eitaa logo
🌟کانال منتظران کوچک⚘
1.7هزار دنبال‌کننده
679 عکس
1.9هزار ویدیو
29 فایل
گاهی بهش فکـــر کنیم... یک نفر سالهاست منتظر ماست؛ تا بهش خبـــر بدیم که ما آماده ایم ؛ که برگرده.. که بیاد.. 🍃اللــهم عجــل لولیکــــ الفــرج🍃 🌹تعجیل در #ظهور مولا #صلوات کانال ویژه محبان حضرت: @Akharin_khorshid313 تبادل: @tabadolmahdavi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨کارگر پیر 🌾غروب بود با امام علیه السلام🌟 به خانه اش رفتم، در خانه اش چند نفر مشغول بنایی بودند. دیوار ها را خراب کرده بودند ، دو سه نفر داشتند در حیاط کاهگل درست میکردند. یک نفر خشت ها را روی هم میچید. چند نفر هم خاک بیرون میبردنند. امام علیه السلام🌟 به همه خسته نباشید گفت😇 گویا همه کارگرها را میشناخت.✨ ناگهان در میان کارگران چشمش به کارگر پیر و لاغری افتاد، تا حالا او را ندیده بود. کمی به او نگاه کرد. بعد از خدمتکارش که مواظب اوضاع بود پرسید: این کارگر کیست😯 خدمتکارش جواب داد: کارگری است که به کمک ما امده است.🌿 امام 🌟گفت ایا مزدش را هم تعیین کرده اید🤔 "نه اقا زیاد مهم نیست🙃 هرچه بدهیم قبول میکند❗️ با این حرف امام رضا ع خیلی ناراحت شد😔، به خدمت کارش تندی کرد. جلو رفتم خواستم او را ارام کنم، گفتم "اقا قربانتان بروم زیاد خود را ناراحت نکنید😌 امام رضا علیه السلام🌟 رو به من کرد و فرمود: ای سلیمان! بار ها گفتم کسی را که برای کار می اورید اول مزدش💰 را تعیین کنید، کسی که نمیداند مزدش💰 چقدر است ممکن است فکر کند مزدش را کم داده اند ، اما اگر مزدش را تعیین کرده و به اندازه داده باشند خوشحال😀 میشود‌. اگر هم مبلغ کمی به دستمزش💰 اضاف کنند راضی و سپاس گزار خواهد شد.💫 ان روز دیدم که امام رضا علیه السلام🌟 ان کارگر پیر را صدا زد و بعد از صحبت زیاد دستمزد💰 خوبی به او داد، ان کارگر خیلی خوشحال😍 شد و برای او دعا کرد.🌺 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
قسمت دوم 🍃امام علیه السلام🌟 گفت : شما چهل نفر امده اید که از جانشین من سوال کنید💫 دهان ان چهل نفر از تعجب باز ماند😲 پیش از انکه به حرف بیایند امام علیه السلام 🌟از دلشان خبر دار شده بود.😇 امام حسن عسکری علیه السلام 🌟برخاست، و پرده پشت سر خود را کنار زد، ناگهان پسرکی☀️ جلو امد، به مهمان ها سلام 🖐کرد و کنار امام علیه السلام ایستاد . مهمان ها که هاج و واج😳 به او خیره بودند ، جواب سلامش را دادند. امام علیه السلام 🌟دست بر شانه پسرک ☀️گذاشت و گفت: این کودک ☀️بعد از من امام و خلیفه👑 شماست ، از او اطاعت کنید و از هم جدا نشوید، 💐 مهمان ها هنوز هم در تعجب بودند، که امام علیه السلام 🌟ادامه داد: اسم او محمد است و امام زمان شماست. 💚 ان چهل نفر برخاستند و انتخاب مهدی عج☀️ را به جانشینی امام حسن عسکری علیه السلام✨ را تبریک گفتند. 🌸🌷💐 مهدی علیه السلام ☀️از پیش انها رفت فقط بود که گاهی به دیدن ان پدر و پسر عزیز ✨میرفت و سوال ها و خواسته های شیعیان را به انها میرسانید. ان چهل نفر وقتی از امام حسن عسکری علیه السلام 🌟خداحافظی👋 کردند اسب ها 🐴و شتر هایشان🐪 جدا جدا و دور از هم از شهر خارج شدند. در راه بازگشت دل های هر چهل نفرشان هنوز تاپ تاپ میکرد و چشم هایشان خیس اشک شده بود😢 ان چهل نفر ناگهان به غروب افتاب نگاه کردند بعد در خیال هر کدامشان چنین گذشت: امروز امام یازدهم🌟 از جانشین خود مهدی☀️ عزیز حرف زد نکند افتاب سامرا غروب کند و ما دیگر او را نبینیم🌱 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون 💭 🍃 این قسمت : قرص عوضی 🍁 پیام اخلاقی: مصرف درست دارو 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بچه ها جون😍 دست هاتون رو بزارید روی سینه✋ میخوایم از راه دور، صلوات مخصوص امام رضا علیه السلام رو با هم بخونیم☺️ ✨السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(علیه السلام)✨ @montazer_koocholo
قسمت چهارم 🍁بعضی وقتها ممکن است بخاطر زمین خوردن یا تصادف کردن دست و پایمان زخم شود، جوری که نشود جای زخم را شست و اب🚰 برای ان ضرر⛔️ داشته باشد مثلا با خانواده به گردش و تفریح رفته اید ،بیرون از منزل توی کوه و دشت انقدر سرگرم بازی شوید که یادتان برود بخوانید 🙃 🔻یکدفعه موقع غروب خورشید🌚 یادتان بیوفتد که باید بخوانید و اگر بخواهید بگیرد قضا میشود😕 یا اینکه توی موقعیتی قرار بگیرید که اب برای پیدا نکنید، میدونید در این جور مواقع که نمیشود گرفت باید چیکار کرد🤔 بهترین کار در این هنگام تیمم است.😍 ... 📚 نماز کله گنجشکی نوشته علی بانشی 🍃 🍂 به وقت 📿 التماس دعا🤲 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
Derakht-Kaaj-02.mp3
14.82M
درخت کاج🌲 🌴قسمت دوم ✨ گروه سنی الف و ب 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگی ع این داستان: جانشین پدر ☁️چند نفر داشتند در حیاط غذا🍚 درست میکردنند، ادم های زیادی از دور و نزدیک امده بودند ، و توی راهرو دراز و اتاق بزرگ کنار هم نشسته بودند، همه غمگین بودند😢 ، بعضی ها اشک میریختند😭 چون فرزند بزرگ ع🌟 "محمد" از دنیا رفته بود، همه فکر میکردنند، محمد جانشین پدر است، و بعد از امام هادی ع امامت به او میرسد، یکی میگفت: حالا دیدی چه شد ، حالا بعد از امام هادی ، چه باید بکنیم😞 دیگری میگفت: چه غم بزرگی ، دیگر بعد از امام هادی، علیه السلام ، امامی نیست، پس چه کسی به داد ما شیعیان خواهد رسید،😟 هرکس این سوال را از خودش میپرسید و افسوس میخورد، در همین موقع جوانی وارد خانه شد، جوان خیلی ناراحت شد و اشک می ریخت😭، خیلی ها او را نمیشناختد، مخصوصا انهایی که از راه دور امده بودند ، انها دوست داشتند بدانند این جوان زیبا رو کیست🤔 السلام🌟 تا او را دید فوری از جای بلند شد، و جلو امد و او را در آغوش گرفت😍 سر و رویش را بوسید😘 بعد طوریکه که همه بشنوند گفت: پسرجان خدا را شکر کن، که مقام امامت را بعد از من به تو سپرد 🌞انوقت دست او را گرفت و پیش خود نشاند😌 همه از این خبر تعجب کردند به خصوص انهایی که امام حسن عسکری را نمیشناختند، حالا فهمیدند این جوان زیبا رو فرزند دیگر السلام🌟 است، و جانشین او همین جوان است، نه پسر بزرگش محمد که تازه از دنیا رفته است. حالا همه در دل از این خبر خیلی خوشحال بودند و خدا را شکر میکردنند😍 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
بوی بهار به یاد شهدای ۱۳ ابان ، روز دانش اموز از خواب😴 بیدار می‌شوم. بوی خوبی می‌آید. بوی حلواست. بلند می‌شوم و به آشپزخانه می‌روم. مامان دارد حلوا می‌پزد. یادم می‌آید امروز سیزدهم آبان🌷 است. او هرسال، سیزدهم آبان به یاد «خاله بهار» حلوا می‌پزد و به همسایه‌ها میدهد من هیچ‌وقت خاله بهارم را ندیده‌ام. مامان، عکس او را به من نشان داده است. توی عکس، او روپوش مدرسه پوشیده و روسری سرش کرده است. 👌توی دست او عکس امام خمینی (ره) است. مامان گفته که او شهید شده است.🌷 او برایم از روز سیزدهم آبان سال ۱۳۵۷ تعریف کرده است. در آن روز، خاله بهار و دوستانش مدرسه را تعطیل کردند و به دانشگاه رفتند تا با شاه مبارزه کنند👏. آن‌ها همراه دانشجوها الله‌اکبر 🗣می‌گفتند. سربازان شاه به آن‌ها تیراندازی کردند. خاله بهار و چند نفر از دوستانش شهید شدند.😭 هر وقت مامان از خاله برایم حرف می‌زند، چشم‌هایش پر از آب میشود😔 عکس خاله را به مدرسه می‌برم و به خانم معلم نشان می‌دهم. خانم معلم می‌گوید: «تو باید به خاله‌ات افتخار کنی💐. اگر ما امروز راحت و آزادیم، به خاطر کار بزرگ خاله‌ی تو و بقیه‌ی شهیدان است.» بچه‌ها دور من جمع می‌شوند. عکس را تماشا می‌کنند و می‌گویند: «خوش به حالت!»😍 می‌خواهم از خوشحالی بال دربیاورم و پرواز کنم. ☺️ زنگ تفریح می‌خورد. همه توی حیاط مدرسه جمع می‌شویم. مشت‌هایمان را بالا می‌بریم و الله‌اکبر🗣 می‌گوییم. چند نفر از بچه‌ها سرود می‌خوانند. چند نفر هم نمایش می‌دهند. خانم مدیر به هرکدام از ما یک شاخه گل هدیه🌹 می‌دهد. بعد هم روز دانش‌آموز را تبریک می‌گوید.😄 من گل 🌷را به خانه می‌برم و به مامان هدیه می‌دهم. 😍چشمه‌ای مامان، قرمز و پف‌کرده است. حتماً بازهم به یاد خاله بهار افتاده و گریه کرده است😢. مامان گل را می‌گیرد. بعد، مرا بغل می‌کند و می‌گوید: «تو بوی بهار را می‌دهی. او هم مثل تو مهربان بود.» دل من پر از شادی می‌شود. دست مادر را می‌بوسم 😘و بهار او می‌شوم.🌹 شهدای روح شهدای ۱۳ ابان 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون 🍃 این قسمت: پسرم دیگه منو دوست نداره ✨ پیام اخلاقی: تاثیر بوی سیگار در ارتباط با دیگران
قسمت اول 🔅چند روزی مانده بود به اول ماه 🏴 که خبری همه بچه ها را غافلگیر گرد، خبر شهادت🌷 پدر زینب کوچولو 😢 پدر زینب مدافع حرم بود💚، او در جنگ با دشمنان اسلام شهید شده بود👌 بچه ها همه با هم قرار گذاشتند که عصر به دیدن زینب کوچولو بروند، همه بچه ها لباس عزای خود را برای ماه اماده کرده بودند،چند روز زودتر پوشیدند عصر انها به خانه زینب کوچولو رفتند، در حالیکه هر کدام شاخه گلی🌹 در دست داشتند، مادر زینب رو به بچه ها کرد و گفت: وقتی کوله🎒 پشتی پدر زینب را برایمان اوردند نامه ایی✉️ از یکی از کودکان شیعه شهر در ان بود که با صدای بلند مشغول خواندن شد: سلام بچه های ایران من یکی از کودکان رنج کشیده شهر آمُرلی هستم😔 دشمنان بی رحم شهر ما را محاصره کردند و اجازه ندادند به ما اب و غذا 🍚برسد. هنگامی که ما در کوچه ها مشغول بازی بودیم تیر و خمپاره ها از بالای سرمان عبور میکردند😞 ما نمیترسیدم اما نگران دوستانمان در محل های دیگر بودیم،😞 انگار دوباره روز شده بود ، دشمن بد کار اب را بر روی مردم شهر بست، و در هوای گرم تابستان دیگر ابی برای خوردن نداشتیم😞 در ان زمان مردی دلاور و نترس با کوله باری سرشار از عشق به کودکان💚 و امام حسین ع🌟 با هلی کوپتر 🚁از روی دشمنان شهر عبور کرد، و خود را به مردم مظلوم شهر آمُرلی رساند، خانه هایمان🏠 داشت خراب میشد، و هر روز امیدمان کمتر میشد، که سرداری ایرانی🌷 با دلی بی نهایت بزرگ برای حمایت از ما امد ، او کسی نبود جز ☀️ ،او قهرمان شهر ما شد، انگار با حضورش دل همه ارام گرفت☺️ .... 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این قسمت: نماز شکستنی داشتم به خانه🏠 خاله لیلا که در ایلام بود می رفتیم، من و حسین روی صندلی عقب خوابمان😴 برد‌ زینب جان ، حسین پسرم بیدار شین بچه ها، صدای مادرم بود که روی صندلی جلو نشسته بود. پدر گفت این جا جای خوبیه برای نماز و نهار😊 زیر انداز را کنار رودخانه کنار یک درخت کوچک🌳 بید پهن کردیم، قبل از بستن مادرم گفت: بچه ها یادتون نره نماز مسافر است، من با تعجب گفتم یعنی چه نماز شکسته است، مگر نماز هم شکستنیه؟!🙃 پدرم با خنده گفت شکسته یعنی نصف میشه حسین پرسید پس نماز صبح یک رکعت و مغرب هم .... اونا رو چه جوری بخونیم.؟🤔 مادر جواب داد اونا رو باید کامل بخونیم فقط نماز های چهار رکعتی رو باید دو رکعت بخونیم... ... بچه ها جوونم وقت ، دعا برای سلامتی امام زمان عج یادتون نره😍 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
Derakht-Kaaj-03.mp3
16.28M
درخت کاج🌲 🌴قسمت سوم ✨ گروه سنی الف و ب 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این داستان: قسمت اول گُل گُل گُل 🌸بر دست درختها 🌳گل های زیبایی🌺 باز شد، جیک جیک جیک از نوک گنجشکها اواز قشنگی بیرون ریخت، هوا دلپذیر بود🌱 و درختان 🌳دست هایشان را به اسمان گرفته بودند.✨ فرشته باران 💦با قطره هایش شهر را پر از مهربانی کرد، به نخل ها رنگ تازه و روی پرنده ها بوی بهار پاشید😍 از پشت پنجره اتاقش به بیرون خیره شده بود، هوا را با شوق بو کرد و گفت: خدایا از تو سپاس گزارم🤲 که برای ما باران💦 فرستادی، و شهرمان را به برکت امام حسن عسکری 🌟و کودک عزیزش☀️ با طروات ساختی!🌿 وطن اصلی عمه حکیمه مثل امام عسکری علیه السلام 🌟و خانواده اش شهر بود، اما انها مجبور بودند به اجبار خلیفه عباسی👑 در زندگی کنند. سامرا یک شهر کوچک نظامی بود که بیشتر ادم هایش ماموران خلیفه بودند.😞 وقتی باران💦 بند امد عمه حکیمه از پله های ایوان پایین رفت ، و در حیاط خانه🏠 چرخ زد، عمه حکیمه به اسمان نگاه کرد دوتا قطره از دو طرف چشم هایش😢 بیرون افتاد، اهسته گفت: اسمان قدر برادر زاده های گلم را میداند ،اما سامرا و مردم کینه توزش چرا، هرگز😔 خانه امام حسن عسکری علیه السلام 🌟نزدیک خانه عمه حکیمه بود عمه حکیمه انگشت به صورت گل کشید و گفت: ای کاش مردم میفهمدند و باور میکردند ، و باور میکردند که خدواند بخاطر امامان ماست که باران💦 میفرستد،بهار🌻💐☘ را می اورد، زمین را غرق در سبزه🌱 میکند ، گل🌹 می رویاند، کندو را پر از عسل🍯 میسازد، درخت را پر از میوه 🍎🍇و چشمه و چاه را لبریز از اب میکند😇 ... 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo