eitaa logo
موج نور
172 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
3.4هزار ویدیو
17 فایل
امواج نور را به شما هدیه می‌دهیم. @Mohammadsalari : آیدی آدمین
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋تفسیر قرآن کریم با داستان🦋 ✳️ رعایت حق الناس وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ (هود: ۸۵) و (از) اشيا (واجناس وحقوقِ) مردم (چيزى) را نكاهيد ✅ حق الناس یعنی... با شخصی درباره صحبت کرده بود.آن شخص به او گفت که تا آن لحظه هیچ حق الناسی نکرده❌ مصطفی به او گفت: مطمئنی که تا حالا حق الناس نکردی⁉️ او اطمینان خاطر داشت... دوباره از او پرسید: حق الناس فقط این است که مردم را نخوری و مردم رو نکنی و... آن شخص همچنان داشت که هیچ حق الناسی بر گردنش نیست. مصطفی ادامه داد: 💥اما یک حق الناس به گردن توست. نه تنها تو بلکه به هم هست!! آن شخص تعجب کرد و پرسید که چه حق الناسی است که به او و خودش مرتبط است؟! مصطفی در جوابش گفت: حق الناس یعنی بخاطر من و تو، یک نفر دیگر نتواند را ببیند! حق الناس یعنی با هر گناه من و تو چندین روز امام زمان به تعویق می افتد و ما حق کسانی که گناه نمیکنند تا امامشان زودتر ظهور کند را میگذاریم. پ.ن: اینا حرفای یه جوان 19 - 20 ساله است... شما کجا... ما کجا... 🌷 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @masirkhoshbakhti
🦋تفسیر قرآن کریم با داستان🦋 ✳️ عاقبت گنهکاران قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ (نمل : 69) ﺑﮕﻮ : ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﮕﺮﺩﻳﺪ ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﺄﻣﻞ ﺑﻨﮕﺮﻳﺪ ﻛﻪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎم ﮔﻨﻬﻜﺎﺭﺍﻥ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﻮﺩ ؟ ✅ عاقبت شاگرد فضیل ✍ فُضَیل بن عیاض که یکی از عارفان است، شاگردی داشت که اَعلَمِ شاگردان او محسوب می‌شده، وقتی ناخوش شد، هنگام اِحتِضار، فُضَیل به بالین او آمد و نزد سر او نشست و شروع کرد به خواندن «یس». آن شاگردِ مُحتَضَر گفت: مخوان این سوره را ای استاد! پس فُضَیل ساکت شد و به او گفت: بگو: لا اله الاّ اللَّه، گفت: نمی گویم آن را به جهت آنکه - اَلْعِیاذُ بِاللَّهِ - من بیزارم از آن، پس به این حال مُرد. فُضَیل از مشاهده این حال بسی دَرهم شد، و به منزل خود رفت و بیرون نیامد. پس او را در خواب دید که او را به سوی جهنم می‌کشند. فُضَیل از او پرسید که تو أعلمِ شاگردان من بودی چه شد که به عاقبتِ بد مُردی؟ گفت: برای سه چیز که در من بود: اول: نمّامی و سخن چینی کردن. دوم: حَسَد بردن. سوم: آنکه سالی یکبار شراب می‌خوردم، به این سه چیز که در من بود عاقبت من بد شد و به آن حال مُردم. 📚منازل الآخره 🎁 به کانال مسیر خوشبختی بپیوندید👇👇👇 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 @masirkhoshbakhti
✳️ بالاترین مرتبه ایمان 🌼 پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله): 🍃وَ عَنِ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنَّهُ قَالَ: أَفْضَلُ إِيمَانِ اَلْمَرْءِ أَنْ يَعْلَمَ أَنَّ اَللَّهَ مَعَهُ حَيْثُمَا كَانَ.🍃 🌿برترین مرحله ایمان انسان این است که بداند هر جا باشد خدا با او است🌿 📚جامع الأخبار، ج ۱، ص ۳۶ 🎁 برای دسترسی به مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @tabligheslam
🦋تفسیر قرآن کریم با داستان🦋 ✳️ هر چه کنی به خود کنی! «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا...» (اسراء : ۷) «ﺍﮔﺮ ﻧﻴﻜﻲ ﻛﻨﻴﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﻴﻜﻲ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﺪ، ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺪﻱ ﻛﻨﻴﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺪﻱ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﺪ...» ✅ بر خویشتن بدی نکن! ✍ شخصی به ابوذر نوشت: به من چیزی از علم بیاموز! ابوذر در جواب گفت: دامنه علم گسترده تر است ولی اگر می‌توانی بدی نکن بر کسی که دوستش می‌داری. مرد گفت: این چه سخنی است که می‌فرمایی آیا تاکنون دیده اید کسی در حق محبوبش بدی کند؟ ابوذر پاسخ داد: 📢 آری! جانت برای تو از همه چیز محبوب تر است. هنگامی که گناه می‌کنی بر خویشتن بدی کرده ای. 📚 داستان‌های بحارالانوار 🎁 به کانال مسیر خوشبختی بپیوندید👇👇👇 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 @masirkhoshbakhti
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت شانزدهم : پيوند الهی ✔️راوی : رضا هادی 🔸عصر يکی از روزها بود. از سر کار به خانه می‌آمد. وقتی وارد کوچه شد براي يک لحظه نگاهش به پسر همسايه افتاد. با دختری جوان مشغول صحبت بود. پسر، تا ابراهيم را ديد بلافاصله از خداحافظی کرد و رفت! می‌خواست نگاهش به نگاه ابراهيم نيفتد. 🔸چند روز بعد دوباره اين ماجرا تکرار شد. اين بار تا می‌خواست از دختر خداحافظی کند، متوجه شد که ابراهيم در حال نزديک شدن به آنهاست. دختر سريع به طرف ديگر کوچه رفت و ابراهيم در مقابل آن پسر قرار گرفت. ابراهيم شروع کرد به سلام و عليک کردن و دست دادن. پسر ترسيده بود. اما ابراهيم مثل هميشه لبخندی بر لب داشت. قبل از اينکه دستش را از دست او جدا کند با خاصی شروع به صحبت کرد و گفت: ببين، تو کوچه و محله ما اين چيزها سابقه نداشته. من، تو و خانواده‌ات رو کامل می‌شناسم، تو اگه واقعاً اين دختر رو می‌خوای من با پدرت صحبت می‌کنم که... 🔸جوان پريد تو حرف ابراهيم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چيزی نگو، من اشتباه کردم، غلط كردم، ببخشيد و ... ابراهيم گفت: نه! منظورم رو نفهميدی، ببين، پدرت خونه بزرگی داره، تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستی، من امشب تو با پدرت صحبت می‌کنم. انشاءالله بتونی با اين دختر کنی، ديگه چی می‌خوای؟ جوان که سرش را پایين انداخته بود خيلی خجالت زده گفت: بابام اگه بفهمه خيلی عصبانی می‌شه. ابراهيم جواب داد: پدرت با من، حاجی رو من می‌شناسم، آدم منطقی و خوبيه. جوان هم گفت: نمی‌دونم چی بگم، هر چی شما بگی. بعد هم خداحافظی کرد و رفت. 🔸شب بعد از ، ابراهيم در مسجد با پدر آن جوان شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اينکه اگر کسی شرايط ازدواج را داشته باشد و مناسبی پيدا کند، بايد ازدواج کند. در غير اين صورت اگر به بيفتد بايد پيش خدا جوابگو باشد. و حالا اين بزرگترها هستند که بايد جوان‌ها را در اين زمينه کمک کنند. حاجی حرف‌های ابراهيم را تأييد کرد. اما وقتی حرف از پسرش زده شد اخم‌هایش رفت تو هم! ابراهيم پرسيد: حاجی اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو نيفته، اون هم تو اين شرايط جامعه، کار بدی کرده؟ حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه!فردای آن روز مادر ابراهيم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد... 🔸يک ماه از آن قضيه گذشت، ابراهيم وقتي از بازار برمی‌گشت شب بود. آخر کوچه چراغانی شده بود. لبخند بر لبان ابراهيم نقش بست. رضايت، بخاطر اينکه يک دوستی شيطانی را به يک پيوند الهي تبديل کرده. اين ازدواج هنوز هم پا برجاست و اين زوج زندگيشان را مديون برخورد خوب ابراهيم با اين ماجرا می‌دانند. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید 🕊🌹 شادى روحش صلوات 🌹 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت بیست و هشتم : نماز اول وقت ✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید 🔸محور همه فعالیت‌هایش بود. ابراهيم در سخت‌ترین شرايط نمازش را اول وقت می‌خواند. بيشتر هم به و در مسجد. ديگران را هم به نماز جماعت دعوت می‌کرد. مصداق اين بود كه اميرالمؤمنين می‌فرمایند: هر که به مسجد رفت و آمد کند از موارد زير بهره می‌گیرد: «برادری که در راه خدا با او رفاقت کند، علمی تازه، رحمتی که در انتظارش بوده، پندی که از هلاکت نجاتش دهد، سخني که موجب هدايتش شود و ترک .» 🔸ابراهيم حتی قبل از انقلاب، نمازهای صبح را در و به جماعت می‌خواند. رفتار او ما را به ياد جمله معروف شهيد رجایی می‌انداخت؛ «به نماز نگویید کار دارم، به کار بگویید وقت است.» بهترين مثال آن، نماز جماعت در گود بود. وقتی كار به اذان می‌رسید، ورزش را قطع می‌کرد و نماز جماعت را بر پا می‌نمود. 🔸بارها در مسير سفر، يا در ، وقتی موقع اذان می‌شد، ابراهيم اذان می‌گفت و با توقف خودرو، همه را تشويق به نماز جماعت می‌کرد. صدای رسای ابراهيم و اذان زيبای او همه را مجذوب خود می‌کرد. او مصداق اين کلام نورانی اعظم بود که می‌فرمایند: «خداوند وعده فرموده؛ مؤذن و فردی که وضو می‌گیرد و در نماز جماعت مسجد شرکت می‌کند، بدون حساب به ببرد.» 🔸ابراهيم در همان دوران با بيشتر بچه‌های مساجد محل رفيق شده بود. او از دوران جوانی يک عبا برای خودش تهيه کرده بود و بيشتر اوقات با نماز می‌خواند. 🔸سال ۱۳۵۹ بود. برنامه تا نيمه شب ادامه يافت. دو ساعت مانده به اذان صبح کار بچه‌ها تمام شد. ابراهيم بچه‌ها را جمع کرد. از خاطرات كردستان تعريف می‌کرد. خاطراتش هم جالب بود هم خنده دار. 🔸 بچه‌ها را تا اذان بيدار نگه داشت. بچه‌ها بعد از نماز جماعت صبح به خانه‌هایشان رفتند. به مسئول بسيج گفت: اگر اين بچه‌ها، همان ساعت می‌رفتند معلوم نبود برای نماز بيدار می‌شدند يا نه، شما يا کار بسيج را زود تمام کنيد يا بچه‌ها را تا اذان صبح نگهداريد كه نمازشان قضا نشود. 🔸ابراهيم روزها بسيار انسان و بذله‌گویی بود. خيلی هم عوامانه صحبت می‌کرد. اما شب‌ها معمولاً قبل از سحر بيدار بود و مشغول نماز شب می‌شد. تلاش هم می‌کرد اين کار مخفيانه صورت بگيرد. ابراهيم هر چه به اين اواخر نزديک می‌شد. بيداری سحرهايش طولانی‌تر بود. گویی می‌دانست در احاديث نشانه بودن را بيداری سحر و نماز شب معرفی کرده‌اند. او به خواندن دعاهای كميل و ندبه وتوسل مقيد بود. دعاها و زیارت‌های هر روز را بعد از نماز صبح می‌خواند. هر روز يا زيارت يا سلام آخر آن را می‌خواند. هميشه آيه و جعلنا را زمزمه می‌کرد. يكبار گفتم: آقا ابرام اين آيه برای محافظت در مقابل دشمن است، اينجا كه دشمن نيست! ابراهيم نگاه معنی‌داری كرد و گفت: دشمنی بزرگ‌تر از شيطان هم وجود دارد!؟ 🔸يكبار حرف از نوجوان‌ها و اهميت به نماز بود. ابراهيم گفت: زمانی كه پدرم از دنيا رفت خيلی ناراحت بودم. شب اول، بعد از رفتن مهمانان به حالت قهر از خدا نماز نخواندم و خوابيدم. به محض اينكه خوابم بُرد، در عالم رويا پدرم را ديدم! درب خانه را باز كرد. مستقيم و با عصبانيت به سمت اتاق آمد. روبروی من ايستاد. برای لحظاتی درست به چهره من خيره شد. همان لحظه از خواب پريدم. نگاه پدرم حرفهای زيادی داشت! هنوز نماز قضا نشده بود. بلند شدم، وضو گرفتم و نمازم را خواندم. 🔸از ديگر مسائلی که او بسيار اهميت می‌داد نماز جمعه بود. هر چند از زمانی که نمازجمعه شکل گرفت ابراهيم در کردستان و يا در جبهه ها بود. ابراهيم هر زمان که در تهران حضور داشت در نمازجمعه شركت می‌کرد. می‌گفت: شما نمی‌دانید نماز جمعه چقدر و برکات دارد. امام صادق می‌فرمایند: «قدمی نيست که به سوی نمازجمعه برداشته شود، مگر اينکه خدا آتش را بر او حرام می‌کند.» 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید 🕊🌹 شادی روح پاکش صلوات 🌹 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸