eitaa logo
🌟کانال منتظران کوچک⚘
1.7هزار دنبال‌کننده
679 عکس
1.9هزار ویدیو
29 فایل
گاهی بهش فکـــر کنیم... یک نفر سالهاست منتظر ماست؛ تا بهش خبـــر بدیم که ما آماده ایم ؛ که برگرده.. که بیاد.. 🍃اللــهم عجــل لولیکــــ الفــرج🍃 🌹تعجیل در #ظهور مولا #صلوات کانال ویژه محبان حضرت: @Akharin_khorshid313 تبادل: @tabadolmahdavi
مشاهده در ایتا
دانلود
بوی بهار به یاد شهدای ۱۳ ابان ، روز دانش اموز از خواب😴 بیدار می‌شوم. بوی خوبی می‌آید. بوی حلواست. بلند می‌شوم و به آشپزخانه می‌روم. مامان دارد حلوا می‌پزد. یادم می‌آید امروز سیزدهم آبان🌷 است. او هرسال، سیزدهم آبان به یاد «خاله بهار» حلوا می‌پزد و به همسایه‌ها میدهد من هیچ‌وقت خاله بهارم را ندیده‌ام. مامان، عکس او را به من نشان داده است. توی عکس، او روپوش مدرسه پوشیده و روسری سرش کرده است. 👌توی دست او عکس امام خمینی (ره) است. مامان گفته که او شهید شده است.🌷 او برایم از روز سیزدهم آبان سال ۱۳۵۷ تعریف کرده است. در آن روز، خاله بهار و دوستانش مدرسه را تعطیل کردند و به دانشگاه رفتند تا با شاه مبارزه کنند👏. آن‌ها همراه دانشجوها الله‌اکبر 🗣می‌گفتند. سربازان شاه به آن‌ها تیراندازی کردند. خاله بهار و چند نفر از دوستانش شهید شدند.😭 هر وقت مامان از خاله برایم حرف می‌زند، چشم‌هایش پر از آب میشود😔 عکس خاله را به مدرسه می‌برم و به خانم معلم نشان می‌دهم. خانم معلم می‌گوید: «تو باید به خاله‌ات افتخار کنی💐. اگر ما امروز راحت و آزادیم، به خاطر کار بزرگ خاله‌ی تو و بقیه‌ی شهیدان است.» بچه‌ها دور من جمع می‌شوند. عکس را تماشا می‌کنند و می‌گویند: «خوش به حالت!»😍 می‌خواهم از خوشحالی بال دربیاورم و پرواز کنم. ☺️ زنگ تفریح می‌خورد. همه توی حیاط مدرسه جمع می‌شویم. مشت‌هایمان را بالا می‌بریم و الله‌اکبر🗣 می‌گوییم. چند نفر از بچه‌ها سرود می‌خوانند. چند نفر هم نمایش می‌دهند. خانم مدیر به هرکدام از ما یک شاخه گل هدیه🌹 می‌دهد. بعد هم روز دانش‌آموز را تبریک می‌گوید.😄 من گل 🌷را به خانه می‌برم و به مامان هدیه می‌دهم. 😍چشمه‌ای مامان، قرمز و پف‌کرده است. حتماً بازهم به یاد خاله بهار افتاده و گریه کرده است😢. مامان گل را می‌گیرد. بعد، مرا بغل می‌کند و می‌گوید: «تو بوی بهار را می‌دهی. او هم مثل تو مهربان بود.» دل من پر از شادی می‌شود. دست مادر را می‌بوسم 😘و بهار او می‌شوم.🌹 شهدای روح شهدای ۱۳ ابان 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون 🍃 این قسمت: پسرم دیگه منو دوست نداره ✨ پیام اخلاقی: تاثیر بوی سیگار در ارتباط با دیگران
قسمت اول 🔅چند روزی مانده بود به اول ماه 🏴 که خبری همه بچه ها را غافلگیر گرد، خبر شهادت🌷 پدر زینب کوچولو 😢 پدر زینب مدافع حرم بود💚، او در جنگ با دشمنان اسلام شهید شده بود👌 بچه ها همه با هم قرار گذاشتند که عصر به دیدن زینب کوچولو بروند، همه بچه ها لباس عزای خود را برای ماه اماده کرده بودند،چند روز زودتر پوشیدند عصر انها به خانه زینب کوچولو رفتند، در حالیکه هر کدام شاخه گلی🌹 در دست داشتند، مادر زینب رو به بچه ها کرد و گفت: وقتی کوله🎒 پشتی پدر زینب را برایمان اوردند نامه ایی✉️ از یکی از کودکان شیعه شهر در ان بود که با صدای بلند مشغول خواندن شد: سلام بچه های ایران من یکی از کودکان رنج کشیده شهر آمُرلی هستم😔 دشمنان بی رحم شهر ما را محاصره کردند و اجازه ندادند به ما اب و غذا 🍚برسد. هنگامی که ما در کوچه ها مشغول بازی بودیم تیر و خمپاره ها از بالای سرمان عبور میکردند😞 ما نمیترسیدم اما نگران دوستانمان در محل های دیگر بودیم،😞 انگار دوباره روز شده بود ، دشمن بد کار اب را بر روی مردم شهر بست، و در هوای گرم تابستان دیگر ابی برای خوردن نداشتیم😞 در ان زمان مردی دلاور و نترس با کوله باری سرشار از عشق به کودکان💚 و امام حسین ع🌟 با هلی کوپتر 🚁از روی دشمنان شهر عبور کرد، و خود را به مردم مظلوم شهر آمُرلی رساند، خانه هایمان🏠 داشت خراب میشد، و هر روز امیدمان کمتر میشد، که سرداری ایرانی🌷 با دلی بی نهایت بزرگ برای حمایت از ما امد ، او کسی نبود جز ☀️ ،او قهرمان شهر ما شد، انگار با حضورش دل همه ارام گرفت☺️ .... 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این قسمت: نماز شکستنی داشتم به خانه🏠 خاله لیلا که در ایلام بود می رفتیم، من و حسین روی صندلی عقب خوابمان😴 برد‌ زینب جان ، حسین پسرم بیدار شین بچه ها، صدای مادرم بود که روی صندلی جلو نشسته بود. پدر گفت این جا جای خوبیه برای نماز و نهار😊 زیر انداز را کنار رودخانه کنار یک درخت کوچک🌳 بید پهن کردیم، قبل از بستن مادرم گفت: بچه ها یادتون نره نماز مسافر است، من با تعجب گفتم یعنی چه نماز شکسته است، مگر نماز هم شکستنیه؟!🙃 پدرم با خنده گفت شکسته یعنی نصف میشه حسین پرسید پس نماز صبح یک رکعت و مغرب هم .... اونا رو چه جوری بخونیم.؟🤔 مادر جواب داد اونا رو باید کامل بخونیم فقط نماز های چهار رکعتی رو باید دو رکعت بخونیم... ... بچه ها جوونم وقت ، دعا برای سلامتی امام زمان عج یادتون نره😍 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
Derakht-Kaaj-03.mp3
16.28M
درخت کاج🌲 🌴قسمت سوم ✨ گروه سنی الف و ب 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این داستان: قسمت اول گُل گُل گُل 🌸بر دست درختها 🌳گل های زیبایی🌺 باز شد، جیک جیک جیک از نوک گنجشکها اواز قشنگی بیرون ریخت، هوا دلپذیر بود🌱 و درختان 🌳دست هایشان را به اسمان گرفته بودند.✨ فرشته باران 💦با قطره هایش شهر را پر از مهربانی کرد، به نخل ها رنگ تازه و روی پرنده ها بوی بهار پاشید😍 از پشت پنجره اتاقش به بیرون خیره شده بود، هوا را با شوق بو کرد و گفت: خدایا از تو سپاس گزارم🤲 که برای ما باران💦 فرستادی، و شهرمان را به برکت امام حسن عسکری 🌟و کودک عزیزش☀️ با طروات ساختی!🌿 وطن اصلی عمه حکیمه مثل امام عسکری علیه السلام 🌟و خانواده اش شهر بود، اما انها مجبور بودند به اجبار خلیفه عباسی👑 در زندگی کنند. سامرا یک شهر کوچک نظامی بود که بیشتر ادم هایش ماموران خلیفه بودند.😞 وقتی باران💦 بند امد عمه حکیمه از پله های ایوان پایین رفت ، و در حیاط خانه🏠 چرخ زد، عمه حکیمه به اسمان نگاه کرد دوتا قطره از دو طرف چشم هایش😢 بیرون افتاد، اهسته گفت: اسمان قدر برادر زاده های گلم را میداند ،اما سامرا و مردم کینه توزش چرا، هرگز😔 خانه امام حسن عسکری علیه السلام 🌟نزدیک خانه عمه حکیمه بود عمه حکیمه انگشت به صورت گل کشید و گفت: ای کاش مردم میفهمدند و باور میکردند ، و باور میکردند که خدواند بخاطر امامان ماست که باران💦 میفرستد،بهار🌻💐☘ را می اورد، زمین را غرق در سبزه🌱 میکند ، گل🌹 می رویاند، کندو را پر از عسل🍯 میسازد، درخت را پر از میوه 🍎🍇و چشمه و چاه را لبریز از اب میکند😇 ... 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
امام مهربان (امام زمان) من یار مهربانم من صاحب الزمانم اگر میخوای بدونی امام شیعیانم. سیده نرجس خاتون مادر خوش زبانم اورده است به دنیا در نیمه شعبانم حسن عسکری بود بابای مهربانم من‌ مهدی و قائمم حجت این زمانم من میبینم شما را با هر دو چشمانم من مواظب شما هم با هر دو دستانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون 🍃 این قسمت: نگهداری از بیمار ✨ پیام اخلاقی: مسولیت پذیری در ارتباط با دیگران 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
گل زیبای امام زمانی🌸 در زمان غیبت امام مهدی علیه السلام ما می‌تونیم یک کارهایی انجام بدیم که دل ایشون رو خوشحال کنیم😍 👇مثل👇 👈محیط زندگیت را با نام امام زمان (علیه السلام) تزیین کن تا همیشه به یادش باشی 😊 🤲اللهم عجل لولیک الفرج🤲 @montazer_koocholo
doa-faraj3.mp3
1.72M
بچه ها جوونم بیایین هر دعای سلامتی اقا رو بخونیم🤲🤲 🍎🍃🍎🍃🍎🍃 @montazer_koocholo
: این قسمت: غسل جمعه فاطمه و امیر قرار بود برای اولین بار با مادرشان به نماز بروند😍. پدر گفت تا من انجام میدم شما اماده بشین. امیر پرسید :غسل جمعه چیه؟🤔 مادر گفت بله غسلی که روز انجام میدن. امیر با کنجکاوی گفت: اصلا چه جوریه⁉️ فاطمه که تازه به سن تکلیف رسیده بود و غسل کردن را از معلمش یاد گرفته بود گفت: اول باید نیت می کنیم مثلا نیت می کنیم که غسل انجام بدیم ، بعدش سر و گردن را میشوریم، بعد سمت راست و بعد سمت چپ همین! امیر رو به مادر کرد و گفت نمیشه وقتی برگشتیم غسل جمعه انجام بدیم اخه دیر میشه هاااا مادر جواب داد: پسرم غسل جمعه که واجب نیست ولی خیلی ثواب داره، و باید از اذان صبح تا ظهر انجامش بدی، فاطمه گفت معلم ما گفت میتونید، این غسل را غروب جمعه و روز شنبه تا ظهر انجام بدیم پدر که اماده شده بود گفت: زود باشین بقیه صحبتا باشه برای توی راه ...
Roobah-Va-Angoorha.mp3
10.17M
🌚 قصه امشب: روباه و انگور ها🍇 رده سنی: ۷تا ۱۰ سال ✨ قصه گو: خاله سمینا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگی این داستان: قسمت اول دختر بد است، دختر خوب نیست😒 اما پسر خوب است🙃، خدایا من پسر میخواهم! مرد کشاورز شکم بزرگ و قُلنبه اش را تکان داد و خندید، بعد راه افتاد، او چاق بود اما راحت راه میرفت، چون مرد ورزیده ایی بود، از صبح تا غروب 🌚روی زمین کشاورزی اش کار میکرد،هیچوقت هم از کار و تلاش خسته نمیشد، به همین خاطر بازو های قوی و تنومندی💪 داشت، مرد کشاورز بیلش را روی دوشش گذاشت، بعد با خودش گفت: اه داشت یادم میرفت،من امروز باید به خانه 🌟 بروم ، چون ما چند روز پیش با همسایه هایمان این قرار گذاشتیم. او حرکت خود را تند کرد در راه باز یاد همسر باردارش 🤰افتاد، وقت زایمان او نزدیک بود، قرار بود همین روز ها بچه اش را بدنیا بیاورد، این بچه ششمین بچه او بود. مرد کشاورز گفت: چه خوب میشود که بچه ام پسر👶 باشد ولی اگر دختر باشد چه خدا رحم کند.🙃 اخم هایش توی هم رفت و لب و لوچه اش اویزان شد، او از دختر بدش می امد، همیشه میگفت دختر برای خانواده سربار است، و به درد هیچ کاری نمیخورد فقط نان خور است..😞 باد تندی💨 در صحرا وزیدن گرفت، پرنده های صحرایی به این سو و ان سو دویدند، مرد کشاورز شروع کرد به دویدن ترسید از همسایه ها جا بماند، اما او دیر نکرده بود وقتی به خانه اش رسید فهمید زود امد پس یک راست به حیاط خانه پا گذاشت، و صدا زد: 🔻اهای زن کجایی، بچه مان به دنیا نیامد، دلم برای دیدن پسرمان یک ذره شده❗️ زن از پشت پنجره اتاق کله اش را بیرون اورد، رنگ صورتش زرد بود و نفس نفس میزد، به سختی راه میرفت نتوانست از اتاق بیرون بیاید پس از همان جا داد زد: بچه ام توی دلم تکان نمیخورد، شاید خواب😴 است و شاید هم برای تولد عجله ایی ندارد❗️ مرد کشاورز رفت لب چاه و صورت خود را شست و بلند بلند خندید😀، یک جفت کبوتر که لب بام نشسته بود دیگر بق بقو نکردند شاید با خود فکر کردند این مرد کشاورز هم عجب ادمی است، گاهی وقتها بلند بلند میخندد و گاهی هم بلند بلند داد میزند❗️ مرد کشاورز گفت: من به خانه پیامبر🌟 میروم اگر احساس کردی وقت زایمانت هست تا به کمکت بیاییند یک نفر را هم بفرست سراغ قابله تا خودش را زودتر به اینجا برساند، میخواهم وقتی امدم پسر تپلم را در بغل تو ببینم، 🙃 زن از حرف او ناراحت 😔شد و اهسته با خودش گفت؛ اصلا به فکر سلامتی من نیست،فقط دوست دارد بچه اش پسر باشد ، خدایا اگر دختر بود چه کنم او روزگارم را سیاه خواهد کرد،😟 چشم سیاه و درشت زن پر از اشک😢 شد تا امد حرفی بزند دید که او در حیاط نیست، او به خانه پیامبر رفته بود... .. 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
قسمت دوم 🍃ناگهان عمه حکیمه دل تنگ امام حسن عسکری علیه السلام🌟 و کودکش مهدی عج🌟 شد، دلش طاقت نیاورد صبر کند، فوری چادر به سر کرد و به در خانه امام راه افتاد، به انجا که رسید در زد و پا به حیاط گذاشت، با یک دنیا شوق با امام حسن عسکری علیه السلام🌟 احوالپرسی کرد، صورت مثل گل نرگس او را بوسید😘 و دو زانو جلوی انها نشست😍 او با خودش گفت چقدر خوب است هر وقت به خانه برادر زاده ام میایم نه غم دارم نه غصه و نه بی حال میشوم. 😇 بعد هم به اتاق رو به رو نگاه کرد و منتظر ماند تا مهدی علیه السلام🌤 بیاید و توی بغلش بپرد، اما خانه از صدای او خالی بود، 😔 عمه حکیمه پرسید پس عزیز دلم مهدی 💚کجاست⁉️ نرگس بغض کرد ، امام حسن عسکری علیه السلام☀️ با غم جواب داد: او را به خدا سپرده ایم🌿 عمه حکیمه ترسید،پایش دلش، دستش لرزید و قلبش شروع به تاپ تاپ کرد😥 شهر در دست دشمنان بود، خانه امام در محاصره انها بود😞 مهدی علیه السلام ✨با انکه کودک بود دشمنان زیادی داشت، چون انها میدانستند امام مهدی🌟 امام اخر شیعیان بود و در دوران امامتش ستمگران‌ نابود خواهند شد👌 عمه حکیمه گفت،: او را به خدا سپردیم، منظورت چیست حسن جان،؟⁉️ نگاه پر اطمینان امام حسن عسکری به دل عمه حکیمه ارامش داد، مثل مادر موسی علیه السلام💫 که فرزندش را در رود نیل🌊 به خدا سپرد😌 عمه حکیمه با حرف های امام ارام شد، او حضرت موسی را بیاد اورد که اسیه مادرش برای در امان ماندن از حمله دشمنان در جعبه ایی📦 گذاشت و در رود نیل🌊 رها کرد. حالا امام حسن عسکری☀️ برای حفظ جان فرزندش او را به جایی امن فرستاده بود تا دست دشمنان به او نرسد🌻 عمه حکیمه غمگین 😓شد و دیگر نتوانست حرف بزند. 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo