eitaa logo
شهیدمدافع حرم سردارحاج حمیدمختاربند
112 دنبال‌کننده
227 عکس
186 ویدیو
0 فایل
🌹شهیدمدافع حرم #سردار_حاج_حمید_مختاربند 💠از فرماندهان سپاه خوزستان در دفاع مقدس 💠مدیرعامل بانک انصاراستان خوزستان وقم 🍃ولادت:مهرماه۱۳۳۵ شوشتر،استان خوزستان 🌹شهادت:مهرماه۱۳۹۴ #قنیطره #سوریه ارتباط با ادمین @T_mokhtarband تبادل @Abo_vesal_74
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 خاطرات همسرشهید مدافع حرم سرانجام روز موعود فرا رسید، روزی که حاج حمید بسیار برای رسیدن آن روز دعا کرده بود. اما برای من، چه بگویم! روزی بود که راضی شدم مرد خانه ام بار سفر ببندد و همزمان دو توفیق هجرت و جهاد را در نامه اعمالش بنگارد. بچه ها همه ازدواج کرده بودند و زندگی بدون حضور حاج آقا و تنهایی تجربه جدیدی از زندگی بود. چون مانند خیلی ها اطلاع چندانی از اوضاع سوریه و جنایات داعشی ها نداشتم؛ نگرانی چندانی هم نداشتم. حاج آقا با تعدادی از دوستان صمیمی اش در فرودگاه تهران قرار گذاشته بود تا با هم به سوریه بروند. یادگاران هشت سال دفاع مقدس که تعدادی از آنان مثل شهید حاج هادی کجباف و حاج روزبه هلیسایی در سوریه آسمانی شدند. سرداران غیور خوزستان همان‌گونه که در جنگ استقامت و غیرت را نشان دادند این‌بار در مقطع دیگری از تاریخ انقلاب اسلامی شکوه غیرت خود را به نمایش می‌گذاشتند. در هنگام آماده کردن وسایل حاجی بی‌اختیار اشک بر صورتم جاری می‌شد ولی او خوشحال و سبک بال بود. حاجی ۵۹ سال داشت و هزار بهانه برای ماندن، ولی او که عمرش را به اطاعت خداوند و خدمت خالصانه به نظام مقدس جمهوری اسلامی گذرانده بود هزار بهانه می‌جست برای رفتن. انگار به دلش الهام شده بود که در دهه ششم زندگی اش درِ باغ شهادت به رویش باز خواهد شد. ورزش کردن برنامه همیشگی اش بود و روزه مستحبی و خودسازی‌اش مستمر، تا این جسم با راحت‌طلبی‌ انس نگیرد و هرگاه زمینه پرواز روح خدایی‌اش فراهم شود به آسانی اوج بگیرد. بالاخره تکیه‌گاه زندگی‌ام چون پرنده‌ی‌ سبکباری به سوریه پرکشید تا این‌بار در صحنه‌ی دیگری، فداکاری و مردانگی‌اش را به نمایش بگذارد... ادامه دارد 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 @mokhtareharam
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 روایت شهادت شهید مدافع حرم از زبان همرزم شهید وقتی به خط رسیدیم دیدم ابوزهرا مثل جوان‌های زمان جنگ سینه‌خشاب و تمام تجهیزات را کامل بسته و در حال نبرد است. بچه های آنجا می‌گفتند ابوزهرا در چند روز اخیر در خط یک مستقر بوده، یک تشک ابری پیدا کرده و شب را هم همان‌جا می‌خوابد. به سمت ایشان رفتیم و احوال‌پرسی کردیم. حاج حمید همزمان هم با ما گفتگو می‌کرد و هم به خمپاره‌اندازها گرا می‌داد و با شور و انرژی زیاد پشت بی سیم می‌گفت:« دستت درد نکند شیرمرد! بزن سمت راست!» هروقت هم که خمپاره به هدف اصابت می‌کرد، تمام قد روی خاکریز می‌ایستاد و با مشت‌های گره‌کرده الله اکبر و جانم فدای رهبر سرمی‌داد. گفتم:« حاج حمید قناسه می‌زنند، مراقب باش!» می‌گفت:« هیچ غلطی نمی‌‌توانند بکنند!» به شهید ابوناصر (حاج فرشاد حسونی زاده) گفتم:« چهره ابوزهرا نورانی شده، این می‌پرد ها! انگار اصلا در این دنیا نیست.» ابوناصر گفت:« ایشان چند روزی است که به این شکل در این محور مانور می‌دهد و یک متر اجازه پیشروی به دشمن نداده است!» بعد به همراه ابوناصر به سمت خط مجاور رفتیم و دیدیم که نیروهای سوری آن‌جا را کاملا تخلیه کرده‌اند. به خاطر خالی شدن خط، دشمن در حال نزدیک شدن به ساختمان محل استقرار ما بود. شروع به تیراندازی کردیم ولی بعد از مدتی مهماتمان تمام شد. دشمن با استفاده از این فرصت پیشروی کرد و ما ناگهان متوجه شدیم در حال محاصره ی ساختمان ما هستند.... ادامه دارد 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 @mokhtareharam
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 (جلسه اول) 🔹یکی از مصادیق مهم کنترل ذهن، نیّت است. نیّت نصفش مربوط به ذهن است و نصفش مربوط به قلب است. نیّت همه‌اش در ذهن نیست؛ خواستِ قلبی انسان هم هست که این خواستِ قلبی، در ذهن انسان مرور می‌شود. 🔹نیّت، ترکیبی از فکر(ذهن) و دل است، اگر اصلِ نیّت هم در قلب باشد، لااقل می‌توان گفت که دستگیره‌اش ذهن است. گاهی اوقات برخی علاقه‌های انسان ضعیف هستند اما این دستگیرۀ ذهن، می‌تواند آن علاقه‌های ضعیف را بگیرد و بیرون بکشد. یعنی می‌توانی آن علاقۀ خوب را که در وجودت گُم شده بود، به‌وسیلۀ ذهنت پیدا کنی، بالا بیاوری و تقویت کنی.... @Panahian_ir 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 @mokhtareharam
12.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷🌿🌷🌿🌷 پیکر مطهرش سفیرعشق شده بود ازسرزمین شام؛ شهر به شهر و روستا به روستا می‌رفت. باید مطمئن میشد جهاد فرهنگی اش را به سرانجام می‌رساند.... 🌷شهید مدافع حرم 🌷🌿🌷🌿🌷 @mokhtareharam
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 روایت تشییع و وداع با شهید مدافع حرم از زبان فرزند شهید روز بعد مراسم تشییع در حسینیه ثارالله اهواز برگزار شد و بعد از آن قرار بود مراسم در شهرهای ملاثانی و گتوند و شوشتر نیز برگزار شود. بعد از مراسم اهواز، کاروان عشق به راه افتاد. تابوت پیچیده در پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران، قافله سالار کاروانی شد که رشادت، شجاعت و غیرت سربازان زینب سلام الله علیها را به ارمغان آورده بود. عطر ناب شهادت سراسر مسیر را فرا گرفت و دسته دسته مردم غیور روستاها و شهرکهای بین راه را به مسیر حرکت کاروان کشاند تا دقایقی این را بر دوش بگیرند و سیراب شوند از سرچشمه زلال معنویت... مأموریت حاج حمید بعد از شهادت نیز ادامه داشت. باید مطمئن می شد که جهاد فرهنگی اش را به سرانجام می رسانَد. اهواز، شهر ملاثانی، روستای عرب حسن، روستای لُنگُر، روستای مهدی آباد، شهرک اندیشه، شهرگتوند، شهرستان شوشتر... شهر به شهر و روستا به روستا می رفت و خون تازه ای در رگهای مردم جاری می‌کرد و الحق که مردم خونگرم خوزستان هم به خوبی میزبانی کردند این کاروان را.... بالاخره کاروان عشق به مسجد آل طیب شوشتر رسید و حماسه ای ماندگار آفرید. مراسم شهید حاج حمید مختاربند با مراسم عزای سیدالشهدا گره خورد. او که سالها میزبانی مراسم اباعبدالله را عهده دار بود، اکنون آمده بود تا مهمان سفره ی ارباب باشد.... ادامه دارد 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @mokhtareharam
4.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️روایت عجیب "حجت عبدالملکی" استاد اقتصاد، از نحوه سوق دادن دولت روحانی به سمت FATF توسط آمریکا وزیر وقت اقتصاد بدون اجازه مجلس،‌ FATF را امضا کرد. @mokhtareharam
شهیدمدافع حرم سردارحاج حمیدمختاربند
🌷🌱🌷🌱🌷 حر انقلاب اسلامی #شهید_طیب_حاج_رضایی 🌷🌱🌷🌱🌷 @mokhtareharam
ویژگی خاص مرحوم طیب که همه‌ی دوستانش بر آن متفق بودند، انسانیت و لوطی‌گری او بود. زمانی که او به شهادت رسید، خانواده‌های بسیاری که تحت سرپرستی او بودند، دچار مشکل شدند. «دسته‌ی طیب بزرگترین دسته‌ی عزاداری در تهران بود». او علاوه بر عزاداری درماه محرم در هیأت خود از یک معلم برای آموزش احکام و زبان عربی استفاده می‌کرد. دسته‌ی سینه‌زنی طیب در شوش و خراسان حرکت می‌کرد و مرحوم طیب خود با گل‌مال کردن سر، و با پوشیدن لباس مشکی در میان مردم به راه می‌افتاد و اطعام می‌نمود. طیب در این دوران اگرچه با روحانیت ارتباط چندانی نداشت اما به روحانیت احترام می‌گذاشت. بنابراین رفتار و شخصیت مرحوم طیب به کلی با افراد لاتی مانند شعبان جعفری که برای جلب نظر شاه هر کاری می‌کردند، تفاوت داشت. او به اسلام علاقه داشت و جوانمردی و شجاعت را از سردار کربلا آموخته بود. اما در ضمن عرق ایرانی نیز داشت و به اشتباه ایران‌دوستی را با شاهدوستی همراه می‌دید. اقداماتی که طیب در جهت تقویت سلطنت می‌نمود، بر مبنای همین تصور بوده است. شهید عراقی خاطره‌ی جالبی در مورد علت دگرگونی طیب دارد. این خاطره نشان می‌دهد که طیب به دلیل ارادت به امام خمینی و روحانیون اقدام به نصب عکس امام بر روی علم خود نمود. پیام امام خمینی که از طریق حاج مهدی عراقی به گوش طیب رسید، طیب را دچار چنان تحول روحی نمود که دست از جان شسته، برای دفاع از امام و اسلام به میدان آمد. شهید عراقی می‌گوید: «برای دیدن مرحوم طیب، رفتیم و گفتیم که ما منزل آقا (امام خمینی) بودیم. آنجا به مناسبتی صحبت شد و اسم طیب وسط آمد. بچه‌ها گفتند که این دسته‌ای که روز عاشورا ما می‌خواهیم راه بیندازیم، ممکن است این‌ها بیایند و نگذارند و به هم بزنند. آقا (امام خمینی) گفت: “نه، اینها علاقه‌مند به اسلام هستند و این‌ها هم اگر یک روزی یک کارهایی کرده‌اند، آن عرق دینیش بوده، روی به حساب توده‌ای‌ها و کمونیست‌ها و این‌ها آمده‌اند یک کارهایی کرده‌اند [اشاره‌ی امام خمینی به دخالت مرحوم طیب در کودتای ۲۸ مرداد است. در حکومت دکتر مصدق توده‌ای‌ها به قدرت سیاسی بسیار نزدیک شدند و بیم آن می‌رفت که حکومت کمونیستی در ایران تشکیل شود. این موضوع علما و مردم را به دکتر مصدق بدبین ساخته بود] این‌ها کسانی هستند که نوکر امام حسین علیه السلام هستند، در عرض سال همه فکرشان این است که محرمی بشود، عاشورایی بشود به عشق امام حسین سینه بزنند، خرج بکنند، چه بکنند و از این حرف‌ها، خاطر جمع باشید.” مرحوم طیب جواب داد اینها عید هم از ما می‌خواستند استفاده بکنند (جریان مدرسه‌ی فیضیه). شما خاطره جمع باشید که اینها تا حالا چندین بار سراغ ما آمده‌اند و ما جواب رد به آنها داده‌ایم، حالا هم همینجوره. همان جا دست کرد یک صد تومانی داد به اصغر ـ پسرش گفت می‌روی عکس حاج آقا را می‌خری می‌بری تو تکیه به علامت‌ها می‌زنی».... ادامه دارد @mokhtareharam
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 دخترشهید مدافع حرم بعد از بازنشستگی پدر از بانک انصار فرصت فراغت ایشون بیشتر شده بود. در همون زمان ساختمون نیمه کاره ای درمزرعه ای اطراف قم داشتن که تصمیم گرفتن اونو وقف اردوهای دانشجویی و طلاب کنن. و چون فعالیت های شهید مختاربند رو برای بازسازی مسجد باقریه دیده بودن از ایشون خواستن اینکار رو به عهده بگیره. بعد از تمام شدن ساختمون چند باری مارو به اونجا دعوت کردن و اونجا بود که ما به روحیه ی شاداب و جوان آیت الله حائری پی بردیم. ایشون با وجود سن بالا بسیار ورزیده و شاداب بودن و به محض رسیدن به مزرعه آستین بالا میزدن و مقداری سبزی می چیدن و خیلی سریع یه غذای خوشمزه با اون سبزیها می پختن و ما رو مهمان سفره ی ساده خودشون میکردن. نکته جالبی که پدر از ایشون تعریف میکرد مربوط به زمانی بود که از لحاظ مالی برای تامین وسایل ساده ی اون ساختمون که کم کم تبدیل به یک اردوگاه کوچک میشد دچار مشکل شده بودن. پدر می گفت آیت الله حائری اعتقاد دارن که در اوج این گرفتاری مالی باید سفره ای هرچند ساده برای مهمان پهن کرد. این مهمان داری با خودش خیر و برکت میاره و ان شالله این مشکل حل میشه و همینطور هم شد. به هر حال این رابطه و علاقه تا سال آخری که پدر عازم سوریه بودن ادامه داشت و حتی چندماه قبل از اعزام شنیدم که آیت الله حائری از پدر خواستن بعضی صبحها بعد از نماز مهمان ایشون باشه تا نکات اخلاقی نهج البلاغه رو براشون تبیین کنه و پدر با خوشحالی پذیرفته بود و از محضر ایشون استفاده میکرد. موقع برگشتن هم حتما مقداری کله پاچه که به عنوان صبحانه تهیه شده بود رو به پدر میدادن و از ایشون می خواستن صبحانه رو با مادر میل کنن. توجه ایشون به این نکات اخلاقی به ظاهر کوچک برای ما درسهای بزرگی به همراه داشت. بعد از شهادت پدر لطف آیت الله حائری به خانواده ی ما و حتی پدر و مادر شهید ادامه داشت و همچنان به ما محبت داشتن به نحوی که ما از ایشون به عنوان پدر معنوی خانواده یاد می کردیم. خداوند ایشون رو رحمت کنه و ان شالله مهمان سفره ی اهل بیت علیهم السلام باشن. 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 @mokhtareharam