💥#داستانک 💥
استادى از شاگردانش پرسید: «چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟»
شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: «چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.»
استاد پرسید: «این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد، داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟»
شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنین توضیح داد: «هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد. آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.»
سپس استاد پرسید: «هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟ آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند. چرا؟ چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلبهاشان بسیار کم است.»
استاد ادامه داد: «هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود. سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باشد.»
👳 @mollanasreddin 👳
﹙#دیالوگ﹚
- شاید اگه یه نفر هیولا رو دوست داشته باشه، غبارهای دورش کنار برن. اون لحظهست که میفهمیم هیولایی وجود نداشت، فقط یه آدم تنها تو پیلهی خودش فرو رفته بود و میخاست خودش رو از آدمها مخفی کنه!
+چرا یه آدم باید خودش رو از بقیه مخفی کنه؟
- شاید چون متفاوته
👳 @mollanasreddin 👳
leorojasVEVO4_5809925118838706605.mp3
زمان:
حجم:
3.86M
#موسیقی_بیکلام
زندگی بهشت است
برای آنانی که
عاشقانه عشق میورزند
بیپروا محبت میکنند
و کمتر از دیگران انتظار دارند.
👳 @mollanasreddin 👳
📝 چند جایگزینِ فارسی
● وضوح ☜ روشنی
● نادر ☜ کمیاب
● وخیم ☜ ناگوار
● هیچوقت ☜ هیچگاه
● مهیا ☜ آماده
● موجه ☜ پذیرفتنی
● مؤثر ☜ کارساز
#غلط_ننویسیم
#جایگزینی
👳 @mollanasreddin 👳
#طنز_جبهه
#کی_با_حسین_کار_داشت_؟
یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقیها را در آورده بود. با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط عراقیها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقیها.چه می کرد؟ بار اول بلند شد و فریاد زد: " ماجد کیه ؟ " یکی از عراقیها که اسمش ماجد بودسرش را از ﭘس خاکریز آورد بالا و گفت: " منم"
ترق !
ماجد کله ﭘا شد و قل خورد آمد ﭘای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد!دفعه بعد قناسه چی فریاد زد: " یاسر کجایی؟" و یلسر هم به دستبوسی مالک دوزخ شتافت!
چند بار این کار را کردتا اینکه به رگ غیرت یکی از عراقیها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری ﭘیدا کرد و ﭘرید رو خاکریز و فریاد زد:" حسین اسم کیه؟ " و نشانه رفت. اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سر خورد ﭘایین. یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد: " کی با حسین کار داشت " جاسم با خوشحالی هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت: " من"
ترق!
جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید!
👳 @mollanasreddin 👳
خار و میخك - قسمت ۲۰.mp3
زمان:
حجم:
12.31M
🎙#روایت_شب| آتش انتفاضه
🔸در خیابانهای غزه، جرقهای کوچک به آتش بزرگی تبدیل میشود. جوانانی که از زندان گریختهاند، با عملیاتهای شجاعانه اشغالگران را غافلگیر میکنند...
🖼قسمت بیستم کتاب خار و میخک، نوشتۀ شهید یحیی سنوار
👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از حاج ابوذر بیوکافی
23.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #نماوا
🔉 #زمینه | من اُمّ بیبنینم
🎙 با نوای #حاج_ابوذر_بیوکافی
📆 یکشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۲
🕌 آستان مقدس حضرت فاطمه اُخریٰ (س)
🏴 هیأت ثاراللّٰه (ع) رشت
♾ مشاهده و دریافت با کیفیتهای مختلف
🎵 فایل صوتی قطعه
🖌 متن شعر
🏴 به مناسبت رحلت #حضرت_امالبنین_س
🇮🇷 کانالرسمیحاجابوذربیوکافی
▫️ AbozarBiukafi_ir
امروز...
دست پاییز را گرفتم
وخستگی برگ برگ آن ،
مساحت غم مرا "هاشور" زده
چای باطعم زعفران برایم بریز
و عطر گیسوانت را؛
روی عصر پاییزش بپاش
صبحتون بخیر و شادی
👳 @mollanasreddin 👳
❤🎼🖋
📍یک کارگر آلمانی کاری در سیبری
پیدا میکند. او میداند که سانسورچیها
همه نامهها را میخوانند...
به دوستانش میگوید: بیایید یک رمز
تعیین کنیم؛ اگر نامهای که از طرف من
دریافت میکنید با مرکب آبی معمولی
نوشته شده باشد, بدانید که هرچه نوشتهام درست است, اگر با مرکب قرمز نوشته شده
باشد, سراپا دروغ است.
یک ماه بعد دوستاتش اولین نامه را که
با خودکار آبی نوشته شده بود دریافت
میکنند: اینجا همه چیز عالی است,
مغازهها پر, غذا فراوان, آپارتمانهای بزرگ
و گرم و نرم, سینماها فیلمهای غربی
نمایش میدهند و تا بخواهی دخترانِ
زیبای مشتاق دوستی, تنها چیزی که
نمیتوان پیدا کرد...
مرکب قرمز است...!
▫️نویسنده: اسلاوی ژیژک
▫️مترجم: فتاح محمدی
- نشر: هزاره سوم
.
.
👳 @mollanasreddin 👳
#شعر
نیمه شبان
به زیارت باغ که میرفتیم
سکوت میان ما
تکرار عشق بود .
به افسون ماه که دل میدادیم
چشمانت گاهی
به سوی من باز میگشت
و تنهایی ما زیباتر میشد .
آری ،
آغاز باران
لمس دستهای تو بود.
مرا به نام بخوان
و به لبخندی
آفتاب را به خانهام
متمایل کن .
#صدیق_قطبی
👳 @mollanasreddin 👳
#متن_خاص
به تو سلام میکنم
به تو سلام میکنم کنارِ تو مینشینم
و در خلوتِ تو شهرِ بزرگِ من بنا میشود.
اگر فریادِ مرغ و سایهی علفم
در خلوتِ تو این حقیقت را باز مییابم.
خسته، خسته، از راهکورههای تردید میآیم.
چون آینهیی از تو لبریزم.
هیچ چیز مرا تسکین نمیدهد
نه ساقهی بازوهایت نه چشمههای تنت.
بیتو خاموشم، شهری در شبم.
تو طلوع میکنی
من گرمایت را از دور میچشم و شهرِ من بیدار میشود.
با غلغلهها، تردیدها، تلاشها، و غلغلهی مرددِ تلاشهایش.
دیگر هیچ چیز نمیخواهد مرا تسکین دهد.
دور از تو من شهری در شبم ای آفتاب
و غروبت مرا میسوزاند.
من به دنبالِ سحری سرگردان میگردم.
تو سخن میگویی من نمیشنوم
تو سکوت میکنی من فریاد میزنم
با منی با خود نیستم
و بیتو خود را در نمییابم
دیگر هیچ چیز نمیخواهد، نمیتواند تسکینم بدهد.
اگر فریادِ مرغ و سایهی علفم
این حقیقت را در خلوتِ تو باز یافتهام.
حقیقت بزرگ است و من کوچکم، با تو بیگانهام.
فریادِ مرغ را بشنو
سایهی علف را با سایهات بیامیز
مرا با خودت آشنا کن بیگانهی من
مرا با خودت یکی کن.
دوم فروردین ماه ۱۳۳۴
از دفتر هوای تازه
#احمد_شاملو
👳 @mollanasreddin 👳
سیندخت-علیمحمدافغانی-@lbookl.pdf
حجم:
4.79M
#معرفی_کتاب
داستان اجتماعی در شهر اهواز روایت میشود. مهندس بهمن فرزاد، که مدیر عامل کارخانهی روغن موتور اهواز است، به سیندخت، دختری که در کارخانه مشغول کار شده علاقمند میشود. سیندخت با نوشتن نامهای به بهمن که در آن سختیها و ناملایمات زندگیاش را شرح داده سعی میکند او را از ازدواج با خودش منصرف کند...
📕 سیندخت
👤 #علی_محمد_افغانی
👳 @mollanasreddin 👳