🔻 رشته استوریهایی از حال و هوای بیمارستان شهید باهنر کرمان
✍️ #مریم_شکیبا
#کربلای_کرمان
#قسمت_دوم
به محفل نویسندگان منادی بپیوند👇
https://eitaa.com/monaadi_ir
اگر مادرش زنده باشد.
اگر از این بیمارستان به آن بیمارستان، پی دخترش بگردد.
اگر پشت درِ بیمارستان صدای بلندگو به گوش مادرش برسد، دختر دوسالهای گمنام، مثل برق از جمعیت رد میشود.
بلندگو بگوید: «با تیشرت سبز و شلوار مشکی!» دو دستی میزند توی سرش و بلند داد می زند یا صاحبالزمان...
اگر از ایستگاههای پرستاری بفهمد کفش و کاپشن دختری دوساله صورتیست غش میکند.
اگر بگویند گوشوارههای قلبی، حتمی قلبش از جا کنده میشود.
همین امشب باید پر بکشد پیش دخترش. دختر دوساله عادت دارد در بغل مادرش آرام بگیرد و بخوابد...
✍️ #زینب_ملاحسینی
#کربلای_کرمان
به محفل نویسندگان منادی بپیوند👇
https://eitaa.com/monaadi_ir
اسنپ گرفتیم برای دعای ندبه. راننده گفت: «تا برسید دعا تمومهها. بعدش فوری گلزار رو میبندن. برید حسینیه سرآسیاب.»
خورد توی ذوقمان. میخواستیم برویم پیش خود حاجقاسم... شلوغی گلزار را میخواستیم.
اسم سرآسیاب را شنیده بودم. دیروز توی بیمارستان. از زبان دخترکی مصدوم.
جوانها حسینیه را کرده بودند شعبهی کوچکِ گلزار. ورودی حسینیه جمعیت داشتند از دعای ندبه میگشتند. یکساعتی از دعا گذشته بود و هنوز خنکی سر صبح کمی اذیت میکرد.
اما خبْ توی جمعیت باز زن و بچه بود که میآمد و میرفت...!
✍️ #مریم_شکیبا
#کربلای_کرمان
به محفل نویسندگان منادی بپیوند👇
https://eitaa.com/monaadi_ir
جایی توی حسینیه با نردههای فلزی جدا شده. چند نفری مشغول جمع کردن فرش و چندتایی هم گلدانهای نخل را جابهجا میکنند.
یک مربع سیاه مرا به سمت خودش میکشد.
_میخوان اینجا خاکشون کنن!
«چند نفر را؟توی این یک ذره جا؟»
نزدیکتر میشوم.
یک ذره جا با یک عالمه عمق!
مردد میپرسم:« قبر چند طبقه؟»
با جمله خودم، دلم به اندازه گودی مزار فرو میریزد.
آقایی نزدیک میشود.
جواب سوالهایمان را میگیریم.
«دو نفر از شهدا بچه محل گلزارند، پس همین جا خاک میشوند.»
#محله_سرآسیاب_کرمان
#کربلای_کرمان
✍ #مهدیه_مهدی_پور
به محفل نویسندگان منادی بپیوند👇
https://eitaa.com/monaadi_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پسرهای جوون که سر صبح با کلی دعوا میرن دوتا نون بگیرن. دستهاشون رو کرده بودن تو جیب کاپشن. منتظر دستور ریش سفید بودن برای مراسم دفن.
انگیزهشون؟ شاید عشق...
هر کدوم یه گوشهی کار رو گرفتن.
اینجا توی حسینیه سجاد محمدی داره میخونه:
راهتو ادامه میدیم؛ حتما...
انتقامتو میگیریم؛ قطعا...
و آقای تو تصویر دستهایش اگر آزاد بود شک ندارم مشت کرده بود...!
#کربلای_کرمان
✍ #مریم_شکیبا
به محفل نویسندگان منادی بپیوند👇
https://eitaa.com/monaadi_ir
خواهرند. اما چین و چروکهای صورت یکی، میگوید حق مادری گردن آبجی کوچیکه دارد.
جزء اولینها هستند که زنبیل گذاشتهاند برای استقبال و تشییع شهدا...
_میشناسیدشان شهدا را؟
«هااا هردوشان همسایهمان هستند»
آبجی کوچیکه پشتبندش آهی میکشد و یادآوری میکند که هرکدام دوتا بچه داشتند!
_پس مال همین محلهاید؟
«هااا ما مال خودِ خودِ سرآسیابیم» این جمله را با تاکید میگوید.
و اضافه میکند: جمعهها میاییم اینجا به مردههامان سرمیزنیم. بعد صورتش جمع میشود و اشک پرده میاندازد جلو چشمش: «امروز که دیگه دلمون خونه...»
_روز حادثه گلزار بودید؟
«نه؛ ما هرسال میرفتیم. امسال گفتم بذار برا زائرا باشه. ما که همینجاییم، جا تنگ نکنیم.» خندهی ملسی میکند و میگوید: «لیاقت نداشتیم بریم شهید شیم...»
#حسینیه_سید_الشهدا_سرآسیاب
#کربلای_کرمان
✍️ #مهدیه_مهدی_پور
به محفل نویسندگان منادی بپیوند👇
https://eitaa.com/monaadi_ir
نشستهام گوشه قبرستان، روبروی حسینیه سرآسیاب. سرم توی گوشی است که درخواست میدهد با هم برویم داخل...!
سرم را بالا میآورم. حرفش را تکرار میکند: «میای بریم باهم خاک شهید رو ببینیم؟»
خاکِ شهید!
دلم قنج میرود...
_بله حتما
بالاسر قبور ازم میخواهد با گوشیاش فیلم بگیرم. مدام با تأسف سرتکان میدهد. حتی اجازه میدهد با گوشی خودم ازش عکس بگیرم.
میپرسم: چرا گفتید خاک شهید؟ هنوز که نیومدن!
میگوید: «حسم بود که سرزبونم آمد»
قانع میشوم...
با لهجه دلبرش بیشتر باهام گرم میگیرد: «ما که لیاقت نداشتیم شِهید شیم بیایم اینجا یه نظری بمون بکنن»
ظاهرا خودش هم آنجا بوده اما توی موکب و دور از انفجار. این ها را طوری غمزده میگوید که یک لحظه دلم از جا ماندنش میسوزد.
اینجا چشمها پر از حسرتاند...
#در_انتظار_شهدا
#کربلای_کرمان
✍️ #مهدیه_مهدی_پور
به محفل نویسندگان منادی بپیوند👇
https://eitaa.com/monaadi_ir
_میشناختید شهدا رو؟
+خیلی نه! در حد چاقسلامتی. بندهی خدا یکیشون جارو میزده!
_یعنی رفتگر بوده؟
+ ها بیچاره... بیآزار بود.
هممحلهایها چقدر مردانه دارند جبران میکنند. آب و جارو کردند. فرش قرمز انداختند برای شهید ۴۰سالهشان. رخت عزا را توی کمدها بیرون آوردهاند. خط اتو انداختهْ راه افتادند برای گرم کردن مجلس شهیدشان.
شنیده به جای مزار حاج قاسم آمدهایم گلزار محلهشان و بسته بودن آنجا زده توی ذوقمان؛ مدام میخواهد چاره کند برایمان.
_از زن و بچهی شهید خبر دارید؟
+ خانمش گفتن تو کماست اما امروز گفتن بهتره. حالا نهار چیکار میکنید شما؟
_اون یکی شهید هم آقا هستن که قراره اینجا دفن شن؟
+ها مرده. غریبهن با هم دوتا شهیدا. کاش وسیله داشتیم میبردیمتان گلزار. بلدین برید اونجا؟
قسمت دوم حرفهایش را نمیشنوم ولع دارم برای پرسیدن از شهید.
_اسم شهیدا چیه؟
سوالم را نمیشنود. با همسایهشان دارد حرف میزند. کرمانی غلیظ. خودم را میکشم جلو بهتر بشنوم. افاقه نمیکند. باز برمیگردد سمتم.
+اصلا بیاید بریم خونهی ما نهار بخورید...
خاک کویر است دیگر، مهربان میپروراند. مردمانش شهید میشوند. شهیدانش سردار دلها...
#کربلای_کرمان
✍️ #مریم_شکیبا
به محفل نویسندگان منادی بپیوند👇
https://eitaa.com/monaadi_ir
من کرمانی هستم و دانشجوی تهران. دورم از شهرم...
اما لحظهای که خبر انفجار کرمان را شنیدم، به غایت مستأصل شدم. دستم یخ کرد. پاهام سست شد و قلبم محکم کوبید. فوراً با مادرم تماس گرفتم و وقتی که جواب داد، بدون هیچ مقدمهای پرسیدم: «مامان حالتون خوبه؟» مامان مکث کرد، من اما صدای بغضش را شنیدم؛ با اشک گفت: «خوبم مادر ولی شهید زیاد داریم.»
حالا من ۹۸۸ کیلومتر دورتر از شهرم هستم. به هزاران تماسِ گرفته شدهای فکر میکنم، که هرگز پاسخی دریافت نکردند. به پیامهای جواب داده نشده، به جانهای به لب رسیده، به خونهای ریخته شده بر روی آسفالت خیابانی که به وقت دلتنگی بارها آنجا قدم زدهام، به تصویر پسربچهی به خون غلتیده، به جگرهای سوخته و به وطنِ داغدارم فکر میکنم و هنوز فکر میکنم و فکرهایم تمام نمیشوند. این تازه آغاز فکرهای من است. دیگر از عمق جانم چه بگویم؟! «اللهُمَّ اجْعَلْنا مِنْ أَنْصارِهِ، وَاقْرِنْ ثارَنا بِثارِهِ»
#کربلای_کرمان
✍️ #خانم_رضوان
به محفل نویسندگان منادی بپیوند👇
https://eitaa.com/monaadi_ir
نه تنها شهید سلیمانی از سردار سلیمانی اثرگذارترست بلکه همه آدمها وقتی خونشان در راه مکتبشان میریزد اثرگذارتر میشوند.
شاید چنین قابی در هیچ جای دیگر این دنیا و در هیچ زمان دیگری تکرار نشده باشد.
اینها، چه دختر بچهای با گوشواره قلبی و کاپشن صورتی و چه میانسال و موسفید کرده، همه یک چیز را به تصویر کشیدند. نورانیت حق و سیاهی باطل.
#کربلای_کرمان
✍️ #زهرا_عوض_بخش
به محفل نویسندگان منادی بپیوند👇
https://eitaa.com/monaadi_ir