💕 #داستان_شب
#روایتی_از_دکتر_قمشه_ای
#مردی👨 میگفت: خانمم همیشه #میگفت دوستت دارم. من هم گذرا میگفتم منم #همینطور عزیزم... ازهمان حرفایی که مردها از زنها میشنوند و قدرش رانمیدانند. همیشه #شیطنت داشت. ابراز علاقه اش هم که نگو..آنقدر قربان صدقه ام میرفت که گاهی باخودم میگفتم: مگر من چه دارم که همسرم انقدر به من #علاقمند است؟ یک شب کلافه بود، یا دلش میخواست حرف بزند.
میدانید همیشه به #قدری کار داشتم که وقت نمیشد مفصل صحبت کنم، من برای فرار از حرف گفتم میبینی که وقت ندارم، من هرکاری میکنم #برای آسایش و رفاه توست ولی همیشه بد موقع مانند کنه به من میچسبی... گفت کاش من در زندگیت نبودم تا #اذیت نمیشدی ... این را که گفت از کوره در رفتم،
گفتم خدا کنه تا #صبح نباشی... بی اختیار این حرف را زدم.. این را که گفتم خشکش زد، برق نگاهش یک آن خاموش شد به مدت سی ثانیه به من خیره شد و بعد رفت به اتاق خواب و در را بست... بعد از اینکه کارهایم را کردم کنارش رفتم تا بخوابم، موهای بلندش رها بود و چهره اش با شبهای قبل فرق داشت، در آغوشش گرفتم افتخار کردم که زیباترین زن دنیارا دارم لبخند بی روحی زد ... نفس عمیقی کشید و خوابیدیم .. آن #شب خوابم عمیق بود، اصلا بیدار نشدم... از آن شب پنج سال میگذرد و حتی یک شب #خواب آرامی نداشته ام... هزاران سوال ذهنم را میخورد که حتی پاسخ یک سوال را هم پیدا نکرده ام ... گاهی با خود میگویم مگر یک جمله در #عصبانیت میتواند یک نفر را... مگر چقدر امکان دارد یک جمله به قدری برای یک نفر سنگین باشد که #قلبش❤️ بایستد ؟!!
همسرم دیگر بیدار نشد، دچار #ایست قلبی شده بود... شاید هم از قبل آن شب از دنیا رفته بود، از روزهایی که لباس رنگی👗 میپوشید و من در دلم به شوق می آمدم از دیدنش اما در ظاهر ،نه... شاید هم زمانی که انتظار داشت #صدایش را بشنوم، اما طبق معمول وقتش را نداشتم .. بعدها کارهایم روبراه شد، حالا همان وضعی را دارم که همسرم برایم آرزو داشت ... من اما...آرزویم این است که زمان به #عقب برگردد و من مردی باشم که او انتظار داشت... بعد مرگش دنبال چیزی میگشتم، کشوی کنار #تخت را باز کردم، یک نامه آنجا بود، پاکت را باز کردم #جواب آزمایشش بود تمام دنیا را روی سرم آوار کرد،... خانواده اش 👩👩👦👦خواسته بودند که پزشک قانونی، چیزی به من نگوید تا بیشتر از این نابود نشوم ... آنشب #میخواست بیشتر باهم باشیم تا خبر #پدر شدنم را بدهد... حالا هرشب لباسش را در آغوش میگیرم و هزاران بار از او معذرت میخواهم اما او آنقدر #دلخور است که تا ابد جوابم را نخواهد داد... حالا فهميدم، گاهی به یک حرف چنان دلی میشکند که #قلبی❤️ از تپش می ایستد. بايد بیشتر #مواظب حرفها بود. که گاهی-چقدر زود دیر میشود...👌🏻
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
🔻#پیرمردی در دامنه کوه های دمشق #هیزم جمع می کرد ودر بازار می فروخت تا #ضروریات خویش را رفع کند
یک روز #حضرت سلیمان (ع) پیر مرد را درحالت جمع آوری هیزم دید #دلش برایش بسیار سوخت
تصمیم گرفت زندگی پیرمرد را #تغییر دهد یک #نگین قیمتی به پیرمرد داد که بفروشد تا در زندگی اش بهبود یابد
پیرمرد ازحضرت سلیمان (ع) تشکری کرد و#بسوی خانه روان شد
و نگین قیمتی را به همسرش نشان داد همسرش #بسیار خوشحال شد ونگین را در #نمکدانی گذاشت یک ساعت بعد بکلی فراموشش شد که نگین را کجا گذاشته بود
#زن همسایه نمک نیاز داشت به خانع آنها رفت و زن نمکدان را به او داد
اما زن همسایه که #چشمش به نگین افتاد نگین را پیش خود مخفی کرد.
پیر مرد #بسیار مایوس شد و از دست همسرش بسیار ناراخت و عصبانی
وخانم پیرمرد هم گریه میکرد که چرا نگین را گم کردم
چند روز بعد پیرمرد به طرف کوه رفت درآنجا با حضرت سلیمان (ع) روبرو شد #جریان گم شدن نگین به حضرت سلیمان (ع) را گفت . حضرت
سلیمان (ع) #یک نگین دیگری به او داد و گفت احتیاط کن که این را هم گم نکنی
پیرمرد ازحضرت سلیمان (ع) تشکری کرد و #خوشحال بسوی خانه روان شد در مسیر را ه نگین را از#جیب خود بیرون کشید و بالای سنگ گذاشت و خودش #چند قدم دور نشست تانگین را خوب ببیند ولذت ببرد
دراین وقت ناگهان# پرنده ای نگین را در نوکش گرفت وپرید
پیرمرد هرچه که #دوید وهیاهو کرد فایده نداشت
پیرمرد چند روز از خانه بیرون نرفت همسرش گفت# برای خوراک چیزی نداریم تا کی در خانه مینشینی
پیرمرد #دوباره به طرف کوه رفت هیزم را جمع آوری کرد که #صدای حضرت سلیمان (ع) را شنید دید که حضرت سلیمان (ع) ایستاده است وبه حیرت بسوی او می نگرد
پیر مرد #باز قصه نگین را تعریف کرد که پرنده آن را ربود. حضرت سلیمان (ع) #برایش گفت میدانم که تو به من دروغ نمی گویی این نگین را از هر دو نگین #قبلی گرانبهاتر است بگیر و مراقب باش که این را گم نکنی
و #حتما بفروش که در حالت زندگیت تغییری آید
#پیر مرد وعده کرد که به قیمت خوب میفروشد #پشتاره خود را گرفت بسوی خانه حرکت کرد خانه پیر مرد کنار دریا بود
هنگامی به #لب دریا رسید خواست که کمی نفس بگیرد ونگین را از جیب خود کشید که در #آب بشوید نگین از دستش خطا رفت به #دریا افتاد
هرچه که کوشش کرد و شنا کرد. چیزی #بدستش نیآمد .
با ناراحتی و #عجز تمام به خانه برگشت از ترس سلیمان (ع) به کوه نمی رفت
همسرش به او #اطمینان داد صاحب نگین هر کسی که است ترا بسیار دوست دارد اگر #دوباره اورا دیدی تمام قصه برایش بگو من مطمئن هستم به تو چیزی نمیگوید
پیرمرد با #ترس به طرف کوه رفت هیزم را جمع آوری کرد به طرف خانه روان شد که #تخت حضرت سلیمان (ع) را دید پشتاره را به زمین گذاشت دویدو گریخت .
حضرت سلیمان (ع) میخواست #مانعش شود که فرستاده خدا جبریل امین آمد که ای سلیمان خداوند میگوید که تو کی هستی که حالت بنده مرا #تغییر میدهی ومرا فراموش کرده ای ! سلیمان (ع) باسرعت به سجده رفت واز اشتباه خود #مغفرت خواست
خداوند #بواسطه جبرییل به حضرت سلیمان گفت که تو حال بنده مرا #نتوانستی تغییر دهی حال ببین که من چطور تغییر میدهم
پیرمرد که به #سرعت بسوی قریه روان بود با #ماهی گیری روبرو شد
ماهی گیر به او گفت ای پیر مرد من امروز بسیار ماهی گرفتم بیا #چند ماهی به تو بدهم
پیرمرد ماهی ها را #گرفت وبرایش دعای خیر کرد وبه خانه رفت
همسر ش #شکم ماهی ها را پاره کرد که در شکم یکی از ماهی ها #نگین را یافت وبه شوهرش مژده داد
شوهرش با خوشحالی به او گفت توماهی را #نمک بزن من به کوه میروم تا هیزم بیاورم
هنگامیکه زن پیرمرد نام نمک را شنید #نگین اول به یادش آمد که در نمکدانی گذاشته بود #سریع به خانه همسایه رفت وقتی که زن همسایه زن پیرمرد را دید #ملتمسانه عذر خواهی کرد گفت نگینت را بگیرمن خطا کردم خواهش میکنم به #شوهرم چیزی نگویی چون شخص پاک نفس است اگر خبردار شود من را از خانه بیرون خواهد کرد.
پیرمرد در #جنگل بالای درختی رفت که شاخه خشک را قطع کند
چشمش به #نگین قیمتی درآشیانه پرنده خورد .
نگین را گرفت به خانه آمد زنش ماهی ها را پخت و شکم سیر ماهی ها را خوردند
فردا پیرمرد به بازار رفت هر #سه نگین را به قیمت گزاف فروخت .حضرت سلیمان (ع) تمام جریان را به چشم دید و یقین یافت که #بنده حالت بنده را نمیتواند تغییر دهد تاکه #خداوند نخواهد
به خداوند #یقین و باور داشته باشید.
🌼مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ
☘و هر کس بر خدا توکل کند پس او برایش کافی است؛ در حقیقت خدا کارش را (به انجام) می رساند.(طلاق آیه3)
🌹حق غنّی است، برو پیش غنی
🌹نزد مخلوق، گدایی بس کن
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🔴 #قضاوت_ناقص_فیلی
💠 در مثنوی آمده است #فیلی در اتاق تاریک بود عدّهای با چشمان بسته وارد اتاق شدند. یکی دست به #خرطومش زد و گفت این ناودان است فردی پاهای فیل را لمس کرد و گفت این #ستون است شخصی گوش او را گرفت و گفت این باد بزن است نفر بعدی دستی بر پشت فیل کشید و گفت این #تخت است. یعنی هر فرد، فیل را بر اساس نگاه متّکی بر حسّ لامسه خود #تعریف کرد. در حالیکه اگر فیل را کامل دیده یا لمس میکردند قضاوتشان به واقع نزدیکتر میشد.
💠 در زندگی مشترک، گاهی زن و مرد با دیدن جزء یا #بخشی از رفتارهای همسر، قضاوت کلّی درمورد شخصیّت او کرده و حتّی برداشت کلّی #غلط از ظاهر رفتار یا گفتارش میکنند.
💠 هیچگاه با دیدن یک یا چند رفتار همسر به طور #مطلق و کلّی نگوییم همسرم آدم خوبی نیست، اصلاً مرا درک نمیکند، آدم زندگیکُنی نیست و دهها قضاوت کلّی دیگر.
💠 دیدن تمام ابعاد و #پازل شخصیّت و رفتارهای همسر از برداشتها و تصمیمات غلط یا #ناقص جلوگیری میکند.
💠 به فرض اگر همسرم بدزبان یا تندمزاج است با قضاوت #کلّی نگویم "اخلاقش اصلاً خوب نیست یا اخلاق بدرد بخوری ندارد." چرا که در کنار بدزبانی ممکن است برای خرجی زن و بچه زحمت میکشد، دل و قلبش #مهربان است، فرد کینهای نیست، زبان عذرخواهی و دهها صفات و رفتارهای #مثبت دارد.
💠 در واقع باید تمام رفتارها و اخلاقهای خوب و اشتباه او را کنار هم گذاشته و با #تکمیل پازل شخصیّت او، نسبت به نقص یا اشتباه او عکسالعمل و قضاوت عادلانه و صحیح داشته باشیم تا قضاوتمان مثل اتاق تاریک و #فیل نباشد.
@mojaradan
🔴 #قضاوت_ناقص_فیلی
💠 در مثنوی آمده است #فیلی در اتاق تاریک بود عدّهای با چشمان بسته وارد اتاق شدند. یکی دست به #خرطومش زد و گفت این ناودان است فردی پاهای فیل را لمس کرد و گفت این #ستون است شخصی گوش او را گرفت و گفت این باد بزن است نفر بعدی دستی بر پشت فیل کشید و گفت این #تخت است. یعنی هر فرد، فیل را بر اساس نگاه متّکی بر حسّ لامسه خود #تعریف کرد. در حالیکه اگر فیل را کامل دیده یا لمس میکردند قضاوتشان به واقع نزدیکتر میشد.
💠 در زندگی مشترک، گاهی زن و مرد با دیدن جزء یا #بخشی از رفتارهای همسر، قضاوت کلّی درمورد شخصیّت او کرده و حتّی برداشت کلّی #غلط از ظاهر رفتار یا گفتارش میکنند.
💠 هیچگاه با دیدن یک یا چند رفتار همسر به طور #مطلق و کلّی نگوییم همسرم آدم خوبی نیست، اصلاً مرا درک نمیکند، آدم زندگیکُنی نیست و دهها قضاوت کلّی دیگر.
💠 دیدن تمام ابعاد و #پازل شخصیّت و رفتارهای همسر از برداشتها و تصمیمات غلط یا #ناقص جلوگیری میکند.
💠 به فرض اگر همسرم بدزبان یا تندمزاج است با قضاوت #کلّی نگویم "اخلاقش اصلاً خوب نیست یا اخلاق بدرد بخوری ندارد." چرا که در کنار بدزبانی ممکن است برای خرجی زن و بچه زحمت میکشد، دل و قلبش #مهربان است، فرد کینهای نیست، زبان عذرخواهی و دهها صفات و رفتارهای #مثبت دارد.
💠 در واقع باید تمام رفتارها و اخلاقهای خوب و اشتباه او را کنار هم گذاشته و با #تکمیل پازل شخصیّت او، نسبت به نقص یا اشتباه او عکسالعمل و قضاوت عادلانه و صحیح داشته باشیم تا قضاوتمان مثل اتاق تاریک و #فیل نباشد.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan