eitaa logo
منادی
1.6هزار دنبال‌کننده
351 عکس
63 ویدیو
0 فایل
🔴 محفل نویسندگان منادی 🔴 اینجا محوریت با کتاب است و کلمه ارتباط با ادمین @m_ali_jafari8
مشاهده در ایتا
دانلود
✴️ آثار اهالی در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران ✍️ سرکار خانم 📚 چشم روشنی: انتشارات شهیدکاظمی (شبستان، راهرو ۱۳ ، غرفه ۳) 📚 قلبی برایت می‌تپد: انتشارات شهیدکاظمی (شبستان، راهرو ۱۳ ، غرفه ۳) 📚 سربندهای یا مهدی: انتشارات جمکران (شبستان، راهرو ۱ ، غرفه ۷) 🆔️ @monaadi_ir
✴️ آثار اهالی در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران ✍️ سرکار خانم 📚 تاش: انتشارات شهیدکاظمی (شبستان، راهرو ۱۳ ، غرفه ۳) 🆔️ @monaadi_ir
✴️ آثار اهالی در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران ✍️ سرکار خانم 📚 نمک‌گیر: انتشارات شهیدکاظمی (شبستان، راهرو ۱۳ ، غرفه ۳) 📚 بی‌چشمی: انتشارات معارف (شبستان، جنب ورودی ۸۸، غرفه ۲۶) 🆔️ @monaadi_ir
✴️ آثار اهالی در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران ✍️ آقای 📚 تحفه تدمر: انتشارات شهیدکاظمی (شبستان، راهرو ۱۳ ، غرفه ۳) 🆔️ @monaadi_ir
📘 ♦️ از کجای «تاش» شروع کنم تا برق از سرتان نپرد!؟ قصه دوقدم بالاتر از دروازه قرآن یزد شروع شد. گوشه‌ای از روستای ابرندآباد. احمد رسولیِ نوجوان، از بالای پشت بام کاهگلی، روی سر مأمورِ رضاقلدر بنزین خالی کرد. کار به سوختن نصف صورت و دست ژاندارم رسید. دلیل داشت. چادر از سر خواهر احمد کشیده بود. برق از سرتان پرید؟! این یک گوشه از کتاب بود. حالا چشمتان را چند لحظه ببندید. توی دست راست یک قلمو بگیرید. توی آن یکی چند قوطی رنگ روغن. بعد چشم باز ‌کنید و دور وبرتان چهار هزار تابلو رنگ و روغن قاب‌شده خوش آب و رنگ ببینید. یکی دو تا نه! چهار هزارتا! آن هم توی هشت سال دوران آتش و خون. از چهره همه شهدای یزد. چم و خم زندگی احمد رسولی نقاش، در کتاب «تاش» آمده. به خوش‌طعمی اصطلاحات شیرین یزدی. شبیه دانه‌های انار خشک‌شده زیر سقف آسمان. روایت تحول زندگی نقاشی، که از هیچ به همه چیز رسید. به قلم زیبای خانم . ✍️ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ 🔻🔻 محفل نویسندگان منادی 🔻🔻 ╔═ 💠 ═══════╗ 🆔️ @monaadi_ir ╚════════════════════
🔸 این روزها «گزارش یک مرگِ» گابریل گارسیا مارکز را تمام کرده‌ام. داستانی کوتاه با صد صفحه. انگار جاده این داستان کمی شُل و گِل باشد! جویده جویده، با چُرت زدن و به زور تمام شد. اما صحنه پردازی و شخصیت پردازی برای اهل داستان قشنگ‌ند؛ مثل کارهای دیگرش که برای اهل‌ش خواندنی‌ست... کتاب مال چهل و خرده‌ای سال پیش است. و داستان در مورد قتلی ناموسی. قتلی که شروع آن از یک ازدواج آغاز می‌شود. برادران دختر تازه ازدواج کرده‌ای با پس فرستاده شدن خواهرشان توسط تازه داماد مواجه می‌شوند؛ علت؟ «رابطه داشته...!» برادران دو قلو خواهر را به سوال می‌گیرند که «چه کسی این غلط را کرده؟!» دختر بدون تامل اسم مردی را می‌دهد که برای خودش شخصیتی دارد و ظاهراً کاری به این کارها ندارد. دو برادر می‌روند طویله خوک‌ها و دو چاقوی خوک‌کشی بر می‌دارند. راست راست می‌روند جایی که این چاقوها را تیز می کنند. به هر کس و ناکسی هم می رسند می گویند «قرار است سانتیاگو ناصر را بکشیم!» برخی باور نمی‌کنند! برخی باور می‌کنند اما می‌گویند «به ما ربطی ندارد!» برخی توی فکرند، برخی هم می‌خواهند جلوی این فاجعه را بگیرند، باور کرده‌اند اما تعدادش خیلی کم است... این حرکت در انتهای داستان می‌رسد به قتل سانتیاگو ناصر. آن هم با ضربات چاقوهای دو برادر. «یک قتل ناموسی.» بقیه هم به آنها حق می داده‌اند! آخر مگر شهر هرت است؟! این کتاب یک کتاب تحسین شده است. در تعریف از آن صفحات زیادی جوهری شده و تریبون‌ها برپا شده یحتمل؛ اما خدا رحمت کند مارکز را. نمی دانم اگر اکنون بود و این داستان را در شرایط زندگی جدید غربی‌ها می‌نوشت آیا باز هم تحسینش می‌کردند؟! دعوتش می‌کردند یک جایزه نوبل به او بدهند؟! در دنیایی که همجنسگرایی از یک بیماری روانی به یک قانون قابل احترام تبدیل شده، مارکزها همان بهتر که نباشند و نبینند همنوعان غربی خودشان را... ✍ احمد کریمی 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ 🔻🔻 محفل نویسندگان منادی 🔻🔻 ╔═ 💠 ═══════╗ 🆔️ @monaadi_ir ╚════════════════ ════