🔅 #پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله:
✍️ ادْفَعُوا أَمْوَاجَ اَلْبَلاَءِ بِالدُّعَاءِ
🔴 موجهای بلا را با دعا برگردانید.
📚 بحارالانوار، جلد ۹۳، صفحه ۲۲
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘
@masirkhoshbakhti
🔅 #پیامبر خدا صلى الله عليه وآله:
✍️ لَو أنّ السَّماواتِ و الأرضَ كانَتا رَتقا على عَبدٍ ثُمّ اتَّقَى اللّهَ، لَجَعَلَ اللّهُ لَهُ مِنهُما فَرَجا و مَخرَجا
🔴 اگر آسمانها و زمين در برابر بندهاى سر به هم آورند و آن بنده تقواى خدا پيشه كند، حتماً خداوند از ميان آن دو، شكاف و راه خروجى برايش قرار خواهد داد.
📚 بحارالانوار جلد ۶۷ صفحه ۲۸۵
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
@masirkhoshbakhti
💐ما نمیگیما، علمای اهل تسنن میگن☺️
🌸 #پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
🍃اگر تمام درختان قلم، و دریاها مرکب و همه جنیان شمارشگر و همه انسانها نگارشگر باشند قادر به شمارش فضائل علی ابن ابی طالب نخواهند بود...
📚مناقب خوارزمی ص ۳۲
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
@masirkhoshbakhti
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت چهارم : ورزش باستانی ( ۱ )
✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید
🔸اوايل دوران دبيرستان بود كه #ابراهيم با ورزش باستاني آشنا شد. او شبها به زورخانه حاج حسن میرفت.
🔸حاج حسن توكل معروف به حاج حسن نجار، عارفی وارسته بود. او زورخانهای نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. #ابراهيم هم يكي از ورزشكاران اين محيط ورزشی و معنوی شد. حاج حسن، #ورزش را با يك يا چند آيه #قرآن شروع میکرد. سپس حديثي میگفت و ترجمه میکرد. بيشتر شبها، #ابراهيم را میفرستاد وسط گود، او هم در يك دور #ورزش، معمولاً يك سوره #قرآن، دعای توسل و يا اشعاری در مورد اهل بيت میخواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمك میکرد.
🔸از جمله كارهای مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچهها به اذان مغرب میرسید، بچهها #ورزش را قطع میکردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن #نماز جماعت میخواندند. به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از #انقلاب، درس ايمان و اخلاق را در كنار #ورزش به جوانها میآموخت.
🔸فراموش نمیکنم، يكبار بچهها پس از #ورزش در حال پوشيدن لباس و مشغول خداحافظی بودند. يكباره مردی سراسيمه وارد شد! بچه خردسالی را نيز در بغل داشت. با رنگی پريده و با صدایی لرزان گفت: حاج حسن كمكم كن. بچهام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نَفَس شما حقه، تو رو خدا دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد.
🔸#ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيایيد توی گود. خودش هم آمد وسط گود. آن شب #ابراهيم در يك دور #ورزش، دعای توسل را با بچهها زمزمه كرد. بعد هم از سوز دل براي آن كودك دعا كرد. آن مرد هم با بچهاش در گوشهای نشسته بود و گريه میکرد.
🔸دو هفته بعد حاج حسن بعد از #ورزش گفت: بچهها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟ گفت: بنده خدایی كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدلله مشكل بچهاش برطرف شده. دكتر هم گفته بچهات خوب شده. برای همين ناهار دعوت كرده.
🔸برگشتم و #ابراهيم را نگاه کردم. مثل کسی که چيزی نشنيده، آماده رفتن میشد. اما من شک نداشتم، دعای توسلی که #ابراهيم با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده.
٭٭٭
🔸بارها میدیدم #ابراهيم، با بچههایی که نه ظاهر #مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دينی بودند رفيق میشد. آنها را جذب #ورزش میکرد و به مرور به مسجد و هيئت میکشاند.
🔸يکي از آ نها خيلی از بقيه بدتر بود. هميشه از خوردن مشروب و کارهای خلافش میگفت! اصلاً چيزی از دين نمیدانست. نه نماز و نه روزه، به هيچ چيز هم اهميت نمیداد. حتی میگفت: تا حالا هيچ جلسه مذهبی يا هيئت نرفتهام. به #ابراهيم گفتم: آقا ابرام اينها کی هستند دنبال خودت مییاری!؟ با تعجب پرسيد: چطور، چی شده؟! گفتم: ديشب اين پسر دنبال شما وارد هيئت شد. بعد هم آمد و کنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت میکرد. از مظلوميت امام حسين و کارهای يزيد میگفت. اين پسر هم خيره خيره و با عصبانيت گوش میکرد. وقتی چراغها خاموش شد. به جای اينکه اشك بريزه، مرتب فحشهای ناجور به يزيد میداد، #ابراهيم داشت با تعجب گوش میکرد. يک دفعه زد زير خنده. گفت: عيبی نداره، اين پسر تا حالا هيئت نرفته و گريه نکرده. مطمئن باش با امام حسين که رفيق بشه تغيير میکنه. ما هم اگر اين بچهها رو مذهبی کنيم هنر کرديم.
🔸دوستی #ابراهيم با اين پسر به جايی رسيد که همه كارهای اشتباهش را کنار گذاشت. او يکی از بچههای خوب ورزشکار شد. چند ماه بعد و در يکی از روزهای عيد، همان پسر را ديدم. بعد از ورزش يک جعبه شيرينی خريد و پخش کرد. بعد گفت: رفقا من مديون همه شما هستم، من مديون آقا ابرام هستم. از خدا خيلی ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و... ما هم با تعجب نگاهش میکردیم. با بچهها آمديم بيرون، توی راه به کارهای ابراهيم دقت میکردم. چقدر زيبا يکی يکی بچهها را جذب ورزش میکرد، بعد هم آ نها را به #مسجد و هيئت میکشاند و به قول خودش میانداخت تو دامن امام حسين .
🔸ياد حديث #پيامبر به #اميرالمؤمنين افتادم كه فرمودند: «يا علی، اگر يک نفر به واسطه تو هدايت شود از آنچه آفتاب بر آن میتابد بالاتر است.»
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
#امام_زمان
#حجاب
شهید #ابرهیم_هادی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت هفتم : پهلوان (۲)
✔️ راوی : حسین الله کرم
🔸داستان پهلوانیهای #ابراهيم ادامه داشت تا ماجراهای پيروزی انقلاب پيش آمد. بعد از آن اکثر بچهها درگير مسائل #انقلاب شدند و حضورشان در #ورزش باستانی خيلی کمتر شد. تا اينکه ابراهيم پيشنهاد داد که صبحها در زورخانه نماز جماعت صبح را بخوانيم و بعد ورزش کنيم و همه قبول کردند.
🔸بعد از آن هر روز صبح برای اذان در زورخانه جمع میشدیم. #نماز صبح را به جماعت میخواندیم و ورزش را شروع میکردیم. بعد هم صبحانه مختصری و به سر کارهايمان میرفتیم. #ابراهيم خيلی از اين قضيه خوشحال بود؛ چرا که از طرفی ورزش بچهها تعطيل نشده بود و از طرفي بچهها نماز صبح را به جماعت میخواندند.
هميشه هم حديث #پيامبر گرامي اسلام را میخواند: « اگر نماز صبح را به جماعت بخوانم در نظرم از عبادت و شبزندهداری تا صبح محبوبتر است.»
🔸با شروع #جنگ تحميلی فعاليت زورخانه بسيار کم شد. اکثر بچهها در جبهه حضور داشتند. ابراهيم هم کمتر به تهران میآمد. يکبار هم که آمده بود، وسائل ورزش باستانی خودش را برد و در همان مناطق جنگی بساط ورزش باستانی را راهاندازی کرد.
🔸زورخانه حاج حسن توکل، در تربيت پهلوانهای واقعی زبانزد بود. از بچههای آنجا به جز #ابراهيم، جوانهای بسياری بودند که در پيشگاه خداوند پهلوانيشان اثبات شده بود! آنها با خون خودشان ایمانشان را حفظ کردند و پهلوانهای واقعی همینها هستند.
🔸دوران زيبا و معنوی زورخانه حاج حسن در همان سالهای اول دفاع مقدس، با شهادت شهيد حسن شهابی مرشد زورخانه، شهيد اصغر رنجبران فرمانده تيپ عمار و شهيدان سيدصالحی، محمد شاهرودی، علی خرّمدل، حسن زاهدی، سيد محمد سبحانی، سيد جواد مجد پور، رضاپند، حمدالله مرادی، رضا هوريار، مجيد فريدوند، قاسم كاظمی و ابراهيم و چندين شهيد ديگر و همچنين جانبازی حاج علي نصرالله، مصطفي هرندی و علی مقدم و همچنين درگذشت حاج حسن توکل به پايان رسيد. مدتی بعد با تبديل محل زورخانه به ساختمان مسکونی، دوران #ورزش باستانی ما هم به خاطرهها پيوست.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
#میلاد_پیامبر_ص
#امام_صادق_ع
#امام_زمان
#حجاب
شهید #ابراهیم_هادی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت پانزدهم : حوزه حاج آقا مجتهدی
✔️راوی : ايرج گرائی
🔸 سالهای آخر، قبل از #انقلاب بود. #ابراهيم به جز رفتن به بازار مشغول فعاليت ديگری بود. تقريباً کسی از آن خبر نداشت. خودش هم چيزی نمیگفت. اما كاملاً رفتار و اخلاقش عوض شده بود. ابراهيم خيلی معنویتر شده بود. صبحها يک پلاستيک مشكی دستش میگرفت و به سمت بازار میرفت. چند جلد #کتاب داخل آن بود.
🔸يک روز با موتور از سر خيابان رد میشدم. ابراهيم را ديديم. پرسيدم: داش ابرام کجا میری؟! گفت: میرم بازار. سوارش کردم، بين راه گفتم: چند وقته اين پلاستيک رو دستت میبینم چيه!؟ گفت: هيچی کتابه! بين راه، سر کوچه نائب السلطنه پياده شد. خداحافظی کرد و رفت. تعجب کردم، محل کار ابراهيم اينجا نبود. پس کجا رفت!؟
🔸با كنجكاوی به دنبالش آمدم. تا اينکه رفت داخل يك مسجد، من هم دنبالش رفتم. بعد در کنار تعدادی جوان نشست و کتابش را باز کرد. فهميدم دروس حوزوی میخوانه، از #مسجد آمدم بيرون.
🔸از پيرمردی که رد میشد سؤال کردم: ببخشيد، اسم اين مسجد چيه؟ جواب داد: حوزه حاج آقا مجتهدی با تعجب به اطراف نگاه کردم. فکر نمیکردم ابراهيم #طلبه شده باشه. آنجا روی ديوار حديثی از #پيامبر نوشته شده بود: «آسمانها و زمين و فرشتگان، شب و روز برای سه دسته طلب آمرزش میکنند: علما، کسانيکه به دنبال #علم هستند و انسانهای با سخاوت.»
🔸شب وقتی از زورخانه بيرون میرفتم گفتم: داش ابرام حوزه میری و به ما چيزی نمیگی؟يک دفعه باتعجب برگشت و نگاهم کرد. فهميد دنبالش بودم. خيلی آهسته گفت: آدم حيفِ عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابيدن بکنه. من طلبه رسمی نيستم. همين طوری برای استفاده میرم، عصرها هم میرم بازار ولی فعلاً به کسی حرفی نزن.
🔸تا زمان #پيروزی انقلاب روال کاری ابراهيم به اين صورت بود. پس از پيروزی انقلاب آن قدر مشغولیتهای ابراهيم زياد شد که ديگر به کارهای قبلی نمیرسید.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
#امام_زمان
#حضرت_معصومه
#طوفان_الاقصی
#حجاب
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت بیست و دوم: تاثیر کلام (۲)
✔️ راوی : مهدی فریدوند
🔸آقا که هنوز توی حياط بود آمد جلوی در، مردی درشت #هيکل بود، با ريش و سبيل تراشيده، با ديدن چهره ما دو نفر در آن محله خيلی تعجب کرد! نگاهی به ما كرد و گفت: بفرمایید؟! با خودم گفتم: اگر من جای ابراهيم بودم حسابی حالش را میگرفتم.
🔸اما ابراهيم با #آرامش هميشگی، در حالی که لبخند میزد سلام کرد و گفت: ابراهيم هادی هستم و چند تا سؤال داشتم، برای همين مزاحم شما شدم. آن آقا گفت: اسم شما خيلی آشناست! همين چند روزه شنيدم، فکر کنم تو سازمان بود. بازرسی سازمان، درسته؟! ابراهيم خنديد و گفت: بله.
🔸بنده خدا خيلی دستپاچه شد. مرتب اصرار میکرد بفرمایيد داخل، #ابراهيم گفت: خيلی ممنون، فقط چند دقيقه با شما کار داريم و مرخص میشویم. ابراهيم شروع به صحبت کرد. حدود يک ساعت مشغول بود، اما گذشت زمان را اصلاً حس نمیکردیم.
🔸ابراهيم از همه چيز برايش گفت. از هر موردی برايش مثال زد. میگفت: ببين دوست عزيز، #همسر شما برای خود شماست، نه برای نمايش دادن جلوی ديگران! میدانی چقدر از جوانان مردم با ديدن همسر بی#حجاب شما به گناه میافتند! يا اينکه، وقتی شما مسئول کارمندها در اداره هستی نبايد حرفهای #زشت يا شوخیهای نامربوط، آن هم با کارمند زن داشته باشيد! شما قبلاً توی رشته خودت #قهرمان بودی، اما قهرمان واقعی کسی است که جلوی کار غلط رو بگيره.
🔸بعد هم از انقلاب گفت. از #خون شهدا، از امام، از دشمنان مملکت. آن آقا هم اين حرفها را تأييد میکرد. ابراهيم در پايان صحبتها گفت: ببين عزيز من، اين حكم انفصال از خدمت شماست. آقای #رئيس يک دفعه جا خورد. آب دهانش را فرو داد. بعد با تعجب به ما نگاه کرد. ابراهيم لبخندی زد و نامه را پاره کرد! بعد گفت: دوست عزيز به حرفهای من فکر کن! بعد خداحافظی کرديم، سوار موتور شديم و راه افتاديم.
🔸از سر خيابان که رد شديم نگاهی به عقب انداختم. آن آقا هنوز داخل خانه نرفته و به ما نگاه میکرد. گفتم: آقا ابرام، خيلی قشنگ حرف زدی، روی من هم تأثير داشت. خنديد و گفت: ای بابا ما چیکارهایم. فقط خدا، همه اينها را خدا به زبانم انداخت. انشاءالله كه تأثير داشته باشد.
🔸بعد ادامه داد: مطمئن باش چيزی مثل برخورد خوب روی آدمها تأثير ندارد. مگر نخواندهای، خدا در #قرآن به پيامبرش میفرماید: اگر اخلاقت تند و خشن بود، همه از اطرافت میرفتند. پس لااقل بايد اين رفتار #پيامبر را ياد بگيريم.
🔸يکي دو ماه بعد، از همان #فدراسيون گزارش جديد رسيد؛ جناب رئيس بسيار تغيير کرد! اخلاق و رفتارش در اداره خيلی عوض شده، حتی خانم اين آقا باحجاب به محل کار مراجعه میکند! ابراهيم را ديدم و گزارش را به دستش دادم. منتظر عکسالعمل او بودم. بعد از خواندن گزارش گفت: خدا را شکر، بعد هم بحث را عوض کرد. اما من هيچ شکی نداشتم که #اخلاص ابراهيم تأثير خودش را گذاشته بود. كلام #خالصانه او آقای رئيس فدراسيون را #متحول کرد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی🕊🌹
شادی روح پاکش صلوات
#امام_زمان
#امام_حسین
#عبدالعظیم_حسنی
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت بیست و هشتم : نماز اول وقت
✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید
🔸محور همه فعالیتهایش #نماز بود. ابراهيم در سختترین شرايط نمازش را اول وقت میخواند. بيشتر هم به #جماعت و در مسجد. ديگران را هم به نماز جماعت دعوت میکرد. مصداق اين #حديث بود كه اميرالمؤمنين میفرمایند: هر که به مسجد رفت و آمد کند از موارد زير بهره میگیرد: «برادری که در راه خدا با او رفاقت کند، علمی تازه، رحمتی که در انتظارش بوده، پندی که از هلاکت نجاتش دهد، سخني که موجب هدايتش شود و ترک #گناه.»
🔸ابراهيم حتی قبل از انقلاب، نمازهای صبح را در #مسجد و به جماعت میخواند. رفتار او ما را به ياد جمله معروف شهيد رجایی میانداخت؛ «به نماز نگویید کار دارم، به کار بگویید وقت #نماز است.» بهترين مثال آن، نماز جماعت در گود #زورخانه بود. وقتی كار #ورزش به اذان میرسید، ورزش را قطع میکرد و نماز جماعت را بر پا مینمود.
🔸بارها در مسير سفر، يا در #جبهه، وقتی موقع اذان میشد، ابراهيم اذان میگفت و با توقف خودرو، همه را تشويق به نماز جماعت میکرد. صدای رسای ابراهيم و اذان زيبای او همه را مجذوب خود میکرد. او مصداق اين کلام نورانی #پيامبر اعظم بود که میفرمایند: «خداوند وعده فرموده؛ مؤذن و فردی که وضو میگیرد و در نماز جماعت مسجد شرکت میکند، بدون حساب به #بهشت ببرد.»
🔸ابراهيم در همان دوران با بيشتر بچههای مساجد محل رفيق شده بود. او از دوران جوانی يک عبا برای خودش تهيه کرده بود و بيشتر اوقات با #عبا نماز میخواند.
🔸سال ۱۳۵۹ بود. برنامه #بسيج تا نيمه شب ادامه يافت. دو ساعت مانده به اذان صبح کار بچهها تمام شد. ابراهيم بچهها را جمع کرد. از خاطرات كردستان تعريف میکرد. خاطراتش هم جالب بود هم خنده دار.
🔸 بچهها را تا اذان بيدار نگه داشت. بچهها بعد از نماز جماعت صبح به خانههایشان رفتند. #ابراهيم به مسئول بسيج گفت: اگر اين بچهها، همان ساعت میرفتند معلوم نبود برای نماز بيدار میشدند يا نه، شما يا کار بسيج را زود تمام کنيد يا بچهها را تا اذان صبح نگهداريد كه نمازشان قضا نشود.
🔸ابراهيم روزها بسيار انسان #شوخ و بذلهگویی بود. خيلی هم عوامانه صحبت میکرد. اما شبها معمولاً قبل از سحر بيدار بود و مشغول نماز شب میشد. تلاش هم میکرد اين کار مخفيانه صورت بگيرد. ابراهيم هر چه به اين اواخر نزديک میشد. بيداری سحرهايش طولانیتر بود. گویی میدانست در احاديث نشانه #شيعه بودن را بيداری سحر و نماز شب معرفی کردهاند. او به خواندن دعاهای كميل و ندبه وتوسل مقيد بود. دعاها و زیارتهای هر روز را بعد از نماز صبح میخواند. هر روز يا زيارت #عاشورا يا سلام آخر آن را میخواند. هميشه آيه و جعلنا را زمزمه میکرد. يكبار گفتم: آقا ابرام اين آيه برای محافظت در مقابل دشمن است، اينجا كه دشمن نيست! ابراهيم نگاه معنیداری كرد و گفت: دشمنی بزرگتر از شيطان هم وجود دارد!؟
🔸يكبار حرف از نوجوانها و اهميت به نماز بود. ابراهيم گفت: زمانی كه پدرم از دنيا رفت خيلی ناراحت بودم. شب اول، بعد از رفتن مهمانان به حالت قهر از خدا نماز نخواندم و خوابيدم. به محض اينكه خوابم بُرد، در عالم رويا پدرم را ديدم! درب خانه را باز كرد. مستقيم و با عصبانيت به سمت اتاق آمد. روبروی من ايستاد. برای لحظاتی درست به چهره من خيره شد. همان لحظه از خواب پريدم. نگاه پدرم حرفهای زيادی داشت! هنوز نماز قضا نشده بود. بلند شدم، وضو گرفتم و نمازم را خواندم.
🔸از ديگر مسائلی که او بسيار اهميت میداد نماز جمعه بود. هر چند از زمانی که نمازجمعه شکل گرفت ابراهيم در کردستان و يا در جبهه ها بود. ابراهيم هر زمان که در تهران حضور داشت در نمازجمعه شركت میکرد. میگفت: شما نمیدانید نماز جمعه چقدر #ثواب و برکات دارد. امام صادق میفرمایند: «قدمی نيست که به سوی نمازجمعه برداشته شود، مگر اينکه خدا آتش را بر او حرام میکند.»
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی🕊🌹
شادی روح پاکش صلوات 🌹
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت سی و سوم : تسبیحات
✔️ راوی : امیر سپهرنژاد
🔸دوازدهم مهر ۱۳۵۹ است. دو روز بود كه ابراهيم مفقود شده! برای گرفتن خبر به ستاد اسرای جنگی رفتم اما بیفایده بود. تا نیمههای شب بيدار و خیلی ناراحت بودم. من از صمیمیترین دوستم هيچ خبری نداشتم. بعد از نماز صبح آمدم داخل محوطه. سكوت عجيبی در پادگان ابوذر حکم فرما بود. روی خاکهای محوطه نشستم. تمام خاطراتی كه با ابراهيم داشتم در ذهنم مرور میشد.
🔸هوا هنوز روشن نشده بود. با صدایی درب پادگان باز شد و چند نفری وارد شدند. ناخودآگاه به درب پادگان نگاه كردم. توی گرگ و ميش هوا به چهره آنها خيره شدم. يك دفعه از جا پريدم! خودش بود، يكی از آنها ابراهيم بود. دويدم و لحظاتی بعد در آغوش هم بوديم. خوشحالی آن لحظه قابل وصف نبود. ساعتی بعد در جمع بچهها نشستيم.
🔸ابراهيم ماجرای اين سه روز را تعريف میکرد: با يك نفربر رفته بوديم جلو، نمیدانستیم عراقیها تا كجا آمدهاند. كنار يك تپه محاصره شديم، نزديک به يک صد عراقی از بالای تپه و از داخل دشت شليك میکردند. ما پنج نفر هم در كنار تپه در چالهای سنگر گرفتيم و شليك میکردیم. تا غروب مقاومت كرديم، با تاريك شدن هوا عراقیها عقبنشینی كردند. دو نفر از همراهان ما كه راه را بلد بودند شهيد شدند. از سنگر بيرون آمديم، كسی آن اطراف نبود. به پشت تپه و ميان درختها رفتيم.
🔸در آنجا پيكر شهدا را مخفی كرديم. خسته و گرسنه بوديم. از مسير غروب آفتاب قبله را حدس زدم و نماز را خوانديم. بعد از نماز به دوستانم گفتم: برای رفع اين گرفتاریها با دقت #تسبيحات حضرت زهرا را بگویيد.
🔸بعد ادامه دادم: اين تسبيحات را #پيامبر، زمانی به دخترشان تعليم فرمودند كه ايشان گرفتار مشكلات و سختیهای بسيار بودند. بعد از تسبيحات به سنگر قبلی برگشتيم. خبری از عراقیها نبود. مهمات ما هم كم بود. يك دفعه در كنار تپه چندين #جنازه عراقی را ديدم. اسلحه و خشاب و نارنجکهای آنها را برداشتيم. مقداری آذوقه هم پيدا كرديم و آماده حركت شديم. اما به كدام سمت!؟
🔸هوا تاريك و در اطراف ما دشتی صاف بود. تسبيحی در دست داشتم و مرتب ذكر میگفتم. در ميان دشمن، خستگی، شب تاريك و... اما آرامش عجيبی داشتيم. نیمههای شب در ميان دشت يك جاده خاكی پيدا كرديم. مسير آن را ادامه داديم. به يك منطقه نظامی رسيديم که دستگاه رادار در داخل آن قرار داشت. چندين #نگهبان هم در اطراف آن بودند. سنگرهایی هم در داخل مقر ديده میشد.
🔸ما نمیدانستیم در كجا هستيم. هيچ اميدی هم به زنده ماندن خودمان نداشتيم، برای همين تصميم عجيبی گرفتيم! بعد هم با تسبيح استخاره كردم و خوب آمد. ما هم شروع كرديم! با ياری #خدا توانستيم با پرتاب نارنجك و شليك گلوله، آن مقر نظامی را به هم بريزيم. وقتی رادار از كار افتاد، هر سه از آنجا دور شديم. ساعتی بعد دوباره به راهمان ادامه داديم.
🔸نزديك صبح محل امنی را پيدا كرديم و مشغول استراحت شديم. كل روز را استراحت كرديم. باوركردنی نبود، آرامش عجيبی داشتيم. با تاريك شدن هوا به راهمان ادامه داديم و با ياری خدا به نيروهای خودی رسيديم. #ابراهيم ادامه داد: آنچه ما در اين مدت ديديم فقط عنايات خدا بود. تسبيحات حضرت زهرا گره بسياری از مشكلات ما را گشود.
🔸بعد گفت: دشمن به خاطر نداشتن #ايمان، از نيروهای ما میترسد. ما بايد تا میتوانیم نبردهای نامنظم را گسترش دهيم تا جلوی حملات دشمن گرفته شود.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
شادی روح پاکش صلوات 🌹
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸