#داستان
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
✨کارگر پیر
🌾غروب بود با امام علیه السلام🌟 به خانه اش رفتم، در خانه اش چند نفر مشغول بنایی بودند. دیوار ها را خراب کرده بودند ، دو سه نفر داشتند در حیاط کاهگل درست میکردند. یک نفر خشت ها را روی هم میچید. چند نفر هم خاک بیرون میبردنند.
امام علیه السلام🌟 به همه خسته نباشید گفت😇 گویا همه کارگرها را میشناخت.✨
ناگهان در میان کارگران چشمش به کارگر پیر و لاغری افتاد، تا حالا او را ندیده بود. کمی به او نگاه کرد.
بعد از خدمتکارش که مواظب اوضاع بود پرسید:
این کارگر کیست😯
خدمتکارش جواب داد: کارگری است که به کمک ما امده است.🌿
امام 🌟گفت ایا مزدش را هم تعیین کرده اید🤔
"نه اقا زیاد مهم نیست🙃 هرچه بدهیم قبول میکند❗️
با این حرف امام رضا ع خیلی ناراحت شد😔، به خدمت کارش تندی کرد.
جلو رفتم خواستم او را ارام کنم، گفتم "اقا قربانتان بروم زیاد خود را ناراحت نکنید😌
امام رضا علیه السلام🌟 رو به من کرد و فرمود:
ای سلیمان! بار ها گفتم کسی را که برای کار می اورید اول مزدش💰 را تعیین کنید، کسی که نمیداند مزدش💰 چقدر است ممکن است فکر کند مزدش را کم داده اند ، اما اگر مزدش را تعیین کرده و به اندازه داده باشند خوشحال😀 میشود. اگر هم مبلغ کمی به دستمزش💰 اضاف کنند راضی و سپاس گزار خواهد شد.💫
ان روز دیدم که امام رضا علیه السلام🌟 ان کارگر پیر را صدا زد و بعد از صحبت زیاد دستمزد💰 خوبی به او داد، ان کارگر خیلی خوشحال😍 شد و برای او دعا کرد.🌺
#پایان
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
#داستان_های_شگفت_انگیز_از_کودکی_امام_زمان
#چهل_چراغ_مهمان
قسمت دوم
🍃امام علیه السلام🌟 گفت : شما چهل نفر امده اید که از جانشین من سوال کنید💫
دهان ان چهل نفر از تعجب باز ماند😲
پیش از انکه به حرف بیایند امام علیه السلام 🌟از دلشان خبر دار شده بود.😇
امام حسن عسکری علیه السلام 🌟برخاست، و پرده پشت سر خود را کنار زد، ناگهان پسرکی☀️ جلو امد، به مهمان ها سلام 🖐کرد و کنار امام علیه السلام ایستاد .
مهمان ها که هاج و واج😳 به او خیره بودند ، جواب سلامش را دادند.
امام علیه السلام 🌟دست بر شانه پسرک ☀️گذاشت و گفت: این کودک ☀️بعد از من امام و خلیفه👑 شماست ، از او اطاعت کنید و از هم جدا نشوید، 💐
مهمان ها هنوز هم در تعجب بودند، که امام علیه السلام 🌟ادامه داد: اسم او محمد است و امام زمان شماست. 💚
ان چهل نفر برخاستند و انتخاب مهدی عج☀️ را به جانشینی امام حسن عسکری علیه السلام✨ را تبریک گفتند. 🌸🌷💐
مهدی علیه السلام ☀️از پیش انها رفت فقط #عثمان_ابن_سعید بود که گاهی به دیدن ان پدر و پسر عزیز ✨میرفت و سوال ها و خواسته های شیعیان را به انها میرسانید.
ان چهل نفر وقتی از امام حسن عسکری علیه السلام 🌟خداحافظی👋 کردند اسب ها 🐴و شتر هایشان🐪 جدا جدا و دور از هم از شهر #سامرا خارج شدند.
در راه بازگشت دل های هر چهل نفرشان هنوز تاپ تاپ میکرد و چشم هایشان خیس اشک شده بود😢
ان چهل نفر ناگهان به غروب افتاب نگاه کردند بعد در خیال هر کدامشان چنین گذشت:
امروز امام یازدهم🌟 از جانشین خود مهدی☀️ عزیز حرف زد نکند افتاب سامرا غروب کند و ما دیگر او را نبینیم🌱
#پایان_داستان_چهل_چراغ_مهمان
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون #مهارت_های_زندگی 💭
🍃 این قسمت : قرص عوضی
🍁 پیام اخلاقی: مصرف درست دارو
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
سلام بچه ها جون😍
دست هاتون رو بزارید روی سینه✋ میخوایم از راه دور، صلوات مخصوص امام رضا علیه السلام رو با هم بخونیم☺️
✨السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(علیه السلام)✨
@montazer_koocholo
#قصه_های_نماز
قسمت چهارم
🍁بعضی وقتها ممکن است بخاطر زمین خوردن یا تصادف کردن دست و پایمان زخم شود، جوری که نشود جای زخم را شست و اب🚰 برای ان ضرر⛔️ داشته باشد
مثلا با خانواده به گردش و تفریح رفته اید ،بیرون از منزل توی کوه و دشت انقدر سرگرم بازی شوید که یادتان برود #نماز_اول_وقت بخوانید 🙃
🔻یکدفعه موقع غروب خورشید🌚 یادتان بیوفتد که باید #نماز بخوانید و اگر بخواهید #وضو بگیرد #نماز قضا میشود😕
یا اینکه توی موقعیتی قرار بگیرید که اب برای #وضو پیدا نکنید،
میدونید در این جور مواقع که نمیشود #وضو گرفت باید چیکار کرد🤔
بهترین کار در این هنگام تیمم است.😍
#ادامه_دارد...
📚 نماز کله گنجشکی نوشته علی بانشی
🍃 🍂 به وقت #نماز 📿 التماس دعا🤲
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
Derakht-Kaaj-02.mp3
14.82M
#قصه_شب
درخت کاج🌲
🌴قسمت دوم
✨ گروه سنی الف و ب
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
#داستان
زندگی #امام_حسن_عسکری ع
#روز_زیارتی
#پنجشنبه
این داستان: جانشین پدر
☁️چند نفر داشتند در حیاط غذا🍚 درست میکردنند، ادم های زیادی از دور و نزدیک امده بودند ، و توی راهرو دراز و اتاق بزرگ کنار هم نشسته بودند، همه غمگین بودند😢 ، بعضی ها اشک میریختند😭 چون فرزند بزرگ #امام_هادی ع🌟 "محمد" از دنیا رفته بود، همه فکر میکردنند، محمد جانشین پدر است، و بعد از امام هادی ع امامت به او میرسد،
یکی میگفت: حالا دیدی چه شد ، حالا بعد از امام هادی ، چه باید بکنیم😞
دیگری میگفت: چه غم بزرگی ، دیگر بعد از امام هادی، علیه السلام ، امامی نیست، پس چه کسی به داد ما شیعیان خواهد رسید،😟
هرکس این سوال را از خودش میپرسید و افسوس میخورد،
در همین موقع جوانی وارد خانه شد، جوان خیلی ناراحت شد و اشک می ریخت😭، خیلی ها او را نمیشناختد، مخصوصا انهایی که از راه دور امده بودند ، انها دوست داشتند بدانند این جوان زیبا رو کیست🤔
#امام_هادی_علیه السلام🌟 تا او را دید فوری از جای بلند شد، و جلو امد و او را در آغوش گرفت😍
سر و رویش را بوسید😘 بعد طوریکه که همه بشنوند گفت: پسرجان خدا را شکر کن، که مقام امامت را بعد از من به تو سپرد 🌞انوقت دست او را گرفت و پیش خود نشاند😌
همه از این خبر تعجب کردند به خصوص انهایی که امام حسن عسکری را نمیشناختند، حالا فهمیدند این جوان زیبا رو فرزند دیگر #امام_هادی_علیه السلام🌟 است، و جانشین او همین جوان است، نه پسر بزرگش محمد که تازه از دنیا رفته است.
حالا همه در دل از این خبر خیلی خوشحال بودند و خدا را شکر میکردنند😍
#پایان
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ زیبا به مناسبت ۱۳ ابان روز دانش اموز✨
#پیشنهادی
بوی بهار
به یاد شهدای ۱۳ ابان ، روز دانش اموز
از خواب😴 بیدار میشوم. بوی خوبی میآید. بوی حلواست. بلند میشوم و به آشپزخانه میروم. مامان دارد حلوا میپزد. یادم میآید امروز سیزدهم آبان🌷 است. او هرسال، سیزدهم آبان به یاد «خاله بهار» حلوا میپزد و به همسایهها میدهد
من هیچوقت خاله بهارم را ندیدهام. مامان، عکس او را به من نشان داده است. توی عکس، او روپوش مدرسه پوشیده و روسری سرش کرده است. 👌توی دست او عکس امام خمینی (ره) است. مامان گفته که او شهید شده است.🌷
او برایم از روز سیزدهم آبان سال ۱۳۵۷ تعریف کرده است. در آن روز، خاله بهار و دوستانش مدرسه را تعطیل کردند و به دانشگاه رفتند تا با شاه مبارزه کنند👏.
آنها همراه دانشجوها اللهاکبر 🗣میگفتند. سربازان شاه به آنها تیراندازی کردند. خاله بهار و چند نفر از دوستانش شهید شدند.😭 هر وقت مامان از خاله برایم حرف میزند، چشمهایش پر از آب میشود😔
عکس خاله را به مدرسه میبرم و به خانم معلم نشان میدهم. خانم معلم میگوید: «تو باید به خالهات افتخار کنی💐. اگر ما امروز راحت و آزادیم، به خاطر کار بزرگ خالهی تو و بقیهی شهیدان است.»
بچهها دور من جمع میشوند. عکس را تماشا میکنند و میگویند: «خوش به حالت!»😍
میخواهم از خوشحالی بال دربیاورم و پرواز کنم. ☺️
زنگ تفریح میخورد. همه توی حیاط مدرسه جمع میشویم. مشتهایمان را بالا میبریم و اللهاکبر🗣 میگوییم.
چند نفر از بچهها سرود میخوانند. چند نفر هم نمایش میدهند. خانم مدیر به هرکدام از ما یک شاخه گل هدیه🌹 میدهد. بعد هم روز دانشآموز را تبریک میگوید.😄
من گل 🌷را به خانه میبرم و به مامان هدیه میدهم. 😍چشمهای مامان، قرمز و پفکرده است. حتماً بازهم به یاد خاله بهار افتاده و گریه کرده است😢. مامان گل را میگیرد. بعد، مرا بغل میکند و میگوید: «تو بوی بهار را میدهی. او هم مثل تو مهربان بود.»
دل من پر از شادی میشود. دست مادر را میبوسم 😘و بهار او میشوم.🌹
شهدای روح شهدای ۱۳ ابان #صلوات💐
#پایان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون #مهارت_های_زندگی
🍃 این قسمت: پسرم دیگه منو دوست نداره
✨ پیام اخلاقی: تاثیر بوی سیگار در ارتباط با دیگران
#پنجشنبه_های_شهدایی
#قهرمان_من
قسمت اول
🔅چند روزی مانده بود به اول ماه #محرم 🏴 که خبری همه بچه ها را غافلگیر گرد، خبر شهادت🌷 پدر زینب کوچولو 😢
پدر زینب مدافع حرم بود💚، او در جنگ با دشمنان اسلام شهید شده بود👌
بچه ها همه با هم قرار گذاشتند که عصر به دیدن زینب کوچولو بروند،
همه بچه ها لباس عزای خود را برای ماه #محرم اماده کرده بودند،چند روز زودتر پوشیدند
عصر انها به خانه زینب کوچولو رفتند، در حالیکه هر کدام شاخه گلی🌹 در دست داشتند،
مادر زینب رو به بچه ها کرد و گفت: وقتی کوله🎒 پشتی پدر زینب را برایمان اوردند نامه ایی✉️ از یکی از کودکان شیعه شهر #آمُرلی در ان بود که با صدای بلند مشغول خواندن شد:
سلام بچه های ایران من یکی از کودکان رنج کشیده شهر آمُرلی هستم😔 دشمنان بی رحم شهر ما را محاصره کردند و اجازه ندادند به ما اب و غذا 🍚برسد.
هنگامی که ما در کوچه ها مشغول بازی بودیم تیر و خمپاره ها از بالای سرمان عبور میکردند😞 ما نمیترسیدم اما نگران دوستانمان در محل های دیگر بودیم،😞 انگار دوباره روز #عاشورا شده بود ، دشمن بد کار اب را بر روی مردم شهر بست، و در هوای گرم تابستان دیگر ابی برای خوردن نداشتیم😞
در ان زمان مردی دلاور و نترس با کوله باری سرشار از عشق به کودکان💚 و امام حسین ع🌟 با هلی کوپتر 🚁از روی دشمنان شهر عبور کرد، و خود را به مردم مظلوم شهر آمُرلی رساند،
خانه هایمان🏠 داشت خراب میشد، و هر روز امیدمان کمتر میشد، که سرداری ایرانی🌷 با دلی بی نهایت بزرگ برای حمایت از ما امد ، او کسی نبود جز #حاج_قاسم_سلیمانی☀️ ،او قهرمان شهر ما شد، انگار با حضورش دل همه ارام گرفت☺️
#ادامه_دارد....
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
#قصه_های_نماز
این قسمت: نماز شکستنی
داشتم به خانه🏠 خاله لیلا که در ایلام بود می رفتیم، من و حسین روی صندلی عقب خوابمان😴 برد
زینب جان ، حسین پسرم بیدار شین بچه ها، صدای مادرم بود که روی صندلی جلو نشسته بود.
پدر گفت این جا جای خوبیه برای نماز و نهار😊
زیر انداز را کنار رودخانه کنار یک درخت کوچک🌳 بید پهن کردیم، قبل از بستن #نماز مادرم گفت:
بچه ها یادتون نره نماز مسافر #شکسته است،
من با تعجب گفتم یعنی چه نماز شکسته است، مگر نماز هم شکستنیه؟!🙃
پدرم با خنده گفت شکسته یعنی #نماز نصف میشه
حسین پرسید پس نماز صبح یک رکعت و مغرب هم .... اونا رو چه جوری بخونیم.؟🤔
مادر جواب داد اونا رو باید کامل بخونیم فقط نماز های چهار رکعتی رو باید دو رکعت بخونیم...
#ادامه_دارد...
بچه ها جوونم وقت #نمازه ، دعا برای سلامتی امام زمان عج یادتون نره😍
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزیزای دلم بیاییم هر #شب_جمعه
دعای فرج امام زمان رو با هم بخونیم🤲
Derakht-Kaaj-03.mp3
16.28M
#قصه_شب
درخت کاج🌲
🌴قسمت سوم
✨ گروه سنی الف و ب
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
#داستان_های_شگفت_انگیز_از_کودکی_امام_زمان
این داستان: #دل_غمگین_عمه_حکیمه
قسمت اول
گُل گُل گُل 🌸بر دست درختها 🌳گل های زیبایی🌺 باز شد، جیک جیک جیک از نوک گنجشکها اواز قشنگی بیرون ریخت، هوا دلپذیر بود🌱 و درختان 🌳دست هایشان را به اسمان گرفته بودند.✨
فرشته باران 💦با قطره هایش شهر #سامرا را پر از مهربانی کرد، به نخل ها رنگ تازه و روی پرنده ها بوی بهار پاشید😍
#عمه_حکیمه از پشت پنجره اتاقش به بیرون خیره شده بود، هوا را با شوق بو کرد و گفت: خدایا از تو سپاس گزارم🤲 که برای ما باران💦 فرستادی، و شهرمان را به برکت امام حسن عسکری 🌟و کودک عزیزش☀️ با طروات ساختی!🌿
وطن اصلی عمه حکیمه مثل امام عسکری علیه السلام 🌟و خانواده اش شهر #مدینه بود، اما انها مجبور بودند به اجبار خلیفه عباسی👑 در #سامرا زندگی کنند. سامرا یک شهر کوچک نظامی بود که بیشتر ادم هایش ماموران خلیفه بودند.😞
وقتی باران💦 بند امد عمه حکیمه از پله های ایوان پایین رفت ، و در حیاط خانه🏠 چرخ زد، عمه حکیمه به اسمان نگاه کرد دوتا قطره از دو طرف چشم هایش😢 بیرون افتاد، اهسته گفت: اسمان قدر برادر زاده های گلم را میداند ،اما سامرا و مردم کینه توزش چرا، هرگز😔
خانه امام حسن عسکری علیه السلام 🌟نزدیک خانه عمه حکیمه بود
عمه حکیمه انگشت به صورت گل کشید و گفت: ای کاش مردم میفهمدند و باور میکردند ، و باور میکردند که خدواند بخاطر امامان ماست که باران💦 میفرستد،بهار🌻💐☘ را می اورد، زمین را غرق در سبزه🌱 میکند ، گل🌹 می رویاند، کندو را پر از عسل🍯 میسازد، درخت را پر از میوه 🍎🍇و چشمه و چاه را لبریز از اب میکند😇
#ادامه_دارد...
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo