مجردان انقلابی
#هفت_نکته_کلیدی_در_انتخاب_همسر ۴.خواستگاری #قسمت_دهم 🔸تا اینجا به #دنبال آن بودیم که متناسب با آ
#هفت_نکته_کلیدی_در_انتخاب_همسر
۵.تحقیق 🕵♂
#قسمت_یازدهم
💢گفتگوی #خواستگاری تمام آنچه را که ما از شناخت طرف مقابل میخواهیم به ما نمیدهد اما اگر #تحقیق به صورت اصولی انجام گیرد می تواند کمک شایانی به #شناخت طرف مقابل بکنند.
🔸در تحقیق باید چند نکته مهم را در نظر گرفت:
الف) شیوه پرسش
🔸باید سوال های تحقیق را هم مثل سوال #پرسش های خواستگاری توضیح پرسید مثلاً روابط این ها با همسایه ها چگونه است؟ مجلسشان راچگونه برگزار می کنند ؟و...
ب) فرد تحقیق کننده
🔹تحقیق کننده باید #چند ویژگی اساسی داشته باشد:
1⃣ پختگی و دنیا دیگه لازم
2⃣ از #روحیات و معیارهای شما به اندازه کافی اطلاع داشته باشد
3⃣#حوصله و وقت کافی برای انجام این کار داشته باشد.
ادامه دارد.....
@mojaradan
🌸🍃🌸🍃
#داستان_شب
#معامله_با_خدا
من دکتر س.ص #متخصص اطفال هستم... سال ها قبل #چکی از بانک نقد کردم و بیرون آمدم، #کنار بانک #دستفروشی بساط باطری، ساعت، فیلم و اجناس دیگری پهن کرده بود.#دیدم مقداری هم #سکه دو ریالی در بساطش ریخته است...
آن زمان# تلفن های عمومی با سکه های دو ریالی کار می کردند؛ #جلو رفتم یک تومان به او دادم و گفتم دو ریالی بده...
او با #خوشرویی پولم را با دو سکه بهم پس داد و گفت : این ها #صلواتی است!!!
گفتم : یعنی چه؟
گفت : برای سلامتی #خودت صلوات بفرست و #سپس به نوشته روی میزش اشاره کرد. (دو ریالی صلواتی موجود است).
# باورم نشد، ولی #چند نفر دیگر هم مراجعه کردند و به آنها هم…
گفتم : مگر چقدر #درآمد داری که این همه دو ریالی مجانی می دهی؟
با کمال سادگی گفت : #۲۰۰تومان که ۵۰ تومان آن را در #راه خدا و برای این که #کار مردم راه بیفتد دو ریالی می گیرم و صلواتی می دهم...
مثل اینکه سیم برق به بدنم وصل کردند، بعد از #یک عمر که برای پول دویدم و #حرص زدم، دیدم این دست فروش از من# خوشبخت تر است؛ که #یک چهارم از مالش را برای خدا می دهد، در صورتی که من# تاکنون به جرأت می توانم بگویم یک قدم به راه خدا نرفتم و یک #مریض مجانی نیز نپذیرفتم!!!
احساساتی شدم و دست کردم #ده تومان به طرف او گرفتم.
آن جوان با لبخندی مملو از صفا گفت : #برای خدا دادم که شما را #خوشحال کنم. این بار یک اسکناس صد تومانی به طرفش گرفتم و او باز #همان حرفش را تکرار کرد..!
مثل یخی در گرمای تابستان# آب شدم… به او گفتم : چه کاری می توانم بکنم؟
گفت : #خیلی کارها آقا! شغل شما چیست؟
گفتم: پزشکم
گفت : آقای دکتر# شب های جمعه در مطب را باز کن و مریض صلواتی بپذیر... نمی دانید #چقدر ثواب دارد! صورتش را بوسیدم و در حالی که #گریان شده بودم، خودم را درون اتومبیلم انداختم و به منزل رفتم. #دگرگون شده بودم، ما کجا این ها کجا؟!
از آن روز دادم #تابلویی در اطاق انتظار مطبم نوشتند با این مضمون؛ "شب های جمعه #مریض صلواتی می پذیریم"... دوستان و آشنایان #طعنه ام زدند، اما گفته های آن دست فروش در گوشم همیشه# طنین انداز بود :
با #خدا معامله کن خدا پولت را چند برابر می کند و #خودت نمی فهمی!
راستى یک سوال : شغل شما چیست؟
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🆔
@mojaradan
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
مجردان انقلابی
#مهارت_های_زندگی_مشترک مهارت چهارم: گذشت #قسمت_چهارم وقتی #روابط تان رسمی نشده، اگر #اشتباهی از طرف
مهارت پنجم: مهارت خلاقیت
#قسمت_پنجم
برخی افراد #بعد از ازدواج احساس می کنند زندگی شان #یکنواخت و کسل کننده شده است. دیکسون می گوید برای اینکه از #یکنواختی فاصله بگیرید، #خلاق باشید و زندگی خود را با خلاقیت شیرین تر کنید. گاهی همسرتان را برای #چند دقیقه به انجام #بازی های هیجان انگیز و مفرح دعوت کنید و از بودن در کنار هم لذت ببرید. در روزهای #تعطیل به پیاده روی، دوچرخه سواری، سینما و پیک نیک بروید و هیجان را وارد رابطه تان کنید.
@mojaradan
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
💠 • ° •🔸 ◎﷽◎ 🔸• ° • 💠
#داستان_شب
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
آقای #سید علی اکبر کوثری
از روضه خوان های قدیم قم و از پیر#غلامهای مخلص اباعبدلله علیهالسلام
در #ظهر عاشورای یک سالی به یکی از مساجد قم برای روضهخوانی تشریف میبرند.
#بچههای آن محله به رسم کودکانهٔ خود بازی میکردند و به جهت تقلید از بزرگترها، با #چادرهای مشکی و مقنعههای مشکی مادرانشان حسینیه و تکیه کودکانه و کوچکی در عالم کودکی، در گوشهای از محله برای خودشان درست کرده بودند.
مرحوم سید علی اکبر میگوید بعد از #اتمام جلسه آمدم از درب مسجد بیرون بیایم یکی از #دختر بچههای محله آمد جلو و گفت آقای کوثری برای ما هم روضه میخوانی؟
گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا #شب مجالس مختلفی وعده کردهام و چون قول دادم باید عجله کنم ڪه تأخیری در حضورم نداشته باشم.
هر چه #اصرار کرد توجهی نکردم تا عبای مرا گرفت و با #:چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟
چه #فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟
میگوید پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و #قبول کردم و به دنبالش با عجله رفتم تا رسیدیم.
#حسینیه کوچک و محقری بود ڪه به اندازه سه تا #چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند.
سر خم کردم و وارد حسینیه کوچک روی #خاکهای محله نشستم و بچههای قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند.
#سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهداء علیهالسلام عرضه کردم
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَباعَبدالله...
دو جمله #روضه خواندم و یک بیت شعر
از آب هم مضایقه کردند کوفیان...
دعایی کردم و آمدم بلند بشوم با عجله بروم ڪه یکی از بچهها گفت تا #چای روضه را نخورید امکان ندارد بزاریم بروی
رفت و در یکی از #استکانهای پلاستیکی بچهگانشون برایم چای ریخت،
#چای سرد ڪه رنگ خوبی هم نداشت
با بیمیلی و اکراه استکان را آوردم بالا و برای اینکه بچهها ناراحت نشوند بی سر و صدا از #پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم
#شام عاشورا، شب شام غریبان امام حسین خسته و کوفته آمدم منزل و از شدت #خستگی فوراً به خواب رفتم.
وجود #نازنین حضرت زهرا صدیقه کبری در عالم رؤیا بالای سرم آمدند طوری ڪه متوجه حضور ایشان شدم
به من فرمود:
آسید علی اکبر مجالس روضه امروز #قبول نیست.
گفتم چرا خانوم جان!!!
فرمود:
#نیتت خالص برای ما نبود
برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی
فقط یک مجلس بود ڪه از تو قبول شد و ما خودمان در آنجا #حضور داشتیم، و آن روضهای بود ڪه برای آن #چند تا بچه کوچک دور از ریا و خالص گوشهٔ محله خواندی....
آسید علی اکبر ما از تو #گله و خوردهای داریم!
گفتم جانم خانوم، بفرمائید چه #خطایی از من سر زده؟
خانوم حضرت زهرا سلام الله علیها با اشاره فرمودند: آن #چای را من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟
میگوید از خواب بیدار شدم و از آن روز فهمیدم ڪه #توجه و عنایت آنها به مجالس با اخلاص و بیریاست
و بعد از آن هر #مجلس کوچک و بیبضاعتی بود قبول میکردم و اندک #صله و پاکتی ڪه از آنها عاید و حاصلم میشد، برکتی فراوان داشت و برای همهٔ #گرفتاریها و مخارجم کافی بود.
بنازم بہ بزم محبت ڪه در آن
گدایی و شاهی برابر نشیند...
✍برگرفته از خاطرات آن مرحوم
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
@mojaradan
#پسا_مجردی
#روانشناسی_رفتاری_زن_مرد
بگذارید زن ها طبق طبیعت شان عمل کنند
#قسمت_اول
مسعود و غزل هر #دو شاغلند. مسعود دبیر شیمی است، اما به عنوان شغل دوم در یک #شرکت واردات تجهیزات کارشناسی هم کار می کند. غزل هم مدیر #داخلی یک شرکت ساختمانی است. غزل معمولاً زودتر به خانه بر می گردد و تا مسعود بیاید #چند ساعتی تنهاست. آن ها معمولاً از روز هم، خبر می گیرند.
تا مسعود می گوید #چه خبر، او از سیر تا #پیاز اتفاقات بین راه و شرکت را برای مسعود تعریف می کند. از لباس جدید همکارش گرفته تا #اتفاق هایی که در تاکسی افتاده و ماجراهایی که برای رسیدن به خانه داشته است. اما وقتی #غزل از مسعود می پرسد که چه خبر. معمولاً با یک «#هیچی، سلامتی» ناقابل مواجه می شود یا فوقش چند تا #تیتر درباره تمدید بیمه و پرداخت قبض برق و راست و ریست کردن کارهای وام می گوید. #مسعود حس می کند غزل دیگر بیش از حد درباره جزییات حرف می زند و غزل هم فکر می کند مسعود #حوصله حرف زدن با او را ندارد.
ادامه دارد.....
📲
@mojaradan
💞💞💍💍💞💞
#سوال
🔰 آیا درست است بعضی از آقایان در محیط کار یا در دانشگاه خواستگاری میکنند؟
#جواب
✨ خیر . هر #کاری آدابی دارد چطور مسجد میروید ، آدابش را رعایت میکنید . #میهمانی میرویید آدابش را رعایت میکنید . همین دانشجو آیا با زیر شلواری سرکلاس میرود ؟ قطعا نمیرود . زیرا #خلاف عرف است و میگویند کلاس درس است قشنگ نیست و کار خوبی نیست . نکته اش هم اینجاست که خلاف شأن خانم است . واقعا خانم در #اسلام شأن بسیار بالا دارد . بارها میگوییم دختر #جواهر است طلا و گوهر است . یک دختر #کلوخ و سنگ نیست که هرکس می آید یک پا به آن بزند .
✨ محیط کار و دانشگاه غلط است . بدتر در #اتوبوس و خیابانها است . فاجعه است . ما بخیل نیستیم هر کاری آدابی دارد ، الان شما یک نفر را پسندیده اید ، #دورادور خانم را پسندیده اید ، قبل از طرح خواستگاری تحقیق کنید . ببینید از نظر #خانوادگی بهم میخورید یا نه .
😍 شما خانم محترم ، با #متانت ، با وقار ، با آرامش نه به رفتار غیر عادی ، بگویید آقای محترم هر #کاری آدابی دارد .
⚠️ خانم ها ، وقتی از آنها خواستگاری میشود #چند گروه هستند : بعضی ها #ذوق میکنند و جواب مثبت میدهند . مخصوصا اگر آقا شرایط خوبی هم داشته باشد و خانم از قبل #دلبستگی داشته ، جواب مثبت میدهد . غلط است .
⚠️ یک گروه دیگر از خانمها #قشقرق راه می اندازند که مگر خوتان خواهر و مادر ندارید و #برخوردهای خیلی عجیب و غریب میکنند . من میگویم هر دو برخورد# اشتباه است . بهترین برخورد این است که به آقا #بگوییم هر کاری آدابی دارد .
#استاد_دهنوی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
🔻#پیرمردی در دامنه کوه های دمشق #هیزم جمع می کرد ودر بازار می فروخت تا #ضروریات خویش را رفع کند
یک روز #حضرت سلیمان (ع) پیر مرد را درحالت جمع آوری هیزم دید #دلش برایش بسیار سوخت
تصمیم گرفت زندگی پیرمرد را #تغییر دهد یک #نگین قیمتی به پیرمرد داد که بفروشد تا در زندگی اش بهبود یابد
پیرمرد ازحضرت سلیمان (ع) تشکری کرد و#بسوی خانه روان شد
و نگین قیمتی را به همسرش نشان داد همسرش #بسیار خوشحال شد ونگین را در #نمکدانی گذاشت یک ساعت بعد بکلی فراموشش شد که نگین را کجا گذاشته بود
#زن همسایه نمک نیاز داشت به خانع آنها رفت و زن نمکدان را به او داد
اما زن همسایه که #چشمش به نگین افتاد نگین را پیش خود مخفی کرد.
پیر مرد #بسیار مایوس شد و از دست همسرش بسیار ناراخت و عصبانی
وخانم پیرمرد هم گریه میکرد که چرا نگین را گم کردم
چند روز بعد پیرمرد به طرف کوه رفت درآنجا با حضرت سلیمان (ع) روبرو شد #جریان گم شدن نگین به حضرت سلیمان (ع) را گفت . حضرت
سلیمان (ع) #یک نگین دیگری به او داد و گفت احتیاط کن که این را هم گم نکنی
پیرمرد ازحضرت سلیمان (ع) تشکری کرد و #خوشحال بسوی خانه روان شد در مسیر را ه نگین را از#جیب خود بیرون کشید و بالای سنگ گذاشت و خودش #چند قدم دور نشست تانگین را خوب ببیند ولذت ببرد
دراین وقت ناگهان# پرنده ای نگین را در نوکش گرفت وپرید
پیرمرد هرچه که #دوید وهیاهو کرد فایده نداشت
پیرمرد چند روز از خانه بیرون نرفت همسرش گفت# برای خوراک چیزی نداریم تا کی در خانه مینشینی
پیرمرد #دوباره به طرف کوه رفت هیزم را جمع آوری کرد که #صدای حضرت سلیمان (ع) را شنید دید که حضرت سلیمان (ع) ایستاده است وبه حیرت بسوی او می نگرد
پیر مرد #باز قصه نگین را تعریف کرد که پرنده آن را ربود. حضرت سلیمان (ع) #برایش گفت میدانم که تو به من دروغ نمی گویی این نگین را از هر دو نگین #قبلی گرانبهاتر است بگیر و مراقب باش که این را گم نکنی
و #حتما بفروش که در حالت زندگیت تغییری آید
#پیر مرد وعده کرد که به قیمت خوب میفروشد #پشتاره خود را گرفت بسوی خانه حرکت کرد خانه پیر مرد کنار دریا بود
هنگامی به #لب دریا رسید خواست که کمی نفس بگیرد ونگین را از جیب خود کشید که در #آب بشوید نگین از دستش خطا رفت به #دریا افتاد
هرچه که کوشش کرد و شنا کرد. چیزی #بدستش نیآمد .
با ناراحتی و #عجز تمام به خانه برگشت از ترس سلیمان (ع) به کوه نمی رفت
همسرش به او #اطمینان داد صاحب نگین هر کسی که است ترا بسیار دوست دارد اگر #دوباره اورا دیدی تمام قصه برایش بگو من مطمئن هستم به تو چیزی نمیگوید
پیرمرد با #ترس به طرف کوه رفت هیزم را جمع آوری کرد به طرف خانه روان شد که #تخت حضرت سلیمان (ع) را دید پشتاره را به زمین گذاشت دویدو گریخت .
حضرت سلیمان (ع) میخواست #مانعش شود که فرستاده خدا جبریل امین آمد که ای سلیمان خداوند میگوید که تو کی هستی که حالت بنده مرا #تغییر میدهی ومرا فراموش کرده ای ! سلیمان (ع) باسرعت به سجده رفت واز اشتباه خود #مغفرت خواست
خداوند #بواسطه جبرییل به حضرت سلیمان گفت که تو حال بنده مرا #نتوانستی تغییر دهی حال ببین که من چطور تغییر میدهم
پیرمرد که به #سرعت بسوی قریه روان بود با #ماهی گیری روبرو شد
ماهی گیر به او گفت ای پیر مرد من امروز بسیار ماهی گرفتم بیا #چند ماهی به تو بدهم
پیرمرد ماهی ها را #گرفت وبرایش دعای خیر کرد وبه خانه رفت
همسر ش #شکم ماهی ها را پاره کرد که در شکم یکی از ماهی ها #نگین را یافت وبه شوهرش مژده داد
شوهرش با خوشحالی به او گفت توماهی را #نمک بزن من به کوه میروم تا هیزم بیاورم
هنگامیکه زن پیرمرد نام نمک را شنید #نگین اول به یادش آمد که در نمکدانی گذاشته بود #سریع به خانه همسایه رفت وقتی که زن همسایه زن پیرمرد را دید #ملتمسانه عذر خواهی کرد گفت نگینت را بگیرمن خطا کردم خواهش میکنم به #شوهرم چیزی نگویی چون شخص پاک نفس است اگر خبردار شود من را از خانه بیرون خواهد کرد.
پیرمرد در #جنگل بالای درختی رفت که شاخه خشک را قطع کند
چشمش به #نگین قیمتی درآشیانه پرنده خورد .
نگین را گرفت به خانه آمد زنش ماهی ها را پخت و شکم سیر ماهی ها را خوردند
فردا پیرمرد به بازار رفت هر #سه نگین را به قیمت گزاف فروخت .حضرت سلیمان (ع) تمام جریان را به چشم دید و یقین یافت که #بنده حالت بنده را نمیتواند تغییر دهد تاکه #خداوند نخواهد
به خداوند #یقین و باور داشته باشید.
🌼مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ
☘و هر کس بر خدا توکل کند پس او برایش کافی است؛ در حقیقت خدا کارش را (به انجام) می رساند.(طلاق آیه3)
🌹حق غنّی است، برو پیش غنی
🌹نزد مخلوق، گدایی بس کن
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
💠# پسر جوانی ،با #وسوسه یکی از دوستانش به محلی رفتند که زنان روسپی(فاحشه) در آنجا خود فروشی می کردند. او روی یک #صندلی در حیاط آنجا نشست. در آنجا #پیرمرد ژولیده ای و فروتنی بود که حیاط و صندلی ها را نظافت می کرد.
پیرمرد در حین کارکردن ، نگاه #عمیقی به پسرک انداخت و سپس پیش او رفت و پرسید : پسرم ، #چند سالت است
گفت : بیست سالم است .
پرسید : برای #اولین بار است که اینجا می آیی
گفت : بله
🧔پیرمرد #آه پر دردی از ته دل کشید و گفت : می دانم برای چه کاری اینجا آمده ای ؛ به من هم #مربوط نیست ، ولی پسرم ، آن تابلو را بخوان.
پسرک به طرف تابلویی رفت که در یک قاب چوبی کهنه به #دیوار آویخته شده بود .
🎇سپس با صدای لرزان شروع به خواندن شعر تابلو کرد:
#گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی
صبر کن گوهر شناس #قابلي پيدا شود
#تخم در هر شوره زاري کاشتن بي حاصلي است
صبر کن تا يک #زمين قابلي پيدا شود
#آسياب رزق ما در گردش است اي مدعي
با دو #صد خون جگر يک #لقمه نان پيدا شود
'قطرات اشک بر گونه های چروکیده پیرمرد می غلتید ... اشک هایش را پاک کرد و بغضش را #فرو برد و گفت : پسرم ، روزگاری من هم به سن تو بودم و به اینجا آمدم ، چون کسی را نداشتم که به من بگوید: « #لذت های آنی ، غم های آتی در بر دارند»
👈کسی نبود که در گوشم بگوید :
#ترک شهوت ها و لذت ها سخاست
هر که درشهوت فرو شد #بر نخاست
👈کسی را نداشتم تا به من بفهماند :
به دنبال #غرایز جنسی رفتن ، مانند لیسیدن عسل بر روی #لبه شمشیر است ؛ عسل شیرین است ، اما #زبان به دو نیم خواهد شد .
👈کسی به من نگفت :
اگر#لذتِ ترک لذت بدانی
دگر لذت #نفس را لذت ندانی
و هیچ کس اینها را به من نگفت و حالا که :
😞جوانی صرف #نادانی شد و پیریُ پشیمانی
دریغا ،روز پیری آمی #هوشیار می گردد
😓پیرمرد این را گفت و دست بر پیشانی گذاشت و شروع به گریستن کرد.
چیزی در درون پسر فرو ریخت ... حال عجیبی داشت ، #شتابان از آنجا بیرون آمد در حالی که شعر پیرمرد را زیر لب زمزمه می کرد: « گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی ...» و دیگر #هرگز به آن مکان نرفت...
🤔 این داستان# بسیار قابل تامل و تفکر است. پیشنهادم این است که نکات این داستان را 📝یادداشت برداری کنید و در مورد هر یک فکر کنید و در #زندگی خود یادآور آن ها باشید.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلابی
#زتدگینامه_شهید_قاسم_سلیمانی 🖤 #قسمت_اول # سردار قاسم سلیمانی (۱۳۳۵-۱۳۹۸ش) فرمانده سپاه قدس. او
🏴🖤🏴
#زندگینامه_سردار_حاج_قاسم_سلیمانی🖤
#قسمت_ دوم
🔹سردار قاسم سلیمانی در دوران جنگ ایران و عراق
#سردارقاسم سلیمانی پس از انقلاب اسلامی ایران، در #سال ۱۳۵۹ش عضو #سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی شد و همزمان با شروع جنگ ایران و عراق، #چند گردان را در کرمان #آموزش داده و به جبههها فرستاد.
وی در #دورهای فرماندهی سپاه #آذربایجان غربی را بر عهده داشت. سردار سلیمانی در سال ۱۳۶۰ش با حکم #محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسدارن، به عنوان #فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله منصوب شد.
وی در جنگ عراق علیه ایران، از #فرماندهان عملیاتهای والفجر ۸، کربلای ۴ و کربلای ۵ بود. عملیات کربلای ۵ از مهمترین عملیاتهای ایران در دوران جنگ دانسته شده که #تضعیف موقعیت سیاسی و نظامی ارتش بعث عراق و تثبیت اوضاع به #سود قوای نظامی ایران از نتایج آن ارزیابی شده است.
سردار سلیمانی پس از پایان جنگ ایران و عراق در #سال ۱۳۶۷ش، به کرمان بازگشت و درگیر جنگ با #اشراری شد که از مرزهای شرقی ایران هدایت میشدند. سردار سلیمانی تا قبل از #انتصاب به فرماندهی سپاه قدس، با #باندهای قاچاق مواد مخدر در مرزهای ایران و #افغانستان میجنگید.
او در #بهمن سال ۱۳۸۹ش از سوی آیتالله خامنهای، رهبر انقلاب، #درجه سرلشکری را دریافت کرد.
🔺فرماندهی سپاه قدس
سردار قاسم سلیمانی در سال ۱۳۷۹ش از سوی آیتالله خامنهای، رهبر انقلاب به# فرماندهی سپاه قدس منصوب شد. سردار سلیمانی پس از #احمد وحیدی دومین فرمانده سپاه قدس ایران شد.
#زندگی نامه
#حاج_قاسم_سلیمانی
#ادامه_دارد... .
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#داستان_شب
*از #دزدی بادمجان تا ازدواج💍*
ومن یتق الله یجعل له مخرجا ویرزقه من حیث لا یحتسب🌸
*شیخ #علی طنطاوی ادیب دمشق درخاطراتش نوشته : یک #مسجد بزرگی در دمشق هست که به نام *مسجد جامع توبه مشهور است.*
علت نامگذاری آن به مسجد #توبه بدین سبب هست که آنجا قبلا #محل منکرات بوده ولی یکی از #فرمانداران مسلمان آن را خرید و بنایش را ویران کرد و سپس مسجدی را در آنجا بنا کرد.
یکی از #طلبه ها که خیلی فقیر بود و به عزت نفس مشهور بود در اتاقی در مسجد #ساکن بود.
دو روز بر او گذشته بود که #غذایـی نخورده بود و چیزی برای خوردن نداشت و #توانایی مالی برای خرید غذا هم نداشت. #روز سوم احساس کرد از شدت گرسنگی به #مرگ نزدیک شده است
با خودش فکر کرد او اکنون در حالت #اضطراری قرار دارد و شرعا گوشت مردار و یا #حتی دزدی در حد نیازش جایز هست.
بنابراین #گزینه دزدی بهترین راه بود.
شیخ طنطاوی در خاطراتش ادامه می دهد : این #قصه واقعیت دارد و من کاملا اشخاصش را میشناسم و از #تفاصیل آن در جریان هستم
و فقط حکایت میکنم نه حکم و داوری.
این مسجد در یکی از محله های قدیمی واقع شده و در آنجا خانه ها به سبک قدیم به هم #چسپیده و پشت بام های خانه ها به هم متصل بود بطوریکه میشود از روی پشت بام به همه محله رفت.
این جوان به #پشت بام مسجد رفت و از آنجا به طرف خانه های محله به راه افتاد.
به اولین خانه که رسید دید #چند تا زن در آن هست چشم خودش را پایین انداخت و #دور شد و به خانه بعدی که رسید دید خالی هست
اما بوی #غذایی مطبوع از آن خانه میامد.
وقتی آن بو به مشامش رسید از شدت گرسنگی انگار مانند یک #آهن ربا او را به طرف خودش جذب کرد.
این خانه #یک طبقه بود از پشت بام به روی بالکن و از آنجا به #داخل حیاط پرید.
فورا خودش را به #آشپزخانه رساند سر دیگ را برداشت دید در آن #بادمجان های محشی (دلمه ای) قرار دارد ، یکی را برداشت و به #سبب گرسنگی به گرمی آن اهمیتی نداد ، #یک گازی از آن گرفت تا می خواست آن را #ببلعد عقلش سر جایش برگشت و ایمانش بیدار شد.
باخودش گفت : #پناه بر خدا.
من طالب# علمم چگونه وارد منزل مردم شوم و دزدی کنم؟
از کار خودش #خجالت کشید و پشیمان شد و #استغفار کرد و بادمجان را به دیگ برگرداند و از همان طرف که آمده بود #سراسیمه بازگشت وارد مسجد شد و در #حلقه درس استاد حاضر شد در حالی که از شدت گرسنگی نمیتوانست #بفهمد استاد چه می گوید
وقتی استاد از #درس فارغ شد و مردم هم پراکنده شدند.
یک# زنی کاملا پوشیده پیش آمد با شیخ گفتگویی کرد که او متوجه #صحبت هایشان نشد.
شیخ به اطرافش نگاهی انداخت و کسی را #جز او نیافت.
صدایش زد و گفت : تو #متاهل هستی ؟
جوان گفت نه
شیخ گفت : #نمیخواهی زن بگیری؟
جوان خاموش ماند.
شیخ باز ادامه داد به من بگو میخواهی ازدواج کنی یا نه؟
جوان : پاسخ داد به خداوند که من# پول لقمه نانی ندارم چگونه ازدواج کنم؟
شیخ گفت : این زن آمده به من خبر داده که #شوهرش وفات کرده و در این شهر غریب
و ناآشنا هست و کسی را ندارد و نه در اینجا و نه در دنیا به جز یک #عموی پیر کس دیگری ندارد و او را با خودش آورده و او اکنون درگوشه ای از این مسجد نشسته و این زن #خانه ی شوهرش و زندگی و اموالش را به ارث برده است.
اکنون آمده #تقاضای ازدواج با مردی کرده تا شرعا همسرش و سرپرستش باشد تا از تنهایی و انسانهای #بدطینت در امان بماند. آیا حاضری او را به عقد خود در بیاوری؟
جوان گفت : #بله و رو به آن زن کرد و گفت : آیا تو او را به شوهری خودت قبول داری؟
زن هم پاسخش #مثبت بود.
عموی زن دو شاهد را آورد و آنها را به #عقد یکدیگر در آورد و خودش به جای آن طلبه مهر زن را پرداخت و به زن گفت : دست شوهرت را بگیر.
دستش را گرفت و او را به طرف خانه اش #راهنمایی کرد.
وقتی وارد منزلش شد #نقاب از چهره اش برداشت.
جوان از #زیبایی و جمال همسرش مبهوت ماند و متوجه آن خانه که شد دید همان خانه ای بود که #واردش شده بود
زن از او پرسید : چیزی# میل داری برای خوردن؟
گفت : بله. پس سر دیگ را برداشت و #بادمجانی را دید و گفت : عجیب است چه کسی به خانه وارد شده و از آن یگ گاز گرفته است؟
مرد به #گریه افتاد و قصه خودش را برای همسرش تعریف کرد.
زن گفت :
*این #نتیجه امانت داری و تقوای توست.*
*از خوردن بادنجان حرام سرباز زدی خداوند تعالی #همه خانه و صاحب خانه را حلال به تو بخشید.*
*کسی که بخاطر خدا چیزی را #ترک کند و تقوا پیشه نماید*
*خداوند تعالی در مقابل #چیز بهتری به او #عطا میکند.*
*توبه تولدی دوباره*
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلابی
📌آیا محدودیت، مشکلساز نیست؟ ❓من قبل از #انقلاب، تمام برنامههای مبتذل را میدیدم و مانند من هم بس
بله 📌آیا محدودیت، مشکلساز نیست؟
#قسمت_دوم
1⃣ تلویزیون.
📺 اوّلاً در آن زمان، خانوادههایی که #تلویزیون نداشتند کم نبودند. از این که بگذریم، باید دید تلویزیون #چند ساعت برنامۀ مبتذل داشت و ابتذال در تلویزیون تا چه اندازه بود؟ چند بار در تلویزیون، #صحنههای مستهجن آنچنانی پخش میشد؟ چند بار ابتذال در فیلمهای تلویزیونی از حدّ پوشش #نیمهعریان زن و رفتارهای زنندۀ میان یک زن و مرد، بالاتر میرفت؟ چند بار #اعمال حیوانی در تلویزیون به نمایش گذاشته میشد؟ شاید همین جا برخی بگویند: درست است که تلویزیون، حدودی را #رعایت میکرد؛ امّا در برخی از برنامههایی که از طرف حکومت طرّاحی میشد، چیزهایی را که #حتّی در تلویزیون نمایش نمیدادند، در خیابانها در #ملأ عام، نمایش میدادند. این را هم میدانیم؛ امّا بروید از #قدیمیها بپرسید که این مسئله در چند شهر و چند بار اتّفاق میافتاد؟ چند نفر از #جمعیت حدود سی میلیونی آن زمان، این صحنهها را میدیدند؟ امّا در #شبکههای ماهوارهای امروز، چه چیزی از مسائل مستهجن قابل تصوّر است که به نمایش در نیاید؟
2⃣ نشریات.
🗞یکی دیگر از این ابزارها، #نشریات بود. در زمان طاغوت، چند نشریۀ #مبتذل وجود داشت؟ در این نشریات، چه مینوشتند؟ این نشریات، در چه #شمارگانی منتشر میشد؟ چند نفر مخاطب این نشریات بودند؟ بدون تردید، تعداد نشریات، میزان #فسادی که در آنها بود و تعداد مخاطبانشان، قابل مقایسه با همین چیزها در #ماهواره نیست. در آن زمان، چه تعداد از این نشریات به #روستاهای ما میرسید؟ امروز چه تعداد از روستاهای ما در معرض #تهاجم شبکههای ماهوارهای هستند؟
3⃣سینما.
🎥پیش از انقلاب، #سینما هم بود؛ امّا در کلّ کشور، چند سینما وجود داشت؟ #فیلمهای سینمایی مبتذل تا چه اندازه پردهدری میکردند؟ اگر کسی آنچه را در ماهوارهها پخش میشود، با ابتذال سینمای زمان رژیم شاهنشاهی مقایسه کند، متوجّه خواهد شد که #تفاوت، از زمین تا آسمان است.
📛امروزه ابزارهای انحراف، هم #فراوان شده و هم به راحتی به دست میآید و هم #جمعیت بسیاری را در بر میگیرد. شما با داشتن یک #آنتن ماهوارۀ معمولی، میتوانید به دو هزار شبکه دست پیدا کنید که #اکثر قریب به اتّفاقشان، #ایمانسوز و خانمانبرانداز است.
⬅️ ادامه دارد .....
📚بشقابهای سفره پشت باممان ص۲۴۱
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#ماهواره
#محسن_عباسی_ولدی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#انچه_مجردان_باید_بدانند.
#قسمت_سوم
🔸نکات مهم در پذیرایی مراسم خواستگاری
👈در زمان #تعارف سینی چای و نعلبکی به دیگران پشت نکنید و از یک #سوی میهمان سینی را به او تعارف کنید. به یاد داشته باشید که تا از بر داشتن #کامل چای و نعلبکی مطمئن نشده اید، از جای خود حرکت نکنید و #سراغ میهمان بعدی نروید. به این صورت هم شما و هم میهمان #ارامش خاطر دارید. در زمان پذیرایی با چای پیشنهادمی کنیم که از #صحبت کردن پرهیز کنید تا حواستان جمع باشد و تعادل خود را از دست ندهید. حتما دقت کنی که در #تعارف چای به داماد بیش از دیگران در برابر او #درنگ کنید با سرعت از مقابلش نگذرید. چنانچه کودکی در جمع حضور دارد، خودتان برای او چای بگذارید.
پیشنهاد می کنیم که در سینی چایی یک یا #چند شاخه گل تازه بگذارید، منظره زیبایی خواهد بود. برخی از عطر دهنده ها در چایی استفاده می کنند در حالیکه باید دانست که افزودن برخی #مواد مطعر ماننده هل کوبیده یا دارچین به چای #صلاح نیست.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_اجتماعی
@mojaradan 🌺💍
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
🔰شخصیت شناسی در ازدواج
#قسمت_اول
هر کدام از ما برای #ازدواج معیارها و ملاک هایی داریم که سعی می کنیم انها را در وجود فرد مقابل جستجو کنیم. فهمیدن این که کسی واجد شرایط ما هست یا #نقش بازی می کند، کار دشواری است. اما با دقت و تلاش و تحقیق، مشورت گرفتن و بررسی عمیق می توانید تا حد زیادی طرف مقابل را بشناسید.
چطور می توانیم به وجود #معیارهایمان در طرف مقابل پی ببریم؟ از این سه روش:
📌 گفت وگوها
باید چند جلسه در #منزل یکدیگر با هم صحبت کنید و #چند جلسه در مکان های عمومی، بیرون از خانه گفتگو صورت گیرد.
برای #تصمیم قطعی عجله نکنید و با صبوری دوران آشنایی را طی کنید ، دورانی که می تواند #بسیار شیرین باشد
درباره آینده، #شغل، روابط با والدین، استقلال از خانواده ها و حساسیت های کاری و اجتماعی گفت وگو کنید و سعی کنید #احساسات را در این آشنایی و شناخت دخالت ندهید.
در جلسات خواستگاری تنها به آخرین #اخبار زندگی فرد مقابل بسنده نکنید. در مواردی فردی که شما را پسندیده است، ممکن است تحت تأثیر #هیجانات و احساسات عاشقانه و دوست داشتن، تغییراتی در خود احساس کند که با دیدگاه شما #همسو است، اما این یک امر پایدار نیست.
بنابراین شما باید از ویژگی های ثابت شخصیت فرد آگاهی پیدا کنید که بخشی از آن در #گفت و گوهای دو نفره مشخص می شود و بخشی در تحقیقاتی که باید انجام دهید. از فرد بخواهید خودش را توصیف کند. از زبان خودش ویژگی هایش را بشنوید و در #تحقیقات بعدی در پی این باشید که صحت ادعای او را کشف کنید.
ادامه دارد........
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan