#انرژی_مثبت
برای #خنديدن وقت بگذاريد،☺️
زيرا موسيقی قلب شماست.
براي #گريه کردن وقت بگذاريد،😭
زيرا نشانه يک قلب بزرگ است.
براي #کتاب خواندن وقت بگذاريد،📚
زيرا منبع کسب دانش است.
براي #رؤيا پردازی وقت بگذاريد،
زيرا سرچشمه شادی است.
برای #فکر کردن وقت بگذاريد،🤔
زيرا کليد موفقيت است.
برای #کودکانه بازی کردن وقت بگذاريد.👶
زيرا ياد آور شادابی دوران کودکی است.
برای #گوش کردن وقت بگذاريد،👂
زيرا نيروی هوش است.
برای #زندگی کردن وقت بگذاريد
زيرا زمان به سرعت میگذرد و هرگز باز نمیگردد.
مأموريت ما در زندگی بدون مشکل زيستن نيست، با #انگيزه_زيستن است.😊💪
❤️🍃باما همراه باشید در کانال
مجردان انقلابی
🌸🍃 @Mojaradan
#داستان_شب
#ثواب_زیارت_امام_حسین_علیه_السلام
سید بحرالعلوم به قصد #تشرف به سامرا تنها به راه افتاد. در #بین راه راجع به این مسأله که گریه ی بر #امام حسین علیه السلام گناهان را می آمرزد فکر می کرد. #همان وقت متوجه شد که شخص عربی سوار بر اسب به او رسید و سلام کرد ، بعد پرسید:«#جناب سید درباره ی چه چیز به فکر فرو رفته ای؟ و در چه #اندیشه ای؟ اگر #مساله علمی است بفرمائید شاید من هم اهل باشم؟»
سید بحرالعلوم عرض کرد:«در این باره فکر می کنم که چطور می شود #خدای تعالی این همه ثواب به #زائرین و گریه کنندگان حضرت سیدالشهداء علیه السلام می دهد؛ مثلاً در هر قدمی که در #راه زیارت بر می دارند ثواب #یک حج و یک عمره در نامه ی عمل شان می نویسند و برای یک #قطره ی اشک، تمام گناهان صغیره و کبیره شان آمرزیده می شود؟»
آن سوار عرب فرمود:«#تعجب نکن! من برای شما مثالی می آورم تا مشکل حل شود. #سلطانی به همراه درباریان خود به شکار می رفت در #شکارگاه از لشکریان دور شد و به سختی فوق العاده ای افتاد و #بسیار گرسنه شد. خیمه ای را دید، وارد آن خیمه شد در آن سیاه چادر، #پیرزنی را با پسرش دید آنها در گوشه ی خیمه# بز شیردهی داشتند و از راه مصرف این بز #زندگی خود را می گذراندند.
وقتی سلطان وارد شد او را #نشناختند ولی به خاطر پذیرایی از مهمان، آن بز را سر بریدند و #کباب کردند چون چیز دیگری برای پذیرایی نداشتند. سلطان شب را #همانجا خوابید و روز بعد از ایشان جدا شد و هرطوری بود خودش را به #درباریان رساند و جریان را برای اطرافیان نقل کرد، در نهایت از ایشان سوال کرد ، اگر من بخواهم #پاداش میهمان نوازی پیرزن و فرزندش را داده باشم #چه عملی باید انجام بدهم؟
یکی از #حضار گفت:به او صد گوسفند بدهید.
دیگری که از #وزراء بود گفت:صد گوسفند و صد اشرفی بدهید.
یکی دیگر گفت:#فلان مزرعه را به ایشان بدهید.
سلطان گفت:هرچه #بدهم کم است؛ زیرا اگر سلطنت و# تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل کرده ام ، چون آنها #هر چه را که داشتند به من دادند من هم باید هرچه دارم به ایشان بدهم تا #سر به سر شود.»
بعد سوار عرب به سیّد فرمود:«حالا جناب بحرالعلوم ،حضرت سیدالشهداء علیه السلام هر#چه از مال و منال و اهل و عیال و پسر و برادر و دختر و خواهر و #سر و پیکر داشت همه را در راه خدا داد، پس اگر خداوند به زائرین و گریه کنندگان آن #حضرت این همه اجر و ثواب بدهد نباید# تعجب کرد، چون خدا که خدایی اش را نمی تواند به #سیدالشهداء علیه السلام بدهد پس هرکاری که می تواند آن را انجام می دهد ؛ یعنی با #صرف نظر از مقامات عالی خود امام حسین علیه السلام ، به زوّار و #گریه کنندگان آن حضرت هم #درجاتی عنایت می کند، در عین حال اینها را #جزای کامل برای فداکاری آن حضرت نمی داند.»
وقتی شخص عرب این مطالب را فرمود از #نظر سید بحرالعلوم غیب شد.
📚منبع:ملاقات با امام زمان علیه السلام در کربلا ص 126 و 127
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🆔
@mojaradan
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
#داستان_شب
🔴خواندن #زیارت عاشورا و ترّحم حضرت عزرائیل و بهترین حالات و مقامات در برزخ❗️
🍃در شب 26 ماه صفر 1236 در #نجف اشرف در خواب حضرت عزرائيل ملك الموت(ع) را ديدم پس از سلام پرسيدم از كجا مي آيي؟
فرمود: از #شيراز مي آيم و روح ميرزا ابراهيم محلاتي را قبض كردم.
گفتم: #روح او در برزخ در چه حال است؟
فرمود: در #بهترين حالات و در بهترين باغهاي عالم برزخ و #خداوند هزار ملك موكل او كرده است كه فرمان او را ميبرند.!
گفتم: براي #چه عملي از اعمال به چنين مقامي رسيده است؟
آيا براي #مقام علمي و تدريس و تربيت شاگردان؟ فرمود: نه! گفتم: آيا براي #نماز جماعت و رساندن احكام دين به مردم؟ فرمود: نه! گفتم: پس براي چه؟
فرمود: براي #زيارت_عاشوراء (مرحوم ميرزاي محلاتي #سي سال آخر عمرش زيارت عاشوراء را ترك نكرد و هر روزي كه بيماري يا #امري كه داشت و نمي توانست بخواند نايب ميگرفته است).
چون شيخ از خواب بيدار مي شود فردا به #منزل آية اللّه ميرزا محمّد تقي شيرازي مي رود و خواب خود را براي ايشان نقل مي كند.
مرحوم ميرزا تقي #گريه مي كند و از ايشان سبب گريه را مي پرسند؟
ميفرمايد: #ميرزاي محلاتي از دنيا رفت و استوانه فقه بود، به ايشان گفتند: شيخ خواب ديده واقعيت آن معلوم نيست!
ميرزا فرمود: بلي #خواب است اما خواب شيخ مشكور است نه افراد عادي، فرداي آنروز #تلگراف فوت ميرزاي محلاتي از شيراز رؤياي شيخ مرحوم آشكار ميگردد.
📗ترجمه كامل الزيارات ص 446
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
هیچ #می دانستی
گیلاس ها برای #رشد کردن نیازی به توجه تو ندارند؟!!
همان طور که همه ی #میوه ها
همان طور که تمام جانوران!
اصلا بودن یا #نبودن تو به کجای جهان بر میخورد؟!
باور کن #هیچ کجا!
دنیا به کارش ادامه میدهد.
پس چرا #انقدر همه چیز را #جدی گرفته ای؟!
بدبختی ما از همین جدی گرفتن ها شروع میشود!
#شروع تمام شاد نبودن ها و #محافظه کارانه زندگی کردن ها همین جدی گرفتن هاست.
و حالا #محوریت زندگی ات را پول در اختیار میگیرد.
حالا دیگر جای #آسایش را با آرامش عوض نمیکنی.
دیگر جرات نمیکنی بدون #مقدمه چینی به مسافرت بروی!
دیگر جرات نداری #زندگی شلوغ شهری را با زندگی در #روستا تعویض کنی.
دیگر جرات قدم زدن #زیر باران را نداری.
#جرات خندیدن به بازی گوشی های کودکانه در اتوبوس.
جرات #گریه کردن
تو جرات #عاشق شدن را هم نخواهی داشت.
یک سر به #آلبوم خاطرات اگر بزنی میفهمی که هیچ چیز این زندگی جدی نیست.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🏴🖤🏴
#ادمین_نوشت
#سردار_دلها
خدایا #چگونه شکر تورا به جا بیاورم که شکر تو کثیر و #جسم ما ضعیف است برای به جا آوردن شکرت...
خدایا! شکر کدام یک از #نعمت هایت را به جا آوریم، نعمت بودن در جمع محبان، #مخلصانت و اولیائت یا نعمت لباس جهاد به تن کردن را! ("چقدر شگفت انگیز بود حضور دیروز و امروز! همه لباس رزم پوشیده، آماده و #فریادشان انتقام...")
به شما #بسیجیان عزیز و گرانقدر و مظلوم و حماسه ساز، شهادت عزیزترین کسان تان، دوستانتان، برادرانتان، و شهادت #خدمت کارانتان، شهدایی که در کوران جنگ، آب سردی بودند بر #گودال های آتش جنگ، فریاد رسی بودند بر همه گرفتاران دشمن، مددکاری بودند برای همه #یاورطلبان، نوری بودند برای تاریکی جمع ما، امیدی بودند برای همه مظلومان، #ناصری بودند برای دین خدا، مرهمی بودند بر همه زخم ها، سرپرستی بودند بر همه یتیمان...😔
خدایا! تو #شاهدی که قلبم می سوزد!
خدایا! تو شاهدی که از #غمشان کمرهایمان تا شده است!
به همه مردم بگویید، به مادران شهدا، به #پدران شهدا، به اسیران و به مفقودین و به حزب اللّه بگویید که خدمتکاران، #فرزندانتان، حسین وار جنگیدند که پیشکسوت نبرد بودند. به آنها بگویید که نگران نباشید که جمعی که در #خدمتشان بود، مسافر بودند و به قافله پیوستند و به آنها بگویید و پیام ببرید که آنها در دعاهایشان شاید یک یا دو خواسته دنیایی داشتند.
به خدا قسم! همه آنها با #گریه می خواستند که، خدایا! ما بهشت را بر این دنیا ترجیح می دهیم.
🔵که ما #خونبهای این باشیم که برویم و این ملت از پیروزی و فتحی که به دست می آید، خندان باشند. می گفتند ما برویم و من نباشیم که #امام، خدای ناکرده نگران و ناراحت باشد.# آرزوی دنیوی شان این بود که ملت ایران شاد و خندان باشد...
⭕این خونها، خونبهای بسیار گرانقدری ست. #فتحی که حاصل شد و زمینه ای که بازکرده، برابری میکند با تمام سالها نبردمان و با تمام #سالهای جنگمان. درست است که ما عزیزان گرانقدری را از دست داده آیم، درست است که ستونهایی از جنگ شکسته شد، ولی #فتح بسیار بزرگ بر اثر رشادت اینها و خون اینها و حماسه اینها و رشادت شما عزیزان گرانقدر، که جای تشکر از تک تک شما را دارد، حاصل شد.
⭕این فتح، فتح #بزرگی است. فتحی است که قطعا و ان شاءاللّه خاتمه جنگ است و خاتمه عمر کفر است و همه #کفرپیشگان را برخواهد داشت...
امروز از تشییع که آمدم، خسته بودم و گرفته... #سرمای قلبم را گرامی حضور میلیونی جمعیت جبران کرده بود اما... اما احساس #تهی و پوچ بودن میکردم... قفسه کتابهایم مرا به سمت خود کشید و کتاب #حاج قاسم "نویسنده:علی اکبری مزدآبادی" نجاتم داد! حاج قاسم مرا به سمت خود کشاند و سخنرانی ای آنچنانی گفت... سخنرانی ای که اگر الان نمیگفتم، شما هم احساس میکردید مال همین الان است!
درست حدس زدید! متن بالا از من نبود...! اصلا این حرفهای #سراسر عرفان و من...؟! "فقط متن داخل پرانتز بند اول کار من بود..."
این سخنرانی خود حاج قاسم بود. نه الان، از بهشت، بلکه بعد از #عملیات کربلای5 در اسفند 1365...
جان من برگردید و متن را دوباره بخوانید. حاج قاسم حالا حالاها با من و شما حرف دارد. و طوری هم حرف میزند انگار...
#سردار_قاسم_سلیمانی
#شهادت_هنرمردان_خداست
#صادقی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🇭🇷🖤🇭🇷
🏴🖤🏴
#ادمین_نوشت
هوالعشق
جهان اگر برای تو #گریه کند کم است...
امروز باکری ها، باقری ها، همت ها، شیرودی ها، #لشکری ها، کشوری ها، خرازی ها، خالدی ها، عبادی ها، عابدی ها و هزاران #اسطوره ی تاریخی دیگر با اشک شوق تو را نگریستند و بسم الله قاصم الجبارین را سر دادند..
امروز دوباره و #سه باره و شاید هزار بار هستی بر چرخش خود افزود و دنیا را طوری رقم زد تا بر همه #جهانیان ثابت کند زمین گرد است و اگر عملی انجام دهید عکس العمل ان را خواهید دید.
#عکس العمل کوچک این حادثه تروریستی جانگداز چیزی جز ایجاد #وحدت وهمت بیشتر بین جامعه و پیکره اسلامی نبود. چیزی جز نوا دادن #آزادی و چیزی جز بیدار کردن ملت های خواب مانده که #حسین هنوز هست و هنوز خون اش جاری و ساری است. و حال ملت های آزادی خواهی که از #شرارت و پستی این دولت خونریز آمریکا به تنگ آمده اند به جد دریابید که بیداری های دوران انقلاب ها وجنبش های رهایی بخش دوباره رونق گرفته و #طنین لبیک یا مهدی و یا منتقم همه جای جهان را گرفته است.
اين بازي باید جایی تمام شود و چه نیکو نتیجه ایی خواهیم یافت وقتی تمام دست ها بر هم #گره شده و هر انسانی از صمیم وجود ارزش والای گوهر انسانیت را درک نموده و در مقابل #سرکشی های دولت های اسرائیلی و آمریکایی ایستادگی کنند.
آغاز این بازی برای ما از #انقلاب اسلامی صورت گرفت و امروز اوج این بازی #سرشار از افتخار در شهادت سردار دل ها نمود پیدا کرد و ما به حول قوه الهی و به #حقانیت خون حسین دلهای همه مسلمانان، به پیروزی خواهیم رسید.
آنگاه که در هر #پوشش و لباسی پایبند و مطیع ولی امر مسلمین بوده و در راه #تحقق آرمان های الهی گام برداریم به حتم خون پاک این شهدا را پاس داشته ایم
ان شاءالله
#سردار_قاسم_سلیمانی
#شهادت_هنرمردان_خداست
#فرزا
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
💕عـزاداران عـالـم
امام صادق (علیه السلام) میفرمایند:
#پنج نفر در تاریخ بسیارگریه کرده اند:
1- حضرت آدم برای #بهشت انقدرگریه کرد که #رد اشک بر گونه اش افتاد.
۲–حضرت یعقوب به اندازه ای برای #یوسف خود گریه کرد که #نور دیده اش را از دست داد.
۳- #حضرت یوسف در فراق پدر گریه کرد که #زندانیان گفتند یاشب گریه کن یا روز.
۴-حضرت فاطمه زهرا(س) در #فراق پدر آنقدر گریه کرد که اهل مدینه گفتند ما را به تنگ اوردی با #گریه هایت…یا شب گریه کن یا روز...
۵_امام_سجاد(ع) بیست تا #چهل سال در مصیبت و عزای پدرش گریه کرد.
هر گاه #آب و خوراکی برایش می آوردند گریه می کردند ومی گفتند هرگاه #قتلگاه فرزندان فاطمه را به یادمیاورم گریه #گلویم رامی فشارد. 🥀
📚 مناقب آل ابى طالب، همان، ج3، ص137.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
*از #دزدی بادمجان تا ازدواج💍*
ومن یتق الله یجعل له مخرجا ویرزقه من حیث لا یحتسب🌸
*شیخ #علی طنطاوی ادیب دمشق درخاطراتش نوشته : یک #مسجد بزرگی در دمشق هست که به نام *مسجد جامع توبه مشهور است.*
علت نامگذاری آن به مسجد #توبه بدین سبب هست که آنجا قبلا #محل منکرات بوده ولی یکی از #فرمانداران مسلمان آن را خرید و بنایش را ویران کرد و سپس مسجدی را در آنجا بنا کرد.
یکی از #طلبه ها که خیلی فقیر بود و به عزت نفس مشهور بود در اتاقی در مسجد #ساکن بود.
دو روز بر او گذشته بود که #غذایـی نخورده بود و چیزی برای خوردن نداشت و #توانایی مالی برای خرید غذا هم نداشت. #روز سوم احساس کرد از شدت گرسنگی به #مرگ نزدیک شده است
با خودش فکر کرد او اکنون در حالت #اضطراری قرار دارد و شرعا گوشت مردار و یا #حتی دزدی در حد نیازش جایز هست.
بنابراین #گزینه دزدی بهترین راه بود.
شیخ طنطاوی در خاطراتش ادامه می دهد : این #قصه واقعیت دارد و من کاملا اشخاصش را میشناسم و از #تفاصیل آن در جریان هستم
و فقط حکایت میکنم نه حکم و داوری.
این مسجد در یکی از محله های قدیمی واقع شده و در آنجا خانه ها به سبک قدیم به هم #چسپیده و پشت بام های خانه ها به هم متصل بود بطوریکه میشود از روی پشت بام به همه محله رفت.
این جوان به #پشت بام مسجد رفت و از آنجا به طرف خانه های محله به راه افتاد.
به اولین خانه که رسید دید #چند تا زن در آن هست چشم خودش را پایین انداخت و #دور شد و به خانه بعدی که رسید دید خالی هست
اما بوی #غذایی مطبوع از آن خانه میامد.
وقتی آن بو به مشامش رسید از شدت گرسنگی انگار مانند یک #آهن ربا او را به طرف خودش جذب کرد.
این خانه #یک طبقه بود از پشت بام به روی بالکن و از آنجا به #داخل حیاط پرید.
فورا خودش را به #آشپزخانه رساند سر دیگ را برداشت دید در آن #بادمجان های محشی (دلمه ای) قرار دارد ، یکی را برداشت و به #سبب گرسنگی به گرمی آن اهمیتی نداد ، #یک گازی از آن گرفت تا می خواست آن را #ببلعد عقلش سر جایش برگشت و ایمانش بیدار شد.
باخودش گفت : #پناه بر خدا.
من طالب# علمم چگونه وارد منزل مردم شوم و دزدی کنم؟
از کار خودش #خجالت کشید و پشیمان شد و #استغفار کرد و بادمجان را به دیگ برگرداند و از همان طرف که آمده بود #سراسیمه بازگشت وارد مسجد شد و در #حلقه درس استاد حاضر شد در حالی که از شدت گرسنگی نمیتوانست #بفهمد استاد چه می گوید
وقتی استاد از #درس فارغ شد و مردم هم پراکنده شدند.
یک# زنی کاملا پوشیده پیش آمد با شیخ گفتگویی کرد که او متوجه #صحبت هایشان نشد.
شیخ به اطرافش نگاهی انداخت و کسی را #جز او نیافت.
صدایش زد و گفت : تو #متاهل هستی ؟
جوان گفت نه
شیخ گفت : #نمیخواهی زن بگیری؟
جوان خاموش ماند.
شیخ باز ادامه داد به من بگو میخواهی ازدواج کنی یا نه؟
جوان : پاسخ داد به خداوند که من# پول لقمه نانی ندارم چگونه ازدواج کنم؟
شیخ گفت : این زن آمده به من خبر داده که #شوهرش وفات کرده و در این شهر غریب
و ناآشنا هست و کسی را ندارد و نه در اینجا و نه در دنیا به جز یک #عموی پیر کس دیگری ندارد و او را با خودش آورده و او اکنون درگوشه ای از این مسجد نشسته و این زن #خانه ی شوهرش و زندگی و اموالش را به ارث برده است.
اکنون آمده #تقاضای ازدواج با مردی کرده تا شرعا همسرش و سرپرستش باشد تا از تنهایی و انسانهای #بدطینت در امان بماند. آیا حاضری او را به عقد خود در بیاوری؟
جوان گفت : #بله و رو به آن زن کرد و گفت : آیا تو او را به شوهری خودت قبول داری؟
زن هم پاسخش #مثبت بود.
عموی زن دو شاهد را آورد و آنها را به #عقد یکدیگر در آورد و خودش به جای آن طلبه مهر زن را پرداخت و به زن گفت : دست شوهرت را بگیر.
دستش را گرفت و او را به طرف خانه اش #راهنمایی کرد.
وقتی وارد منزلش شد #نقاب از چهره اش برداشت.
جوان از #زیبایی و جمال همسرش مبهوت ماند و متوجه آن خانه که شد دید همان خانه ای بود که #واردش شده بود
زن از او پرسید : چیزی# میل داری برای خوردن؟
گفت : بله. پس سر دیگ را برداشت و #بادمجانی را دید و گفت : عجیب است چه کسی به خانه وارد شده و از آن یگ گاز گرفته است؟
مرد به #گریه افتاد و قصه خودش را برای همسرش تعریف کرد.
زن گفت :
*این #نتیجه امانت داری و تقوای توست.*
*از خوردن بادنجان حرام سرباز زدی خداوند تعالی #همه خانه و صاحب خانه را حلال به تو بخشید.*
*کسی که بخاطر خدا چیزی را #ترک کند و تقوا پیشه نماید*
*خداوند تعالی در مقابل #چیز بهتری به او #عطا میکند.*
*توبه تولدی دوباره*
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
هدایت شده از مجردان انقلابی
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃
#داستان_شب
بدون #هیچ توجهی از کنار او گذشت.
این بیتوجهی #آخوند بر عبد فرّار سخت گران آمد.
از جای خود #حرکت کرد تا این شیخ پیر را #تنبیه کند.
#دوید🏃♂ و راه را بر او سد کرد و با #لحنی بیادبانه گفت: هی! آشیخ! چرا به من سلام نکردی؟!
#عارف همدانی ایستاد و گفت: مگر تو کیستی که من باید حتماً به تو سلام میکردم؟ گفت: من #عبد فرّارم.
آخوند ملاحسینقلی همدانی به او گفت: عبد فرّار! ا#فررتَ من اللهِ ام من رسولهِ؟
تو از خدا فرار کردهای یا از رسول خدا؟
و سپس راهش را گرفت و رفت
فردا #صبح، آخوند ملا حسینقلی همدانی درس را تمام کرده، رو به #شاگردان نمود و گفت: امروز یکی از بندگان خدا #فوت کرده😔 هر کس مایل باشد به #تشییع جنازه او برویم.
عدهای از شاگردان آخوند به همراه ایشان برای #تشییع حرکت کردند. ولی با کمال تعجب دیدند آخوند به خانه عبد فرار رفت.
آری او از دنیا رفته بود.
عجبا! این همان #یاغی معروف است که آخوند از او به عنوان بنده خدا یاد کرد و در تشییع جنازه او حاضر شد؟!
به هر حال تشییع جنازه تمام شد.
یکی از شاگردان آخوند به نزد #همسر عبد فرارا رفته و از او سؤال کرد: چطور شد که او فوت کرد؟
همسرش گفت: نمیدانم چه میشد؟ او هر شب #دیروقت با حال غیرعادی و از خود بیخود منزل میآمد، ولی دیشب حدود یک ساعت بعد از اذان مغرب و عشا به منزل آمد و در فکر فرو رفته بود و تا #صبح نخوابید و در حیاط قدم میزند و در حالی که #گریه می کرد ،با خود تکرار میکرد:
عبد فرار تو از خدا فرار کردهای یا از رسول خدا؟! و #سحر دق کرد و مرد.
اصل داستان از کتاب : شرح حال حکیم فرزانه حاج علی محمد نجف آبادی، صفحه ۲۷
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
😈خانوووووووووم......شماره بدم؟
🚗خانوم خوشگله برسونمت؟؟
💁♂ #خوشگله چن لحظه از وقتتو به ما میدی؟؟
☝️اینها جملاتی بود که دخترک در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!‼️
بیچاره اصلا” اهل این حرفها نبود… این قضیه به شدت آزارش می داد😔
🎋 تا جایی که چند بار تصمیم گرفت بی خیال درس و مدرک شود و به محل زندگیش بازگردد...
🌸روزی به امامزاده ی نزدیک #دانشگاه رفت…
👈شاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!‼️
🍁دخترک وارد حیاط امامزاده شد
خسته… انگار فقط آمده بود #گریه کند…
دردش گفتنی نبود…!!!
🍃رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد
وارد #حرم شد و کنار ضریح نشست🌸
😔زیر لب چیزی می گفت انگار!!! ‼️
😭خدایا کمکم کن…
☝️چند ساعت بعد،دختر که کنار #ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…
👩💼خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان #زیارت کنن!!!‼️
😧دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت 8 خود را به خوابگاه برساند…
💃به سرعت از آنجا خارج شد… وارد #شهر شد…
اما… اما انگار چیزی شده بود… دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!
😯 انگار محترم شده بود… #نگاه #هوس_آلودی تعقیبش نمی کرد!‼️
🌼احساس #امنیت کرد…با خود گفت: مگه میشه انقد زود دعام #مستجاب
شده باشه!!!!
🙎فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! ‼️اما اینطور نبود!
🌿یک لحظه به خود آمد…
🌸دید #چادر #امامزاده را سر جایش نگذاشته…!☺️
#تلنگرانه
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🌄🕌
💥اونایی که #خدا بهشون #توفیق داد و اهل #نماز_شب شدند و با #تاریکی و #خلوت شب انس و دوستی برقرار کردند،
⚡️ خداوند در دنیا #لذتی رو نصیبشون میکنه که #تمام_لذایذ دنیا در برابر اون لذت #حقیقی، تلخ و بی مزه هستش …🦋🌱
تا #عاشق نشی♥️ ، #معشوق بهت رخ نشون نمیده …☺️
😍خوشا بحال اونایی که #زیباترین رنگها، براشون رنگ سیاه شبه و خدا میدونه که تو اون لحظاتی که اکثر مردم چشمانشون تو خواب نازه😴، چشمان اونها بیدار و بعشق #خداوند و از خوف #گناه و از سر #دلتنگی به حضرت #حق، اشک آلود و نمناکه .😉🙂
به به !
چه #لذتی داره تو #دل_شب، تو اوج تاریکی و تنهایی و خلوت در محضر #دوست سر به آستان خاک نمودن و بعشق #خداوند آرام و #گمنام اشک ریختن و #گریه کردن …
#خوشابحال این گونه افراد
خوشا #بسعادت شون .😇✌️🏻🥀
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_اجتماعی
@mojaradan
🌄🕌
💥اونایی که #خدا بهشون #توفیق داد و اهل #نماز_شب شدند و با #تاریکی و #خلوت شب انس و دوستی برقرار کردند،
⚡️ خداوند در دنیا #لذتی رو نصیبشون میکنه که #تمام_لذایذ دنیا در برابر اون لذت #حقیقی، تلخ و بی مزه هستش …🦋🌱
تا #عاشق نشی♥️ ، #معشوق بهت رخ نشون نمیده …☺️
😍خوشا بحال اونایی که #زیباترین رنگها، براشون رنگ سیاه شبه و خدا میدونه که تو اون لحظاتی که اکثر مردم چشمانشون تو خواب نازه😴، چشمان اونها بیدار و بعشق #خداوند و از خوف #گناه و از سر #دلتنگی به حضرت #حق، اشک آلود و نمناکه .😉🙂
به به !
چه #لذتی داره تو #دل_شب، تو اوج تاریکی و تنهایی و خلوت در محضر #دوست سر به آستان خاک نمودن و بعشق #خداوند آرام و #گمنام اشک ریختن و #گریه کردن …
#خوشابحال این گونه افراد
خوشا #بسعادت شون .😇✌️🏻🥀
••❥⚜︎-----------
@mojaradan
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
••❥⚜︎-----------
‼️ #کمی_تلنگر
🤔 #کمی_تفکر
🍀گفتم:یا صاحب الزمان بیا
🍃گفت: مگر منتظری
🍀گفتم: #بله_آقا_منتظرم
🍃گفت: چه #انتظاری نه ڪوششی نه #تلاشی فقط میگویی آقا بیا
🍀گفتم: مگر بد است آقا
🍃گفت: به جدم #حسین هم گفتن بیا اما وقتی آمد_ڪشتنش
🍀گفتم : پس چه ڪنیم
🍃گفت: مرا بشناسید
🍀گفتم: مگر نمیشناسیم
🍃گفت : اگر میشناختید ڪه #این_طور_گناه نمیڪردید
🍀گفتم : آقا تو ما را میبخشی ؟
🍃گفت: من هر شب برای شما تا صبح #گریه میڪنم
🍀گفتم : آقا چه ڪنم به تو برسم؟
🍃گفت: #ترڪ_محرمات ...
#انجام_واجبات ...
همین ڪافیست😔💚
🕊 شیعه راستین باشيم 🕊
🌹اللهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ🌹
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
💠 @mojaradan
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
💠سه چشم که در #قیامت گریان نیستند❗️
🌹آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
✅در حدیث آمده است تمامی چشم ها روز #قيامت گريان است، به جز سه چشم:
1⃣چشمی که #نامحرم را ندیده باشد!
🔰🔅من پریروز به خانواده ام می گفتم که ما پنجاه سال پیش به مدت شش سال در یک خانه مستاجر بودیم، در این مدت هرگز من زن صاحب خانه را ندیدم، نه عمداً و نه سهواً شما هم باید این طور باشید!
اگر در خانه ای #نامحرم هست، دقت کنید!
2⃣چشمی که در راه اطاعت خدا #شبزنده دار است!
🔰🔅 #سحرها از خواب بر می خیزد، #نـــــمــــازشــــب میخواند و... چنین چشمی در روز #قیامت گریان نیست!
و لو اينكه #سحر پا شده است و خوابش نبرده نشسته و چاي خورده است، همين خوب است.!
لازم نيست حتماً دعا بخوانيد؛ نه، خود #بيداري شب، اثري دارد!
3⃣چشمی که در دل #شب از ترس خدا #گریه کند!
🔰🔅حاج میرزا علی موذن زاده بر روی منبر میگفت ما در نجف از صدای هق هقِ گریهی حاج شیخ عباس قمی از خواب بلند می شدیم.!
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🌸🍃
❌ #پسر که #گریه نمیکنه...
🌸واقعا این جملهی #بیمعنی از کجا آمده؟؟
وقتی پدر و مادری از روی #بیحوصلگی چون حوصله صدای #گریه فرزند خود را ندارند این جمله را به پسر خود میگویند، احساسات او را نادیده میگیرند
🌸 و به او این پیام را میرسانند که او باید هیجانات و #احساسات خود را #سرکوب کنند و نهایتاً جامعهای خواهیم داشت پُر از #مردانی با احساسات سرکوب شده!
#خفه_کردن احساسات و بروز ندادن آنها در بلند مدت، هم به ضرر #سلامتی است و هم به روابط آسیب میزند. به پسران خود اجازه دهید مردانی شوند که با #افتخار احساسات خود را بروز میدهند، حتی گریه کردنشان را...
🌸پسران و دختران در ابراز احساسات به یک اندازه به کمک #نیاز دارند. پسران و دخترانی که با احساسات خود در تماس هستند، مردان و زنانی #سازگارتر خواهند شد.
@mojaradan
*✍توصیه های ناب بزرگان در مورد مجلس روضه و اشک بر حضرت امام حسین عليه السلام*
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
*1⃣ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻗﺎﺿﯽ (رحمة الله عليه):*
ﺩﺭ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭﯼ ﻭ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﯿﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍ علیه السلام ﻣﺴﺎﻣﺤﻪ ﻧﻨﻤﺎﯾﯿﺪ ، #ﺭﻭﺿﻪ_ﻫﻔﺘﮕﯽ ﻭﻟﻮ ﺩﻭ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﺳﺒﺎﺏ ﮔﺸﺎﯾﺶ ﺍﻣﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻫﻔﺘﮕﯽ ﻫﻢ ﻧﺸﺪ ﺩﻫﻪ ﺍﻭﻝ ﻣﺤﺮﻡ ﺗﺮﮎ ﻧﺸﻮﺩ.
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
*2⃣ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻪ ﺑﻬﺠﺖ (رحمة الله عليه) :*
ﮔﺮﯾﻪ ﺑﺮ ﺳﯿﺪ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍ علیه السلام ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯﺷﺐ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺳﺖ .
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
*4⃣ شیخ جعفر شوشتری(رحمة الله عليه) :*
کسانی که نام این بزرگوار را می شنوند و تغییر حالی در خود نمی بینند، جداً نگران ایمان خود باشند! نام آقا امام حسین علیه السلام #محک ایمان است.
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
*5⃣ آیت الله علامه امینی (رحمة الله عليه) :*
به هنگام شنیدن مدایح و مراثی آل محمد چنان بی قرار می شد که بر اثر شادی یا اندوه، زمان و مکان را از یاد میبرد و روحش چنان به پرواز در می آمد که گویی هم اکنون در همان صحنه ای است که اشعار و مدایح و مراثی از آن سخن می گوید.
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
*6⃣ آیت الله آشیخ عبدالکریم حائری (رحمة الله عليه) :*
روضه خوانی و #گریه بر سیدالشهدا علیه السلام عمل مستحبی است که هزار واجب در آن است.
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
*7⃣ حاج میرزا اسماعیل دولابی (رحمة الله عليه) :*
محبت و عزاداری برای امام حسین علیه السلام انسان را زود به مقصد می رساند. کلنا سفن النجاه و سفینه الحسین اسرع. همه ی ما اهلبیت کشتی نجاتیم ولی کشتی امام حسین علیه السلام سریعتر است . هنگام عزاداری انسان در دلش را باز میکند و امام حسین علیه السلام داخل میشوند
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
*8⃣ آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻼﻣﻪ ﻃﺒﺎﻃﺒﺎﯾﯽ (رحمة الله عليه) :*
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻣﻌﻨﻮﯾﺖ ﻧﺮﺳﯿﺪ، ﻣﮕﺮ ﺩﺭ ﺣﺮﻡ ﻣﻄﻬﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ علیه السلام ﻭ ﯾﺎ ﺩﺭﺗﻮﺳﻞ ﺑﻪ ﺁﻥ ، «این کتیبه های سیاه که بر در و دیوار حسینیه و محل عزاداری نصب کرده اند، ما را #شفاعت می کنند».
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
*9⃣ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﮔﻠﭙﺎﯾﮕﺎﻧﯽ (رحمة الله عليه) :*
ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﺎﻡ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﺟﺰﺀ ﺭﻭﺿﻪ ﺧﻮﺍﻥ ﻫﺎﯼﺣﻀﺮﺕ ﺳﯿﺪ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ علیه السلام ﺛﺒﺖ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ .
#التماس_دعا
@mojaradan
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌺🍃🌺
#نکته_مهم
🍂وقتی یک زن #کمبود_محبت داره!
👈🏼 آقای شوهر وقتی که یک زن از سمت شوهرش مورد بی مهری و کمبود محبت قرار میگیره این #رفتارهارو نشون میده ..
💥 پرخاشگر و بهونه گیر میشه
💥 دائم از هر #رفتارت دچار سوءتفاهم میشه
💥 گوشه گیر و منزوری میشه
💥بی دلیل #گریه میکنه
💥 کمتر مهمونی میره و #مهمون دعوت میکنه
⚡️ رابطه ش با خانوادهی شوهر کمرنگ میشه
⚡️ ذوق و #شوقش کم میشه
⚡️کمتر میره خرید
⚡️آشپزی کردنش از روی بی میلی و اجباره
⚡️ظرفارو #دیر به دیر میشوره
⚡️آروم و بیحال #حرف میزنه ،ناامیده
💠و...
✔️ حالا تو به عنوان شوهر باید حواست جمع باشه و این #علامتهارو تشخیص بدی و بفکر چاره بیفتی
📍مثلا چکار کنی؟؟
❤️ببرش تفریح
❤️باهاش بیشتر حرف بزن
❤️هر روز بهش بگو #دوستش داری
❤️ براش گل بخر
❤️ زنگ بزن بگو #چیزی لازم نداری؟؟
❤️نبض #رابطه رو خودت بگیر قبل اینکه تموم بشه
😊 به امید خوشبختی تمام زوجهای مجردان کانال
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شکسته_هایم_بعد_تو قسمت ۹۳ و ۹۴ محبوبه خانوم از آشپزخانه بیرون آمد و نگاه به خندهها و شیطنت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
شکسته_هایم_بعد_تو
🇮🇷قسمت ۹۵ و ۹۶
آیه همانطور که از زیر چادر میخندید گفت:
_آخه منم همینکارو میکردم؛ بدتر از همه اینه که الآنم گاهی اینجوری میکنم. فکر کردم فقط من خُلم
ارمیا بلند خندید و صدایش در فضا پیچید و نگاه زینب را به دنبالش کشید:
_نترس، منم خُلم؛ چون هنوزم گاهی انجامش میدم.
آیه: _دلم براش تنگه.
ارمیا: _حق داری. منم دلم براش تنگه.
آیه: _میشناختیش؟اون دوران دانشجویی رو خدمتتون میگم.
ارمیا: _میدیدمش اما سمتش نمیرفتم.
آیه: _مرد خوبی بود!
ارمیا: _شوهر خوبی هم بود برات. تو هم زن خوبی بودی براش.
آیه: _یک سوال بی ربط بپرسم؟
ارمیا: _بپرس
آیه: _چرا اسم شما اینجوریه؟ارمیا، مسیح، یوسف؟
ارمیا خندید:
_تازه باقی بچه هارو ندیدی!ادریس، دانیال، شعیب!
آیه لبخند زد:
_چرا خب؟
ارمیا:
_مسئول پرورشگاه عشق اسمهای پیامبرا رو داشت. مارو آوردن
پرورشگاه، خیلی کوچیک بودیم، اسم نداشتیم، فامیل نداشتیم. اسم و فامیل بهمون داد. مرد خوبی بود.
آیه: _دنبال پدر مادرت نگشتی؟
ارمیا: با حاج علی گشتیم. بابات آشنا زیاد داره انگار! رسیدیم #خرمشهر. احتمالا توی #بمباران از دستشون دادم. یک جورایی منم مثل زینب ساداتم.
آیه: _خدا رحمتشون کنه.....سالگرد مهدی نزدیکه.!
ارمیا: _براش مراسم میگیریم، مثل هر سال.
آیه سرش را به چپ و راست تکان داد:
_نه! مردم بهمون میخندن؛ میگن رفته شوهر کرده و حالا برای شوهر مرحومش مراسم گرفته.
ارمیا: _مردم #حرف زیاد میزنن؛ اونا هیچ چیز از تو و زندگیت و تنهاییات #نمیدونن! اونا دنبال یه اتفاقن که دربارهش حرف بزنن. چهار ساله مهدی رفته، این مردم به ظاهر روشنفکر حالا که #نمیتونن زنها رو با شوهراشون دفن کنن، اونا رو تو تنهایی خونههاشون میپوسونن. آیه باش! #الگو باش! #مقاوم باش! بگو زندهای... بگو حق زندگی داری... بگو شوهر شهیدت رو از یاد نبردی، و براش ارزش قائلی، و دوستش داری و بهش افتخار میکنی! آیه باش برای این مردم #به_ظاهرمسلمون که #تفریحشون نقد مردمه و تو کار هم #سرک میکشن و حق خودشون میدونن #قضاوت کنن و #رای بدن. یادته قصهی مریم خانوم که #بیگناه کتک خورد و آزار دید؟ صورتش سوخت و آسیب دید؟
*
مسجد شلوغ بود...
دوستان و همکاران و خانواده سیدمهدی و هر کس که او را میشناخت آمده بود. مراسم که تمام شد ،
صدای زینب در مسجد پیچید... دخترک چهار سالهی آیه برای پدرش شعر میخواند:
🎙مامانم گفته
واسهم از بابا
آقا گفت برو
بابا رفت به جنگ
مامان گریه کرد
بابا رفت حرم
بابا شد شهید
زینب گریه کرد
بابایی نداشت
تا برن سفر
بابایی نداشت
تا برن حرم
#حرم شد #آزاد
بابایی #نبود
زینب #تنها بود
بابایی نبود
مامان #گریه کرد
زینب نگاه کرد
عکس بابایی
با روبان #مشکی
بالای دیوار
داشت میکرد نگاه
زینب گریه کرد
مامان گریه کرد
بابا میخنده
بابا خوشحاله
آخه عزیزه
بابا شهیده
بعد گفت:
_من با دوستم محمدصادق و زهرا و مهدی اینو برای بابا درست کردیم؛ آخه دلم برای بابا تنگ شده بود، بابا ارمیا هم رفته بود جنگ... من همهش تنها بودم. دلم بابا میخواست. گریه کردم؛ دوستامم گریه کردن...بعد محمدصادق اینو گفت و یادم داد تا برای بابا مهدی بخونم
صدای هقهق آیه به گریههای بلند بلند تبدیل شد. ضجههای فخرالسادات دل زنها را به درد آورد. ارمیا دخترک یتیم سیدمهدی را به آغوش کشید و بوسید.
مراسم که تمام شد،
آیه صدای پچپچهایی از اطراف میشنید. همانطور که فکرش را میکرد،
همه او را شماتت میکردند.
بغضش سنگینتر شد.....
" چه کنم با این نامردمیها سید؟
چه کنم که راحت دل میشکنند.
گاهی سر میشکنند،
گاهی خنجر از پشت میزنند. "
بعضیها بعد از تسلیت، تبریک میگفتند... این تبریکها گاهی بیشتر شبیه تمسخر است... گاهی درد دارد. نگاه و پوزخندهایی که به اشکهای پر از دلتنگی میزدند.گاهی دل میسوزاند.
ارمیا هم سر به زیر کنار حاج علی ،
و سید محمد ایستاده بود؛ گفتنش راحت بود. راحت به آیه گفته بود حرف مردم بیاهمیت است اما حالا
وسط این مراسم که قرار گرفت، دلش برای آیه سوخت. آیهای که میان زنان گیر افتاده و حتما بیشتر از این نگاههای سنگین نصیبش میشد.
آخر مراسم بود که زنها در حیاط مسجد جمع شدند. آیه کنار فخرالسادات ایستاده بود....
که زنعموی سیدمهدی گفت:
_رسم خانوادهی ما نبود عروسمون رو به غریبه بدیم؛ پشت کردی به رسم و رسوم فخرالسادات. بیخبر عروستو عقد کردی؟شرمت نشد؟
فخرالسادات خواست حرفی بزند که صدای سیدمحمد آمد:
_چرا شرم زنعمو؟ خلاف شرع کردیم؟؟
_نه! خلاف عرف رفتار کردید.
سیدمحمد:
🥀ادامه دارد....
❤️🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´