eitaa logo
المصيبة الراتبة | مقتل شناسی
5.9هزار دنبال‌کننده
415 عکس
242 ویدیو
37 فایل
🚩 اَلسَّلَامُ عَلَيكَ يَا صَاحِبَ المُصِيبَةِ الرَّاتِبَةِ 🚩 📎 پایگاه علمی - پژوهشی #مقتل و #مقتل_شناسی 📎 اِحیاء تراث شیعی و نسخ خطی 📌 ارتباط با ادمین: 🆔 @mosibatoratebah_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
مقتل الحسین بحر العلوم نقل نموده اند: حسین علیه السلام برادرش را در کنار علقمه باقی گذاشت و با چشمی گریان و قلبی محزون و کمری خمیده به سمت خیمه بازگشت در حالی که با آستین ( یُکفکِفُ الدُّموعَ بِکَمِّه ) اشکهایش را پاک میکرد تا زنان آن را نبینند و از خیمه ها و سپاه دشمن خیمه هایش را حفظ کند زیرا تنها باقی مانده بود. مقتل الحسین بحر العلوم ص 324
شب عاشورا و از روایات شب واقعه این است که: فرمود: هر که همسر خود را همراه دارد او را به قبیله بنى اسد برگرداند. على بن مظاهر(اسدى) برخاست و پرسید: آقا جان! چرا! فرمود: پس از کشته شدن من، زنان اسیر مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوند. از اسیرى بانوان شما نگرانم. على بن مظاهر به خیمه خود رفت. همسرش با تبسم و ادب نزد او آمد. على گفت: مرا به حال خود گذار. زن گفت: من همة سخنان فرزند فاطمه(ع) را شنیدم. در آخر همهمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى بود که ندانستم چه فرمود؟ على گفت: خانم! امام(ع) به ما فرمود: هر که همسر خود را همراه دارد او را نزد عموزادگانش ‍برگرداند، زیرا فردا من کشته مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوم و بانوانم اسیر مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوند. زن گفت: تو چه مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنى؟ گفت: برخیز تا تو را نزد خویشانت در بنى اسد ببرم. زن برآشفت و گفت: به خدا سوگند، أى فرزند مظاهر! با من منصفانه رفتار نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنى. آیا مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پسندى که دختران رسول خدا(ص) اسیر شوند و من در امان باشم؟! آیا مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پسندى که چادر از سر زینب برگیرند و من در امان باشم؟! آیا مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پسندى که گوشواره از دختران زهرا(ع) بربایند و من در امان باشم؟! آیا مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پسندى که تو نزد رسول خدا(ص) رو سفید باشى و من نزد فاطمه زهرا(ع) رو سیاه باشم؟! به خدا سوگند شما مردان را یارى مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسانید و ما نیز بانوان را [ من جز این را نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پذیرم ]! على بن مظاهر گریان به سوى امام(ع) برگشت. امام(ع) پرسید: چرا گریانى؟ عرض کرد: سرورم! همسر اسدى من جز یارى و همراهى با شما را نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پذیرد. امام(ع) گریست و فرمود: خدا همه شما را پاداش نیک دهد." موسوعه کلمات الامام الحسین علیه السلام، پژوهشکده باقرالعلوم صفحه462
حَتّى أَصابَهُ اثنانِ وَ سَبعُونَ جَراحَه، فَوَقَفَ يَستَريحُ ساعَه وَ قَد ضَعُفَ عَنِ القِتالِ. فَبَينا هُوَ واقِفٌ إذ أَتاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ عَلى جَبهَتِهِ فَأَخَذَ الثَّوبَ يَمسَحُ الدَّمَ عَن جَبهَتِهِ. فَأَتاهُ سَهمٌ مَسمُومٌ لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ، فَوَقَعَ عَلى قَلبِهِ. فَقالَ: "بِسمِ اللهِ وَ بِاللهِ، وَ عَلى مِلَّه رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهِ عَليهِ وَ الهِ وَ سَلَّمَ" ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ إِلَى السَّماءِ وَ قالَ: " إِلهى أَنتَ تَعلَمُ أَنَّهُم يَقتُلُونَ رَجُلاً لَيسَ عَلى وَجهِ الأَرضِ اِبنُ بِنتِ نَبِىٍّ غَيرُهُ". ثُمًّ أَخَذَ السًّهمَ فَأَخرَجَهُ مِن وَراءِ ظَهرِهِ، فَانبَعَثَ الدَّمُ كَأَّنَّهُ ميزابٌ. نشستن تیر در قلب مبارک حسین علیه السلام جراحت بدن امام به هفتاد و دو زخم رسیده بود، حضرت ایستاد تا لحظه ای استراحت نماید، زیرا همه ی رمق خویش را از دست داده بود، در این حال بود که سنگی به پیشانی حضرت اصابت کرد و خون جاری شد، حضرت، دامن پیراهن خویش را بالا آورد که خون پیشانی اش را پاک نماید که ناگهان تیر سه شعبه ی زهر آلودی در قلب مبارکش جای گرفت. امام حسین فرمودند: به نام خدا و به یاری خدا و بر آیین رسول خدا . سپس روی به آسمان کرد و فرمود: بارالها! تو خود آگاهی که این قوم قصد کشتن مردی را دارند که در همه ی روی زمین فرزند دختر پیامبری جز او وجود ندارد. سپس تیری را که در قلبش فرو رفته بود، از پشت سرش بیرون آورد (تیر تا اندازه ای در قلب نازنین حضرت حسین فرو رفته بود که حضرت ناچار شد آن را از پشت خود بیرون آورد) و خون همانند آبی که از ناودان جاری شود، فوران کرد.
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید وَ لَمّا أُثخِنَ الحُسَينُ عليهِ السَّلام بِالجِراحِ وَ بَقِىَ كَالقُنفِذِ؛ طَعَنَهُ صالِحُ بنُ وَهَبٍ المُزَنِىُّ عَلى خاصِرَتِهِ طَعنَه فَسَقَطَ الحُسَينُ عليه السَّلام عَن فَرَسِهِ إِلَى الأَرضِ عَلى خَدِّهِ الأَيمَنِ وَ هُوَ يَقُولُ: "بِسمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ عَلى مِلَّه رَسُولِ اللهِ. ثُمَّ قامَ. راوی گفت: امام حسین همه رمق و توان خویش را در اثر کثرت زخم ها و جراحات از دست داده بود و به حدی تیر بر پیکر مبارک اصابت کرده بود که همانند خارپشتی شده بود، در این حال صالح بن وهب مزنی با نیزه چنان بر پهلوی امام زد که امام از روی اسب بر زمین افتاد و گونه ی راست خویش را بر روی خاک نهاد و پیوسته می گفت: به نام خدا و به یاری خدا و بر آیین رسول خدا. سپس از روی خاک برخاست.
خضاب خونین حسین فَطَعَنَهُ سِنانُ بنُ أَنَسٍ النَّخَعِيُّ في تَرقُوَتِهِ ، ثُمَّ أنتَزَعَ الرُّمحَ فَطَعَنَهُ في بَوانى صَدرِهِ ، وَ رَماهُ سِنانٌ أَيضاً بِسَهمٍ في نَحرِهِ فَسَقَطَ عليه السَّلام وَ جَلسَ قاعِداً فَنَزَعَ السَّهمَ مِن نَحرِهِ وَ قَرَنَ كَفَّيهِ جَميعاً فَكُلَّمَا امتََلَأَتا مِن دِمائِهِ؛ خَضَّبَ بِهِما رَأسَهُ وَ لِحيَتَهُ وَ هُوَ يَقُولُ: "هكَذا أَلقَى اللهَ مُخَضَّباً بِدَمى مَغصُوباً عَلَىِّ حَقّى. در همین اثنا بود که سنان بن انس نخعی نیزه خویش را در گودی گلوی امام فرو برد و سپس نیزه را خارج ساخت و آن را در استخوان های سینه آنجناب فرو کرد، پس از آن سنان، گلوی امام را هدف قرار داده و تیری رها کرد، تیر بر گلوی مبارک حسین خورد، حضرت بر روی خاک خونگرم کربلا افتاد، سپس برخاسته و بر روی زمین نشست و تیر را از گلوی خویش بیرون آورد، (خون فوران نمود) امام هر دو دستخویش را زیر خون ها گرفت، هنگامی که کف دستانش لبریز از خون شد، آن خون را بر سر و صورت و محاسن خود مالید و در این حال می فرمود: به ملاقات خداوند نایل خواهم شد، در حالی که به خون خود آغشته ام و حقم را غصب کرده و مرا از آن محروم نموده اند.
کشته ای در غایت جمال و جلال وَرَوى هِلالُ بنُ نافِعٍ قالَ: إِنّى كُنتُ واقِفاً مَعَ أَصحابِ عُمَرِ بنِ سَعدٍ (لَعَنَهُ اللهُ) إذ صَرَخَ صارِخٌ أَبشِر أَيُّهَا الأَميرُ ! فَهذا شِمرٌ قَتَلَ الحُسَينَ عليه السَّلام. قالَ: فَخَرَجتُ بَينَ الصَّفَّينِ فَوَقَفتُ عَلَيهِ وَ إِنَّهُ لَيَجُودُ بِنَفسِهِ، فَوَاللهِ ما رَأَيتُ قَتيلاً مُضَمَّخاً بِدَمِهِ أَحسَنَ مِنهُ وَ لا أَنوَرَ وَجهاً ، وَ لَقَد شَغَلَنى نُورٌ وَجهِهِ ، وَ جَمالُ هَيئَتِهِ عَنِ الفِكرَهِ في قَتلِهِ ، فَاستَسقى في تِلكَ الحالِ ماءً ، فَسَمِعتُ رَجُلاً يَقُولُ لَهُ : "وَ اللهِ لا تَذُوقُ الماءَ حتّى تَرِدَ الحامِيَهَ فَتَشرَبَ مِن حَميمِها" فَسَمِعتَُهُ يَقُولُ: يا وَيلَكَ ! أَنُا لا أَرِدُ الحامِيَهَ وَ لا أَشرَبُ مِن حَميمِها بَل أَرِدُ عَلى جَدّى رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَليهِ وَ الهِ وَ سَلَّم وَ أَسكُنُ مَعَهُ في دارِهِ في مَقعَدِ صِدقٍ عِندَ مَليكٍ مُقتَدِرٍ وَ أَشرَبَ مِن ماءٍ غَيرِ آسِنٍ ، وَ أَشكُو إِلَيهِ مَا ارتَكَبتُم مِنّى وَ فَعَلتُم بى. قالَ: فَغَضِبُوا بِأَجمَعِهِم حَتّى كَأَنَّ اللهَ لَم يَجعَل في قَلبِ واحِدٍ مِنهُم مِنَ الرَّحمهِ شَيئاً ، فَاجتَزُّوا رَأسَهُ ، وَ إِنَّهُ لَيُكَلِّمُهُم* فَتَعَجَّبتُ مِن قِلَّهِ رَحمَتِهِم وَ قُلتُ: وَ اللهِ لا أُجامِعُكُم عَلى أَمرِ أَبَداً. هلال بن نافع روایت کرده است که: من در کنار لشکر ابن سعد – که خدا او را لعنت کند – ایستاده بودم، در این حال شخصی فریاد برآورد: ای امیر! مژده باد بر تو که شمر حسین را کشت! هلال می گوید: من از صف لشکر ابن سعد بیرون آمدم، بالای سر حسین ایستادم، آن حضرت در حال جان کندن بود، به خدا سوگند، هرگز کشته ای به خون آغشته ای را که زیباتر و نورانی تر از او باشد ندیدم، من آنچنان محو نورانیت و زیبایی جمال آن حضرت شدم که نفهمیدم چگونه او را به شهادت رساندند، حسین در آن حال آب می خواست، مردی از لشکریان ابن سعد به او گفت: به خدا سوگند، هرگز تو را سیراب نخواهیم کرد تا آن که وارد حامیه (جایگاه سوزان جهنم) شوی و از آب جوشان و داغ آن بنوشی! شنیدم که امام در جواب او گفت: وای بر تو! نه حامیه جایگاه من است و نه آب جوشان آن نوشیدنی من، من به نزد جدم رسول خدا می روم و در بهشت، در جوار آن بزرگوار و در مقام صدق و پیش خداوند قادر خواهم رفت و از آب نیکو و خوشگوار بهشت خواهم نوشید و از ستم ها و جورهایی که شما بر من روا داشتید به جدم رسول خدا شکایت خواهم کرد. راوی گفت: لشکر ابن سعد (با شنیدن این کلام امام) غضبناک شدند، گویی که خداوند رحم را از دل ایشان برده بود، امام هنوز مشغول سخن گفتن با آنها بود که آنها سر از تن شریف آن حضرت جدا کردند.* من از قساوت قلب و بیرحمی آنها تعجب کرده و گفتم: به خدا سوگند می خورم که هرگز در کاری یاور و شریک شما نباشم! * گریز : سر سیدالشهداء را جدا کردند در حالی که با آنها سخن می گفت ... و لگد بر در خانه فاطمه زدند در حالی که او نیز در حال سخن گفتن با مردم بود...
فرمان شوم شمر قالَ: وَ صاحَ شِمرٌ بِأَصحابِهِ : ما تَنتَظِرُونَ بِالرََّجُلِ؟ قالَ :  وَ حَمَلُوا عَلَيهِ مِن كُلِّ جانِبٍ فَضَرَبَهُ زَرعَهُ بنُ شَريكٍ عَلى كَتِفِهِ اليُسرى، وَ ضَرَبَ الحُسَينُ عليه السَّلام زَرعَهَ فَصَرَعَهُ . وَ ضَرَبَهُ آخَرُ عَلى عاتِقِهِ المُقَدَّسِ بِالسَّيفِ ضَربَهً كَبا عليه السَّلام بِها لِوَجهِهِ وَ كانَ قَد أَعیی وَ جَعَلَ يَنُوءُ وَ يَكُبُّ. راوی گفت: شمر خطاب به لشکر خویش فریاد برآورد: چرا منتظر ایستاده اید و کار حسین را تمام نمی کنید؟! راوی گفت: هنگامی که شمر فرمان حمله و کشتن امام را صادر کرد، تمامی لشکر به امام هجوم برده و حمله کردند، ابتدا زرعه بن شریک با شمشیر بر کتف چپ امام زد، امام نیز با شمشیر خود، زرعه را از پای در آورد. شخص دیگری جلو آمد و با ضربه شمشیر بر دوش مبارک آن امام زد، شدت ضربه به حدی بود که امام با صورت بر زمین افتاد. خيلى ناتوان شده بود به زحمت ، بلند مى شد و باز ، به رو ، بر زمين مى افتاد .
فرمان شوم شمر قالَ: وَ صاحَ شِمرٌ بِأَصحابِهِ : ما تَنتَظِرُونَ بِالرََّجُلِ؟ قالَ :  وَ حَمَلُوا عَلَيهِ مِن كُلِّ جانِبٍ فَضَرَبَهُ زَرعَهُ بنُ شَريكٍ عَلى كَتِفِهِ اليُسرى، وَ ضَرَبَ الحُسَينُ عليه السَّلام زَرعَهَ فَصَرَعَهُ . وَ ضَرَبَهُ آخَرُ عَلى عاتِقِهِ المُقَدَّسِ بِالسَّيفِ ضَربَهً كَبا عليه السَّلام بِها لِوَجهِهِ وَ كانَ قَد أَعیی وَ جَعَلَ يَنُوءُ وَ يَكُبُّ. راوی گفت: شمر خطاب به لشکر خویش فریاد برآورد: چرا منتظر ایستاده اید و کار حسین را تمام نمی کنید؟! راوی گفت: هنگامی که شمر فرمان حمله و کشتن امام را صادر کرد، تمامی لشکر به امام هجوم برده و حمله کردند، ابتدا زرعه بن شریک با شمشیر بر کتف چپ امام زد، امام نیز با شمشیر خود، زرعه را از پای در آورد. شخص دیگری جلو آمد و با ضربه شمشیر بر دوش مبارک آن امام زد، شدت ضربه به حدی بود که امام با صورت بر زمین افتاد. خيلى ناتوان شده بود به زحمت ، بلند مى شد و باز ، به رو ، بر زمين مى افتاد .
. المصباح للکفعمی: قالَت سُکَینَةُ [بِنتُ الحُسَینِ علیه السلام‏]: لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام، اعتَنَقتُهُ فَاغمِیَ عَلَیَّ، فَسَمِعتُهُ یَقولُ: شیعَتی ما إن شَرِبتُم رَیَّ عَذبٍ فَاذکُرونی أو سَمِعتُم بِغَریبٍ أو شَهیدٍ فَاندُبونی‏ فَقامَت مَرعوبَةً قَد قَرِحَت مَآقیها، وهِیَ تَلطِمُ عَلى خَدَّیها، وإذا بِهاتِفٍ یَقولُ: بَکَتِ الأَرضُ وَالسَّماءُ عَلَیهِ بِدُموعٍ غَزیرَةٍ ودِماءِ تَبکِیانِ المَقتولَ فی کَربَلاءَ بَینَ غَوغاءِ امَّةٍ أدعِیاءِ مُنِعَ الماءَ وهُوَ عَنهُ قَریبٌ عَینُ ابکی المَمنوعَ شُربَ الماءِ ى: سَکینه، دختر حسین علیه السلام، گفت: هنگامى که حسین علیه السلام کشته شد، به گردن او آویختم و بیهوش شدم و شنیدم که مى‏گفت: «پیروان من! هر گاه از آب گوارا سیراب شدید یا در باره غریب یا شهیدى چیزى شنیدید، بر من ناله کنید». سکینه، بیمناک و با صورت و بینىِ زخمى برخاست، در حالى که گونه‏هایش را مى‏خراشید و [شنید] هاتفى مى‏گوید: زمین و آسمان بر او گریستند با اشک‏هاى روان و با [سِرشک‏] خون. آن دو بر کشته کربلا گریستند در هیاهوى مردمان پُرمدّعا. آب را در کناره رود، از او دریغ کردند. اى چشم! بر او گریه کن که او را از خوردن آب، باز داشتند. 📖📖المصباح للکفعمی: ص ۹۶
✅مجلس ابن زیاد لعنه الله تذکرة الخواصّ: قالَ هِشامُ بنُ مُحَمَّدٍ: لَمّا وُضِعَ الرَّأسُ بَینَ یَدَیِ ابنِ زِیادٍ، قالَ لَهُ کاهِنُهُ : قُم فَضَع قَدَمَکَ عَلى فَمِ عَدُوِّکَ. فَقامَ فَوَضَعَ قَدَمَهُ عَلى فیهِ، ثُمَّ قالَ‏ لِزَیدِ بنِ أرقَمَ: کَیفَ تَرى؟ فَقالَ: وَاللّهِ لَقَد رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله علیه و آله واضِعا فاهُ حَیثُ وَضَعتُ قَدَمَکَ. تذکرة الخواص: هشام بن محمّد مى‏گوید: هنگامى که سر [حسین علیه السلام‏] را پیشِ روى ابن زیاد گذاشتند، پیشگوى او به وى گفت: برخیز و پایت را بر دهان دشمنت‏ بگذار! ابن زیاد، برخاست و پا بر دهان سرِ بریده گذاشت و به زید بن ارقَم گفت: چه نظرى دارى؟ گفت: به خدا سوگند، پیامبر خدا صلى الله علیه و آله را دیدم که دهانش را بر همان جایى نهاده که تو پایت را نهاده‏اى. 📖📖 تذکره الخواص ص 25
📖 الأمالی للصدوق عن حاجب عبید اللّه بن زیاد: إنَّهُ لَمّا جی‏ءَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام أمَرَ فَوُضِعَ بَینَ یَدَیهِ فی طَستٍ مِن ذَهَبٍ، وجَعَلَ یَضرِبُ بِقَضیبٍ فی یَدِهِ عَلى ثَنایاهُ، ویَقولُ: لَقَد أسرَعَ الشَّیبُ إلَیکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ. فَقالَ رَجُلٌ مِنَ القَومِ: مَه! فَإِنّی رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله علیه و آله یَلثِمُ حَیثُ تَضَعُ قَضیبَکَ. فَقالَ: یَومٌ بِیَومِ بَدرٍ. 📖الأمالى، صدوق به نقل از دربان عبید اللّه بن زیاد: هنگامى که سر حسین آورده شد، فرمان داد که آن را جلویش در تشتى از طلا گذاشتند و با چوب‏دستى‏اش شروع به زدن بر دندان‏هاى او کرد و مى‏گفت: اى ابا عبد اللّه! زود پیر شدى [و محاسنت سفید گشت‏]! مردى از قوم [حاضر در مجلس‏] گفت: دستْ نگه دار که من دیدم پیامبر صلى الله علیه و آله دهان بر جایى مى‏نهاد که تو چوب‏دستى‏ات را گذاشته‏اى. ابن زیاد گفت: روزى در برابر روز بَدر!
✅ تاریخ الطبری عن سعد بن عبیدة: جی‏ءَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام إلَى ابنِ زِیادٍ، فَوُضِعَ بَینَ یَدَیهِ، فَجَعَلَ یَنکُتُ بِقَضیبِهِ، ویَقولُ: إنَّ أبا عَبدِ اللّهِ قَد کانَ شَمَطَ . تاریخ الطبرى به نقل از سعد بن عبیده: سر حسین علیه السلام را براى ابن زیاد آوردند و پیش رویش نهادند. او با سر چوب‏دستى‏اش، بر آن مى‏نواخت و مى‏گفت: ریش ابا عبد اللّه، جوگندمى شده است. 📖📖تاریخ الطبری: ج ۵ ص ۳۹۳، أنساب الأشراف: ج ۳ ص ۴۲۴، البدایة والنهایة: ج ۸ ص ۱ ۲۱v۹. أنساب الأشراف عن أنس بن مالک: لَمّا جی‏ءَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام إلَى ابنِ زِیادٍ، وُضِعَ بَینَ یَدَیهِ فی طَستٍ، فَجَعَلَ یَنکُتُ فی وَجَنَتِهِ بِقَضیبٍ، ویَقولُ: ما رَأَیتُ مِثلَ حُسنِ هذَا الوَجهِ قَطُّ. فَقُلتُ: إنَّهُ کانَ یُشبِهُ النَّبِیَّ صلى الله علیه و آله. أنساب الأشراف به نقل از انس بن مالک: هنگامى که سر حسین علیه السلام را براى ابن زیاد آوردند و جلویش در تشتى نهادند، ابن زیاد با سر چوب‏دستى بر گونه‏هاى آن مى‏نواخت و مى‏گفت: تاکنون مانند این چهره زیبا ندیده‏ام. گفتم: او شبیه پیامبر صلى الله علیه و آله بود. 📖 أنساب الأشراف: ج ۳ ص ۴۲۱، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی: ج ۲ ص ۴۳ نحوه ۲۱۸۰. الأمالی للشجری عن أنس: لَم‏تَرَ عَینٌ عِبَرا مِثلَ یَومَ اتِیَ بِرَأسِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام فی طَشتٍ، فَوُضِعَ بَینَ یَدَی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ لَعَنَهُمَا اللّهُ، فَجَعَلَ یَمُسُّهُ بِقَضیبِهِ، ویَقولُ: إن کانَ لَصَبیحا، إن کانَ لَجَمیلًا! الأمالى، شجرى به نقل از انَس: هیچ چشمى، عبرتى مانند روزى که سر حسین بن على علیه السلام را در تَشت آوردند و پیش روى عبید اللّه پسر زیاد که خدا، هر دو شان را لعنت کند نهادند، ندید. او چوب‏دستى‏اش را بر آن مى‏کشید و مى‏گفت: او خیلى‏ خوش‏سیما بود! او خیلى زیبا بود! 📖 الأمالی للشجری: ج ۱ ص ۱۶۴؛ تاریخ دمشق: ج ۱۴ ص ۲۳۶ عن الح
🌹تعطیلی مجلس روضه🌹 آیت الله حاج آقا موسی شبیری زنجانی نقل کردند که: مرحوم آقای خویی فرمودند: ما در نجف اشرف در خانه 20 الی 30 متری زندگی می کردیم.خانمم روضه می گرفت ومزاحم مطالعه من بود، من به ایشان گفتم: روضه خوانی در منزل مزاحم مطالعه من است،روضه تعطیل شد ولی چشم من مبتلا به دردی شد که هرچه مراجعه کردم ، خوب نشد ودکترها از معالجه آن مایوس شدند.متوسل شدیم،در عالم خواب به من گفته شد: بنا بود شما کور شوی،ولی حالا که متوسل شدید با تربت استشفا کنید. با تربت استشفاکردم و چشمم خوب شد. 🌷منبع: روزنه هایی از عالم غیب،ص392 @maghtal61
حَدَّثَنِي أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي دَاوُدَ عَنْ سَعِيدِ بْنِ عُمَرَ الْجُلَّابِ عَنِ الْحَارِثِ الْأَعْوَرِ قَالَ قَالَ عَلِيٌّ ع بِأَبِي وَ أُمِّي الْحُسَيْنَ الْمَقْتُولَ بِظَهْرِ الْكُوفَةِ وَ اللَّهِ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى الْوُحُوشِ مَادَّةً أَعْنَاقَهَا عَلَى قَبْرِهِ مِنْ أَنْوَاعِ الْوَحْشِ يَبْكُونَهُ وَ يَرْثُونَهُ لَيْلًا حَتَّى الصَّبَاحِ فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ فَإِيَّاكُمْ وَ الْجَفَاءَ پدرم رحمة اللّه عليه و على بن الحسين، از سعد بن عبد اللّه، از احمد بن محمّد بن عيسى، از احمد بن ابى داود، از سعد بن ابى عمر جلّاب، از حارث اعور نقل كرده كه گفت:حضرت على عليه السّلام كه پدر و مادرم فدايش باد فرمودند:حسين در پشت كوفه كشته خواهد شد، به خدا قسم گويا مى‏بينم كه وحوش گردن‏هاى خود را بر قبرش كشيده و بر او مى‏گريند و از شب تا صبح بر او مرثيه مى‏خوانند وقتى حال وحوش چنين باشد پس شما انسان‏ها از جفاء به او حذر كنيد. @maghtal61
الإقبال عن کتاب المصابیح بإسناده عن جعفر بن مُحَمَّد عن أبیه مُحَمَّد بن علیّ [الباقر] علیهما السلام: سَأَلتُ أبی عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السلام عَن حَملِ یَزیدَ لَهُ، فَقالَ: حَمَلَنی عَلى بَعیرٍ یَطلُعُ بِغَیرِ وِطاءٍ، ورَأسُ الحُسَینِ علیه السلام عَلى عَلَمٍ، ونِسوَتُنا خَلفی عَلى بِغالٍ اکُفٍ 3، وَالفارِطَةُ خَلفَنا وحَولَنا بِالرِّماحِ، إن دَمَعَت مِن أحَدِنا عَینٌ قُرِعَ رَأسُهُ بِالرُّمحِ، حَتّى إذا دَخَلنا دَمِشقَ صاحَ صائِحٌ: یا أهلَ الشّامِ هؤُلاءِ سَبایا أهلِ البَیتِ .... ۲۳۲۸. الإقبال به نقل از کتاب المصابیح، به سندش از امام صادق علیه السلام، از پدرش امام باقر علیه السلام: از پدرم على بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام در باره بردن او به سوى یزید پرسیدم. فرمود: «مرا بر شترى لَنگ و بدون جهاز، سوار کردند و سر حسین علیه السلام بر بالاى عَلَمى بود و زنانمان، پشت سرِ من بر استرانى بدون پالان، سوار بودند. کسانى که ما را مى‏بردند، از پشت سر و گرداگردمان، با نیزه، ما را احاطه کرده بودند و آزار مى‏دادند. اگر اشکى از دیده یکى از ما فرو مى‏چکید، با نیزه به سرش مى‏کوبیدند، تا آن که وارد شام شدیم. جارچى جار زد: اى شامیان! اینان، اسیران اهل بیتِ ملعون اند». ✅الإقبال: ج ۳ ص ۸۹، بحار الأنوار: ج ۴۵ ص ۱۵۴ ح ۳ @maghtal61
أخبار الدول وآثار الاول: إنَّ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ جَهَّزَ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السلام ومَن کانَ مَعَهُ مِن حَرَمِهِ، بِحَیثُ تَقشَعَرُّ مِن ذِکرِهِ الأَبدانُ وتَرتَعِدُ مِنهُ مَفاصِلُ الإِنسانِ، إلَى البَغیضِ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ أخبار الدول وآثار الاول: عبید اللّه بن زیاد، على بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام و هر کس از حرم را که همراه او بود، براى روانه کردن به سوى یزید بن معاویه، به گونه‏اى آماده کرد که از یادکردش بدن‏ها مى‏لرزد و مفصل‏هاى انسان به لرزه مى‏افتد. 📖📖 أخبار الدول وآثار الاول: ج ۱ ص ۳۲۳ @maghtal61
✅مطالب ایام شهادت امام سجاد ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
امام صادق فرمودند: َ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ بَكَتْ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً عَلَى الْحُسَيْنِ ع وَ مَا اخْتَضَبَتْ مِنَّا امْرَأَةٌ وَ لَا ادَّهَنَتْ وَ لَا اكْتَحَلَتْ- وَ لَا رَجَّلَتْ حَتَّى أَتَانَا رَأْسُ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ وَ مَا زِلْنَا فِي عَبْرَةٍ بَعْدَهُ وَ كَانَ جَدِّي إِذَا ذَكَرَهُ بَكَى حَتَّى تَمْلَأَ عَيْنَاهُ لِحْيَتَهُ وَ حَتَّى َبْكِيَ لِبُكَائِهِ رَحْمَةً لَهُ مَنْ رَآهُ وَ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ الَّذِينَ عِنْدَ قَبْرِهِ لَيَبْكُونَ فَيَبْكِي لِبُكَائِهِمْ كُلُّ مَنْ فِي الْهَوَاءِ وَ السَّمَاءِ مِنَ الْمَلَائِكَة فرشتگان تا چهل روز بر آن حضرت گريستند و هيچ زنى از ما اهل بيت خضاب نكرد و روغن به خود نماليد و سرمه نكشيد و موهايش را شانه نزد تا وقتى كه سر عبيد اللّه بن زياد را به نزد ما فرستادند و پيوسته بعد از شهادت آن حضرت چشمان، اشك آلود بود و هر گاه جدّم ياد آن حضرت را مى‏نمود محاسنش از اشك خيس مى‏گشت بطورى كه هر كس آن جناب را مى‏ديد به حالش ترحّم نموده و از گريه‏اش به گريه مى‏افتاد و فرشتگانى كه نزد قبر آن حضرت هستند جملگى مى‏گريند و از گريه ي ايشان تمام فرشتگان در آسمان و زمين گريه مى‏كنند. @maghtal61
ثواب الأعمال عن مُحَمَّد بن مسلم عن أبی جعفر [الباقر] علیه السلام: کانَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیهما السلام یَقولُ: أیُّما مُؤمِنٍ دَمَعَت عَیناهُ لِقَتلِ الحُسَینِ علیه‌السلام حَتّى تَسیلَ عَلى خَدِّهِ، بَوَّأَهُ اللّهُ تَعالى بِها فِی الجَنَّةِ غُرَفا یَسکُنُها أحقابا، و أیُّما مُؤمِنٍ دَمَعَت عَیناهُ حَتّى تَسیلَ عَلى خَدِّهِ فیما مَسَّنا مِنَ الأَذى مِن عَدُوِّنا فِی الدُّنیا، بَوَّأَهُ اللّهُ فِی الجَنَّةِ مُبَوَّأَ صِدقٍ. و أیُّما مُؤمِنٍ مَسَّهُ أذىً فینا، فَدَمَعَت عَیناهُ حَتّى تَسیلَ عَلى خَدِّهِ مِن مَضاضَةِ ما اوذِیَ فینا، صَرَفَ اللّهُ عَن وَجهِهِ الأَذى، وآمَنَهُ یَومَ القِیامَةِ مِن سَخَطِهِ وَالنّارِ ثواب الأعمال به نقل از محمّد بن مسلم، از امام باقر علیه السلام: على بن الحسین (زین العابدین) علیه‌السلام مى‏فرمود: «هر مؤمنى که چشمش براى کشته شدن حسین علیه السلام، چنان اشک بریزد که به صورتش روان شود، خداوند متعال در بهشت برایش اتاق‏هایى فراهم مى‏کند که روزگارانى را در آنها سپرى نماید، و هر مؤمنى که چشمانش به خاطر آزارى که ما در دنیا از دشمنانمان دیدیم، اشک بریزد و اشکش بر چهره‏اش جارى گردد، خداوند، جایگاهى راستین را برایش در بهشت فراهم مى‏کند، و هر مؤمنى که در راه ما آزار ببیند و چشمانش از دردِ آزارى که در راه ما دیده، اشک بریزد تا بر گونه‏اش روان شود، خداوند، صورتش را از آزار، نگه مى‏دارد و در روز قیامت، او را از خشم خود و آتش، در امان نگه مى‏دارد 📖الخصال: ص ۶۲۵ ح ۱۰ عن أبی بصیر و مُحَمَّد بن مسلم عن الإمام الصادق عن آبائه علیهم السلام، عیون الحکم والمواعظ: ص ۳۹۸ ح ۶ @maghtal61
✅اولین کسی که برای عزاداران امام حسین غذا طبخ می کرد.. المحاسن عن عمر بن علیّ بن الحسین علیه السلام: لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیهما السلام، لَبِسنَ نِساءُ بَنی هاشِمٍ السَّوادَ وَالمُسوحَ، وکُنَّ لا یَشتَکینَ مِن حَرٍّ ولا بَردٍ، وکانَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیهما السلام یَعمَلُ لَهُنَّ الطَّعامَ لِلمَأتَمِ. .. المحاسن به نقل از عمر بن على بن الحسین علیه السلام: وقتى حسین بن على علیه‌السلام کشته شد، زنان بنى هاشم، لباس سیاه و خشن بر تن کردند و از هیچ گرمى و سردى‏اى، شِکوه نمى‏کردند. على بن الحسین علیه‌السلام در [موقع‏] سوگوارى آنان، غذا تهیّه مى‏کرد 📖 المحاسن: ج ۲ ص ۱۹۵ ح ۱۵۶۴، بحار الأنوار: ج ۴۵ ص ۱۸۸ ح ۳۳ @maghtal61
مهاجر: الملهوف: إنَّ زَینَ العابِدینَ علیه السلام أومَأَ إلَى النّاسِ أنِ اسکُتوا، فَسَکَتوا، فَقامَ قائِما، فَحَمِدَ اللّهَ و أثنى عَلَیهِ، وذَکَرَ النَّبِیَّ بِما هُوَ أهلُهُ فَصَلّى عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: أیُّهَا النّاسُ! مَن عَرَفَنی فَقَد عَرَفَنی، ومَن لَم یَعرِفنی فَأَنَا اعَرِّفُهُ بِنَفسی: أنَا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ، أنَا ابنُ المَذبوحِ بِشَطِّ الفُراتِ مِن غَیرِ ذَحلٍ ولا تِراتٍ، أنَا ابنُ مَنِ انتُهِکَ حَریمُهُ وسُلِبَ نَعیمُهُ وَانتُهِبَ مالُهُ وسُبِیَ عِیالُهُ، أنَا ابنُ مَن قُتِلَ صَبرا وکَفى بِذلِکَ فَخرا. أیُّهَا النّاسُ! ناشَدتُکُمُ اللّهَ، هَل تَعلَمونَ أنَّکُم کَتَبتُم إلى أبی وخَدَعتُموهُ، و أعطَیتُموهُ مِن أنفُسِکُمُ العَهدَ وَالمیثاقَ وَالبَیعَةَ وقاتَلتُموهُ وخَذَلتُموهُ؟! فَتَبّا لِما قَدَّمتُم لِأَنفُسِکُم وسوءا لِرَأیِکُم، بِأَیَّةِ عَینٍ تَنظُرونَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله إذ یَقولُ لَکُم: قَتَلتُم عِترَتی وَانتَهَکتُم حُرمَتی فَلَستُم مِن امَّتی؟! قالَ الرّاوی: فَارتَفَعَت أصواتُ النّاسِ مِن کُلِّ ناحِیَةٍ، ویَقولُ بَعضُهُم لِبَعضٍ: هَلَکتُم وما تَعلَمونَ. فَقالَ علیه السلام: رَحِمَ اللّهُ امرَأً قَبِلَ نَصیحَتی وحَفِظَ وَصِیَّتی فِی اللّهِ وفی رَسولِهِ و أهلِ بَیتِهِ، فَإِنَّ لَنا فی رَسولِ اللّهِ اسوَةً حَسَنَةً. فَقالوا بِأَجمَعِهِم: نَحنُ کُلُّنا یَابنَ رَسولِ اللّهِ سامِعونَ مُطیعونَ، حافِظونَ لِذِمامِکَ 1 غَیرَ زاهِدینَ فیکَ ولا راغِبینَ عَنکَ، فَأمُرنا بِأَمرِکَ یَرحَمُکَ اللّهُ، فَإِنّا حَربٌ لِحَربِکَ وسِلمٌ لِسِلمِکَ، لَنَأخُذَنَّ یَزیدَ ونَبرَأُ مِمَّن ظَلَمَکَ وظَلَمَنا. فَقالَ علیه السلام: هَیهاتَ هَیهاتَ! أیُّهَا الغَدَرَةُ المَکَرَةُ، حیلَ بَینَکُم وبَینَ شَهَواتِ أنفُسِکُم، أتُریدونَ أن تَأتوا إلَیَّ کَما أتَیتُم إلى أبی مِن قَبلُ؟! کَلّا ورَبِّ الرّاقِصاتِ، فَإِنَّ الجُرحَ لَمّا یَندَمِل، قُتِلَ أبی صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ بِالأَمسِ و أهلُ بَیتِهِ مَعَهُ، ولَم یُنسِنی ثُکلَ رَسولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله وثُکلَ أبی وبَنی أبی، ووَجدُهُ بَینَ لَهَواتی، ومَرارَتُهُ بَینَ حَناجِری وحَلقی، وغُصَصُهُ تَجری فی فِراشِ صَدری، ومَسأَلَتی أن لا تَکونوا لَنا ولا عَلَینا. ثُمَّ قالَ: لا غَروَ إن قُتِلَ الحُسَینُ وشَیخُهُ قَد کانَ خَیرا مِن حُسَینٍ و أکرَما فَلا تَفرَحوا یا أهلَ کوفانَ بِالَّذی أصابَ حُسَینا کانَ ذلِکَ أعظَما قَتیلٌ بِشَطِّ النَّهرِ روحی فِداؤُهُ جَزاءُ الَّذی أرداهُ نارُ جَهَنَّما ثُمَّ قالَ علیه السلام: رَضینا مِنکُم رَأسا بِرَأسٍ، فَلا یَومَ لَنا ولا عَلَینا. 2 ۲۲۸۱. الملهوف: امام زین العابدین علیه السلام به مردم اشاره کرد که: «ساکت شوید». آنان ساکت شدند. امام علیه السلام برخاست و پس از حمد و ثناى خداوند و یادکرد پیامبر صلى الله علیه و آله آن گونه که سزامندش بود و درود فرستادن بر او فرمود: «اى مردم! هر کس مرا مى‏شناسد، که مى‏شناسد. هر کس مرا نمى‏شناسد، خودم را به او مى‏شناسانم. من، على بن الحسین بن على بن ابى طالب هستم. من پسر کسى هستم که در رود فرات، بدون آن که کسى از شما را کشته باشد و خونى ریخته باشد، سر بُریده شد. من پسر کسى هستم که حریمش هتک شد و نعمتش سلب گردید و مالش به غارت رفت و خانواده‏اش اسیر شدند. من پسر کسى هستم که او را در میان گرفتند و پس از مدّتى کشتند و این براى افتخار من، کافى است. اى مردم! شما را به خدا سوگند مى‏دهم، آیا مى‏دانید که شما به پدرم نامه نوشتید و به او نیرنگ زدید و از سوى خود با او عهد و پیمان بستید و دست بیعت به او دادید و سپس با او جنگیدید و او را وا نهادید؟! نابود باد آنچه براى خود، پیش فرستاده‏اید و بدا به رأیتان! با چه چشمى به پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مى‏نگرید، آن گاه که به شما مى‏گوید: «خاندانم را کُشتید و حرمتم را هتک کردید. پس شما از امّت من نیستید»». صداى مردم از هر سو بلند شد و به همدیگر گفتند: هلاک شده‏اید و نمى‏دانید! امام علیه السلام فرمود: «خدا، رحمت کند کسى را که اندرزم را بپذیرد و سفارشم را در باره خدا، پیامبر صلى الله علیه و آله و خاندانش حفظ کند، که پیامبر خدا، الگویى نیکو براى ماست». آنان، همگى گفتند: اى فرزند پیامبر خدا! همه ما گوش به فرمان و مطیعیم و عهد تو را پاس مى‏داریم. نه به آن، بى‏رغبتى مى‏کنیم و نه از آن، روى مى‏گردانیم. خدا، تو را رحمت کند! هر فرمانى که مى‏خواهى، بده. جنگ تو، جنگ ما و صلح تو، صلح ماست. ما [حمله مى‏کنیم و] یزید را دستگیر مى‏کنیم و از هر که بر تو و ما ستم کرده، بیزارى مى‏جوییم. امام علیه السلام فرمود: «دور باد، دور باد! اى خیانتکاران مکّار! میان شما و هوس‏هایتان، فاصله افتاده است. آیا مى‏خواهید با من همان کنید که پیش‏تر با پدرم ک
ردید؟! هرگز! به پروردگارِ اختران، سوگند که هنوز زخم، التیام نیافته است. پدرم که درودهاى خدا بر او باد و خانواده‏اش، همین دیروز کشته شده‏اند و هنوز از دست رفتن پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و پدرم و پسران پدرم را از یاد نبرده‏ام و اندوهش میان سینه‏ام، و تلخى‏اش در گلو و حلقم، و غصّه‏هایش در تخت سینه‏ام جارى است و درخواستم این است که نه با ما و نه بر ضدّ ما باشید». سپس فرمود: شگفت نیست، اگر حسین کشته شد؛ چرا که پدرش نیز [کشته‏] شد؛ همو که از حسین، بهتر و شریف‏تر بود. اى کوفیان! به آنچه بر حسین گذشته، شادى نکنید که این، جرمش بزرگ‏تر است. کشته‏اى به کنار رود [فرات‏]! جانم فدایش! سزاى کسى که او را به خاک افکنْد، دوزخ است. سپس فرمود: «ما در عوضِ هر یک کشته، به همان کشتگان [شما در میدان جنگ‏]، راضى هستیم و دیگر، پس از این، هیچ روزى، نه به سود ما و نه به ضرر ما، جنگى نخواهیم داشت». پاورقی : 1 : الذِّمَّةُ والذِّمامُ: وهما بمعنى العهد، والأمانُ، والضمانُ، والحُرمة والحقّ (النهایة: ج ۲ ص ۱۶۸ «ذمم») 2 : الملهوف: ص ۱۹۹، الاحتجاج: ج ۲ ص ۱۱ @maghtal61
. المناقب لابن شهر آشوب: لَمّا جاؤوا بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام ونَزَلوا مَنزِلًا یُقالُ لَهُ ◀️قِنَّسرینَ،▶️ اطَّلَعَ راهِبٌ مِن صَومَعَتِهِ إلَى الرَّأسِ، فَرَأى نورا ساطِعا یَخرُجُ مِن‏ فیهِ، ویَصعَدُ إلَى السَّماءِ، فَأَتاهُم بِعَشَرَةِ آلافِ دِرهَمٍ، و أخَذَ الرَّأسَ، و أدخَلَهُ صَومَعَتَهُ، فَسَمِعَ صَوتا ولَم یَرَ شَخصا، قالَ: طوبى لَکَ، وطوبى لِمَن عَرَفَ حُرمَتَهُ، فَرَفَعَ الرّاهِبُ رَأسَهُ، وقالَ: یا رَبِّ، بِحَقِّ عیسى تَأمُرُ هذَا الرَّأسَ بِالتَّکَلُّمِ مَعی. فَتَکَلَّمَ الرَّأسُ، وقالَ: یا راهِبُ، أیَّ شَی‏ءٍ تُریدُ؟ قالَ: مَن أنتَ؟ قالَ: أنَا ابنُ مُحَمَّدٍ المُصطَفى، و أنَا ابنُ عَلِیٍّ المُرتَضى، و أنَا ابنُ فاطِمَةَ الزَّهراءِ، و أنَا المَقتولُ بِکَربَلاءَ، أنَا المَظلومُ، أنَا العَطشانُ، فَسَکَتَ. فَوَضَعَ الرّاهِبُ وَجهَهُ عَلى وَجهِهِ، فَقالَ: لا أرفَعُ وَجهی عَن وَجهِکَ حَتّى تَقولَ: أنَا شَفیعُکَ یَومَ القِیامَةِ. فَتَکَلَّمَ الرَّأسُ، فَقالَ: ارجِع إلى دینِ جَدّی مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله. فَقالَ الرّاهِبُ: أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ، و أشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ، فَقَبِلَ لَهُ الشَّفاعَةَ. فَلَمّا أصبَحوا أخَذوا مِنهُ الرَّأسَ وَالدَّراهِمَ، فَلَمّا بَلَغُوا الوادِیَ نَظَرُوا الدَّراهِمَ قَد صارَت حِجارَة . المناقب، ابن شهرآشوب: هنگامى که سر حسین علیه السلام را آوردند و در منزلى به نام قِنَّسرین 6 فرود آمدند، راهبى از دِیْرش به سوى سر، حرکت کرد و نورى را دید که از دهان آن، ساطع‏ بود و به آسمان مى‏رفت. راهب، ده هزار درهم به آنان (نگهبانان) داد و سر را گرفت و به درون دِیرش برد و بدون آن که شخصى را ببیند، صدایى شنید که مى‏گفت: «خوشا به حالت! خوشا به حال آن که قَدر این سر را شناخت!». راهب، سرش را بلند کرد و گفت: پروردگارا! به حقّ عیسى، به این سر بگو که با من، سخن بگوید. سر به سخن آمد و گفت: «اى راهب! چه مى‏خواهى؟». گفت: تو کیستى؟ گفت: «من، فرزند محمّدِ مصطفى و پسر علىِ مرتضى هستم. پسر فاطمه زهرا و مقتول کربلایم. من، مظلوم و تشنه‏کامم» و ساکت شد. راهب، صورت به صورتش نهاد و گفت: صورتم را از صورت تو بر نمى‏دارم تا بگویى: «من، شفیع تو در روز قیامت هستم». سر به سخن در آمد و گفت: «به دین جدّم محمّد، درآى». راهب گفت: گواهى مى‏دهم که خدایى جز خداوند نیست و گواهى مى‏دهم که محمّد، پیامبر خداست. آن گاه حسین علیه السلام پذیرفت که شفاعتش کند. صبحدم، آن قوم، سر و دِرهم‏ها را گرفتند و چون به وادى رسیدند، دیدند که درهم‏ها سنگ شده است. ◀️ قِنَّسرین، شهرى در شام، به فاصله یک روز راه از حَلَب در مسیر حِمْص و نزدیک عواصم است که تا سال ۳۵۱ ق، آباد و پُر جمعیّت بوده است؛ امّا پس از غلبه رومیان و قتل ساکنان شهر، اهالى آن جا ترسیدند و در شهرها پراکنده شدند. 📖📖المناقب لابن شهرآشوب: ج ۴ ص ۶۰ نقلًا عن النطنزی فی الخصائص، بحار الأنوار: ج ۴۵ ص ۳۰۳ ً @maghtal61
✅ بيائيد تجهيز و تكفين نمائيم يك مؤ من را؛ بلكه رئيس مؤ منين و رأس مؤ منين را! كه عبارت از ابى عبدالله الحسين (عليه السلام ) بوده باشد. بدان كه مشهور ميان مردم اين است كه آن بزرگوار سه شبانه روز بى دفن مانده . اما من مى گويم چهل شبانه روز است بى دفن ! به جهت آنكه عمده اعضاى بدن سر است ، و سر تا دفن نشده ، تجهيز تمام نمى شود. و در خصوص سر اخبار مختلف است ؛ لكن در هر صورت به بدن ملحق گشته بعضى از روايات دلالت دارد كه شيعه مخفى آورده بالاى سر حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) دفن نموده و بعضى ديگر دلالت دارد كه در شام دفن شده . بعضى ديگر مى گويند در مصر دفن شده . الآن هم گنبد و بارگاه دارد و از موكل سر انور نقل شده مى گويد كه سر مبارك بالاى نيزه بود كه ناگاه جمال عديم المثال حضرت رسول (صلى الله عليه و آله ) به نظر آمد، و آن سر اطهر از بالاى نيزه خم شده در آغوش پيغمبر نشست و غايب شد. بارى ، اربعين خودش خصوصيت زيارت را دارد، و سرش يا به جهت ورود اهل بيت است ، يا آمدن اول زوار كه ((جابر بن عبدالله )) است ، و يا دفن سر است . على اى حال ، ما بايد تكفين و تجهيز نمائيم : اما تابوت لازم ندارد؛ به جهت آنكه چند تابوت دارد: تابوت طشت طلا! تابوت بالاى نيزه ! تابوت طبق ! اما كفن هم نمى خواهد، به جهت محفوف بودن آن سر به نورى كه ساطع بود از او به آسمان . چنانكه شخصى شامى روايت مى كند: نشسته بودم در غرفه كه نورى ساطع شد. نگاه كردم ، ديدم از سر مبارك آن حضرت است . و چنانچه راهب مى گويد كه در ميان قافله سر نورانى ديدم كه مبلغ كثيرى داد و يك شب نگاه داشت . بارى ، كفن نمى خواهد و حنوط هم نمى خواهد، به جهت آنكه همان راهب با مشك و كافور حنوط كرده ، مانده همين غسلش . آيا مى توانيد كه به آب ديده او را غسل دهيم ؟ نمى دانم كدام مصيبتش را بيان نمايم ! هر چند بدن مبارك ، سه روز، زخم دار، در زمين مانده ؛ لكن برآورد مى كنم مصيبت سر زيادتر است : جدا شدن از بدن را بيان كنم ! يا زخمهايش را! يا عريان گشتن و عمامه برداشتن را؟! اينها همه مصيبت ظاهرى وى ، اما مصيبت باطنى آن سر: هديه بردن به عمر بن سعد و از آنجا به ابن زياد، از آنجا به شام ! و اما مصيبت هم ظاهرى و هم باطنى : مقابل ابن زياد گذاشته شدن را بگويم ؟! و يا چوب بالا نمودن و بر لب مبارك گذاشتن را بگويم ؟! و يا خنده كردنش را بگويم ، كه اشد مصائب است ؟! بعد از اين دفن ظاهرى ، اميد آن هست كه در دل خود دفن نموده ، و به سبب آن از فيوضات وى بى بهره نباشيم . و السلام عليه و على آبائه الطيبين و أبنائه الطاهرين و رحمه الله و بركاته @maghtal61
🏴ورود کاروان اسرا به شام . بستان الواعظین: إنَّ الحُسَینَ علیه السلام استَسقى ماءً حینَ قُتِلَ؛ فَمُنِعَ مِنهُ، وقُتِلَ وهُوَ عَطشانُ، و أتَى اللّهَ حَتّى سَقاهُ من شَرابِ الجَنَّةِ، وذُبِحَ ذَبحا، وسُبِیَت حَرَمُهُ وحُمِلنَ مُکَشَّفاتِ الرَّؤوسِ عَلَى الاکُفِ بِغَیرِ وِطاءٍ، حَتّى دَخَلنَ دِمَشقَ ورَأسُ الحُسَینِ بَینَهُنَّ عَلى رُمحٍ، إذا بَکَت إحداهُنَّ عِندَ رُؤیَتِهِ ضَرَبَها حارِسٌ بِسَوطِهِ، ووَقَفَ أهلُ الذِّمَّةِ لَهُنَّ فی سوقِ دِمَشقَ یَبصُقونَ فی وُجوهِهِنَّ، حَتّى وَقَفنَ بِبابِ یَزیدَ، فَأَمَرَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام فَنُصِبَ عَلَى البابِ وجَمیعُ حَرَمِهِ حَولَهُ، ووُکِّلَ بِهِ الحَرَسُ، وقالَ: إذا بَکَت مِنهُنَّ باکِیَةٌ فَالِطموها. فَظَلَلنَ ورَأسُ الحُسَینِ علیه السلام بَینَهُنَّ مَصلوبٌ تِسعَ ساعاتٍ مِنَ النَّهارِ. وإنَّ امَّ کُلثومٍ رَفَعَت رَأسَها، فَرَأَت رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام فَبَکَت، وقالَت: یا جَدّاه تُریدُ رَسولَ اللّهِ صلى الله علیه و آله هذا رَأسُ حَبیبِکَ الحُسَینِ مَصلوبٌ، وبَکَت، فَرَفَعَ یَدَهُ بَعضُ الحَرَسِ ولَطَمَها لَطمَةً حَصَرَ وَجهَها، وشَلَّت یَدُهُ مَکانَ بستان الواعظین: حسین علیه السلام زمانى که کشته شد، آب خواست، ولى به او ندادند و با زبان تشنه، کشته شد و نزد خدا رفت و خداوند، او را از نوشیدنى بهشتى، سیراب ساخت. او را آن‏چنان، سر بُریدند و خانواده‏اش را به اسارت بردند و در حالى سرهایشان باز بود، با مَرکب‏هاى بدون جهاز و پالان، حرکتشان دادند، تا وارد دمشق شدند، در حالى که سرِ حسین علیه السلام، در میانشان بر بالاى نیزه بود. هرگاه یکى از آنان با دیدن سر مى‏گریست، نگهبانان، او را با تازیانه مى‏زدند. اهل ذمّه، در بازار دمشق براى تماشاى آنان، صف کشیده بودند و به صورتشان، آب دهان مى‏انداختند تا این که بر درِ کاخ یزید، متوقّف شدند. یزید، دستور داد تا سر حسین علیه السلام را بر در بیاویزند، در حالى که خانواده امام علیه السلام در اطرافش بودند. همچنین، نگهبانانى را بر آن گماشت و دستور داد که: هرگاه یکى از آنان گریست، او را بزنید. آنان، همچنان ماندند، در حالى که سر حسین علیه السلام در میان آنها به مدّت هفت ساعت، در روز آویزان بود. امّ کلثوم، سرش را بلند کرد و سرِ حسین علیه السلام را دید و گریست و گفت: اى پدر بزرگ (منظورش پیامبر خدا صلى الله علیه و آله بود)! این، سرِ حبیب تو حسین است که آویزان شده است. سپس گریست. یکى از نگهبانان، دستش را بالا برد و به صورت امّ کلثوم زد که به تمامى صورت او آسیب زد. در دَم، دست نگهبان، از کار افتاد. 📖📖 بستان الواعظین: ص ۲۶۳ ح ۴۱۹ نقلًا عن کتاب التعازی والعزا @maghtal61
مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی عن زید عن أبیه [زین العابدین‏] علیه السلام: إنَّ سَهلَ بنَ سَعدٍ قال: خَرَجتُ إلى بَیتِ المَقدِسِ حَتّى تَوَسَّطتُ الشّامَ، فَإِذا أنَا بِمَدینَةٍ مُطَّرِدَةِ الأَنهارِ کَثیرَةِ الأَشجارِ، قَد عَلَّقُوا السُّتورَ وَالحُجُبَ وَالدّیباجَ ، وهُم فَرِحونَ مُستَبشِرونَ، وعِندَهُم نِساءٌ یَلعَبنَ بِالدُّفوفِ وَالطُّبولِ، فَقُلتُ فی نَفسی: لَعَلِّ لِأَهلِ الشّامِ عیدا لا نَعرِفُهُ نَحنُ، فَرَأَیتُ قَوما یَتَحَدَّثونَ، فَقُلتُ: یا هؤُلاءِ! ألَکُم بِالشّامِ عیدٌ لا نَعرِفُهُ نَحنُ؟! قالوا: یا شَیخُ! نَراکَ غَریبا. فَقُلتُ: أنَا سَهلُ بنُ سَعدٍ، قَد رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله علیه و آله وحَمَلتُ حَدیثَهُ. فَقالوا: یا سَهلُ! ما أعجَبَکَ السَّماءُ لا تَمطُرُ دَما! وَالأَرضُ لا تَخسِفُ بِأَهلِها! قُلتُ: ولِمَ ذاکَ؟ فَقالوا هذا رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام عِترَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله، یُهدى مِن أرضِ العِراقِ إلَى الشّامِ، وسَیَأتِی الآنَ. قُلتُ: وا عَجَباه! یُهدى رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام وَالنّاسُ یَفرَحونَ؟! فَمِن أیِّ بابٍ یُدخَلُ؟ فَأَشاروا إلى بابٍ یُقالُ لَهُ: بابُ السّاعاتِ، فَسِرتُ نَحوَ البابِ، فَبَینَما أنَا هُنالِکَ، إذ جاءَتِ الرّایاتُ یَتلو بَعضُها بَعضا، وإذا أنَا بِفارِسٍ بِیَدِهِ رُمحٌ مَنزوعُ السِّنانِ، وعَلَیهِ رَأسُ مَن أشبَهُ النّاسِ وَجها بِرَسولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله، وإذا بِنِسوَةٍ مِن وَرائِهِ عَلى جِمالٍ بِغَیرِ وِطاءٍ. فَدَنَوتُ مِن إحداهُنَّ فَقُلتُ لَها: یا جارِیَةُ مَن أنتِ؟ فَقالَت: سُکَینَةُ بِنتُ الحُسَینِ. فَقُلتُ لَها: ألَکِ حاجَةٌ إلَیَّ؟ فَأَنَا سَهلُ بنُ سَعدٍ مِمَّن رَآى جَدَّکِ وسَمِعَ حَدیثَهُ. قالَت: یا سَهلُ! قُل لِصاحِبِ الرَّأسِ أن یَتَقَدَّمَ بِالرَّأسِ أمامَنا، حَتّى یَشتَغِلَ النّاسُ بِالنَّظَرِ إلَیهِ فَلا یَنظُرونَ إلَینا، فَنَحنُ حَرَمُ رَسولِ اللّهِ. قالَ: فَدَنَوتُ مِن صاحِبِ الرَّأسِ وقُلتُ لَهُ: هَل لَکَ أن تَقضِیَ حاجَتی وتَأخُذَ مِنّی أربَعَمِئَةِ دینارٍ؟! قالَ: وما هِیَ؟ قُلتُ: تَقَدَّم بِالرَّأسِ أمامَ الحَرَمِ. فَفَعَلَ ذلِکَ وَدَفعتُ لَهُ ما وَعَدتُهُ. سهل نقل میکند: به سوى بیت المقدّس، روانه شدم و به [شهرهاى‏] شام رفتم. در شهرى پُر آب و درخت دیدم که پارچه و پرده و دیبا آویخته‏اند و شاد و خوش‏حال اند و زنانى هم پیش آنان، دف و طبل مى‏زنند. با خود گفتم: شاید شامیان، عیدى دارند که آن را نمى‏شناسیم. دیدم مردمى سخن مى‏گویند. گفتم: اى مردم! آیا شما در شام، عیدى دارید که ما آن را نمى‏شناسیم؟! گفتند: اى پیرمرد! تو را غریبه مى‏بینیم؟ گفتم: من سهل بن سعد هستم. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله را دیده‏ام و از او حدیث شنیده‏ام. گفتند: اى سهل! آیا تعجّب نمى‏کنى که آسمان، خون نمى‏بارد و زمین، ساکنانش را فرو نمى‏برد؟ گفتم: چرا این گونه شود؟ گفتند: این، سر حسین، از خاندان پیامبر خدا صلى الله علیه و آله است که آن را از سرزمین عراق به شام، هدیه مى‏برند و اکنون مى‏رسد. گفتم: شگفتا! سر حسین را به هدیه مى‏برند و مردم، خوش‏حالى مى‏کنند؟! از کدام دروازه مى‏آورند؟ مردم به دروازه‏اى به نام «دروازه ساعات»، اشاره کردند. به سوى آن رفتم و آن‏جا که بودم، پرچم‏هایى پى در پى آمد و اسب‏سوارى را دیدم که به دستش نیزه سرشکسته‏اى بود و سرى بر آن بود که شبیه‏ترینِ صورت‏ها به پیامبر خدا صلى الله علیه و آله بود و در پى آن، زنانى سوار بر شتران بدون جهاز آمدند. به یکى از آنها نزدیک شدم و به او گفتم: اى دختر! تو کیستى؟ گفت: سَکینه دختر حسین. به او گفتم: آیا درخواستى از من دارى؟ من، سهل بن سعد هستم که جدّت را دیده و از او حدیث شنیده‏ام. سکینه گفت: اى سهل! به حامل سر بگو که سر را جلوى ما ببرد تا مردم به دیدن او سرگرم شوند و به ما نگاه نکنند، که ما حرم پیامبر خدا هستیم. به یکى از آنها نزدیک شدم و به او گفتم: اى دختر! تو کیستى؟ گفت: سَکینه دختر حسین. به او گفتم: آیا درخواستى از من دارى؟ من، سهل بن سعد هستم که جدّت را دیده و از او حدیث شنیده‏ام. سکینه گفت: اى سهل! به حامل سر بگو که سر را جلوى ما ببرد تا مردم به دیدن او سرگرم شوند و به ما نگاه نکنند، که ما حرم پیامبر خدا هستیم. سهل گفت: به حامل سر، نزدیک شدم و به او گفتم: آیا درخواستم را اجابت مى‏کنى تا در عوض، چهارصد دینار بگیرى؟ گفت: درخواستت چیست؟ گفتم: سر را جلوتر از اهل حرم، حرکت بده. او چنین کرد و من هم آنچه را وعده داده بودم، به او پرداختم. 📖 مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی: ج ۲ ص ۶۰؛ بحار الأنوار: ج ۴۵ ص ۱۲ @maghtal61
🏴🏴خواسته حضرت ام کلثوم ازشمر الملهوف: سارَ القَومُ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام ونِسائِهِ وَالأَسرى مِن رِجالِهِ، فَلَمّا قَرُبوا مِن دِمَشقَ دَنَت امُّ کُلثومٍ مِنَ الشِّمرِ وکانَ مِن جُملَتِهِم فَقالَت: لی إلَیکَ حاجَةٌ. فَقالَ: وما حاجَتُکِ؟ قالَت: إذا دَخَلتَ بِنَا البَلَدَ فَاحمِلنا فی دَربٍ قَلیلِ النَّظّارَةِ، وتَقَدَّم إلَیهِم أن یُخرِجوا هذِهِ الرُّؤوسَ مِن بَینِ المَحامِلِ ویُنَحّونا عَنها، فَقَد خُزینا مِن کَثرَةِ النَّظَرِ إلَینا ونَحنُ فی هذِهِ الحالِ. فَأَمَرَ فی جَوابِ سُؤالِها أن تُجعَلَ الرُّؤوسُ عَلَى الرِّماحِ فی أوساطِ المَحامِلِ بَغیا مِنهُ وکُفرا وسَلَکَ بِهِم بَینَ النَّظّارَةِ عَلى تِلکَ الصِّفَةِ، حَتّى أتى بِهِم إلى بابِ دِمَشقَ، فَوَقَفوا عَلى دَرَجِ بابِ المَسجِدِ الجامِعِ حَیثُ یُقامُ السَّبیُ. الملهوف: سر حسین علیه السلام و نیز زنانش و مردان اسیر خاندان را حرکت دادند و چون به دمشق رسیدند، امّ‏کلثوم به شمر که از افراد آن گروه بود نزدیک شد و به او گفت: درخواستى از تو دارم. گفت: درخواستت چیست؟ گفت: هنگامى که ما را به شهر در آوردى، ما را از دروازه‏اى ببر که تماشاگر کمترى دارد و به آنها بگو که این سرها را از میان ما بیرون ببرند و دور کنند که از کثرتِ نگاه‏هایشان به ما، در این حال، خوار شده‏ایم. شمر، از سرِ سرکشى و ناسپاسى، در پاسخ درخواست او فرمان داد که سرها را بر سر نیزه و در وسط کاروان، حرکت دهند و به همان حال، آنها را از میان تماشاگران عبور دادند تا آنها را به دروازه دمشق رساند و بر راه‏پلّه مسجد جامع، آن جا که اسیران را نگاه مى‏دارند، ایستادند. 📖📖 الملهوف: ص ۲۱۰، مثیر الأحزان: ص ۹ @maghtal61
. مثیر الأحزان عن علیّ بن الحسین [زین العابدین‏] علیه السلام: ادخِلنا عَلى یَزیدَ ونَحنُ اثنا عَشَرَ رَجُلًا مُغَلَّلونَ، فَلَمّا وَقَفنا بَینَ یَدَیهِ، قُلتُ: أنشُدُکَ اللّهَ یا یَزیدُ، ما ظَنُّکَ بِرَسولِ اللّهِ لَو رَآنا عَلى هذِهِ الحالِ؟... وقالَت فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَینِ: یا یَزیدُ بَناتُ رَسولِ اللّهِ سَبایا! فَبَکَى النّاسُ وبَکى أهلُ دارِهِ حَتّى عَلَتِ الأَصواتُ. فَقالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: و أنَا مَغلولٌ، فَقُلتُ: أتَأذَنُ لی فِی الکَلامِ؟ فَقالَ: قُل ولا تَقُل هُجرا. قُلتُ: لَقَد وَقَفتُ مَوقِفا لا یَنبَغی لِمِثلی أن یَقولَ الهُجرَ، ما ظَنُّکَ بِرَسولِ اللّهِ لَو رَآنی فی غُلٍّ؟ فَقالَ لِمَن حَولَهُ: حُلّوهُ، ثُمَّ وَضَعَ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام بَینَ یَدَیهِ، وَالنِّساءَ مِن خَلفِهِ؛ لِئَلّا یَنظُرنَ إلَیهِ، فَرَآهُ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام، فَلَم یَأکُل بَعدَ ذلِکَ الرَّأسَ. . مثیر الأحزان: امام زین العابدین علیه السلام فرمود: «ما را که دوازده مردِ در بند بودیم، بر یزید، وارد کردند. هنگامى که پیشِ روى او ایستادیم، گفتم: اى یزید! تو را به خدا سوگند مى‏دهم که گمان مى‏برى اگر پیامبر خدا صلى الله علیه و آله ما را بر این حال مى‏دید، چه مى‏کرد؟... فاطمه دختر حسین علیه السلام نیز گفت: اى یزید! دختران پیامبر خدا، اسیر مى‏شوند؟! مردم گریستند و اهل خانه یزید هم گریستند، تا آن جا که ناله و شیون، بلند شد. من در غُل و زنجیر بودم. گفتم: آیا اجازه سخن گفتن به من مى‏دهى؟ گفت: بگو؛ ولى بیهوده‏گویى مکن. گفتم: در جایى ایستاده‏ام که سزامند همچون منى نیست که بیهوده‏گویى کند. گمان مى‏برى اگر پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مرا در غل و زنجیر مى‏دید، چه مى‏کرد؟ یزید به اطرافیانش گفت: بندهاى او را بگشایید. سپس سرِ حسین علیه السلام را جلوى خود نهاد و زنان را در پشتِ سرش جاى داد تا به آن سر ننگرند». امّا على بن الحسین علیه السلام آن سر را دید و پس از آن، دیگر کلّه [ى گوسفند] نخورد. @maghtal61
🏴دستها را برگردنها بسته بودند شرح الأخبار عن محمد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب [الباقر] علیه السلام: قُدِمَ بِنا عَلى یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ لَعَنَهُ اللّهُ بَعدَما قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام ونَحنُ اثنا عَشَرَ غُلاما، لَیسَ مِنّا أحَدٌ إلّا مَجموعَةً یَداهُ إلى عُنُقِهِ، وفینا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام. شرح الأخبار به نقل از محمّد بن على بن الحسین بن على بن ابى‏طالب (امام باقر علیه السلام): پس از کشته شدن حسین علیه السلام، ما را که دوازده پسربچّه بودیم، بر یزید بن معاویه که خدا، لعنتش کند وارد کردند. هیچ یک از ما نبود، جز آن که دستانش را به گردنش بسته بودند و [پدرم‏] على بن الحسین علیه السلام نیز در میان ما بود @maghtal61