eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.3هزار دنبال‌کننده
174 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 اتفاقی از بچگی رو نشونم دادن که اگر انجام نمی‌دادم...💠 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دیدار با روح درگذشتگانی که در دنیا ندیده بودم 💠 *________ @mosaferneEshgh
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
حاجت گرفتم...
مسافرانِ عشق
🌸🍃 ✨کی بشود حر بشوم توبه ی مردانه کنم✨ 🌺شهید شاهرخ ضرغام (9) 🌺 پل کارون (راوی : آقای عباس شیرازی
🌸🍃 ✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ 🌺 (10) 🌺 پل کارون 2 راوی : آقای عباس شیرازی .عصر يكی از روزها پيرمردی وارد شد. قد كوتاه، كت و شلوار شيک قهوه ای، صورت تراشيده، كروات و كلاه نشان می داد كه آدم با شخصيتی است. به محض ورود سراغ ميز ما آمد و گفت: آقا شاهرخ؟!شاهرخ هم بلند شد و گفت: بفرمائيد!پيرمرد نگاهی به قد و بالای شاهرخ كرد و گفت: ماشاءالله عجب قد و هيكلی. بعد جلوتر آمد و ادامه داد: ببين دوست عزيز، من هر شب توی قمارخونه های اين شهر برنامه دارم. بيشتر مواقع هم برنده می شم. به شما هم خيلی احتياج دارم. بعد مكثی كرد و ادامه داد: با بيشتر افراد دربار و كله گنده ها هم برنامه دارم. من يه آدم قوی میخوام كه دنبالم باشه. پول خوبی هم میدم.شاهرخ كمی فكر كرد و گفت: من به اين پول ها احتياج ندارم. برو بيرون! پيرمرد قمارباز كه توقع اين حرف رو نداشت. با تعجب گفت: من حاضرم نصف پولی كه در بيارم به تو بدم. روی حرفم فكر كن! اما شاهرخ داد زد و گفت: برو گمشو بيرون، ديگه هم اين طرفا نيا! برای من جالب بود که شاهرخ با پول قماربازی مشکل داشت، اما با پول مشروب فروشی نه! سال پنجاه و شش بود. نزديک به پنج سال از کار شاهرخ در کاباره پل کارون میگذرد. پيکان جوانان زيبایی هم خريد. وقتی به ديدنش رفتم با خوشحالی گفت: ما ديگه خيلی معروف شديم، شهروز جهود ديروز اومده بود دنبالم، میخواد منو ببره کاباره ميامی پيش خودش، میدونی چقدر باهاش طی کردم؟ با تعجب گفتم: نه، چقدر؟! بلند گفت: روزی سيصد تومن! البته کارش زياده، اونجا خارجی زياد میاد و بايد خيلی مراقب باشم.شب، وقتی از کاباره خارج می شديم. شاهرخ تو حال خودش نبود. خيلی خورده بود. از چهارراه جمهوری تا ميدان بهارستان پياده آمديم. در راه بلند بلند داد میزد. به شاه فحش های ناجوری می داد. چند تا مامور کلانتری هم ما را ديدند. اما ترسيدند به او نزديک شوند. شاه و خانواده سلطنت منفورترين افراد در پيش او بودند. ادامه دارد..
همزاد...
مسافرانِ عشق
❕ از اقام خجالت میکشیدم و چادرمو جلوتر کشیدم حاج اقا نماز جماعتمون اومده بود و همونطور خصوصی محرمیت
❕ تازه فهمیدم چرا اون همزاد نمیتونه به کمال اسیب بزنه چون تو جیب لباسش یه قران کوچیک داشت و یه گردنبند تو گردنش که پلاکش ایت الکرسی بود... حق با مادربزرگم‌بود اجنه از اسم خدا وحشت داره و میترسه... کمال سرشو پایین مینداخت و تو چشم هام نگاه هم نمیکرد و دوباره پرسید شما چی نماز میخوندید؟ _بله میخونم... چشمم به پنجره افتاد و سایه اش که اونجا نشسته بود مشخص بود و کمال نمک خواست تا به دوغش بزنه و با اینکه میترسیدم بلند شدم برم حیاط توی کفش های کمال پر بود از یچیز کثیف مثل بالا اوردن و یچیز بوی بد و خیلی وحشتناک...مامان رو صدا زدم و کفش هارو شست و من رو تا جلوی اتاق برد و نمک بردم داخل...اون شب خیلی بهمون سخت گذشت و بعد شام مادر کمال و خود کمال تو اتاق کناری خوابیدن و ما اونسمت خوابیدیم...اقام و مادربزرگم‌کلی حرف زدن و قرار شد اونا که رفتن صبح بریم پیش یه دعا نویس بود تو یه شهر دیگه اونجا و اون برام دعا بنویسه...نه مامان میتونست از ترس بخوابه نه من...اون قسمت موهام که سفید شده بود خیلی عذابم میداد و حال بدی پیدا میکردم وقتی میدیدمش... باور کردم که نمیتونه اینبار به کمال اسیب بزنه و کمال خیلی رابطه خوبی با خدا داشت...صبح برای نماز همه بیدار شدن و دیگه کسی نخوابید...کمال و مادرش صبحانه خوردن و راهی شدن و رفتن، اقام مادربزرگم و من و مامان هم پشت سر اونا رفتیم پیش اون سید دعا نویس و منتظر بودم که اون یه راه چاره برام پیدا کنه... همونم‌شد و وقتی نگاهی بهم کرد خودش گفت که یه همزاد دارم و دنبالمه...نگاهی به صورتم کرد و گفت:اون داره از تو تغذیه میکنه و هربار که بهت دست بزنه عمر میگیره و عمر تو رو کم میکنه...یا اینکه یجای که اونا بودن اب داغ ریختی یا شب جمعه جایی که اونا بودن دستشویی کردی...ولی هرچی هست با این دعا درست میشه ..اون درختم انگار محل زندگیشه اونو از ته ببرید و بسوزونید..اون جنازه دوقلو رو چیکار کردید؟ مامان اشکشو با گوشه روسریش پاک کرد و گفت:اونو همونجا دفن کردیم... _شایدم اون همزاد هردوتاشون و اگه اون جنازه ام پیدا کنید و روش اب این دعا رو بریزید درست بشه...همزاد خوب و بد داریم و از شانس تو دختر این بده...‌اگه به این خواستگارت صدمه نزده چون اعمالش انقدر خوب و پاکه که نتونسته.... ادامه دارد...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
حاجت گرفتم...
مسافرانِ عشق
🌸🍃 ✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (10) 🌺 پل کارون 2 راوی : آقای عباس شی
🌸🍃 . ✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ بسم الله 🌺شهید شاهرخ ضرغام (11) 🌺 ظاهر و باطن 1 راوی : آقای عباس شیرازی در پس هيکل درشت و ظاهر خشنی که شاهرخ داشت، باطنی متفاوت وجود داشت که او را از بسياری از همرديفانش جدا می ساخت. هيچگاه نديدم که در محرم و صفر لب به نجاست های کاباره بزند. ماه رمضان را هميشه روزه می گرفت و می خواند.به سادات بسيار احترام می گذاشت. يکی از دوستانش می گفت: پدر و مادرش بسيار انسان های با ايمانی بودند. پدرش به لقمه حلال بسيار اهميت می داد. مادرش هم بسيار انسان مقيدی بود. اينها بی تاثير در اخلاق و رفتار شاهرخ نبود.قلبی رئوف و مهربان داشت. هر چه پول داشت خرج ديگران می کرد. هر جائی که می رفتيم، هزينه همه را او می پرداخت. هيچ فقيری را دست خالی رد نمی کرد.فراموش نمی کنم يکبار زمستان بسيار سردی بود. با هم در حال بازگشت به خانه بوديم. پيرمرد درشت اندامی مشغول گدایی بود و از سرما می لرزيد. شاهرخ فوری کاپشن گران قيمت خودش را در آورد و به مرد فقير داد. بعد هم دسته ای اسکناس از جيبش برداشت و به آن مرد داد وحرکت کرد. پيرمرد که از خوشحالی نمی دانست چه بگويد، مرتب می گفت: جَوون، خدا عاقبت به خيرت کنه! ادامه دارد..