#داستان_شب
💕 #خیلی_قشنگه_حتما_بخونین
از #قدیم گفتن اگه کسی رو خواستی بشناسی باهاش #همسفر شو
با یکی از #دوستام👬 تازه آشنا شده بودم یه روز بهم گفت فردا میخوام برم شیراز.
گفتم: منم کار دارم باهات میام.
1- سر وعده اومد در خونه مون #سوئیچ🔑 ماشینشو دو دستی تعارف کرد گفت بفرما شما رانندگی کنید.
گفتم ممنون؛ حالا خسته شدی من میشینم. معرفت اول
2- رسیدیم سر فلکه خروجی شهر خواستیم از #دکه یه چیز خوردنی برا تو راه بگیریم . من رفتم از دکه اولی بخرم گفت بیا از اون یکی بخریم. گفتم: چه فرقی داره؟!!!
گفت: اون #مشتریهاش کمتره، تا کسب اونم بگرده...
3- ایستگاه خروجی شهر گفتم صبر کن دوتا مسافر سوار کنیم #هزینه بنزین در بیاد.
گفت: این مسافرکش ها منتظر مسافرن، گناه دارن، روزیشون کم میشه.
3-بین راه یه مسافر فقیری دست بلند کرد. اونو سوار کرد. مسیرش کوتاه بود؛ پول که ازش نگرفت، 5هزار تومن هم بهش داد.
گفتم #رفیق معتاد بود ها.
گفت: باشه اینها #قربانی دنیاطلبان روزگار هستن. مهم اینه که من به نیّت #خشنودی خدا این کار را کردم.
5-رسیدیم کنار قبرستان شهر، یه آدم حدود چهل ساله یه مشما قارچ کوهی دستش بود. بهش گفت: همش چند؟ گفت: 13هزار تومن. ازش خرید.
گفتم: رفیق اینقدر ارزش نداشتا. گفت میدونم #میخواستم روزیش تامین بشه..
6- رسیدیم شيراز، #پشت چراغ قرمز یه بچه 10ساله چندتا دستمال کاغذی داشبردی دستش بود. گفت 4تا 5هزارتومن.
4تا ازش خرید. گفتم رفیق اینقد ارزش نداشتا.
گفت: میدونم، میخواستم روزیش تامین بشه. گناه داره تو آفتاب وایساده.
یه جای دیگه هم از یه بچه یه کتاب دعا خرید 2 هزاروتومن!!!
7- از روی #یک پل هوایی رد میشدیم، یه #پیرمرد دستگاه وزنه (ترازو) جلوش بود. یه کم رد شدیم، یه دفعه برگشت گفت میای #خودمونو وزن کنیم؟
گفتم: من وزنمو میدونم چقدره. گفت باشه منم میدونم اگه همه مثل من و تو اینجوری باشن این پیرمرد #روزیش ازه کجا تامین بشه؟!!!
گفتم باشه #یه پولی بهش بده بریم. گفت نه، غرورش میشکنه، #میشه گدایی؛ اینجوری میگه کاسبی کردم.
8-یه #گدایی دست دراز کرد. یه پول خورد بهش داد. گفتم: رفیق اینها حقه بازنا.
گفت: ما هیچ حاجتمندی را رد نمیکنم. مبادا نیازمندی را رد کرده باشیم.
9-اگه میخواستم در مورد# یکی حرف بزنم بحث رو عوض میکرد
میگفت شاید اون شخص راضی نباشه در موردش حرف بزنیم و #غیبتش رو کنیم...
10-یکی #بهش زنگ زد گفت پول واریز نکردی؟!!!
گفتم: رفیق، بچه هات بودن؟
گفت: نه، یه #بچه فقیر از مهدیه رو حمایت مالی کردم. اون بود زنگ زد.
گفتم: چن بهش میدی؟!!!
گفت #سه مرحله در یک سال 900 هزار تومن. اولِ مهر، عید و تابستان سه تا سیصدتومن.
11-تو راه برگشت هم از #سه تا کودک آویشن کوهی خرید. گفت اگر فقط از #یکیشون بخرم اون یکی دلش میشکنه.💔
میدونین من تو این سفر چقد خرج کردم؟!!!
3هزار تومن!!!
یه بسنی برا رفیقم خریدم چون همینقدر بیشتر پول تو جیبم نبود. من کارت داشتم #رفیقم پول نقد تو جیبش گذاشته بود. به من اجازه نمیداد حساب کنم.
میدونین #شغل رفیق من چه بود؟!!! #برق کش، لوله کش، تعمیرکارِ یخچال و کولر و آبگرمکن بود و یه مغازه کوچک داشت.
میدونین چه ماشینی داشت؟!!! پرایدِ 85
میدونین چن سالش بود؟!!!
34 سال.
میدونین من چه کاره بودم؟!!!
#کارمند بودم، باغ هم داشتم.
میدونین چه ماشبنی داشتم؟
206 صندوق دار؛ کلک زدم گفتم خرابه که اون ماشینشو بیاره..
دوستم یه جمله گفت که به دلم نشست:
#دستهایی که کمک میکنن
مقدس تر از #لبهایی هستن که دعا میکنن. بنده مخلص خدا بودن به حرکت است نه ادعا
بعضیها بزرگوار به دنیا اومدن تا دیگران هم ازشون چیزایی یادبگیرن
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🆔
@mojaradan
🍃🍃🍃
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
💠 • ° •🔸 ◎﷽◎ 🔸• ° • 💠
#داستان_شب
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
آقای #سید علی اکبر کوثری
از روضه خوان های قدیم قم و از پیر#غلامهای مخلص اباعبدلله علیهالسلام
در #ظهر عاشورای یک سالی به یکی از مساجد قم برای روضهخوانی تشریف میبرند.
#بچههای آن محله به رسم کودکانهٔ خود بازی میکردند و به جهت تقلید از بزرگترها، با #چادرهای مشکی و مقنعههای مشکی مادرانشان حسینیه و تکیه کودکانه و کوچکی در عالم کودکی، در گوشهای از محله برای خودشان درست کرده بودند.
مرحوم سید علی اکبر میگوید بعد از #اتمام جلسه آمدم از درب مسجد بیرون بیایم یکی از #دختر بچههای محله آمد جلو و گفت آقای کوثری برای ما هم روضه میخوانی؟
گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا #شب مجالس مختلفی وعده کردهام و چون قول دادم باید عجله کنم ڪه تأخیری در حضورم نداشته باشم.
هر چه #اصرار کرد توجهی نکردم تا عبای مرا گرفت و با #:چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟
چه #فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟
میگوید پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و #قبول کردم و به دنبالش با عجله رفتم تا رسیدیم.
#حسینیه کوچک و محقری بود ڪه به اندازه سه تا #چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند.
سر خم کردم و وارد حسینیه کوچک روی #خاکهای محله نشستم و بچههای قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند.
#سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهداء علیهالسلام عرضه کردم
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَباعَبدالله...
دو جمله #روضه خواندم و یک بیت شعر
از آب هم مضایقه کردند کوفیان...
دعایی کردم و آمدم بلند بشوم با عجله بروم ڪه یکی از بچهها گفت تا #چای روضه را نخورید امکان ندارد بزاریم بروی
رفت و در یکی از #استکانهای پلاستیکی بچهگانشون برایم چای ریخت،
#چای سرد ڪه رنگ خوبی هم نداشت
با بیمیلی و اکراه استکان را آوردم بالا و برای اینکه بچهها ناراحت نشوند بی سر و صدا از #پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم
#شام عاشورا، شب شام غریبان امام حسین خسته و کوفته آمدم منزل و از شدت #خستگی فوراً به خواب رفتم.
وجود #نازنین حضرت زهرا صدیقه کبری در عالم رؤیا بالای سرم آمدند طوری ڪه متوجه حضور ایشان شدم
به من فرمود:
آسید علی اکبر مجالس روضه امروز #قبول نیست.
گفتم چرا خانوم جان!!!
فرمود:
#نیتت خالص برای ما نبود
برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی
فقط یک مجلس بود ڪه از تو قبول شد و ما خودمان در آنجا #حضور داشتیم، و آن روضهای بود ڪه برای آن #چند تا بچه کوچک دور از ریا و خالص گوشهٔ محله خواندی....
آسید علی اکبر ما از تو #گله و خوردهای داریم!
گفتم جانم خانوم، بفرمائید چه #خطایی از من سر زده؟
خانوم حضرت زهرا سلام الله علیها با اشاره فرمودند: آن #چای را من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟
میگوید از خواب بیدار شدم و از آن روز فهمیدم ڪه #توجه و عنایت آنها به مجالس با اخلاص و بیریاست
و بعد از آن هر #مجلس کوچک و بیبضاعتی بود قبول میکردم و اندک #صله و پاکتی ڪه از آنها عاید و حاصلم میشد، برکتی فراوان داشت و برای همهٔ #گرفتاریها و مخارجم کافی بود.
بنازم بہ بزم محبت ڪه در آن
گدایی و شاهی برابر نشیند...
✍برگرفته از خاطرات آن مرحوم
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
@mojaradan
#داستان_شب
کرامات امام حسین (ع): نظر حضرت
سيد جليل مرحوم #حاج سيد نورالدين نهاوندى از #تجار معروف و متدين اراك بوده است گرچه #سواد نداشته لكن بسيار با ايمان و عقيده و صادق بوده است و #مردم اراك به او عقيده داشته اند و كراماتى به او منسوب است منجمله عالم جليل و محقق #نبيل حضرت حجة الاسلام آقاى آقاعلى ميريحيى دام ظله العالى از آن سيد بزرگوار دو قضيه نقل كرده اند كه يكى از آنها اين است كه سيد نور الدين گفت قبل از اينكه #متاهل شوم به اتفاق مادرم همراه قافله به عزم زيارت آقا اباعبداللّه الحسين ع به طرف #كربلا حركت كرديم
البته در راه خيلى به مادرم #خدمت مى كردم مدتى در كربلا بوديم و به زيارت #حضرت اميرالمؤ منين على ع و ساير عتبات مقدسه را زيارت كرديم و براى آخرين مرتبه به عنوان #وداع به كربلا رفتيم تا اينكه از طرف رئيس قافله ابلاغ شد كه #فردا عازم حركت باشيم آن شب هم #شب جمعه بود. به مادرم خبر دادم كه برويم براى زيارت وداع لكن مادرم #قبول نكرد وگفت الان خسته هستيم چند ساعتى استراحت مى كنيم هنگام #سحر به زيارت مشرف مى شويم من هم رضايت مادر را ترجيح داده خوابيدم سحر از خواب بيدار شدم متاسفانه ديدم كار خراب شده و با عجله هرچه تمام تر به عزم #غسل كردن روانه حمام شدم درب حمام بسته بود به حمام ديگرى رفتم آن هم باز نبود.
خلاصه هركجا رفتم در برويم باز نشد با #ناراحتى فوق العاده اى روانه صحن مطهر شدم ديدم همراهان همه به زيارت وداع مشغولند به اندازه اى #غم و اندوه مرا فرا گرفت كه نمى توانم توصيف نمايم از روى تاءسف و ناراحتى چندان به# پشت دست خود زدم كه دستم مجروح شد با حالت بيچارگى و اضطرار #پشت پنجره آمدم ناگهان چشمم افتاد به جمال دل آراى #حضرت سيد الشهداء ع در حالى كه از بالاى ضريح آهسته به طرف من مى آمد #نگاه محبت آميزى به من فرمود، و دست محبت به #صورتم كشيد.
آنانكه خاك را به نظر كيميا كنند
آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند؟
فرمود سيد نورالدين #خيلى ناراحتى برو غسل كن تا برسى در حمام باز مى شود #ناگهان به حال خود آمدم ديدم خبرى از آقا نيست با كمال عجله به طرف حمام روانه شدم# ديدم تازه حمامى مى خواهد درب حمام را باز كند با كمال شوق غسل كرده و به زيارت #وداع موفق شدم .(1)
دلبرا گر بنوازى بنگاهى ما را
خوش تر است ار بدهى منصب شاهى ما را
به من بى سرو پا گوشه چشمى بنما
كه محالست جز اين گوشه پناهى ما را
بردل تيره ام اى چشمه خورشيد بتاب
نبود بدتر از اين روز سياهى ما را
از ازل در دل ما تخم محبت كشتند
نبود بهتر از اين مهر گاهى ما را
گرچه از پيشگه خاطر ناظر دوريم
هم مگر ياد كند لطف توگاهى ما را
باغم عشق كه كوهيست گران بردل ما
عجب است ارنخرد دوست بكاهى ما را
1- زندگانى عشق ، 226.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
💞💞💍💍💞💞
#تفاوت_سنی_زیاد_در_ازدواج_چیست؟
*اگر #بیش از اندازه از همسر خود بزرگتر باشید:
این امکان وجود دارد که #حوصله او را نداشته باشید و نتوانید خامی ها، بی تجربگی ها و کندی او در باره مسائل زندگی را #تحمل کنید. در واقع ممکن است از این که شاهد هستید همسرتان با مسائلی دست به گریبان است که شما مدتها پیش آنها را #پشت سر گذاشته اید، خسته شوید.
تمایل دارید بیشتر اوقات #نقش والد را بازی کنید، زیرا تجربه بیشتری دارید. تقریباً غیرممکن است که بتوانید از #پند و اندرز دادن و نصیحت کردن همسرتان چشم بپوشید. همین باعث می شود که همیشه با همسرتان مانند یک کودک رفتار کنید و در دام ارتباط مداوم والد- کودک بیفتید. این ارتباط باعث #خشم و انزجار همسرتان نسبت به شما و عصبانیت متقابل شما نسبت به او می شود و تاثیر #مخربی بر رابطه تان می گذارد.
در #رابطه قدرت بیشتری پیدا می کنید و وسوسه می شوید که همسرتان را #کنترل کنید. به دلیل بالاتر بودن سن، تجربه های بیشتر و احتمالاً موفقیت های مالی بیشتر ممکن است همسر خود را کنترل کنید تا دست به #کارهای ناپخته و حساب نشده نزند.
ممکن است بخواهید خود را #جوان تر از سن واقعی تان نشان دهید. افراد در هر سنی نیازهای خاصی دارند اما وقتی فردی با همسری بسیار جوان تر از خودش ازدواج می کند ممکن است از اینکه به #نیازهای سنی خودش پاسخ دهد دست بردارد و برای رضایت خاطر همسرش سعی کند که رفتارهای سنین #پایین تر را انجام دهد.
*اگر بیش از اندازه از همسر خود جوان تر باشید:
این امکان وجود دارد که به او به عنوان یک #الگو و آموزگار نگاه کنید و در مقابل او احساس ضعف و حقارت کنید. وقتی همسرتان به مراتب از شما بزرگتر باشد طبیعی است که #موفق تر، باتجربه تر و از لحاظ اقتصادی با ثبات تر باشد. این موضوع می تواند فرد را به طور ناخودآگاه تحت تاثیر قرار دهد به طوری که احساس کند همسرش از او بهتر است.
ممکن است همیشه برای همسرتان #نقش کودک را بازی کنید. وقتی که تجربه کمتری دارید و مشاهده می کنید که همسرتان با تجربه تر است ممکن است به طور ناخودآگاه در مقابل او در اکثر مواقع نقش یک کودک را بازی کنید.
ممکن است بخواهید خود را #مسن تر از سن واقعی خود نشان دهید. برای این که تفاهم بین خود و همسرتان را بیشتر کنید، احتمال دارد رفتارهای مطابق با سن خود را کنار بگذارید و مطابق میل او رفتارهای #سنین بالاتر را نشان دهيد.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
✅ #خدمت_سربازی
برخی از #خانواده ها به پسرهایی كه سربازی نرفته اند، دختر نمی دهند. برخی از خانواده ها نیز برای #پسر سرباز نرفته شان #خواستگاری نمی روند و بعضی دیگر هم برای #پسر سربازشان زن نمی گیرند.
🔰 سه گروه پسر وجود دارد. گروه اول #حاضر نیستند كه خود را به سختی بیندازند و معمولاً از پذیرش هرگونه مسئولیتی سرباز می زنند و به قول معروف #بی كار و بی عارند. هرگز نمی توان به این افراد اعتماد و تكیه كرد. آنها معمولا می گویند: «#چرا باید سربازی بروم وقتی می توانم این زمان را کار کنم و دو سال جلوتر باشم؟» این #استدلال اگرچه منطقی به نظر می رسد اما در واقع نشان می دهد که پسر نمی خواهد با #واقعیت های موجود کنار بیاید و به دنبال فرار از وظایف خود است بنابراین باید از ازدواج با آنها #اجتناب کنید.
🔰 گروه دوم،كسانی اند كه به دلیل #شرایط كاری و خانوادگی دلیلی برای سربازی رفتن نمی بینند. بیشترین افراد این گروه را كسانی تشكیل می دهند كه به كارهای #آزاد اشتغال دارند.
💯 ازدواج با افرادی كه حاضر نیستند #هرگز به سربازی بروند مشكلات زیادی در زندگی فردی و #زناشویی ایجاد می كند زیرا جامعه و قانون ما برای آنها محدودیت هایی ایجاد نموده است. طبق قوانین كشور ما #استخدام و به كارگیری فردی كه سربازی نرفته به خصوص در ادارات دولتی و نیمه دولتی ممنوع است. #نقل و انتقال هرگونه سند رسمی برای این افراد غیرممكن است. حق خروج از #كشور و رفتن به سفرهای برون كشوری از این افراد سلب شده است مگر با #ضمانت هایی.
🔰 و اما گروه سوم، كسانی هستند كه به #دلیل ادامه تحصیل به صورت موقت رفتن به سربازی را به عقب انداخته اند كه كاملاً #منطقی و درست است.
💠 باید #اذعان داشت ازدواج نه #منافاتی با ادامه تحصیل فرد دارد و نه با سربازی رفتن در تضاد است البته #زندگی متاهلی و سربازی رفتن و در عین حال ادامه تحصیل #سختی های خاص خود چون كم درآمدی، سختی كار، گاهی اوقات دوری، گاهی اوقات بیکاری و ... را برای مرد به همراه میآورد ولی #شیرینی های زندگی مشترك آنقدر زیاد هست كه بتوان به خاطر رسیدن به آن برخی از #تلخكامی ها را تحمل كرد. ضمن اینکه اگر پسری هنوز سربازی نرفته و #قصد ازدواج دارد میتواند در دوران عقد سربازی را #پشت سربگذارد.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🌷🌷🌷
#داستان_شب
در #رستوران بودم که میز بغلی توجهم را جلب کرد. #زن و مردی حدود ۴۰ ساله روبهروی هم نشسته بودند و مثل یک #دختر و پسر وجوان چیزهایی میگفتند و زیرزیرکی میخندیدند.
بدم آمد. با خودم گفتم چه معنی دارد؟ شما با این #سنتان باید بچه دبیرستانی داشته باشید.
نه مثل بچه دبیرستانیها #نامزدبازی و دختربازی کنید.
داشتم #چپچپ نگاهشان میکردم که تلفن خانم زنگ خورد و به نفر #پشت خط گفت: آره عزیزم. بچهها رو گذاشتیم #خونه خودمون اومدیم. واسهشون کتلت گذاشتم تو یخچال.
خوشم آمد. #ذوق کردم. گفتم چه پدر و مادر باحالی. چه #عشق زندهای که بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند. #چقدر خوب است که زن و شوهرها گاهی اوقات یک #گردش دوتایی بروند. چقدر رویایی. قطعا اگر روزی پدر شدم همین کار را میکنم.
داشتم با #لبخند و ذوق نگاهشان میکردم که ناگهان مرد به زن گفت: پاشو بریم تا #شوهرت نفهمیده اومدی بیرون.
اَی تُف. حالم به هم خورد. زنیکه تو شوهر داری آنوقت با #مرد غریبه آمدی ددر دودور؟
ما خیر سرمان #مسلمانیم. اسلامتان کجا رفته؟ زن و مرد نامحرم با هم چه غلطی میکنند؟ بیشرفها.
داشتم چپچپ نگاهشان میکردم که مرد بلند شد رفت به سمت #صندوق تا پول غذا را حساب کند. زن هم دنبالش رفت و بلند گفت: #داداش داداش بذار من حساب کنم. اون دفعه #پیش مامان اینا تو حساب کردی
آخییی. آبجی و داداش بودن. الهی الهی. چه قشنگ. چه قدر خوبه #خواهر و برادر اینقدر به هم نزدیک باشند.
داشتم با ذوق و شوق نگاهشان میکردم و لبخند میزدم که آمدند از کنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندی #شیطنتآمیز گفت: از کی تا حالا من شدم داداشت؟ زن هم #نیشخندی زد و گفت: اینجوری گفتم که مردم فکر کنن خواهر و برادریم.
تو روحتان. از همان اول هم میدانستم #یک ریگی به کفشتان هست. زنیکه و مردیکه عوضی آشغال بیحیا.
داشتم چپچپ نگاهشان میکردم که خواستند خداحافظی کنند. زن به مرد گفت: به #مامان سلام برسون. مرد هم گفت: باشه دخترم. تو هم به #نوههای گلم... _
وای خدا. پدر و دختر بودند. پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر میرسید؟ خب با داشتن چنین #خانواده دوستداشتنی باید هم جوان بماند. هرجا هستند #سلامت باشند.
ناگهان یادم افتاد یک ساعت است در رستوران #منتظر دوستدخترم هستم. چرا نیامد این دختر؟ ولش کن. بگذار بروم تا #همسرم شک نکرده است.
✍️پی نوشت:
این داستان #نانوشتهی بسیاری از ماست. هرکداممان به یک شکل. سرمان در #زندگی دیگران است. زود قضاوت میکنیم و #حلال خودمان را برای دیگران #حرام میدانیم.
┄┄┅━🍃🌹🍃━┅┄┄
👇
❣🌸❣🌸❣🌸❣🌸❣
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
♥️ @mojaradan
#داستان_شب
*کلاغی که مامور خدا بود*
اقای #شیخ حسین انصاریان میفرمود
یه روز جمعه با #دوستان رفتیم کوه
دوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن
#سفره ناهار چیده شد
ماست، سبزی، نوشابه،نون
دوتا از دوستان رفتن دیگ #آبگوشتی رو بیارن که...
یه #کلاغی از راه رسید رو سر این دیگ و یه #فضله ای انداخت تو دیگ آبگوشتی..
دل همه برد
حالا هرکه #دلش میشه بخوره
گفت اون روز اردو برای ما شد #زهر مار
خیلی بهمون سخت گذشت.
توکوه
#گشنه
همه #ماست و سبزی خوردیم
کسی هم نوشابه نخورد
خیلی سخت گذشت
و خیلی هم رفقا #تف و لعن کلاغ کردن گاهی هم میخندیدن ولی #اصلش ناراحت بودن
وقت رفتن دوتا از رفقا رفتن دیگ رو #خالی کنن
یه دفعه ای گفتن رفقاااااااااا
بدویییییین
چی شده؟
دیدیم دیگ که خالی کردن یه #عقرب سیاهی ته دیگه.
واگر خدا این کلاغ رو نرسانده بود ما این آبگوشت رو #میخوردیم و همه مون #میمردیم کسی هم نبود.
*اگر آقای انصاریان اون عقرب را #ندیده بودن هنوز هم میگفتن یه روز رفتیم کوه #خدا حالمون گرفت*
*حالت نگرفت، #جونت نجات داد*
خدا میدونه این #بلاهایی که تو زندگی ما هست #پشت پرده چیه.
امام عسکری فرمودند:
#هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آن که #نعمتی از خداوند آن را در میان گرفته است.
الإمامُ العسكريُّ عليه السلام :ما مِن بَلِيّةٍ إلاّ و للّه ِ فيها نِعمَةٌ تُحيطُ بِها .[بحار الأنوار : 78/374/34.]
بهترین راه برای #شکر نعمتهای خداوند عزیز، #نماز است.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
*از #دزدی بادمجان تا ازدواج💍*
ومن یتق الله یجعل له مخرجا ویرزقه من حیث لا یحتسب🌸
*شیخ #علی طنطاوی ادیب دمشق درخاطراتش نوشته : یک #مسجد بزرگی در دمشق هست که به نام *مسجد جامع توبه مشهور است.*
علت نامگذاری آن به مسجد #توبه بدین سبب هست که آنجا قبلا #محل منکرات بوده ولی یکی از #فرمانداران مسلمان آن را خرید و بنایش را ویران کرد و سپس مسجدی را در آنجا بنا کرد.
یکی از #طلبه ها که خیلی فقیر بود و به عزت نفس مشهور بود در اتاقی در مسجد #ساکن بود.
دو روز بر او گذشته بود که #غذایـی نخورده بود و چیزی برای خوردن نداشت و #توانایی مالی برای خرید غذا هم نداشت. #روز سوم احساس کرد از شدت گرسنگی به #مرگ نزدیک شده است
با خودش فکر کرد او اکنون در حالت #اضطراری قرار دارد و شرعا گوشت مردار و یا #حتی دزدی در حد نیازش جایز هست.
بنابراین #گزینه دزدی بهترین راه بود.
شیخ طنطاوی در خاطراتش ادامه می دهد : این #قصه واقعیت دارد و من کاملا اشخاصش را میشناسم و از #تفاصیل آن در جریان هستم
و فقط حکایت میکنم نه حکم و داوری.
این مسجد در یکی از محله های قدیمی واقع شده و در آنجا خانه ها به سبک قدیم به هم #چسپیده و پشت بام های خانه ها به هم متصل بود بطوریکه میشود از روی پشت بام به همه محله رفت.
این جوان به #پشت بام مسجد رفت و از آنجا به طرف خانه های محله به راه افتاد.
به اولین خانه که رسید دید #چند تا زن در آن هست چشم خودش را پایین انداخت و #دور شد و به خانه بعدی که رسید دید خالی هست
اما بوی #غذایی مطبوع از آن خانه میامد.
وقتی آن بو به مشامش رسید از شدت گرسنگی انگار مانند یک #آهن ربا او را به طرف خودش جذب کرد.
این خانه #یک طبقه بود از پشت بام به روی بالکن و از آنجا به #داخل حیاط پرید.
فورا خودش را به #آشپزخانه رساند سر دیگ را برداشت دید در آن #بادمجان های محشی (دلمه ای) قرار دارد ، یکی را برداشت و به #سبب گرسنگی به گرمی آن اهمیتی نداد ، #یک گازی از آن گرفت تا می خواست آن را #ببلعد عقلش سر جایش برگشت و ایمانش بیدار شد.
باخودش گفت : #پناه بر خدا.
من طالب# علمم چگونه وارد منزل مردم شوم و دزدی کنم؟
از کار خودش #خجالت کشید و پشیمان شد و #استغفار کرد و بادمجان را به دیگ برگرداند و از همان طرف که آمده بود #سراسیمه بازگشت وارد مسجد شد و در #حلقه درس استاد حاضر شد در حالی که از شدت گرسنگی نمیتوانست #بفهمد استاد چه می گوید
وقتی استاد از #درس فارغ شد و مردم هم پراکنده شدند.
یک# زنی کاملا پوشیده پیش آمد با شیخ گفتگویی کرد که او متوجه #صحبت هایشان نشد.
شیخ به اطرافش نگاهی انداخت و کسی را #جز او نیافت.
صدایش زد و گفت : تو #متاهل هستی ؟
جوان گفت نه
شیخ گفت : #نمیخواهی زن بگیری؟
جوان خاموش ماند.
شیخ باز ادامه داد به من بگو میخواهی ازدواج کنی یا نه؟
جوان : پاسخ داد به خداوند که من# پول لقمه نانی ندارم چگونه ازدواج کنم؟
شیخ گفت : این زن آمده به من خبر داده که #شوهرش وفات کرده و در این شهر غریب
و ناآشنا هست و کسی را ندارد و نه در اینجا و نه در دنیا به جز یک #عموی پیر کس دیگری ندارد و او را با خودش آورده و او اکنون درگوشه ای از این مسجد نشسته و این زن #خانه ی شوهرش و زندگی و اموالش را به ارث برده است.
اکنون آمده #تقاضای ازدواج با مردی کرده تا شرعا همسرش و سرپرستش باشد تا از تنهایی و انسانهای #بدطینت در امان بماند. آیا حاضری او را به عقد خود در بیاوری؟
جوان گفت : #بله و رو به آن زن کرد و گفت : آیا تو او را به شوهری خودت قبول داری؟
زن هم پاسخش #مثبت بود.
عموی زن دو شاهد را آورد و آنها را به #عقد یکدیگر در آورد و خودش به جای آن طلبه مهر زن را پرداخت و به زن گفت : دست شوهرت را بگیر.
دستش را گرفت و او را به طرف خانه اش #راهنمایی کرد.
وقتی وارد منزلش شد #نقاب از چهره اش برداشت.
جوان از #زیبایی و جمال همسرش مبهوت ماند و متوجه آن خانه که شد دید همان خانه ای بود که #واردش شده بود
زن از او پرسید : چیزی# میل داری برای خوردن؟
گفت : بله. پس سر دیگ را برداشت و #بادمجانی را دید و گفت : عجیب است چه کسی به خانه وارد شده و از آن یگ گاز گرفته است؟
مرد به #گریه افتاد و قصه خودش را برای همسرش تعریف کرد.
زن گفت :
*این #نتیجه امانت داری و تقوای توست.*
*از خوردن بادنجان حرام سرباز زدی خداوند تعالی #همه خانه و صاحب خانه را حلال به تو بخشید.*
*کسی که بخاطر خدا چیزی را #ترک کند و تقوا پیشه نماید*
*خداوند تعالی در مقابل #چیز بهتری به او #عطا میکند.*
*توبه تولدی دوباره*
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#انچه_مجردان_باید_بدانند
➕ازدواج با این افراد توصیه نمی شود
با کسی که# مدام در گذشته شما دنبال این است که ببنید با #کسی رابطه داشته اید یا خیر
با کسی که #دنبال آتو گرفتن از شما است تا ثابت کند که فکر #منفی اش در مورد شما درست بوده
با کسی که هر لحظه باید به او #ثابت کنید که راست می گویید
با کسی که برای کنار او #ماندن باید خودتان را تغییر دهید
با کسی که اگر #پشت خط تلفن شما بیاید و شما نتوانید پاسخ وی را بدهید بعد از آن از شما #بازجویی می کند.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
💗✨💗✨💗✨💗
#ازدواج🤩
چرا #خواستگارها منصرف می شوند⁉️😢
👈این که #گهگاه برایتان خواستگاری بیاید و بعد از #صحبت های اولیه منصرف بشود اتفاق مهم و غیر طبیعی ای نیست.❗️ چرا که #همان طور که شما بعضی از #خواستگارانتان را رد می کنید آنها هم این حق را دارند. اما اگر به طور مکرر و #پشت سر هم این اتفاق برایتان افتاده است، باید دلایل آن را پیدا کنید.❗️😊
✅دو دلیل مهم:
1⃣ واقعیتِ برتر بودن.❗️ #مسئله کیفیت در #ازدواج اهمیت زیادی دارد.🌺 گروهی از دخترانی که با انصراف های مکرر و مداوم خواستگارهایشان مواجه می شوند، در واقع با #عدم کیفیت لازم و کافی با خواستگارها روبرو هستند.❗️ یعنی بدون اینکه احساس برتری کنند و یا #بخواهند برتریِ شان را به رخ بکشند، در واقعیت از #خواستگارشان بالاترند،☺️ مثلاً در زمینه هایی مانند هوش، توانمندی های روانی، #کلامی، اجتماعی، مدیریت خود و غیره.🌸 طبیعی است که خواستگارانی که خودشان را هم تراز این دختران نمی بینند بعد از چند #جلسه پا پس بکشند.😊 چرا که آنها هم به دنبال کسی هستند که در #سطح خودشان باشد و آنها بتوانند افکار، رفتارها و #انتظاراتش را بفهمند.❗️
#ادامه_دارد....
💗✨💗✨💗✨💗
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan 🌺💍
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_دوم
#انتخاب_همسر
✍️در انتخاب همسر و ازدواج با این افراد باید دقت بیشتری کرد و تردید داشت. بعضی از علائم خطرناک و بعضی هشداردهنده هستند.
6) با کسی که #مدام در گذشته شما دنبال اینست که ببنید با کسی #رابطه داشتید یا خیر.
7) با کسی که اگر #پشت خط تلفن شما بیاید و شما نتوانید پاسخ وی را بدهید بعد از آن از شما #بازجویی می کند.
8) با کسی که هر #لحظه باید گزارش دهید کجا بودید با کی بودید و با #کسی که مدام به شما شک دارد.
9) با کسانی که با #اشتیاق با افراد جدید دوست می شوند و بعد از مدتی آنها را رها می کنند و #دوستان ثابتی ندارند.
10) با کسانی که در #نظم بسیار شدید و دقیق هستند و کمی #بی نظمی آنها را بهم می ریزد.
#ادامه_دارد
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan 🎀