. 😎 همان روز به يكي از محل ههاي جنوب شهر رفتيم.🌱 سر 700 تومان شرط بستيم. 👈🏻👉🏻 بازي خوبي بود و خيلي سريع برديم. 💫 موقع پرداخت پول، ابراهيم فهميد آنها مشغول قرض گرفتن هستند تا پول ما را جور كنند.🍃 يكدفعه ابراهيم گفت :آقا يكي بياد تكي با من بازي كنه. 🔸 اگه برنده شد ما پول نميگيريم.❌ يكي از آ نها جلو آمد و شروع به بازي كرد.✅ ابراهيم خيلي ضعيف بازي كرد. 🍂 آنقدر ضعيف كه حريفش برنده شد!🤨 همه آنها خوشحال از آنجا رفتند. 😌 من هم كه خيلي عصباني بودم به ابراهيم گفتم:آقا ابرام، چرا اينجوري بازي كردي؟!🤨😖 باتعجب نگاهم كرد وگفت: ميخواستم ضايع نشن!😇 همه اي نها روي هم صد تومن تو جيبشون نبود! 😉 هفته بعد دوباره همان بچه هاي غرب تهران با دو نفر ديگر از دوستانشان آمدند.👥 آنها پنج نفره با ابراهيم سر 500 تومان بازي کردند.✋🏻 ابراهيم پاچه هاي شلوارش را بالا زد و با پاي برهنه بازي ميکرد. 👣 آنچنان به توپ ضربه ميزد که هيچکس نميتوانست آن را جمع کند! 🏐 آن روز هم ابراهيم با اختلاف زياد برنده شد.🌱 شب با ابراهيم رفته بوديم مسجد.🕌 بعد از نماز، حاج آقا احکام ميگفت.🌟 تا اينكه از شرط بندي و پول حرام صحبت کرد و گفت: پيامبر(ص) ميفرمايد: «هر کس پولي را از راه نامشروع به دست آورد، در راه باطل و حوادث سخت از دست میدهد .»💢 و نيز فرموده اند: «کسي که لقمه اي از حرام بخورد نماز چهل شب و دعاي چهل روز او پذيرفته نميشود .»💢 ابراهيم با تعجب به صحبتها گوش ميكرد. 🧐 بعد با هم رفتيم پيش حاج آقا و گفت: من امروز سر واليبال 500 تومان تو شرط بندي برنده شدم.😞 بعد هم ماجرا را تعريف کرد و گفت: البته اين پول را به يك خانواده مستحق بخشيدم!😔 حاج آقا هم گفت: از اين به بعد مواظب باش ، ورزش بکن اما شرط بندي نکن.😕🤗 هفته بعد دوباره همان افراد آمدند.😎 اين دفعه با چند يار قويتر، بعدگفتند: اين دفعه بازي سر هزارتومان!😎 ابراهيم گفت: من بازي ميکنم اما شرط بندي نميکنم. ❌ آنها هم شروع کردند به مسخره کردن و تحريک کردن ابراهيم و گفتند: ترسيده، ميدونه ميبازه.😏 يکي ديگه گفت: پول نداره و...ابراهيم برگشت وگفت: شرط بندي حرومه، من هم اگه ميدونستم هفته هاي قبل با شما بازي نميکردم، پول شما رو هم دادم به فقير، اگر دوست داريد، بدون شرط بندي بازي ميکنيم.🌹 که البته بعد از کلي حرف و سخن و مسخره کردن بازي انجام نشد.❌ 🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 دوستش می گفت: با اينكه بعد از آن ابراهيم به ما بسيار توصيه كرد كه شرطبندي نكنيد.✋🏻❌ اما يكبار با بچه هاي محله نازي آباد بازي كرديم و مبلغ سنگيني را باختيم! 🍂😤 آخرای بازي بود كه ابراهيم آمد. 🤫😧 به خاطر شرط بندي خيلي از دست ما عصباني شد. 😖 از طرفي ما چنين مبلغي نداشتيم كه پرداخت كنيم.😞 وقتي بازي تمام شد ابراهيم جلو آمد وتوپ را گرفت. 🏐 بعدگفت: كسي هست بياد تك به تك بزنيم؟🤔 از بچه هاي نازي آباد كسي بود به نام ح.ق كه عضو تيم ملي وكاپيتان تيم برق بود.😎 با غرور خاصي جلو آمد وگفت: سَرچي!؟🧐 ابراهيم گفت: اگه باختي از اين بچه ها پول نگيري. او هم قبول كرد. 👌🏻 ابراهيم به قدري خوب بازي كرد كه همه ما تعجب كرديم.😮😮 او با اختلاف زياد حريفش را شكست داد. اما بعد ازآن حسابي با ما دعوا كرد!😡😤 ✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓ ابراهيم به جز واليبال در بسياري از رشته هاي ورزشي مهارت داشت.🤩 در کوهنوردي يک ورزشکار کامل بود.✊🏻 تقريباً از سه سال قبل از پيروزي انقلاب تا ايام انقلاب هر هفته صبح هاي جمعه با چندنفر از بچه های زورخانه ميرفتند تجريش.✋🏻✅ نماز صبح را در امامزاده صالح ميخواندند، بعد هم به حالت دويدن از کوه بالا میرفتند.🗻🏔 آنجا صبحانه ميخوردند و بر میگشتند.☕️ فراموش نميكنم. 🤔 ابراهيم مشغول تمرينات كشتي بود و ميخواست پاهايش را قوي كند. 💪🏻 از ميدان دربند يكي از بچه ها را روي كول خود گذاشت و تا نزديك آبشار دوقلو بالا برد!😳 اين کوهنوردي در منطقه دربند و کولکچال تا ايام پيروزي انقلاب هر هفته ادامه داشت. 👌🏻 ابراهيم فوتبال را هم خيلي خوب بازي ميكرد. ⚽️ در پينگ پنگ هم استاد بود و با دو دست و دو تا راكت بازي ميكرد وكسي حريفش نبود. ❌🌱
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 کشتی هنوز مدتي از حضور ابراهيم در ورزش باستاني نگذشته بود که به توصيه دوستان و شخص حاج حسن، به سراغ کشتي رفت.💪🏻 او در باشگاه ابومسلم در اطراف ميدان خراسان ثبت نام کرد. ✅ او کار خود را با وزن 53 کيلو آغاز کرد.✋🏻 آقايان گودرزي و محمدي مربيان خوب ابراهيم درآن دوران بودند.💫 آقاي محمدي، ابراهيم را به خاطر اخلاق و رفتارش خيلي دوست داشت.♥️ آقاي گودرزي خيلي خوب فنون کشتي را به ابراهيم مي آموخت.✊🏻 هميشه ميگفت: اين پسر خيلي آرومه، اما تو کشتي وقتي زير ميگيره، چون قد بلند و دستاي کشيده و قوي داره مثل پلنگ حمله ميکنه!👌🏻 او تا امتياز نگيره ول کن نيست.🚫 براي همين اسم ابراهيم را گذاشته بود پلنگ خفته!🐅 بارها ميگفت: يه روز، اين پسر رو تو مسابقات جهاني ميبينيد، مطمئن باشيد!☘ سالهاي اول دهه 50 در مسابقات قهرماني نوجوانان تهران شرکت کرد.✋🏻 ابراهيم همه حريفان را با اقتدار شکست داد.❌ او در حالي که 15 سال بيشتر نداشت براي مسابقات کشوري انتخاب شد.🌱✅ مسابقات در روزهاي اول آبان برگزار ميشد ولي ابراهيم در اين مسابقات شرکت نکرد!✋🏻🚫 مربي ها خيلي از دست او ناراحت شدند.😣 بعدها فهميديم مسابقات در حضور وليعهد برگزار ميشد و جوايز هم توسط او اهداء شده.🎁 براي همين ابراهيم در مسابقات شرکت نکرده بود.⛔️ سال بعد ابراهيم در مسابقات قهرماني آموزشگاهها شرکت کرد و قهرمان شد. 💯🌱 همان سال در وزن 62 کيلو در قهرماني باشگاههاي تهران شرکت کرد.✋🏻 در سال بعد از آن در مسابقات قهرماني آموزشگاهها وقتي ديد دوست صميمي خودش در وزن او، يعني 68 کيلو شرکت کرده، ابراهيم يک وزن بالاتر رفت و در 74 کيلو شرکت کرد.♥️ در آن سال درخشش ابراهيم خيره کننده بود و جوان 18 ساله، قهرمان 74کيلو آموزشگاهها شد.🌟💫 تبحر خاص ابراهيم در فن لنگ و استفاده به موقع و صحيح از دستان قوي و بلند خود باعث شده بود که به کشتي گيري تمام عيار تبديل شود. 🍃🌹 🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀 @zahra_Rezaei1386
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 قهرمان مسابقات قهرماني 74 کيلو باشگاهها بود.✊🏻 ابراهيم همه حريفان را يکي پس از ديگري شكست داد و به نيمه نهائي رسيد.🎉🎉 آن سال ابراهيم خيلي خوب تمرين کرده بود.💪🏻 اکثر حريفها را با اقتدار شکست داد.❌✋🏻 اگر اين مسابقه را ميزد حتماً در فينال قهرمان ميشد. اما در نيمه نهائي خيلي بد کشتي گرفت.😣 بالاخره با يک امتياز بازي را واگذار كرد! آن سال ابراهيم مقام سوم را کسب کرد. 🥀 اما سالها بعد، همان پسري که حريف نيمه نهائي ابراهيم بود را ديدم.🤨 آمده بود به ابراهيم سر بزند.🌱🌷 آن آقا از خاطرات خودش با ابراهيم تعريف ميکرد. همه ما هم گوش میکرديم.😁 تا اينکه رسيد به ماجراي آشنائي خودش با ابراهيم و گفت: آشنائي ما بر ميگردد به نيمه نهائي کشتي باشگاهها در وزن 74 کيلو، قرار بود من با ابراهيم کشتي بگيرم.🤗 اما هر چه خواست آن ماجرا را تعريف کند ابراهيم بحث را عوض ميکرد!🧐😕 آخر هم نگذاشت كه ماجرا تعريف شود! ✋🏻 روز بعد همان آقا را ديدم وگفتم: اگه ميشه قضيه کشتي خودتان را تعريف کنيد. 🙏🏻 او هم نگاهي به من کرد. نَفَس عميقي کشيد وگفت: آن سال من در نيمه نهائي حريف ابراهيم شدم. اما يکي از پاهايم شديداً آسيب ديد.👣 به ابراهيم که تا آن موقع نميشناختمش گفتم: رفيق، اين پاي من آسيب ديده. هواي ما رو داشته باش. 👈🏻👉🏻 ادامه دارد... 🖇 🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀 @zahra_Rezaei1386
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 صبح زود ابراهيم با وسائل کشتي از خانه بيرون رفت. 🏵 من و برادرم هم راه افتاديم.🚶‍♂ هر جائي ميرفت دنبالش بوديم! 🚶‍♂🚶‍♂ تا اينکه داخل سالنِ هفت تيرِ فعلي رفت. ✅ ما هم رفتيم توي سالن و بين تماشاگرها نشستيم.🧐 سالن شلوغ بود. ساعتي بعد مسابقات کشتي آغاز شد. 🤛🏻🤜🏻 آن روز ابراهيم چندکشتي گرفت و همه را پيروز شد. تا اينکه يکدفعه نگاهش به ما افتاد.😧 ما داخل تماشاگرها تشويقش ميکرديم.👏🏻👏🏻👏🏻 با عصبانيت به سمت ما آمد. گفت: چرا اومديد اينجا !؟🤨 گفتيم: هيچي، دنبالت اومديم ببينيم کجا ميري.😁 بعد گفت: يعني چي !؟🤨 اينجا جاي شما نيست. زود باشين بريم خونه.😕🤗 با تعجب گفتم: مگه چي شده! 😳 جواب داد: نبايد اينجا بمونين، پاشين، پاشين بريم خونه.👈🏻 همينطور که حرف ميزد بلندگو اعلام کرد: کشتي نيمه نهائي وزن 74 کيلو آقايان هادي و تهراني.✔️📣 ابراهيم نگاهي به سمت تشک انداخت و نگاهي به سمت ما.🌱 چند لحظه سکوت کرد و رفت سمت تشک. ما هم حسابي داد ميزديم و تشويقش ميکرديم .✊🏻👏🏻 مربي ابراهيم مرتب داد ميزد و ميگفت كه چه کاري بکن. ولي ابراهيم فقط دفاع ميکرد.❌🥀 نيم نگاهي هم به ما مي انداخت. مربي که خيلي عصباني شده بود داد زد: ابرام چرا کشتي نميگيري؟😡 بزن ديگه.ابراهيم هم با يك فن زيبا حريف را از روي زمين بلند کرد. 💪🏻 بعد هم يک دور چرخيد و او را محکم به تشك کوبيد.✅ هنوز كشتي تمام نشده بود كه از جا بلند شد و از تشک خارج شد.☘ آن روز از دست ما خيلي عصباني بود.😖 فکر کردم از اينکه تعقيبش کرديم ناراحت شده، وقتي در راه برگشت صحبت م يکرديم گفت: آدم بايد ورزش را براي قوي شدن انجام بده، نه قهرمان شدن. من هم اگه تو مسابقات شركت میكنم ميخوام فنون مختلف رو ياد بگيرم.🌷🌱 هدف ديگه اي هم ندارم.❌ گفتم: مگه بده آدم قهرمان و مشهور بشه و همه بشناسنش؟! 🤨 بعد از چند لحظه سکوت گفت: هرکس ظرفيت مشهور شدن رو نداره، از مشهور شدن مهمتر اينه که آدم بشيم.✅♥️ آن روز ابراهيم به فينال رسيد. اما قبل از مسابقه نهائي، همراه ما به خانه برگشت! 🥀 او عملاً ثابت کرد که رتبه و مقام برايش اهميت ندارد. ابراهيم هميشه جمله معروف امام راحل را ميگفت: «ورزش نبايد هدف زندگي شود. » ❌🌹 🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀 @zahra_Rezaei1386
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 قهرمان مسابقات قهرماني 74 کيلو باشگاهها بود.✊🏻 ابراهيم همه حريفان را يکي پس از ديگري شكست داد و به نيمه نهائي رسيد.🎉🎉 آن سال ابراهيم خيلي خوب تمرين کرده بود.💪🏻 اکثر حريفها را با اقتدار شکست داد.❌✋🏻 اگر اين مسابقه را ميزد حتماً در فينال قهرمان ميشد. اما در نيمه نهائي خيلي بد کشتي گرفت.😣 بالاخره با يک امتياز بازي را واگذار كرد! آن سال ابراهيم مقام سوم را کسب کرد. 🥀 اما سالها بعد، همان پسري که حريف نيمه نهائي ابراهيم بود را ديدم.🤨 آمده بود به ابراهيم سر بزند.🌱🌷 آن آقا از خاطرات خودش با ابراهيم تعريف ميکرد. همه ما هم گوش میکرديم.😁 تا اينکه رسيد به ماجراي آشنائي خودش با ابراهيم و گفت: آشنائي ما بر ميگردد به نيمه نهائي کشتي باشگاهها در وزن 74 کيلو، قرار بود من با ابراهيم کشتي بگيرم.🤗 اما هر چه خواست آن ماجرا را تعريف کند ابراهيم بحث را عوض ميکرد!🧐😕 آخر هم نگذاشت كه ماجرا تعريف شود! ✋🏻 روز بعد همان آقا را ديدم وگفتم: اگه ميشه قضيه کشتي خودتان را تعريف کنيد. 🙏🏻 او هم نگاهي به من کرد. نَفَس عميقي کشيد وگفت: آن سال من در نيمه نهائي حريف ابراهيم شدم. اما يکي از پاهايم شديداً آسيب ديد.👣 به ابراهيم که تا آن موقع نميشناختمش گفتم: رفيق، اين پاي من آسيب ديده. هواي ما رو داشته باش. ادامه... قهرمان ابراهيم هم گفت: باشه داداش، چَشم.🤗 بازيهاي او را ديده بودم. 👌🏻 توي كشتي استاد بود.💪🏻 با اينکه شگرد ابراهيم فن هائي بود که روي پا ميزد. اما اصلاً به پاي من نزديک نشد! 👣❌ ولي من، در کمال نامردي يه خاک ازش گرفتم و خوشحال از اين پيروزي به فينال رفتم.♥️ ابراهيم با اينکه راحت ميتونست من رو شکست بده و قهرمان بشه، ولي اين کار رو نکرد.😔 بعد ادامه داد: البته فكر ميكنم او از قصد كاري كرد كه من برنده بشم! 🌱 از شکست خودش هم ناراحت نبود.🌟 چون قهرماني براي او تعريف ديگه اي داشت.🌷 ولي من خوشحال بودم.🎊 خوشحالي من بيشتر از اين بود که حريف فينال، بچه محل خودمون بود.✋🏻 فکر ميکردم همه، مرام و معرفت داش ابرام رو دارن. 🤩 اما توي فينال با اينکه قبل از مسابقه به دوستم گفته بودم که پايم آسيب ديده، اما دقيقاً با اولين حرکت همان پاي آسيب ديده من را گرفت.😔 آه از نهاد من بلند شد. 🚫🚫🚫🗣 بعد هم من را انداخت روي زمين و بالاخره من ضربه شدم. آن سال من دوم شدم و ابراهيم سوم.🥀 اما شک نداشتم حق ابراهيم قهرماني بود.✋🏻 از آن روز تا حالا با او رفيقم. ♥️🌱 چيزهاي عجيبي هم از او ديده ام. 😳 خدا را هم شکر ميکنم که چنين رفيقي نصيبم کرده. 🤲🏻 صحبت هايش که تمام شد خداحافظي کرد و رفت. من هم برگشتم.🚶🏻‍♂ در راه فقط به صحبتهايش فکر ميکردم. 🧐 يادم افتاد در مقر سپاه گيلان غرب روي يكي از ديوارها براي هر كدام از رزمنده ها جمله اي نوشته شده بود.🖋 در مورد ابراهيم نوشته بودند:«ابراهيم هادي رزمنده اي با خصائص پورياي ولي»♥️✋🏻 🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀 @zahra_Rezaei1386