eitaa logo
مجردان انقلابی
13هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.8هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 ادمین کانال ↶ @mojaradan_adm (تبلیغات انجام میشود) متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir_ir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 از گفتن اگه کسی رو خواستی بشناسی باهاش شو با یکی از 👬 تازه آشنا شده بودم یه روز بهم گفت فردا میخوام برم شیراز. گفتم: منم کار دارم باهات میام. 1- سر وعده اومد در خونه مون 🔑 ماشینشو دو دستی تعارف کرد گفت بفرما شما رانندگی کنید. گفتم ممنون؛ حالا خسته شدی من میشینم. معرفت اول 2- رسیدیم سر فلکه خروجی شهر خواستیم از یه چیز خوردنی برا تو راه بگیریم . من رفتم از دکه اولی بخرم گفت بیا از اون یکی بخریم. گفتم: چه فرقی داره؟!!! گفت: اون کمتره، تا کسب اونم بگرده... 3- ایستگاه خروجی شهر گفتم صبر کن دوتا مسافر سوار کنیم بنزین در بیاد. گفت: این مسافرکش ها منتظر مسافرن، گناه دارن، روزیشون کم میشه. 3-بین راه یه مسافر فقیری دست بلند کرد. اونو سوار کرد. مسیرش کوتاه بود؛ پول که ازش نگرفت، 5هزار تومن هم بهش داد. گفتم معتاد بود ها. گفت: باشه اینها دنیاطلبان روزگار هستن. مهم اینه که من به نیّت خدا این کار را کردم. 5-رسیدیم کنار قبرستان شهر، یه آدم حدود چهل ساله یه مشما قارچ کوهی دستش بود. بهش گفت: همش چند؟ گفت: 13هزار تومن. ازش خرید. گفتم: رفیق اینقدر ارزش نداشتا. گفت میدونم روزیش تامین بشه.. 6- رسیدیم شيراز، چراغ قرمز یه بچه 10ساله چندتا دستمال کاغذی داشبردی دستش بود. گفت 4تا 5هزارتومن. 4تا ازش خرید. گفتم رفیق اینقد ارزش نداشتا. گفت: میدونم، میخواستم روزیش تامین بشه. گناه داره تو آفتاب وایساده. یه جای دیگه هم از یه بچه یه کتاب دعا خرید 2 هزاروتومن!!! 7- از روی پل هوایی رد میشدیم، یه دستگاه وزنه (ترازو) جلوش بود. یه کم رد شدیم، یه دفعه برگشت گفت میای وزن کنیم؟ گفتم: من وزنمو میدونم چقدره. گفت باشه منم میدونم اگه همه مثل من و تو اینجوری باشن این پیرمرد ازه کجا تامین بشه؟!!! گفتم باشه پولی بهش بده بریم. گفت نه، غرورش میشکنه، گدایی؛ اینجوری میگه کاسبی کردم. 8-یه دست دراز کرد. یه پول خورد بهش داد. گفتم: رفیق اینها حقه بازنا. گفت: ما هیچ حاجتمندی را رد نمیکنم. مبادا نیازمندی را رد کرده باشیم. 9-اگه میخواستم در مورد# یکی حرف بزنم بحث رو عوض میکرد میگفت شاید اون شخص راضی نباشه در موردش حرف بزنیم و رو کنیم... 10-یکی زنگ زد گفت پول واریز نکردی؟!!! گفتم: رفیق، بچه هات بودن؟ گفت: نه، یه فقیر از مهدیه رو حمایت مالی کردم. اون بود زنگ زد. گفتم: چن بهش میدی؟!!! گفت مرحله در یک سال 900 هزار تومن. اولِ مهر، عید و تابستان سه تا سیصدتومن. 11-تو راه برگشت هم از تا کودک آویشن کوهی خرید. گفت اگر فقط از بخرم اون یکی دلش میشکنه.💔 میدونین من تو این سفر چقد خرج کردم؟!!! 3هزار تومن!!! یه بسنی برا رفیقم خریدم چون همینقدر بیشتر پول تو جیبم نبود. من کارت داشتم پول نقد تو جیبش گذاشته بود.‌ به من اجازه نمیداد حساب کنم. میدونین رفیق من چه بود؟!!! کش، لوله کش، تعمیرکارِ یخچال و کولر و آبگرمکن بود و یه مغازه کوچک داشت. میدونین چه ماشینی داشت؟!!! پرایدِ 85 میدونین چن سالش بود؟!!! 34 سال. میدونین من چه کاره بودم؟!!! بودم، باغ هم داشتم. میدونین چه ماشبنی داشتم؟ 206 صندوق دار؛ کلک زدم گفتم خرابه که اون ماشینشو بیاره.. دوستم یه جمله گفت که به دلم نشست: که کمک میکنن مقدس تر از هستن که دعا میکنن. بنده مخلص خدا بودن به حرکت است نه ادعا بعضیها بزرگوار به دنیا اومدن تا دیگران هم ازشون چیزایی یادبگیرن 🆔 @mojaradan 🍃🍃🍃
┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ 💠 • ° •🔸 ◎﷽◎ 🔸• ° • 💠 °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° آقای علی اکبر کوثری از روضه خوان های قدیم قم و از پیر مخلص اباعبدلله علیه‌السلام در عاشورای یک سالی به یکی از مساجد قم برای روضه‌خوانی تشریف می‌برند. آن محله به رسم کودکانهٔ خود بازی می‌کردند و به جهت تقلید از بزرگترها، با مشکی و مقنعه‌های مشکی مادرانشان حسینیه و تکیه کودکانه و کوچکی در عالم کودکی، در گوشه‌ای از محله برای خودشان درست کرده بودند. مرحوم سید علی اکبر می‌گوید بعد از جلسه آمدم از درب مسجد بیرون بیایم یکی از بچه‌های محله آمد جلو و گفت آقای کوثری برای ما هم روضه می‌خوانی؟ گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا مجالس مختلفی وعده کرده‌ام و چون قول دادم باید عجله کنم ڪه تأخیری در حضورم نداشته باشم. هر چه کرد توجهی نکردم تا عبای مرا گرفت و با #:چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟ چه بین مجلس ما و بزرگترها هست؟ می‌گوید پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و کردم و به دنبالش با عجله رفتم تا رسیدیم. کوچک و محقری بود ڪه به اندازه سه تا نفر بچه بیشتر داخلش جا نمی‌شدند. سر خم کردم و وارد حسینیه کوچک روی محله نشستم و بچه‌های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند. محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام عرضه کردم اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَباعَبدالله... دو جمله خواندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان... دعایی کردم و آمدم بلند بشوم با عجله بروم ڪه یکی از بچه‌ها گفت تا روضه را نخورید امکان ندارد بزاریم بروی رفت و در یکی از پلاستیکی بچه‌گانشون برایم چای ریخت، سرد ڪه رنگ خوبی هم نداشت با بی‌میلی و اکراه استکان را آوردم بالا و برای اینکه بچه‌ها ناراحت نشوند بی سر و صدا از سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم عاشورا، شب شام غریبان امام حسین خسته و کوفته آمدم منزل و از شدت فوراً به خواب رفتم. وجود حضرت زهرا صدیقه کبری در عالم رؤیا بالای سرم آمدند طوری ڪه متوجه حضور ایشان شدم به من فرمود: آسید علی اکبر مجالس روضه امروز نیست. گفتم چرا خانوم جان!!! فرمود: خالص برای ما نبود برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود ڪه از تو قبول شد و ما خودمان در آنجا داشتیم، و آن روضه‌ای بود ڪه برای آن تا بچه کوچک دور از ریا و خالص گوشهٔ محله خواندی.... آسید علی اکبر ما از تو و خورده‌ای داریم! گفتم جانم خانوم، بفرمائید چه از من سر زده؟ خانوم حضرت زهرا سلام الله علیها با اشاره فرمودند: آن را من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟ می‌گوید از خواب بیدار شدم و از آن روز فهمیدم ڪه و عنایت آنها به مجالس با اخلاص و بی‌ریاست و بعد از آن هر کوچک و بی‌بضاعتی بود قبول می‌کردم و اندک و پاکتی ڪه از آنها عاید و حاصلم می‌شد، برکتی فراوان داشت و برای همهٔ و مخارجم کافی بود. بنازم بہ بزم محبت ڪه در آن گدایی و شاهی برابر نشیند... ✍برگرفته از خاطرات آن مرحوم ‌‌〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 @mojaradan
 کرامات امام حسین (ع): نظر حضرت   سيد جليل مرحوم سيد نورالدين نهاوندى از معروف و متدين اراك بوده است گرچه نداشته لكن بسيار با ايمان و عقيده و صادق بوده است و اراك به او عقيده داشته اند و كراماتى به او منسوب است منجمله عالم جليل و محقق حضرت حجة الاسلام آقاى آقاعلى ميريحيى دام ظله العالى از آن سيد بزرگوار دو قضيه نقل كرده اند كه يكى از آنها اين است كه سيد نور الدين گفت قبل از اينكه شوم به اتفاق مادرم همراه قافله به عزم زيارت آقا اباعبداللّه الحسين ع به طرف حركت كرديم البته در راه خيلى به مادرم مى كردم مدتى در كربلا بوديم و به زيارت اميرالمؤ منين على ع و ساير عتبات مقدسه را زيارت كرديم و براى آخرين مرتبه به عنوان به كربلا رفتيم تا اينكه از طرف رئيس قافله ابلاغ شد كه عازم حركت باشيم آن شب هم جمعه بود. به مادرم خبر دادم كه برويم براى زيارت وداع لكن مادرم نكرد وگفت الان خسته هستيم چند ساعتى استراحت مى كنيم هنگام به زيارت مشرف مى شويم من هم رضايت مادر را ترجيح داده خوابيدم سحر از خواب بيدار شدم متاسفانه ديدم كار خراب شده و با عجله هرچه تمام تر به عزم كردن روانه حمام شدم درب حمام بسته بود به حمام ديگرى رفتم آن هم باز نبود. خلاصه هركجا رفتم در برويم باز نشد با فوق العاده اى روانه صحن مطهر شدم ديدم همراهان همه به زيارت وداع مشغولند به اندازه اى و اندوه مرا فرا گرفت كه نمى توانم توصيف نمايم از روى تاءسف و ناراحتى چندان به# پشت دست خود زدم كه دستم مجروح شد با حالت بيچارگى و اضطرار پنجره آمدم ناگهان چشمم افتاد به جمال دل آراى سيد الشهداء ع در حالى كه از بالاى ضريح آهسته به طرف من مى آمد محبت آميزى به من فرمود، و دست محبت به كشيد. آنانكه خاك را به نظر كيميا كنند آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند؟ فرمود سيد نورالدين ناراحتى برو غسل كن تا برسى در حمام باز مى شود به حال خود آمدم ديدم خبرى از آقا نيست با كمال عجله به طرف حمام روانه شدم# ديدم تازه حمامى مى خواهد درب حمام را باز كند با كمال شوق غسل كرده و به زيارت موفق شدم .(1) دلبرا گر بنوازى بنگاهى ما را خوش تر است ار بدهى منصب شاهى ما را به من بى سرو پا گوشه چشمى بنما كه محالست جز اين گوشه پناهى ما را بردل تيره ام اى چشمه خورشيد بتاب نبود بدتر از اين روز سياهى ما را از ازل در دل ما تخم محبت كشتند نبود بهتر از اين مهر گاهى ما را گرچه از پيشگه خاطر ناظر دوريم هم مگر ياد كند لطف توگاهى ما را باغم عشق كه كوهيست گران بردل ما عجب است ارنخرد دوست بكاهى ما را 1- زندگانى عشق ، 226. @mojaradan
💞💞💍💍💞💞 ؟ *اگر از اندازه از همسر خود بزرگتر باشید: این امکان وجود دارد که او را نداشته باشید و نتوانید خامی ها، بی تجربگی ها و کندی او در باره مسائل زندگی را کنید. در واقع ممکن است از این که شاهد هستید همسرتان با مسائلی دست به گریبان است که شما مدتها پیش آنها را سر گذاشته اید، خسته شوید. تمایل دارید بیشتر اوقات والد را بازی کنید، زیرا تجربه بیشتری دارید. تقریباً غیرممکن است که بتوانید از و اندرز دادن و نصیحت کردن همسرتان چشم بپوشید. همین باعث می شود که همیشه با همسرتان مانند یک کودک رفتار کنید و در دام ارتباط مداوم والد- کودک بیفتید. این ارتباط باعث و انزجار همسرتان نسبت به شما و عصبانیت متقابل شما نسبت به او می شود و تاثیر بر رابطه تان می گذارد. در قدرت بیشتری پیدا می کنید و وسوسه می شوید که همسرتان را کنید. به دلیل بالاتر بودن سن، تجربه های بیشتر و احتمالاً موفقیت های مالی بیشتر ممکن است همسر خود را کنترل کنید تا دست به ناپخته و حساب نشده نزند. ممکن است بخواهید خود را تر از سن واقعی تان نشان دهید. افراد در هر سنی نیازهای خاصی دارند اما وقتی فردی با همسری بسیار جوان تر از خودش ازدواج می کند ممکن است از اینکه به سنی خودش پاسخ دهد دست بردارد و برای رضایت خاطر همسرش سعی کند که رفتارهای سنین تر را انجام دهد. *اگر بیش از اندازه از همسر خود جوان تر باشید: این امکان وجود دارد که به او به عنوان یک و آموزگار نگاه کنید و در مقابل او احساس ضعف و حقارت کنید. وقتی همسرتان به مراتب از شما بزرگتر باشد طبیعی است که تر، باتجربه تر و از لحاظ اقتصادی با ثبات تر باشد. این موضوع می تواند فرد را به طور ناخودآگاه تحت تاثیر قرار دهد به طوری که احساس کند همسرش از او بهتر است. ممکن است همیشه برای همسرتان کودک را بازی کنید. وقتی که تجربه کمتری دارید و مشاهده می کنید که همسرتان با تجربه تر است ممکن است به طور ناخودآگاه در مقابل او در اکثر مواقع نقش یک کودک را بازی کنید. ممکن است بخواهید خود را تر از سن واقعی خود نشان دهید. برای این که تفاهم بین خود و همسرتان را بیشتر کنید، احتمال دارد رفتارهای مطابق با سن خود را کنار بگذارید و مطابق میل او رفتارهای بالاتر را نشان دهيد. @mojaradan
💞💞💍💍💞💞 برخی از ها به پسرهایی كه سربازی نرفته اند،‌ دختر نمی دهند. برخی از خانواده ها نیز برای سرباز نرفته شان نمی روند و بعضی دیگر هم برای سربازشان زن نمی گیرند. 🔰 سه گروه پسر وجود دارد. گروه اول نیستند كه خود را به سختی بیندازند و معمولاً از پذیرش هرگونه مسئولیتی سرباز می زنند و به قول معروف كار و بی عارند. هرگز نمی توان به این افراد اعتماد و تكیه كرد. آنها معمولا می گویند: « باید سربازی بروم وقتی می توانم این زمان را کار کنم و دو سال جلوتر باشم؟» این اگرچه منطقی به نظر می رسد اما در واقع نشان می دهد که پسر نمی خواهد با های موجود کنار بیاید و به دنبال فرار از وظایف خود است بنابراین باید از ازدواج با آنها کنید. 🔰 گروه دوم،‌كسانی اند كه به دلیل كاری و خانوادگی دلیلی برای سربازی رفتن نمی بینند. بیشترین افراد این گروه را كسانی تشكیل می دهند كه به كارهای اشتغال دارند. 💯 ازدواج با افرادی كه حاضر نیستند به سربازی بروند مشكلات زیادی در زندگی فردی و ایجاد می كند زیرا جامعه و قانون ما برای آنها محدودیت هایی ایجاد نموده است. طبق قوانین كشور ما و به كارگیری فردی كه سربازی نرفته به خصوص در ادارات دولتی و نیمه دولتی ممنوع است. و انتقال هرگونه سند رسمی برای این افراد غیرممكن است. حق خروج از و رفتن به سفرهای برون كشوری از این افراد سلب شده است مگر با هایی. 🔰 و اما گروه سوم، كسانی هستند كه به ادامه تحصیل به صورت موقت رفتن به سربازی را به عقب انداخته اند كه كاملاً و درست است. 💠 باید داشت ازدواج نه با ادامه تحصیل فرد دارد و نه با سربازی رفتن در تضاد است البته متاهلی و سربازی رفتن و در عین حال ادامه تحصیل های خاص خود چون كم درآمدی،‌ سختی كار، گاهی اوقات دوری، گاهی اوقات بیکاری و ... را برای مرد به همراه می‌آورد ولی های زندگی مشترك آنقدر زیاد هست كه بتوان به خاطر رسیدن به آن برخی از ها را تحمل كرد. ضمن اینکه اگر پسری هنوز سربازی نرفته و ازدواج دارد میتواند در دوران عقد سربازی را سربگذارد. @mojaradan
🌷🌷🌷 در بودم که میز بغلی توجه‌م را جلب کرد. و مردی حدود ۴۰ ساله روبه‌روی هم نشسته بودند و مثل یک و پسر وجوان چیزهایی می‌گفتند و زیرزیرکی می‌خندیدند. بدم آمد. با خودم گفتم چه معنی دارد؟ شما با این باید بچه دبیرستانی داشته باشید. نه مثل بچه دبیرستانی‌ها و دختربازی کنید. داشتم نگاهشان می‌کردم که تلفن خانم زنگ خورد و به نفر خط گفت: آره عزیزم. بچه‌ها رو گذاشتیم خودمون اومدیم. واسه‌شون کتلت گذاشتم تو یخچال. خوشم آمد. کردم. گفتم چه پدر و مادر باحالی. چه زنده‌ای که بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند. خوب است که زن و شوهرها گاهی اوقات یک دوتایی بروند. چقدر رویایی. قطعا اگر روزی پدر شدم همین کار را می‌کنم. داشتم با و ذوق نگاهشان می‌کردم که ناگهان مرد به زن گفت: پاشو بریم تا نفهمیده اومدی بیرون. اَی تُف. حالم به هم خورد. زنیکه تو شوهر داری آن‌وقت با غریبه آمدی ددر دودور؟ ما خیر سرمان . اسلام‌تان کجا رفته؟ زن و مرد نامحرم با هم چه غلطی می‌کنند؟ بی‌شرف‌ها. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که مرد بلند شد رفت به سمت تا پول غذا را حساب کند. زن هم دنبالش رفت و بلند گفت: داداش بذار من حساب کنم. اون دفعه مامان اینا تو حساب کردی آخییی. آبجی و داداش بودن. الهی الهی. چه قشنگ. چه قدر خوبه و برادر اینقدر به هم نزدیک باشند. داشتم با ذوق و شوق نگاه‌شان می‌کردم و لبخند می‌زدم که آمدند از کنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندی گفت: از کی تا حالا من شدم داداشت؟ زن هم زد و گفت: این‌جوری گفتم که مردم فکر کنن خواهر و برادریم. تو روح‌تان. از همان اول هم می‌دانستم ریگی به کفش‌تان هست. زنیکه و مردیکه عوضی آشغال بی‌حیا. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که خواستند خداحافظی کنند. زن به مرد گفت: به سلام برسون. مرد هم گفت: باشه دخترم. تو هم به گلم... _ وای خدا. پدر و دختر بودند. پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر می‌رسید؟ خب با داشتن چنین دوست‌داشتنی باید هم جوان بماند. هرجا هستند باشند. ناگهان یادم افتاد یک ساعت است در رستوران دوست‌دخترم هستم. چرا نیامد این دختر؟ ولش کن. بگذار بروم تا شک نکرده است. ✍️پی نوشت: این داستان بسیاری از ماست. هرکدام‌مان به یک شکل. سرمان در دیگران است. زود قضاوت می‌کنیم و خودمان را برای دیگران می‌دانیم. ┄┄┅━🍃🌹🍃━┅┄┄ 👇 ❣🌸❣🌸❣🌸❣🌸❣ ♥️ @mojaradan
*کلاغی که مامور خدا بود* اقای حسین انصاریان می‌فرمود یه روز جمعه با رفتیم کوه دوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن ناهار چیده شد ماست، سبزی، نوشابه،نون دوتا از دوستان رفتن دیگ رو بیارن که... یه از راه رسید رو سر این دیگ و یه ای انداخت تو دیگ آبگوشتی.. دل همه برد حالا هرکه میشه بخوره گفت اون روز اردو برای ما شد مار خیلی بهمون سخت گذشت. توکوه همه و سبزی خوردیم کسی هم نوشابه نخورد خیلی سخت گذشت و خیلی هم رفقا و لعن کلاغ کردن گاهی هم میخندیدن ولی ناراحت بودن وقت رفتن دوتا از رفقا رفتن دیگ رو کنن یه دفعه ای گفتن رفقاااااااااا بدویییییین چی شده؟ دیدیم دیگ که خالی کردن یه سیاهی ته دیگه. واگر خدا این کلاغ رو نرسانده بود ما این آبگوشت رو و همه مون کسی هم نبود. *اگر آقای انصاریان اون عقرب را بودن هنوز هم میگفتن یه روز رفتیم کوه حالمون گرفت* *حالت نگرفت، نجات داد* خدا میدونه این که تو زندگی ما هست پرده چیه. امام عسکری فرمودند: گرفتاری و بلایی نیست مگر آن که از خداوند آن را در میان گرفته است. الإمامُ العسكريُّ عليه السلام :ما مِن بَلِيّةٍ إلاّ و للّه ِ فيها نِعمَةٌ تُحيطُ بِها .[بحار الأنوار : 78/374/34.] بهترین راه برای نعمتهای خداوند عزیز، است. @mojaradan
*از بادمجان تا ازدواج💍* ومن یتق الله یجعل له مخرجا ویرزقه من حیث لا یحتسب🌸 *شیخ طنطاوی ادیب دمشق درخاطراتش نوشته : یک بزرگی در دمشق هست که به نام *مسجد جامع توبه مشهور است.* علت نامگذاری آن به مسجد بدین سبب هست که آنجا قبلا منکرات بوده ولی یکی از مسلمان آن را خرید و بنایش را ویران کرد و سپس مسجدی را در آنجا بنا کرد. یکی از ها که خیلی فقیر بود و به عزت نفس مشهور بود در اتاقی در مسجد بود. دو روز بر او گذشته بود که نخورده بود و چیزی برای خوردن نداشت و مالی برای خرید غذا هم نداشت. سوم احساس کرد از شدت گرسنگی به نزدیک شده است با خودش فکر کرد او اکنون در حالت قرار دارد و شرعا گوشت مردار و یا دزدی در حد نیازش جایز هست. بنابراین دزدی بهترین راه بود. شیخ طنطاوی در خاطراتش ادامه می دهد : این واقعیت دارد و من کاملا اشخاصش را میشناسم و از آن در جریان هستم و فقط حکایت میکنم نه حکم و داوری. این مسجد در یکی از محله های قدیمی واقع شده و در آنجا خانه ها به سبک قدیم به هم و پشت بام های خانه ها به هم متصل بود بطوریکه میشود از روی پشت بام به همه محله رفت. این جوان به بام مسجد رفت و از آنجا به طرف خانه های محله به راه افتاد. به اولین خانه که رسید دید تا زن در آن هست چشم خودش را پایین انداخت و شد و به خانه بعدی که رسید دید خالی هست اما بوی مطبوع از آن خانه میامد. وقتی آن بو به مشامش رسید از شدت گرسنگی انگار مانند یک ربا او را به طرف خودش جذب کرد. این خانه طبقه بود از پشت بام به روی بالکن و از آنجا به حیاط پرید. فورا خودش را به رساند سر دیگ را برداشت دید در آن های محشی (دلمه ای) قرار دارد ، یکی را برداشت و به گرسنگی به گرمی آن اهمیتی نداد ، گازی از آن گرفت تا می خواست آن را عقلش سر جایش برگشت و ایمانش بیدار شد. باخودش گفت : بر خدا. من طالب# علمم چگونه وارد منزل مردم شوم و دزدی کنم؟ از کار خودش کشید و پشیمان شد و کرد و بادمجان را به دیگ برگرداند و از همان طرف که آمده بود بازگشت وارد مسجد شد و در درس استاد حاضر شد در حالی که از شدت گرسنگی نمیتوانست استاد چه می گوید وقتی استاد از فارغ شد و مردم هم پراکنده شدند. یک# زنی کاملا پوشیده پیش آمد با شیخ گفتگویی کرد که او متوجه هایشان نشد. شیخ به اطرافش نگاهی انداخت و کسی را او نیافت. صدایش زد و گفت : تو هستی ؟ جوان گفت نه شیخ گفت : زن بگیری؟ جوان خاموش ماند. شیخ باز ادامه داد به من بگو میخواهی ازدواج کنی یا نه؟ جوان : پاسخ داد به خداوند که من# پول لقمه نانی ندارم چگونه ازدواج کنم؟ شیخ گفت : این زن آمده به من خبر داده که وفات کرده و در این شهر غریب و ناآشنا هست و کسی را ندارد و نه در اینجا و نه در دنیا به جز یک پیر کس دیگری ندارد و او را با خودش آورده و او اکنون درگوشه ای از این مسجد نشسته و این زن ی شوهرش و زندگی و اموالش را به ارث برده است. اکنون آمده ازدواج با مردی کرده تا شرعا همسرش و سرپرستش باشد تا از تنهایی و انسانهای در امان بماند. آیا حاضری او را به عقد خود در بیاوری؟ جوان گفت : و رو به آن زن کرد و گفت : آیا تو او را به شوهری خودت قبول داری؟ زن هم پاسخش بود. عموی زن دو شاهد را آورد و آنها را به یکدیگر در آورد و خودش به جای آن طلبه مهر زن را پرداخت و به زن گفت : دست شوهرت را بگیر. دستش را گرفت و او را به طرف خانه اش کرد. وقتی وارد منزلش شد از چهره اش برداشت. جوان از و جمال همسرش مبهوت ماند و متوجه آن خانه که شد دید همان خانه ای بود که شده بود زن از او پرسید : چیزی# میل داری برای خوردن؟ گفت : بله. پس سر دیگ را برداشت و را دید و گفت : عجیب است چه کسی به خانه وارد شده و از آن یگ گاز گرفته است؟ مرد به افتاد و قصه خودش را برای همسرش تعریف کرد. زن گفت : *این امانت داری و تقوای توست.* *از خوردن بادنجان حرام سرباز زدی خداوند تعالی خانه و صاحب خانه را حلال به تو بخشید.* *کسی که بخاطر خدا چیزی را کند و تقوا پیشه نماید* *خداوند تعالی در مقابل بهتری به او میکند.* *توبه تولدی دوباره* @mojaradan
➕ازدواج با این افراد توصیه نمی شود با کسی که# مدام در گذشته شما دنبال این است که ببنید با رابطه داشته اید یا خیر با کسی که آتو گرفتن از شما است تا ثابت کند که فکر اش در مورد شما درست بوده با کسی که هر لحظه باید به او کنید که راست می گویید با کسی که برای کنار او باید خودتان را تغییر دهید با کسی که اگر خط تلفن شما بیاید و شما نتوانید پاسخ وی را بدهید بعد از آن از شما می کند. @mojaradan
💗✨💗✨💗✨💗 🤩 چرا منصرف می شوند⁉️😢 👈این که برایتان خواستگاری بیاید و بعد از های اولیه منصرف بشود اتفاق مهم و غیر طبیعی ای نیست.❗️ چرا که طور که شما بعضی از را رد می کنید آنها هم این حق را دارند. اما اگر به طور مکرر و سر هم این اتفاق برایتان افتاده است، باید دلایل آن را پیدا کنید.❗️😊 ✅دو دلیل مهم: 1⃣ واقعیتِ برتر بودن.❗️ کیفیت در اهمیت زیادی دارد.🌺 گروهی از دخترانی که با انصراف های مکرر و مداوم خواستگارهایشان مواجه می شوند، در واقع با کیفیت لازم و کافی با خواستگارها روبرو هستند.❗️ یعنی بدون اینکه احساس برتری کنند و یا برتریِ شان را به رخ بکشند، در واقعیت از بالاترند،☺️ مثلاً در زمینه هایی مانند هوش، توانمندی های روانی، ، اجتماعی، مدیریت خود و غیره.🌸 طبیعی است که خواستگارانی که خودشان را هم تراز این دختران نمی بینند بعد از چند پا پس بکشند.😊 چرا که آنها هم به دنبال کسی هستند که در خودشان باشد و آنها بتوانند افکار، رفتارها و را بفهمند.❗️ .... 💗✨💗✨💗✨💗 @mojaradan 🌺💍
💞💞💍💍💞💞 ✍️در انتخاب همسر و ازدواج با این افراد باید دقت بیشتری کرد و تردید داشت. بعضی از علائم خطرناک و بعضی هشداردهنده هستند. 6) با کسی که در گذشته شما دنبال اینست که ببنید با کسی داشتید یا خیر. 7) با کسی که اگر خط تلفن شما بیاید و شما نتوانید پاسخ وی را بدهید بعد از آن از شما می کند. 8) با کسی که هر باید گزارش دهید کجا بودید با کی بودید و با که مدام به شما شک دارد. 9) با کسانی که با با افراد جدید دوست می شوند و بعد از مدتی آنها را رها می کنند و ثابتی ندارند. 10) با کسانی که در بسیار شدید و دقیق هستند و کمی نظمی آنها را بهم می ریزد. @mojaradan 🎀