1⃣ابى محمد شيخ اهل كوفه روايت كرد كه :
چون حسين بن على (ع) كشته شد دو پسر كوچك از لشكرگاهش اسير شدند و آنها را نزد عبيد اللّه آوردند و زندانبان را طلبيد و گفت اين دو كودك را ببر و خوراك خوب و آب سرد به آنها مده و بر آنها تنك بگير، اين دو كودك روزه ميگرفتند و شب دو قرص نان جو و يك كوزه آب براى آنها مى آوردند تا يك سالى گذشت و يكى از آنها بديگرى گفت اى برادر مدتى است ما در زندانيم عمر ما تباه مى شود و تن ما ميكاهد اين شيخ زندانبان كه آمد مقام و نسب خود را باو بگوئيم شايد بما ارفاقى كند شب آن شيخ همان نان و آب را آورد و كوچكتر گفت اى شيخ تو محمد را ميشناسى ؟ گفت چگونه نشناسم او پيغمبر منست ، گفت جعفر بن ابى طالب را ميشناسى ؟ گفت چگونه نشناسم با آنكه خدا دو بال باو داد، كه با فرشتگان هر جا خواهد ميرود، گفت على بن ابى طالب را ميشناسى ؟ گفت چگونه نشناسم او پسر عم و برادر پيغمبر منست گفت ما از خاندان پيغمبر تو محمد و فرزندان مسلم بن عقيل على بن ابى طالب و در دست تو اسيريم و خوراك و آب خوب بما نميدهى و بما در زندان سخت گيرى ميكنى ، آن شيخ افتاد و پاى آنها را بوسيد و ميگفت جانم قربان شما اى عترت پيغمبر خدا مصطفى اين در زندان بروى شما باز است هر جا خواهيد برويد شب دو قرص نان جو و يك كوزه آب براى آنها آورد و راه را براى آنها نمود و گفت شبها راه برويد و روزها پنهان شويد تا خدا بشما گشايش دهد- شب رفتند تا بدر خانه پيره زنى رسيدند باو گفتند ما دو كودك غريب و نابلديم و شب است امشب ما را مهمان كن و صبح ميرويم گفت عزيزانم شما كيانيد كه از هر عطرى خوشبوتريد؟ گفتند ما اولاد پيغمبريم و از زندان ابن زياد و از كشتن گريختيم پيره زن گفت عزيزانم من داماد نابكارى دارم كه بهمراهى عبيد اللّه بن زياد در واقعه كربلا حاضر شده و ميترسم در اينجا بشما برخورد و شما را بكشد، گفتند ما همين يك شب را ميگذرانيم و صبح به راه خود ميرويم . گفت من براى شما شام مى آورم شام آورد و خوردند و نوشيدند و خوابيدند كوچك به بزرگ گفت برادر جان اميدوارم امشب آسوده باشيم بيا در آغوش هم بخوابيم و همديگر را ببوسيم مبادا مرگ ما را از هم جدا كند، در آغوش هم خوابيدند و چون پاسى از شب گذشت داماد فاسق عجوز آمد و آهسته در را زد عجوز گفت كيستى ؟ گفت من فلانم ، گفت چرا بى وقت آمدى ؟ گفت واى بر تو پيش از آنكه عقلم بپرد و زهره ام از تلاش و گرفتارى بتركد در را باز كن ، گفت واى بر تو چه گرفتارى شدى ؟ گفت دو كودك از لشكرگاه عبيد اللّه گريختند و امير جار زده هر كه سر يكى از آنها را بياورد هزار درهم جايزه دارد و هر كه سر هر دو را بياورد دو هزار درهم جايزه دارد و من رنجها بردم و چيزى بدستم نيامد، پيره زن گفت از آن بترس كه در قيامت محمد خصمت باشد، گفت واى بر تو دنيا را بايد بدست آورد، گفت دنيا بى آخرت بچه كارت آيد، گفت تو از آنها طرفدارى ميكنى گويا در اين موضوع اطلاعى دارى بايد نزد اميرت برم ، گفت امير از من پيره زنى كه در گوشه بيابانم چه ميخواهد؟ گفت بايد من جستجو كنم در را باز كن استراحتى كنم و فكر كنم كه صبح از چه راهى دنبال آنها بروم در را گشود و باو شام داد خورد و نيمه شب آواز خرخر دو كودك را شنيد و مانند شتر مست از جا جست و چون گاو فرياد كرد و دست باطراف خانه كشيد تا پهلوى كوچكتر آنها رسيد، گفت كيست ؟ گفت من صاحب خانه ام ، شما كيانيد؟ برادر كوچك بزرگتر را جنبانده و گفت برخيز كه از آنچه ميترسيديم بدان گرفتار شديم ، گفت شما كيستيد؟ گفتند اگر راست گوئيم در امانيم ؟ گفت آرى ، گفتند اى شيخ امان خدا و رسول و در عهده آنان ؟ گفت آرى ، گفتند محمد بن عبد اللّه گواه است ! گفت آرى ، گفتند خدا بر آنچه گفتيد وكيل و گواه است ! گفتند آرى ، گفتند اى شيخ ما از خاندان پيغمبرت محمديم و از زندان عبيد اللّه بن زياد از ترس جان گريختيم ، گفت از مرگ گريختيد و بمرگ گرفتار شديد، حمد خدا را كه شما را بدست من انداخت ، برخاست و آنها را بست و شب را در بند بسر بردند و سپيده دم غلام سياهى فليح نام را خواست و گفت اين دو كودك را ببر كنار فرات و گردن بزن و سر آنها را برايم بياور تا نزد ابن زياد برم و دو هزار درهم جايزه ستانم، غلام شمشير برداشت و آنها را جلو انداخت و چون از خانه دور شدند يكى از آنها گفت اى سياه تو ببلال مؤذن پيغمبر مانى؟ گفت آقايم بمن دستور داده گردن شما را بزنم شما كيستيد؟ گفتند ما از خاندان پيغمبرت محمد و از ترس جان از زندان ابن زياد گريختيم و اين عجوزه شما ما را مهمان كرد و آقايت ميخواهد ما را بكشد آن سياه پاى آنها را بوسيد و گفت جانم قربان شما، رويم سيد شما اى عترت مصطفى بخدا محمد در قيامت نبايد خصم من باشد، شمشير را دور انداخت و خود را بفرات افكند و گريخت، مولايش فرياد زد نافرمانى من كردى؟ گفت من بفرمان توام تا بفرمان خدا باشى و چون نافرمانى خدا كنى من در دنيا و آخرت از تو بیزارم.
#حضرت_مسلم
2⃣سپس رو به پسر خودکرد وگفت من حلال و حرام را براى تو جمع ميكنم بايد دنيا را بدست آورد اين دو كودك را ببر كنار فرات گردن بزن و سر آنها را بياور تا نزد عبيد اللّه برم و دو هزار درهم جايزه آورم، شمشير گرفت و كودكان را جلو انداخت و كمى پيش رفت يكى از آنها گفت اى جوان من از دوزخ بر تو ميترسم، گفت عزيزانم شما كيستيد؟ گفتند از عترت پيغمبرت، پدرت ميخواهد ما را بكشد، آن پسر هم بپاى آنها افتاد و بوسيد و همان را گفت كه غلام سياه گفته بود، و شمشير را دور انداخت و خود را بفرات افكند. پدرش فرياد زد مرا نافرمانى كردى؟ گفت فرمان خدا بر فرمان تو مقدم است آن شيخ گفت جز خودم كسى آنها را نكشد شمشير گرفت و جلو رفت و در كنار فرات تيغ كشيد و چون چشم كودكان بتيغ برهنه افتاد گريستند و گفتند اى شيخ ما را ببر بازار بفروش و مخواه كه روز قيامت محمد خصمت باشد، گفت سر شما را براى ابن زياد ميبرم و جايزه ميستانم، گفتند خويشى ما را با رسول خدا "ص" منظور ندارى؟ گفت شما با رسول خدا پيوندى نداريد، گفتند اى شيخ ما را نزد عبيد اللّه بر تا خودش در باره ما حكم كند گفت من بايد با خون شما باو تقرب جويم، گفتند اى شيخ بكودكى ما ترحم نميكنى؟ گفت خدا در دلم رحم نيافريده، گفتند پس بگذار ما چند ركعت نماز بخوانيم، گفت اگر سودى دارد براى شما هر چه خواهيد نماز بخوانيد آنها چهار ركعت نماز خواندند و چشم بآسمان گشودند و فرياد زدند يا حى يا حكيم يا احكم الحاكمين ميان ما و او بحق حكم كن، برخاست گردن بزرگتر را زد و سرش را در توبره گذارد و آن كوچك در خون برادر غلطيد و گفت ميخواهم آغشته بخون برادر رسول خدا را ملاقات كنم، گفت عيب ندارد تو را هم باو مىرسانم، او را هم كشت و سرش را در توبره گذاشت و تن هر دو را در آب انداخت و سرها را نزد ابن زياد برد او بر تخت نشسته و عصاى خيزرانى بدست داشت، سرها را جلوش گذاشت و چون چشمش بآنها افتاد سه بار برخاست و نشست، گفت واى بر تو كجا آنها را جستى ؟ گفت پيره زنى از خاندان ما آنها را مهمان كرده بود، گفت حق مهمانى آنها را منظور نكردى ؟ گفت نه ، گفت با تو چه گفتند؟
گفت تقاضا كردند ما را ببر بازار و بفروش و بهاى ما را بستان و محمد را در قيامت خصم خود مكن ، تو در جواب چه گفتى ؟ گفتم شما را ميكشم و سرتان را نزد عبيد اللّه ميبرم و دو هزار درهم جائزه ميگيرم گفت ديگر با تو چه گفتند؟ گفتند ما را زنده نزد عبيد اللّه ببر تا خودش در باره ما حكم كند، تو چه گفتى ؟ گفتم نه من با كشتن شما باو تقرب جويم ، گفت چرا آنها را زنده نياوردى ؟ تا چهار هزار درهم بتو جائزه دهم ، گفت دلم راه نداد جز آنكه بخون آنها بتو تقرب جويم ، گفت ديگر با تو چه گفتند؟ گفتند ايشيخ خويشى ما را با رسول خدا (ص) منظور دار. تو چه گفتى ؟ گفتم شما را با رسول خدا خويشى نيست ، واى بر تو ديگر چه گفتند؟ گفتند بكودكى ما ترحم كن ، گفت تو ب آنها ترحم نكردى ؟ نه ، گفتم خدا در دل من ترحم نيافريده ، واى بر تو ديگر چه گفتند؟ گفتند بگذار چند ركعت نماز بخوانيم ، گفتم اگر براى شما سودى دارد هر چه خواهيد نماز بخوانيد، گفت بعد از نماز خود چه گفتند؟ گفت آن دو يتيم عقيل دو گوشه چشم به آسمان كردند و گفتند يا حى يا حكيم يا احكم الحاكمين ميان ما و او بحق حكم كن گفت خدا ميان تو و آنها بحق حكم كرد كيست كه كار اين نابكار را بسازد، مردى شامى از جا برخاست و گفت من ، گفت او را بهمان جا ببر كه اين دو كودك را كشته و گردن بزن و خونش را روى خون آنها بريز و زود سرش را بياور، آن مرد چنان كرد و سرش را آورد و بر نيزه افراشتند و كودكان با تير و سنگ او را ميزدند و ميگفتند اين است كشنده ذريه رسول خدا (ص).
#حضرت_مسلم
#فرزندان_مسلم
#شیخ_صدوق
#امالی
@maghtal61
❇️سرگردانی حضرت مسلم(ع) در کوچه های کوفه
◀️فَمَضَى عَلَى وَجْهِهِ مُتَلدَداً في أَزِقّةِ الكُوفَةِ لا يَدْرِي أينَ يذهبُ▶️
با سر گردانی در کوچه های کوفه راه میرفت در حالی که نمیدانست کجا می رود.
📖ارشادشیخ مفید
❇️اولین شهید از بنی هاشم که به دار آویخته شد
◀️أمَرَ إبنِ زِيَاد بِجُثَّةُ مُسْلِم فَصُلِبَت وَ حُمِلَ رَاْسُهُ إِلَي دَمِشق▶️
ابن زیاد دستور داد پیکر مسلم(ع) را به دار بیاویزند و سرش را به دمشق ببرند
◀️وَ هَذَا أَوَلُ قَتِيلٍ صُلِبَت جُثَتُهُ مِن بَنِي هَاشِم وَ أَوَلُ رَأسٍ حُمِلَ مِن رُؤوسِهِم إِلي دَمِشق▶️
و این اولین کشته از بنی هاشم بود که به دار آویخته شد اول سری بود از آن سرها که به دمشق فرستاده شد.
📖نفس المهموم
❇️روى زمين كشيدن بدن مسلم بن عقیل(ع) و هاني بن عروه
راويان به حضرت خبر دادند:
◀️إِنَه لَم نَخرُج مِنَ الكُوفَة حَتَى قَتَلَ مُسْلِم و هَاني و رَآهُمَا يَجُرَان فِي السُوق بِأرجٌلِهِما، فَقَال : إنَا لِلَّه وَ إنَا إلَيهِ رَاجِعُون ، رَحْمَةُ الله عَلَيهِما
▶️
از كوفه بيرون نيامده بوديم كه مسلم و هاني كشته شده و بدنهاشان از پا در بازار ميكشيدند ، حسين عليه السلام فرمود : " انا لله و انا اليه راجعون " رحمت خدا بر ايشان باد
📖ارشادشيخ مفيد
#کاربردی
#حضرت_مسلم
❇️گریه امام حسین(ع) بعد از شنیدن خبر شهادت حضرت مسلم(ع):
هنگامی که امام(ع) به سوى کوفه پیش مى رفت فرزدق (شاعر معروف عرب) را دید، فرزدق سلام کرد و گفت: «اى فرزند رسول خدا! چگونه به مردم کوفه اعتماد کردى با آن که آنان پسر عمویت ـ مسلم بن عقیل و پیروانش را کشتند؟»
◀️فَاسْتَعبَرَ الْحُسَيْن(ع) بَاكِيا ثُمَ قَال : رَحِمَ اللهُ مُسْلِماً فَلَقَدْ صارَ اِلى رَوْحِ اللهِ وَ رَیْحانِهِ وَ جَنَّتِهِ وَ رِضْوانِهِ، اَلاَ اِنَّهُ قَدْ قَضَى ما عَلَیْهِ وَ بَقِىَ ما عَلَیْنا▶️
اشک از دیدگان امام جارى شد و فرمود:
خداوند مسلم را رحمت کند، او به سوى رَوْح و ریحان و بهشت و رضوان خداوند رهسپار شد، بدانید او به تكليف خویش عمل کرد و هنوز تكليف ما باقى مانده است.
فَقَال؛ لَا خَيْرَ فِي الْعَيْش بَعدَ هَوُلَاء
سپس امام فرمودند ؛ هیچ خیری در زندگی بعد از مسلم و هانی نیست.
#ارشاد_شیخ_مفید
❇️زیارت مولا امیرالمومنین علی(ع) در خواب در شب آخر عمر حضرت مسلم(ع)
حضرت مسلم(ع) در شب شهادت خویش مشغول عبادت بودند ساعتی چشم بر هم نهادند و خوابیدند و وقتی بیدار شدند به سختی شروع به گریه کردند، در این هنگام طوعه ظرف آبی برایش آورد و علت گریه را جویا شد حضرت فرمودند:
◀️رَأَيتُ عَمِّي عَلِي أَمِيرَالمُومِنِين، فَهُوَ يَقُول أَلعَجَل أَلعَجَل▶️
عمويم اميرالمومنين على(ع) را در خواب ديدم و او به من ميگفت به سوی ما بشتاب
و مَا أَظَنُّ إِلَا آخِرَ حَيَاتِي مِنَ أَلدُنيَا وَ أَوَلَهَا مِنَ ألآخِرَة
و من فکر میکنم این آخرین لحظات زندگی در دنیا و اول آخرتم باشد.
#ابی_مخنف
#کاربردی
#حضرت_مسلم
@maghtal61
🏴🏴بُكاءُ مُسلِمٍ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام وأهلِ بَيتِه
ِ
تاريخ الطبري عن قدامة بن سعيد بن زائدة بن قدامة واُتِيَ [مُسلِمٌ ]بِبَغلَةٍ فَحُمِلَ عَلَيها ، وَاجتَمَعوا حَولَهُ ، وَانتَزَعوا سَيفَهُ مِن عُنُقِهِ ، فَكَأَنَّهُ عِندَ ذلِكَ أيِسَ مِن نَفسِهِ ، فَدَمَعَت عَيناهُ ، ثُمَّ قالَ : هذا أوَّلُ الغَدرِ . قالَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ : أرجو ألّا يَكونَ عَلَيكَ بَأسٌ . قالَ : ما هُوَ إلّا الرَّجاءُ ، أينَ أمانُكُم ؟ إنّا للّه ِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، وبَكى ، فَقالَ لَهُ عَمرُو بنُ عُبَيدِ اللّه ِ بنِ عَبّاسٍ : إنَّ مَن يَطلُبُ مِثلَ الَّذي تَطلُبُ ، إذا نَزَلَ بِهِ مِثلُ الَّذي نَزَلَ بِكَ لَم يَبكِ ! قالَ : إنّي وَاللّه ِ ما لِنَفسي أبكي ، ولا لَها مِنَ القَتلِ أرثي ، وإن كُنتُ لَم اُحِبَّ لَها طَرفَةَ عَينٍ تَلَفا ، ولكِن أبكي لِأَهلِيَ المُقبِلينَ إلَيَّ ، أبكي لِحُسَينٍ وآلِ حُسَينٍ .
◀️◀️گريه مسلم بر امام حسين عليه السلام و خانواده اش
تاريخ الطبرى ـ به نقل از قُدامة بن سعيد بن زائدة بن قدامه ثقفى: اَسترى آوردند و مسلم را بر آن ، سوار كردند و دورش را گرفتند و شمشيرش را برداشتند . در اين حال ، مسلم ـ كه گويا از زندگى و جانش نااميد شده بود ـ ، اشكش جارى شد و گفت: اين ، آغاز نيرنگ است. محمّد بن اشعث گفت: اميدوارم برايت مشكلى پيش نيايد. مسلم گفت: اين ، جز آرزويى بيش نيست . كجاست امان شما؟ «انا للّه و انا اليه راجعون » . و گريه كرد. عمرو بن عبيد اللّه بن عبّاس ، به مسلم گفت: كسى كه دنبال چيزى است مانند آنچه تو دنبال آنى، وقتى چنين حوادثى برايش رخ مى دهد ، گريه نمى كند. مسلم گفت: به خدا سوگند ، من براى جان خود ، گريه نمى كنم و براى كشتن خويش ، مرثيه نمى خوانم ، گرچه يك لحظه زيان [و گرفتارى] را هم بر خويش نمى پسندم ؛ امّا [اكنون] براى خاندانم گريه مى كنم كه به سمت من مى آيند . من براى حسين و خاندان حسين ، گريه مى كنم.
📖📖تاريخ الطبري : ج 5 ص 374 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 542 وفيه «المنقلبين» بدل «المقبلين» ، مقاتل الطالبيّين : ص 107 عن قدامة بن سعد بن زائدة الثقفي ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 210 نحوه ؛ الإرشاد : ج 2 ص 59 ، روضة الواعظين : ص 195 وفي الأربعة الأخيرة «عبيد اللّه بن عبّاس» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 353 وراجع : إعلام الورى : ج 1 ص 443 .
✅✅گریز : در اینجا یک مرد جنگی گریست در مدینه نیز یک مرد جنگی شروع به گریستن نمود وقتی مقداد از ملعون دومی سیلی خورد.
#حضرت_مسلم
@maghtal61
✅أنس بن حارث کاهلی
طبقات کبری به نقل از عربان بن هیثم،نقل می کند:
پدرم به صحرا می رفت و در منطقه ای منزل می کرد که جنگ حسین علیه السلام در آن جا رخ داد، ما هر وقت وارد آن جا می شدیم مردی اسدی را می دیدیم که در آن جا مقیم شده است.
پدرم می گفت: می بینم که این جا اقامت کرده ای؟
او گفت: به من خبر رسیده که حسین علیه السلام در اینجا کشته می شود. من آمده ام تا با او باشم و با او کشته شوم. وقتی حسین کشته شد پدرم گفت: برویم و ببینیم آیا آن مرد اسدی ، میان کشتگان هست یا نه؟ به آوردگاه آمدیم و گشتیم. دیدیم او جزء کشته هاست.
📖📖طبقات کبری – ج 1 ص 435 ح 424
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
📖ابومخنف و اهل سیر نقل کرده اند: در هنگامه ی عاشورا وقتی که نوبت کارزار به این صحابی کبیر رسید،از حضرت اباعبدالله برای جنگ اجازه خواست، امام اذنش داد با آن که این بزرگوار کهن سال بود به مبارزه بیرون آمد ابروان خود را با دستمال به پیشانی بست و ازمقابل چشمهایش کنار زد، میان کمر را نیز با عمامه ای بست«به علت خمیدگی پشتش »و در همین حال حسین علیه السلام به او می نگریست و گریه می کرد و با گریه فرمود:
شَکَرَ اللهُ لَکَ یا شِیخ
پس به مبارزه بیرون آمد و بعد از رجز خواندن 18 نفر را به هلاکت رساند و بعد به شهادت رسید
❇️هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هرگه که یادروی توکردم،جوان شدم
#اصحاب
#انس_بن_حارث
@maghtal61
🏴🏴ورود به کربلا
❇️روضه خواندن حضرت اباعبدالله برای اهل بیت (ع) در لحظه ورود به کربلا
◀️حضرت در همان لحظه ورود به کربلا برای اهلبیتش روضه خوانده است
فَجَمَعَ الحُسَينُ(ع) وَلَدَهُ وَ إِخوَتَهُ وَ أَهلِ بَيتِهِ ثُمَ نَظَرَ إِلَيهِم فَبَكَاء سَاعَتَا
امام حسین(ع) فرزندان و برادران و اهل بیتش را جمع کرد و به آنها نگاه کرد و سپس ساعتی گریه کرد
ثُمَ قَال؛ أَلَلهُمَ إِنَا عِترَةُ نَبِيِك مُحَمَّد(ص) و قَد اُخرِجَنَا و طُرِدنَا و اُزعِجَنَا عَن حَرَمِ جَدِنَا و تَعَدَت بَنُو اُمَيَة عَلَينَا ، اَلَلهُمَ فَخُذلَنَا بِحَقِنَا وَانصُرنَا عَلَي الْقَوْمِ الكَافِرِين.
سپس فرمودند خدایا ما عترت رسول تو محمد(ص) هستیم، ما را از دیارمان اخراج کردند و از حرم جدمان راندند و طرد کردند و بنی امیه در حق ما ظلم کردند پس حق ما را بگیر.
#نفس_المهموم
❇️ورود امام حسین(ع) به کربلاء
و از حركت ايستادن اسب حضرت
جملات امام در معرفي كربلا
◀️امام با سپاهیان خود راه مى پیمودند تا آن که به سرزمین کربلا رسیدند، ناگهان اسب حضرت از حرکت ایستاد. امام(ع) از آن پیاده شد و سوار بر مرکب دیگر شد؛ ولى آن اسب نیز قدم از قدم برنداشت، اسب هاى متعدّدى عوض کرد، ولى هیچ یک حرکت نکردند. امام(ع) پرسید: نام این سرزمین چیست؟
گفتند: غاضریّه. فرمود: آیا نام دیگرى دارد؟ گفتند: نینوا.
فرمود: به جز اینها آن را چه مى نامند؟ گفتند: شاطى الفرات (ساحل فرات).
فرمود: آیا باز هم نامى دارد؟ پاسخ دادند: کربلا.
پس آهى کشید و فرمود: «اَرْضُ کَرْبٍ وَ بَلاَءٍ»؛ (دشت اندوه و بلا) است.
سپس افزود:
«قِفُوا وَ لا تَرْحَلُوا مِنْها، فَهاهُنا وَاللّهِ مَناخُ رِکابِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ سَفْکُ دِمایِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ هَتْکُ حَریمِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ قَتْلُ رِجالِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ ذِبْحُ اَطْفالِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ تُزارُ قُبُورُنا، وَ بِهذِهِ التُّرْبَهِ وَعَدَنِی جَدِّی رَسُولُ اللّهِ وَ لا خُلْفَ لِقَوْلِهِ»؛
همین جا توقّف کنید و از آن کوچ نکنید. پس به خدا سوگند! خوابگاه شتران ما و جاى ریخته شدن خونمان است. به خدا سوگند! اینجا محلّ هتک حریم ما و کشته شدن مردان و ذبح کودکان ماست. به خدا سوگند! اینجا محل زيارت قبور ماست. جدّم رسول خدا مرا به این تربت نوید داده است که در فرموده او تخلّفى نیست.
#نفس_المهموم
#ابومخنف
#ناسخ_التواريخ
❇️امام حسین(ع) و خبر از شهادتش
◀️امام(ع) در جمع مردم مکّه قبل از حرکت به سوى عراق خطبه اى خواند و چنین فرمود: « وَ خُیِّرَ لِی مِصْرَعٌ اَنَا لاقِیهِ، کَاَنّى بِاَوْصالی تَتَقَطَّعُها عُسْلانُ الْفَلَواتِ بَیْنَ النَّواوِیسِ وَ کَرْبَلا، فَیَمْلانَّ مِنّی اَکْراشاً جَوْفاً وَ اَجْرَبَهً سَغَباً، لا مَحیصَ عَنْ یَوْم خُطَّ بِالْقَلَمِ».
براى من «شهادتگاهى» اختیار شده است که من به آن خواهم رسید. گویا مى بینم که گرگ هاى بیابان هاى عراق میان نواویس (قبرستان یهود در نزدیکى کربلا) و کربلا بند بند مرا جدا کرده و شکم ها و جیب هاى خالى خود را (با کشتن من و دریافت جوایز) پر مى کنند. از روزى که با دست قضا و قدر الهى نوشته شده، چاره اى نیست.
#لهوف
#کاربردی
#ورودیه
@maghtal61
◀️روضه ورود به کربلا با بیان کتاب الفتوح
.
🏴🏴الفتوح بَعدَ ذِکرِ وُصولِ أمرِ عُبَیدِ اللّهِ بِالتَّضییقِ فی وَراءِ عُذَیبِ الهِجاناتِ : خَرَجَ الحُسَینُ علیه السلام ووُلدُهُ وإخوَتُهُ و أهلُ بَیتِهِ رَحمَةُ اللّهِ عَلَیهِم بَینَ یَدَیهِ، فَنَظَرَ إلَیهِم ساعَةً وبَکى، وقالَ: اللّهُمَّ إنّا عِترَةُ نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله، وقَد اخرِجنا وطُرِدنا عَن حَرَمِ جَدِّنا، وتَعَدَّت بَنو امَیَّةَ عَلَینا، فَخُذ بِحَقِّنا، وَانصُرنا عَلَى القَومِ الکافِرینَ.
قالَ: ثُمَّ صاحَ الحُسَینُ علیه السلام فی عَشیرَتِهِ، ورَحَلَ مِن مَوضِعِهِ ذلِکَ، حَتّى نَزَلَ کَربَلاءَ فی یَومِ الأَربِعاءِ، أو یَومِ الخَمیسِ، وذلِکَ فِی الثّانی مِنَ المُحَرَّمِ، سَنَةَ إحدى وسِتّینَ، ثُمَّ أقبَلَ إلى أصحابِهِ، فَقالَ لَهُم: أهذِهِ کَربَلاءُ؟ فَقالوا: نَعَم.
فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام لِأَصحابِهِ: انزِلوا، هذا مَوضِعُ کَربٍ وبَلاءٍ، هاهُنا مُناخُ رِکابِنا،
ومَحَطُّ رِحالِنا، وسَفکُ دِمائِنا.
قالَ: فَنَزَلَ القَومُ، وحَطُّوا الأَثقالَ ناحِیَةً مِنَ الفُراتِ، وضُرِبَت خَیمَةُ الحُسَینِ علیه السلام لِأَهلِهِ وبَنیهِ، وضَرَبَ عَشیرَتُهُ خِیامَهُم مِن حَولِ خَیمَتِهِ.
⬇️⬇️ترجمه
الفتوح پس از آن که در «عُذَیب الهِجانات»، 20 فرمان عبید اللّه بن زیاد، براى در تنگنا قرار دادن حسین علیه السلام رسید: حسین علیه السلام، بیرون آمد و فرزندان و برادران و خانوادهاش که رحمت خدا بر ایشان باد، پیشِ رویش بودند.
حسین علیه السلام، لَختى به ایشان نگریست و گریست و فرمود: «خدایا! ما خاندان پیامبرت محمّد صلى الله علیه و آله هستیم و از حرم جدّمان، بیرون رانده شدهایم و بنى امیّه، بر ما ستم کردهاند. حقّ ما را ]از ایشان] بگیر و بر این قوم کافر، یارىمان ده».
سپس حسین علیه السلام در میان خانوادهاش بانگ زد و از آن جا حرکت کرد تا روز چهارشنبه یا پنجشنبه، دوم محرّم سال ۶۱ ]هجرى] در کربلا فرود آمد. به یارانش رو کرد و فرمود: «آیا این جا کربلاست؟».
گفتند: آرى.
حسین علیه السلام به یارانش فرمود: «فرود آیید که این جا، جایگاه اندوه و بلاست!
این جا، محلّ فرود آمدن مَرکبهایمان، و این جا محلّ بار و بُنه ما و ریخته شدن خونمان است».
آنها پیاده شدند و بارهایشان را در جایى کناره فرات، فرود آوردند و خیمهاى را براى حسین علیه السلام و همسران و فرزندانش، بر پا کردند و خویشان حسین علیه السلام، گِرداگِرد خیمه او، خیمه زدند
📖الفتوح: ج ۵ ص ۸۳
#ورودیه
#الفتوح
#ابن_اعثم_کوفی
@maghtal61
...به من هم آبی بده!
🔸در عزاداری ماه محرم جمعیت زیادی در حیاط منزل جمع شده بودند و چون هوا گرم بود خادمی با پارچ ولیوان پلاستیکی مشغول آب دادن به عزاداران بود.
.
🔸آقا(حضرت آیت الله العظمی گلپایگانی)در میان روضه به خادم اشاره کردند که به من هم آبی بده!
من فکر کردم آقا تشنه هستند لذا فورا بطری آب را از داخل یخچال خودشان آوردم تا بنوشند فرمودند: تشنه نیستم گفتم: پس چرا به سقا اشاره کردید آب بیاورد؟
.
🔸فرمودند: می خواستم از آب دهان عزاداران
سید الشهداء علیهم السلام که از این لیوان آب نوشیده اند متبرک شوم ...
.
.
🔸برنامه همیشگی آقا (آیت الله العظمی گلپایگانی) در ابتدای صبح روزهای ماه محرم بدین قراربود. قرائت زیارت عاشورا با صد سلام وصد لعن و دو رکعت نماز و دعای علقمه ،مقید بودند که میان دعا صحبت نکنند و تمام آنرا در روی پشت بام روبه قبله انجام دهند.
.
🔸سالهای آخر حیاتشان هم این برنامه ادامه داشت ولی چون نمی توانستند به پشت بام بروند در حیاط منزل زیر آسمان و رو به قبله همان زیارت عاشورا و توسل و توجه را بدون کم وکاستی انجام میدادند.
کانال سیره علما @sireolama
✅ روضه ی مأثور اسارت
⬅️الإقبال عن كتاب المصابيح بإسناده عن جعفر بن مُحَ سَأَلتُ أبي عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام عَن حَملِ يَزيدَ لَهُ ، فَقالَ : حَمَلَني عَلى بَعيرٍ يَطلُعُ بِغَيرِ وِطاءٍ ، ورَأسُ الحُسَينِ عليه السلام عَلى عَلَمٍ ، ونِسوَتُنا خَلفي عَلى بِغالٍ اُكُفٍ ، وَالفارِطَةُ خَلفَنا وحَولَنا بِالرِّماحِ ،◀️◀️ إن دَمَعَت مِن أحَدِنا عَينٌ قُرِعَ رَأسُهُ بِالرُّمحِ ،▶️▶️ حَتّى إذا دَخَلنا دَمِشقَ صاحَ صائِحٌ : يا أهلَ الشّامِ هؤُلاءِ سَبايا أهلِ البَيتِ المَلعونِ
⬅️⬅️الإقبال ـ به نقل از كتاب المصابيح ، به سندش از امام صادق: از پدرم على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام در باره بردن او به سوى يزيد پرسيدم . فرمود : «مرا بر شترى لَنگ و بدون جهاز ، سوار كردند و سر حسين عليه السلام بر بالاى عَلَمى بود و زنانمان ، پشت سرِ من بر اَسترانى بدون پالان ، سوار بودند . كسانى كه ما را مى بردند ، از پشت سر و گرداگردمان ، با نيزه ، ما را احاطه كرده بودند و آزار مى دادند . اگر اشكى از ديده يكى از ما فرو مى چكيد ، با نيزه به سرش مى كوبيدند ، تا آن كه وارد شام شديم . جارچى جار زد : اى شاميان ! اينان ، اسيران اهل بيتِ ملعون اند»
📖📖الإقبال : ج 3 ص 89 ،
بحار الأنوار : ج 45 ص 154 ح 3 .
#روضه_مأثور
#حضرت_رقیه
@maghtal61
✅بعضی از خصوصیات کتاب المنتخب مرحوم طریحی
1⃣مرحوم مقرم معتقد است در کتاب المنتخب مرحوم طریحی دست برده اند‼️
◀️فخرالدین طریحی در کتاب واقعۀ المنتخب فی جمع المراثی و الخطب داستان عروسی قاسم را نقل کرده است، اما مقرم این جمله را از آن طریحی نمیداند و میگوید: شیخ فخرالدین طریحی با آن عظمت و جلالت در علم، امکان ندارد که چنین داستانی را نوشته باشد و بر کسی روا نیست که در حق او این خرافه را تصور کند. در کتاب او، منتخب، دست بردهاند و این افسانه را داخل آن کردهاند؛ طریحی آن کس را هیچ وقت نخواهد بخشید.
2⃣ قابل توجّه است که این متن، نخستین منبع شناختهشدهاى است که «حضرت رقیه»را سهساله معرّفى کرده است. همچنین، نخستین منبعى است که به تفصیل، سخن گفتن وى را با امام علیه السلام مطرح کرده است؛
⬅️ امّا چیزى در باره نام او نمىگوید.
◀️شرح روضه
... فقالت: ما هذا الرّأس ؟ قالوا لها: رأسُ أبيك. فرفعته من الطّشت حاضنة له وهي تقول:
◀️يا أبتاه ! مَن ذا الذي خضّبك بدمائك؟
يا أبتاه! مَن ذا الذي قطع وريدك؟
يا أبتاه ! مَن ذا الذي أيتمني على صغر سنّي ؟
يا أبتاه ! مَن بقي بعدك نرجوه ؟
يا أبتاه ! مَن لليتيمة حتّى تكبر ؟
يا أبتاه ! مَن للنساء الحاسرات ؟
يا أبتاه ! مَن للأرامل المسبيّات ؟
يا أبتاه ! مَن للعيون الباكيات ؟
يا أبتاه ! مَن للضائعات الغريبات ؟
يا أبتاه ! مَن للشعور المنشرات ؟
يا أبتاه ! مَن بعدك ؟ واخيبتنا ! يا أبتاه ! مَن بعدك ؟
واغربتنا ! يا أبتاه ! ليتني كنت الفدى ،
يا أبتاه ! ليتني كنت قبل هذا اليوم عميا .
يا أبتاه ! ليتني وسدت الثّرى ولا أرى شيبك مخضّباً بالدّماء .
ثمّ إنّها وضعت فمها على فمه الشّريف , وبكت بُكاءاً شديداً حتّى غشي عليها ، فلمّا حرّكوها , فإذا بها قد فارقت روحها الدُنيا
وقتي سر بريده امام حسين را براي رقيه سلام الله عليها آوردند گفت اين سر كيست؟ به او گفتند: سر پدرت حسين است. سر را با احتياط از داخل طشت برداشت و به سينه چسبانيد و با گريه هاي سوزناك خود خطاب به سر چنين گفت: پدر چه كسي تو را به خون آغشته كرد؟ چه كسي رگ هاي گردنت را بريد؟ پدر چه كسي در خردسالي يتيمم كرد؟ پدر دختر يتيم تو به چه كسي پناه ببرد تا بزرگ شود؟ پدر جان زنان بي پوشش چه كنند؟ پدرجان زنان اسير و سرگردان كجا بروند؟ پدر جان چه كسي چشمان گريان را چاره ساز است؟ پدر جان چه كسي يار و ياور غريبان بي پناه است؟ پدر جان چه كسي پريشان مويي ما را سامان مي بخشد؟ پدر جان بعد از تو چه كسي با ماست؟ واي بر ما بعد از تو واي از غريبي! پدر جان كاش فدايت مي شدم. پدر جان اي كاش بيش از اين نابينا مي شدم و تو را اينگونه نمي ديدم. پدر جان كاش پيش از اين در خاك خفته بودم و محاسنت را آغشته به خون نمي ديدم. سپس لب ها را بر لب هاي پدرش امام حسين نهاد و چنان گريست كه همان لحظه بيهوش شد و وقتي او را حركت دادند دريافتند كه از دنيا رفته است.
📖 المنتخب في جمع المراثي و الخطب طريحي، ص 136
#علماء
#طریحی
#حضرت_رقیه
@maghtal61
✅معرفی کتاب کامل بهایی
#کامل_بهایی کتابی به زبان فارسی نوشته حسن بن علی طبری، مشهور به عمادالدین طبری عالم قرن هشتم، در موضوع امامت و تشیع. از آنجا که طبری این اثر را به بهاءالدین محمد جوینی والی اصفهان در زمان هولاکوخان مغول اهدا نموده، به کامل بهایی شهرت یافته است.
◀️ مؤلف در این کتاب به موضوعاتی مانند سقیفه، مطاعن دشمنان اهل بیت و مقتل حسین بن علی(ع) پرداخته است.
نام دیگر این کتاب را کامل السقیفة گفتهاند؛ زیرا درباره غصب خلافت و ماجراهای بعد از رحلت رسول خدا(ص) در سقیفه سخن میگوید.
مؤلف در مقدمه مینویسد: کتاب مناقب الطاهرین در موضوع تولی بود و لازم بود درباره #تبری هم کتابی بنویسم و به استخاره نام آن را «الکامل البهایی فی السقیفة» گذاشتم.
🔆🔆کتاب کامل بهایی در شرایطی تالیف شده که با تسلط ایلخانان و گرایش برخی از آنان به تشیع یا دست کم تسامح مذهبی آنان، فرصتی برای شیعه پیدا شد تا به طرح برخی مطالب و تالیف کتابهایی مانند آثار عمادالدین طبری بپردازند. این آثار با تعابیر خاصی از خلفا و دشمنان اهل بیت(ع) یاد میکنند.
از آنجا كه كامل بهايى جنبه كلامى و رديه نويسى دارد، مؤلف مطالب زيادى از خود بيان كرده و مطالب منقول از ديگران را هم چندان مستند نكرده است. كتاب كامل بهايى به عنوان اثرى شناخته مى شود كه برخی مطالب را براى اولين بار مطرح كرده است، مانند: داستان #حضرت_رقیه دختر امام حسین(ع) يا فرار #ابو_لؤلؤ به قم و کاشان و داستان ارتباط او با حضرت علی(ع).
🏴🏴روضه حضرت رقیه در کامل بهایی
◀️در حاویه آمد که زنان خاندان نبوّت، در حالت اسیرى، حال مردان که در کربلا شهید شده بودند، بر پسران و دختران ایشان، پوشیده مىداشتند و هر کودکى را وعدهها مىدادند که: پدر تو به فلان سفر رفته است[و]باز مىآید. تا ایشان را به خانه یزید آوردند. دخترکى بود چهارساله. شبى از خواب، بیدار شد و گفت: «پدر من حسین کجاست؟ این ساعت، او را به خواب دیدم سخت پریشان!». زنان و کودکان، جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید، خفته بود. از خواب، بیدار شد و حال، تفحّص کرد. خبر بردند که حال، چنین است. آن لعین، در حال گفت که بروند و سر پدر او را بیاورند و در کنار او نهند. مَلاعین، سر بیاورد و در کنار آن دختر چهارساله نهاد. پرسید: «این چیست؟». مَلاعین گفت: سرِ پدر توست. آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز، جان به حق، تسلیم کرد.
📖کامل بهایی ج2
#حضرت_رقیه
#کامل_بهایی
@maghtal61
✅روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
مقتل الحسین بحر العلوم
نقل نموده: یزیدبن معاویه فرمان داد که خاندان پیامبر و سلاله ی نبوت و رسالت و دختران علی و زهرا را در خرابه ای ساکن نمودند که از گرما و سرما آنان را حفظ نمی کرد. سقفی نداشت تا از حرارت خورشید بر سر آن ها سایه بیندازد . و خورشید در گرمای ظهر به آن ها می تابید تا جایی که صورت و پوست آن ها از شدت حرارت خورشید پوسته پوسته شده بود.
مقتل الحسین بحر العلوم ص 294 به نقل از روضه الواعظین ص 192 طبع نجف
بعضی از بزرگان نقل می کنند :
حضرت ام کلثوم در مصیبت این طفل از بقیه زنان خانواده بیشتر بی تابی می نمود و بیشتر می گریست.
و مدتی که در شام حضور داشتند حضرت ام کلثوم آرام نمی شدند.
عقیله بنی هاشم حضرت زینب به ایشان فرمودند: ای خواهرم ! این بی تابی و گریه به خاطر چیست ؟
همه ی ما با رفتن این طفل مصیبت زده شده ایم و تنها تو مصیبت ندیده ای ؟
#حضرت_ام_کلثوم عرضه داشت : ای خواهر ! مرا سرزنش مکن.
دیروز هنگام عصر در کنار این طفل در آستانه خرابه ایستاده بودم هنگامی که کودکان شامی از مکاتب خود به سمت خانه و به سوی خانواده هایشان باز می گشتند.
بعضی از این کودکان ایستادند و کمی به ما نگاه کردند و سپس رفتند . این طفل به من گفت : ای عمه این بچه ها به کجا می روند ؟ به او گفتم : به سمت خانه ها و خانواده هایشان می روند.
گفت : ای عمه ! برای ما مگر غیر از این خرابه منزل و پناهگاهی نیست ؟!
و من ای خواهر هر گاه این سخن را یاد می کنم اشکهایم جاری می شود و دیگر آرام نمی گیرم.
📖مقتل الحسین بحر العلوم ص 296
#حضرت_رقیه
@maghtal61
القاب حضرت زینب سلام الله علیها
عالمه ی غیر معلَّمه : دانای نیاموخته
فهمه غیر مفهّمه : فهمیده بی آموزگار
کعبه الرّزایا : قبله ی رنجها
نائبه الزهراء : جانشین حضرت زهرا ، نماینده ی حضرت زهرا
نائبه الحسین : جانشین حضرت حسین ، نماینده ی حضرت حسین
ملیکه الدنیا : ملکه ی جهان ، شهبانوی گیتی
عقیله النساء : خردمند بانوان
عدیله الخامس من اهل الکساء : همتای پنجمین نفر از اهل کساء
شریکه الشهید : انباز شهید
کفیله السجاد : سرپرست حضرت سجاد
ناموس رواق العظمه : ناموس حریم عظمت و کبریایی
سیده العقائل : بانوی زنان خردمند
سرّ أبیها : راز پدرش علی
سلاله الولایه : فشرده و خلاصه و چکیده ی ولایت
ولیده الفصاحه : زاده ی شیوا سخنی
شقیقه الحسن : دلسوز و غمخوار حضرت حسن
عقیله خدر الرساله : خردمند پرده نشینان رسالت
رضیعه ثدی الولایه : کسی که از پستان ولایت شیر خورده
بلیغه : سخنور رسا
فصیحه : سخنور گویا
صدیقه الصغری : راستگوی کوچک ( در مقابل صدیقه ی کبری )
الموثّقه : بانوی مورد اطمینان
عقیله الطالبیین : زن خردمند از خاندان حضرت ابوطالب ( و در بین طالبیان )
الفاضله : بانوی با فضیلت
الکامله : بانوی تام و کامل
عابده آل علی : پارسای خاندان علی
عقیله الوحی : بانوی خردمند وحی
شمسه قلاده الجلاله : خورشید منظومه ی بزرگواری و شکوه
نجمه سماء النباله : ستاره ی آسمان شرف و کرامت
المعصومه الصغری : پاک و مطهره ی کوچک
قرینه النوائب : همدم و همراه ناگواریها
محبوبه المصطفی : مورد محبت و محبوب حضرت رسول
قره عین المرتضی : نور چشم حضرت علی
صابره محتسبه : پایداری کننده به حساب خداوند و برای خداوند
عقیله النبوه : بانوی خردمند پیامبری
ربه خدر القدس : پرورنده پرده نشینان پاکی و تقدیس
قبله البرایا : کعبه ی آفریدگان
رضیعه الوحی : کسی که از پستان وحی شیر مکیده است
باب حطه الخطایا : دروازه ی آمرزش گناهان
حفره علی و فاطمه : مرکز جمع آوری دوستی و محبت علی و فاطمه
ربیبه الفضل : پرورش یافته ی فضیلت و برتری
بطله کربلاء : قهرمان کربلا
عظیمه بلواها : بانویی که امتحانش بس بزرگ بود.
عقیله القریش : بانوی خردمند قریش
الباکیه : بانوی گریان
سلیله الزهراء : چکیده و خلاصه حضرت زهرا
امینه الله : امانت دار الهی
آیه من آیات الله : نشانی از نشانه های خداوند
مظلومه وحیده : ستمدیده ی بی کس
فاطمه الزهراء بهجه قلب المصطفی آیت الله احمد رحمانی همدانی صفحه 794
#شب_چهارم
#فرزندان_حضرت_زینب
@maghtal61
روضه حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام
فَلَبِثُوا هُنَيئَهً ثُمَّ عادُوا إِلَيهِ وَ أَحاطُوا بِهِ .
فَخَرَجَ عَبدُ الله بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليه السَّلام – وَ هُوَ غُلامٌ لَم يُراهِق - مِن عِندِ النِّساءِ فَشَدَّ حَتّى وَقَفَ إِلى جَنبِ الحُسَينِ ، فَلَحِقَتهُ زَينَبُ بِنتُ عَلِىٍّ عليها السَّلام لِتَحبِسَهُ ، فَأَبى وَ امتَنَعَ امتِناعاً شَديداً فَقالَ : لا وَ اللهِ لا أُفارِقُ عَمّى
فَأَهوى أَبجَرُ بنُ كَعبٍ – وَ قيلَ حَرمَلَهُ بنُ كاهِلٍ - إِلَى الحُسَينِ عليه السَّلام بِالسَّيفِ. فَقالَ لَهُ الغُلامُ : وَيلَكَ يَابنَ الخَبيثَهِ ! أَتَقتُلُ عَمّى؟
وای بر تو! عموی مرا می کشی؟!
سپاه ابن زیاد برای لحظاتی جنگ را متوقف نمودند، سپس برگشتند و گرداگرد امام حسین قرار گرفته و آن حضرت را محاصره نمودند.
در همین زمان بود که عبدالله پسر امام حسن که کودکی نابالغ بود، از خیمه ی زنان خارج شد و شتابان دوید تا آن که پهلوی امام حسین رسید، عمه ی او حضرت زینب خود را به او رسانید و تلاش می کرد تا او را از رفتن باز دارد، اما او پافشاری کرده و می گفت: به خداوند سوگند، از عمویم جدا نخواهم شد!
در این حال ابجربن کعب و طبق روایتی دیگر حرمله بن کاهل جلو آمده، شمشیر خود را کشیده و می خواست آن را بر سر امام بزند که عبدالله فریاد برآورد: وای بر تو ای حرام زاده! آیا می خواهی عموی مرا بکشی؟
فَضَرَبَهُ بِالسَّيفِ فاتَّقَى الغُلامَ بِيَدِهِ فَأَطَنَّها إِلَى الجِلدِ فَإِذا هِيَ مُعَلَّقَهٌ . فَنادَى الغُلامُ : يا اماهُ !
فَأَخَذَهُ الحُسَينُ عليه السَّلام وَ ضَمَّهُ إِلَيهِ وَ قالَ: "يَابنَ أَخى! اِصبِر عَلى ما نَزَلَ بِكَ ، وَ احتَسِب في ذلِكَ الخَيرَ فَإِنَّ اللهَ سَيُلحِقُك بِآبائِكَ الصّالِحينَ" .
قالَ :
فَرَماهُ حَرمَلَهُ بنُ كاهِلٍ بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ وَ هُوَ في حِجرِ عَمِّهِ الحُسَينِ عليه السَّلام .
ذبح عبدالله در آغوش حسین
بحر، شمشیر را فرود آورد، عبدالله دست خود را سپر قرار داد (تا شمشیر به عمویش اصابت نکند) دست عبدالله قطع شده و به پوستی آویزان ماند، فریادش برخاست: مادر جان!
امام حسین او را در آغوش گرفت و فرمود: ای پسر برادرم! بر تلخی این مصیبت که بر تو وارد شد صبر نما و از خدا طلب خیر کن؛ زیرا خداوند تو را به پدران شایسته ات ملحق خواهد نمود.
راوی گفت:
حرمله بن کاهل تیری به سوی عبدالله که در آغوش امام بود پرتاب کرد، تیر، گوش تا گوش عبدالله را درید و او در آغوش عموی بزرگوارش ذبح شد.
#حضرت_عبدالله
#شب_پنجم
وَ قالَ الرّاوى :
وَ قالَ الحُسَينُ عليه السَّلام :
اُبغُوا لى ثَوباً لا يُرغَبُ فيهِ أَجعَلُهُ تَحتَ ثِيابي لِئَلّا أُجَرَّدَ مِنهُ
فَأُتِىَ بِتُبّانٍ ، فَقالَ : لا ، ذاكَ لِباسُ مَن ضُرِبَت عَلَيهِ الذِّلَّهُ
فَأَخَذَ ثَوباً خَلِقاً فَخَرَقَهُ وَ جَعَلَهُ تَحتَ ثِيابِهِ ، فَلَمّا قُتِلَ عليه السَّلام جَرَّدُوهُ مِنهُ .
ثُمَّ استَدعَى الحُسَينُ عليه السَّلام بِسَراويلَ مِن حِبرَهٍ فَفَزَرَها وَ لَبِسَها وَ إِنَّما فَزَرَها لِئَلّا يُسلَبَها ، فَلَمّا قُتِلَ عليه السَّلام سَلَبَها بَحرُ بنُ كَعبِ (لَعَنَهُ اللهَ) (أَو أَبجَرُ بنُ کَعبٍ) وَ تَرَكَ الحُسَينَ عليه السَّلام مُجَرَّداً .
فَكانَت يَدا بَحرٍ بَعدَ ذلِكَ تَيبَسانِ فِي الصَّيفِ كَأَنَّهُما عُودانِ يابِسانِ ، وَ تَتَرَطَّبانِ فِي الشِّتاءِ ، فَتَنضَحانِ دَماً وَ قَيحاً إِلى أَن أَهلَكَهُ اللهُ تَعالى بِیَدِ المُختارِ.
مهاجر:
طلب پیراهن کهنه
(امام حسین فرمودند:) لباس (کهنه و بی ارزش) که طمع کسی را برنیانگیزد برای من بیاورید، که زیر لباس های خود بپوشم تا کسی رغبت نکند که آن را از تن من بیرون آورد.
شلوار تنگ و کوتاهی برای حضرت آوردند، فرمود: این را نمی خواهم؛ این لباس ذلیلان و خوار شدگان است.
لباس کهنه دیگری آوردند، حضرت آن را پاره کرد و زیر لباس هایش پوشید؛ اما هنگامی که به شهادت رسید، همان را نیز از تنش به در آوردند.
سپس پارچه ازاری که بافته شده ی یمن بود طلبید، آن را پاره کرد و پوشید؛ علت این که امام لباس ها را پاره می کرد این بود ( که آن حضرت آگاه بود که پس از شهادتش همه چیز او را غارت می کنند حتی لباس هایش را) و برای این که آن لباس را به یغما نبرند آن را پاره نمود، اما هنگامی که به شهادت رسید، بحر بن کعب همان را هم به تاراج برد و امام حسین را برهنه رها نمود.
ابجربن کعب پس از انجام این جنایت به مکافاتی سخت دچار شد به گونه ای که هر دو دستش در تابستان همانند چوبی خشک می شد و در زمستان از دستانش چرک و خون جاری می شد و با همین حال اسف بار بود که به درک واصل شد.
* گریز : قاتل حضرت عبدالله بن الحسن غارتگر لباس سیدالشهداء است.
#حضرت_عبدالله
#شب_پنجم
🏴🏴سوال حضرت قاسم در مورد شهادت خويش در شب عاشورا و خبر از گرفتار شدن به بلای عظیم
◀️وقتي در شب عاشورا امام حسين(ع) خبر از شهادت همه اصحاب خويش ميدهد، حضرت قاسم(ع) اينگونه سوال میکند؛
یا عَمَاه أَنَا فِی مَنْ یُقْتَلْ؟؛
اي عموجان آیا من هم فردا در شمار شهیدان خواهم بود؟
امام حسین علیهالسلام با مهربانى و عطوفت فرمود:
یا بُنَىَّ کَیْفَ الْمَوْتُ عِنْدَکَ؟؛
فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟
عرض کرد: یا عَمِّ أَحْلى مِنَ الْعَسَلِ؛ عموجان! از عسل شیرینتر!.
امام فرمود: إی وَاللَّهِ فِداکَ عَمُّکَ إِنَّکَ لَأَحَدُ مَنْ یُقْتَلُ مِنَ الرِّجالِ مَعِی بَعْدَ أَنْ تَبْلُوا بِبَلاءٍ عَظیمٍ ؛
آرى به خدا! عمویت به فداى تو باد! تو نیز از شهیدان خواهى بود آن هم پس از گرفتارى سخت شهید خواهى شد!
📖📖مدینةالمعاجز
#کاربردی
#حضرت_قاسم
🏴🏴گریه کردن حضرت سیدالشهدا(ع) و قاسم بن الحسن(ع) در آغوش هم
◀️ثُمَ خَرَجَ قَاسِمِ بنِ الحَسَن و هُوَ غُلَامٌ صَغِيرٌ لَم يَبلغ الحلم فَلَما نَظَرَ الحُسَين إلَيه قَد بَرَزَ إِعتَنَقَه و جَعَلَا يَبكِيَان حَتَى غُشِيَ عَلَيهِمَا
قاسم بن الحسن براى جهاد در راه خدا به سوی میدان جنگ بیرون آمد. او كودك صغيرى بود كه بالغ نشده بود. هنگامى كه امام حسين عليه السلام به او نگاه كرد و ديد براى مبارزه قيام نموده است با وى معانقه كرد و هر دو به قدرى گريستند كه غش نمودند.
📖📖 بحار الأنوار ، علامه مجلسی، ج45، ص: 33
#کاربردی
#حضرت_قاسم
@maghtal61
✅نحوه شهادت حضرت قاسم بن الحسن(ع)
تاريخ الطبري عن حُمَيد بن مسلم: خَرَجَ إلَينا غُلامٌ كَأَنَّ وَجهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ، في يَدِهِ السَّيفُ، عَلَيهِ قَميصٌ وإزارٌ ونَعلانِ قَدِ انقَطَعَ شِسعُ أحَدِهِما ـ ما أنسى أنَّهَا اليُسرى ـ فَقالَ لي عَمرُو بنُ سَعدِ بنِ نُفَيلٍ الأَزدِيُّ: وَاللّه ِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيهِ! فَقُلتُ لَهُ: سُبحانَ اللّهِ! وما تُريدُ إلى ذلِكَ؟! يَكفيكَ قَتلُ هؤُلاءِ الَّذينَ تَراهُم قَدِ احتَوَلوهُم. قالَ: فَقالَ: وَاللّه ِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيهِ؛ فَشَدَّ عَلَيهِ.فَما وَلّى حَتّى ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّيفِ، فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ، فَقالَ: يا عَمّاه! قالَ: فَجَلَّى الحُسَينُ عليه السلام كَما يُجَلِّي الصَّقرُ، ثُمَّ شَدَّ شِدَّةَ لَيثٍ غُضُبٍّ، فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّيفِ، فَاتَّقاهُ بِالسّاعِدِ، فَأَطَنَّها مِن لَدُنِ المِرفَقِ، فَصاحَ، ثُمَّ تَنَحّى عَنهُ وحَمَلَت خَيلٌ لِأَهلِ الكوفَةِ لِيَستَنقِذوا عَمراً مِن حُسَينٍ عليه السلام، فَاستَقبَلَت عَمراً بِصُدورِها، فَحَرَّكَت حَوافِرَها وجالَتِ الخَيلُ بِفُرسانِها عَلَيهِ فَوَطِئَتهُ حَتّى ماتَ. وَانجَلَتِ الغَبرَةُ، فَإِذا أنَا بِالحُسَينِ عليه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ، وَالغُلامُ يَفحَصُ بِرِجلَيهِ؛ وحُسَينٌ عليه السلام يَقولُ: بُعداً لِقَومٍ قَتَلوكَ، ومَن خَصمُهُم يَومَ القِيامَةِ فيكَ جَدُّكَ! ثُمَّ قالَ: عَزَّ وَاللّه ِ عَلى عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا يُجيبَكَ ، أو يُجيبَكَ ثُمَّ لا يَنفَعَكَ! صَوتٌ وَاللّه ِ كَثُرَ واتِرُهُ وقَلَّ ناصِرُهُ. ثُمَّ احتَمَلَهُ، فَكَأَنّي أنظُرُ إلى رِجلَيِ الغُلامِ يَخُطّانِ فِي الأَرضِ، وقَد وَضَعَ حُسَينٌ صَدرَهُ عَلى صَدرِهِ، قالَ: فَقُلتُ في نَفسي: ما يَصنَعُ بِهِ؟ فَجاءَ بِهِ حَتّى ألقاهُ مَعَ ابنِهِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ وقَتلى قَد قُتِلَت حَولَهُ مِن أهلِ بَيتِهِ، فَسَأَلتُ عَنِ الغُلامِ، فَقيلَ: هُوَ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ.
ترجمه: تاريخ الطبرى ـ به نقل از حُمَيد بن مسلم ـ : جوانى به سان پاره ماه شمشير به دست، به سوى ما آمد. او پيراهن و بالاپوش و كفش هايى داشت كه بند يك لِنگه اش پاره شده بود، و از ياد نبرده ام كه لنگه چپ آن بود. عمرو بن سعد بن نُفَيل اَزْدى به من گفت: به خدا سوگند بر او حمله مى برم. به او گفتم : سبحان اللّه! از آن چه مى خواهى؟! كُشتن همين كسانى كه گرداگردِ آنها را گرفته اند براى تو بس است. گفت: به خدا سوگند، به او حمله خواهم بُرد! آن گاه بر او حمله بُرد و باز نگشت تا با شمشير بر سرش زد. آن جوان به صورت [بر زمين] افتاد و فرياد برآورد: عموجان! حسين عليه السلام مانند باز شكارى نگاهى انداخت و مانند شير شرزه به عمرو، يورش بُرد و او را با شمشير زد. او ساعد دستش را جلوى آن گرفت امّا از آرنج ، قطع شد. فريادى كشيد و از امام عليه السلام كناره گرفت. سواران كوفه يورش آوردند تا عمرو را از دست حسين عليه السلام بِرَهانند؛ امّا عمرو در جلوى سينه مَركب ها قرار گرفت و سواران با اسب بر روى او رفتند و وى را لگدمال كردند تا مُرد. غبار [ نبرد ] كه فرو نشست حسين عليه السلام بر بالاى سر جوان ايستاده بود و او پاهايش را از درد به زمين مى كشيد. حسين عليه السلام فرمود: «از رحمت خدا دور باد گروهى كه تو را كُشتند و كسانى كه طرفِ دعوايشان در روز قيامت جدّ توست!». سپس فرمود: «به خدا سوگند ، بر عمويت گران مى آيد كه او را بخوانى و پاسخت را ندهد يا پاسخت را بدهد و سودى نداشته باشد؛ صدايى كه ـ به خدا سوگند ـ جنايتكاران و تجاوزگران بر آن فراوان و ياورانش اندك اند». سپس او را بُرد و گويى مى بينم كه پاهاى آن جوان بر زمين كشيده مى شود و حسين عليه السلام ، سينه اش را بر سينه خود ، نهاده است. با خود گفتم : با او چه مى كند؟ او را آورد و كنار فرزند شهيدش على اكبر و كشتگان گِرد او ـ كه از خاندانش بودند ـ گذاشت. نام آن جوان را پرسيدم. گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب است.
📖📖 تاريخ طبري: ج ٥ ص ٤٤٧
#حضرت_قاسم
#طبری
#کاربردی
@maghtal61
التماس حضرت قاسم(ع) براى اذن ميدان گرفتن
إِسْتَأذَنَ الغُلَامَ لِلحَرب ، فَأَبَى الحُسَين أَن يَأذَنَ لَه ، فَلَم يَزَل الغُلَامَ يُقَبِّلُ يَدَيه و رِجلَيه وَ يَسْأَلَه الإِذن حَتَى أَذِنَ لَه
قاسم(ع) برای جهاد از امام حسین(ع) اجازه خواست، اما امام از اجازه دادان به او امتناع کرد ، پس قاسم شروع کرد پیوسته دست و پاهای عمو را بوسیدن و اجازه جها خواستن تا به او اجازه جهاد داد.
#مقتل_الحسين_خوارزمی
❇️حضرت علی اصغر درمیدان شهید شدند یا درکنار خیمه گاه❓❓❓
اگرقائل به این نباشیم که دو طفل در روز عاشورا درآغوش سیدالشهدا مذبوح گشته اند.میتوان تذکرة الخواص را اولین کتابی دانست که ماجرای طفل شیرخواره حضرت اباعبدالله را متفاوت ازبقیه کتب تاریخی ومصادر اولیه نقل کرده است.
کتابهایی چون
📖ابی مخنف
📖لهوف
📖اخبارالطوال
📖تاریخ طبری«نقل از ابی مخنف وعمار دهنی»
📖ارشاد شیخ مفید
📖مثیرالاحزان ابن نماحلی
📖مقاتل الطالبیین
و...
اشاره براین دارند که طفل رضیع سیدالشهدا درمقابل خیمه ودر دامان پدر شهید شده است.
📝یکی از ادله کسانی که قائل به شهادت دو کودک شیرخوار میباشند تفاوت درنقلهای کتب تاریخی ومصادراولیه میباشد. ادله این گروه قابل تامل است.
این عده براین نظرند که دوطفل از فرزندان سیدالشهدا درآغوش حضرت ذبح گشته اند.
نام طفلی که درهمان روز به دنیا آمده بود عبدالله ونام طفلی که درمیدان درآغوش پدر شهید شد،را علی اصغر میدانند .
روضه ای که دربین مرثیه سرایان مشهور است ودرجلسات خوانده میشود،نقلی است که درتذکرة الخواص وارد شده است.
ابو المظفّر یوسف بن قِزُغْلى بن عبد اللّه (۵۸۱ - ۶۵۴ ق)، به سبط (نوه) ابو الفرج ابن جوزىِ مشهور است. او ابتدا حنبلى بود و سپس حنفى گشت؛ امّا به دلیل علاقهاش به اهل بیت علیهم السلام، شرح حال بسیارى از آنان را به نگارش در آورد.
سبطِ ابن جوزى، واعظ، خطیب و مورّخ بوده و به دلیل دسترس داشتنش به منابع و مَقاتل کهنى مانند: مقتل کلبى، مَغازى واقدى و تاریخهاى مدائنى و ابن ابى الدنیا، گاه گزارشهایى ارائه داده که به دلیل از میان رفتن و یا دچار نقص شدن برخى منابع تاریخى پس از یورش مغولان، قابل اعتناست.
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
❇️نقل تذکرةالخواص⬇️⬇️⬇️
تذکرة الخواص عن هشام بن محمّد: لَمّا رَآهُمُ الحُسَینُ علیه السلام مُصِرّینَ عَلى قَتلِهِ، أخَذَ المُصحَفَ ونَشَرَهُ، وجَعَلَهُ عَلى رَأسِهِ، ونادى: بَینی وبَینَکُم کِتابُ اللّهِ، وجَدّی مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله، یا قَومِ! بِمَ تَستَحِلّونَ دَمی؟!...
فَالتَفَتَ الحُسَینُ علیه السلام فَإِذا بِطِفلٍ لَهُ یَبکی عَطَشاً، فَأَخَذَهُ عَلى یَدِهِ، وقالَ: یا قَومِ، إن لَم تَرحَمونی فَارحَموا هذَا الطِّفلَ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِنهُم بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ، فَجَعَلَ الحُسَینُ علیه السلام یَبکی ویَقولُ: اللّهُمَّ احکُم بَینَنا وبَینَ قَومٍ دَعَونا لِیَنصُرونا فَقَتَلونا.
فَنودِیَ مِنَ الهَوا: دَعهُ یا حُسَینُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِی الجَنَّةِ.
📝 تذکرة الخواصّ به نقل از هشام بن محمّد: وقتى حسین علیه السلام دید که آنها بر کُشتن اوپافشارى مىکنند، قرآنى را گرفت و آن را باز کرد و بر سرش نهاد و ندا داد: «کتاب خدا و نیز جدّم محمّد، فرستاده خدا، میان من و شما [، داورى کند]. اى مردم! براى چه خونم را حلال مىشمرید؟!...».
همچنین حسین علیه السلام، به سوى یکى از کودکانش که از تشنگى مىگریست، رفت. او را بر سرِ دست گرفت و گفت: «اى قوم! اگر بر من رحم نمىکنید، بر این کودک، رحم کنید».
در این حال، مردى از آنان، تیرى به سوى او انداخت و ذبحش کرد. حسین علیه السلام مىگریست و مىگفت: «خدایا! میان ما و گروهى که ما را دعوت کردند تا ما را یارى دهند، امّا ما را کُشتند، داورى کن».
در این هنگام، از آسمان، ندایى رسید: «او را وا گذار اى حسین، که او را در بهشت، شیر مىدهند»
📝 تذکرة الخواصّ: ص ۲۵۲
#تذکرةالخواص
#حضرت_علی_اصغر
@maghtal61
وجاء في زيارة الناحية المقدّسة : السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّه ِ بنِ الحُسَينِ الطِّفلِ الرَّضيعِ ، المَرمِيِّ الصَّريعِ ، المُتَشَحِّطِ دَما ، المُصَعَّدِ دَمُهُ فِي السَّماءِ ، المَذبوحِ بِالسَّهمِ في حِجرِ أبيهِ ، لَعَنَ اللّه ُ رامِيَهُ حَرمَلَةَ بنَ كاهِلٍ الأَسَدِيَّ وذَويهِ .
در «زيارت ناحيه مقدّسه» آمده است : سلام بر عبد اللّه بن الحسين ، كودك شيرخواره تير خورده ضربت خورده به خون تيپده كه خونش به آسمان ، پرتاب شد و در دامان پدرش ، با تير ، سر بُريده شد ! خدا لعنت كند حَرمَلَه بن كاهِل اسدى و همراهانش را كه به او تير زدند !
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم
تاريخ اليعقوبي: تَقَدَّموا رَجُلاً رَجُلاً، حَتّى بَقِيَ وَحدَهُ ما مَعَهُ أحَدٌ مِن أهلِهِ ، ولا وُلدِهِ ولا أقارِبِهِ، فَإِنَّهُ لَواقِفٌ عَلى فَرَسِهِ، إذ اُتِيَ بِمَولودٍ قَد وُلِدَ لَهُ في تِلكَ السّاعَةِ، فَأَذَّنَ في اُذُنِهِ، وجَعَلَ يُحَنِّكُهُ إذ أتاهُ سَهمٌ فَوَقَعَ في حَلقِ الصَّبِيِّ فَذَبَحَهُ، فَنَزَعَ الحُسَينُ عليه السلام السَّهمَ مِن حَلقِهِ، وجَعَلَ يُلَطِّخُهُ بِدَمِهِ ويَقولُ: وَاللّه ِ لَأَنتَ أكرَمُ عَلَى اللّه ِ مِنَ النّاقَةِ، ولَمُحَمَّدٌ أكرَمُ عَلَى اللّه ِ مِن صالِحٍ! ثُمَّ أتى فَوَضَعَهُ مَعَ وُلدِهِ وبَني أخيهِ
📖 تاريخ اليعقوبي: ج 2 ص 245 .
تاريخ اليعقوبى : ياران حسين عليه السلام ، يك به يك ، گامْ پيش نهادند [و رزميدند و شهيد شدند] تا اين كه حسين عليه السلام تنها ماند و هيچ يك از [ مردان ]خانواده و فرزندان و نزديكانش با او نماند . او بر بالاى اسبش بود . كودكى را كه همان ساعت متولّد شده بود ، برايش آوردند . حسين عليه السلام ، در گوشش اذان گفت و كامِ او را بر مى داشت كه تيرى آمد و در گلوى كودك نشست و ذبحش كرد . حسين عليه السلام ، تير را از گلوى او بيرون كشيد و خونش را به بدن او ماليد و گفت : «به خدا سوگند ، تو نزد خدا ، از شتر صالح ، گرامى ترى و محمّد صلى الله عليه و آله نيز نزد خدا از صالح، گرامى تر است» . سپس آمد و او را كنار فرزندان و برادرزادگانش نهاد .
#شب_هفتم
#حضرت_علی_اصغر
اشعار حضرت ام کلثوم در مصیبت حضرت علی اصغر علیه السلام
یا لَهفَ قَلبی عَلَی الصَّغیرِ الظّامی فَطَمَتهُ السِّهامُ قَبلَ الفِطامِ
غَرغَرُوهُ بِدَمعِهِ وَ هُوَ طِفلٌ یا لَهفَ قَلبی عَلَیهِ فی کُلِّ عامٍ
أَحرَقُوا قَلبَ والِدَیهِ عَلَیهِ وَرَمَوهُ بِذِلَّهٍ وَ انتِقامٍ
فَاللهُ یَحکُمُ بَینَنا وَ بَینَهُم لَدَی الحَشرِ عِندَ فَصلِ الخِصامِ
چقدر دلم کباب شد بر کودک تشنه کام خردسال، که پیش از هنگام بازگیری از شیر ، تیرها او را از شیر گرفت
او را در سنین کودکی غرقه به خون کردند و اشکش را در آوردند که همواره دلم برایش می سوزد
قلب پدر و مادرش را در سوگ او سوزانیدند و در نهایت پستی از روی انتقام او را آماج تیرها نمودند
در روز رستاخیز ، به هنگام فصل خصومت ها خداوند در میان ما و آنها داوری می کند.
📖کتاب نور العین فی مشهد الحسین صفحه 56 ، ابواسحاق اسفرایینی
#شب_هفتم
#حضرت_علی_اصغر
✅✅مصیبت حضرت علي اصغر
كسى كه اين قدر بر او صعب است كه كسى از او خواهش بكند، چه بر او مى گذرد كه خودش لاعلاج بشود كه خواهش بكند به جهت اتمام حجت خدائى كه بايست خواهش آب بكند؟!
خدا قرار داده كه سيدالشهدأ سه مرتبه آب به اهل كوفه داد: يكى استسقأ به جهت ايشان در كوفه . يكى هم در صفين كه معاويه آب را گرفته بود. يكى ديگر وقتى كه در اين صحرا لشكر حر آمدند و تشنه بودند.
بايد اين سه حق آب دادن را برايشان ثابت كند كه حجت تمام باشد، كسى كه اين قدر خواهش بر او صعب است .
اول آدم فرستاد. برير رفت گفت ، درست نشد. حر رفت گفت ، درست نشد. حضرت عباس را فرستاد، نشد. خودش براى خواهش آمد. اول فرمود: خواهش دارم آب بدهيد به همه ماها. قبول نكردند.
بعد فرمود: نمى دهيد به خودم و اصحابم ، اقلا به اين زنها آب دهيد. فرمود: اين جماعت زنها اگر آب بخورند ضررى به حال شما ندارد، و ما آب بخوريم قوت مى گيريم . زنها كه قتال كن نيستند! قبول نكردند.
فرمود: خوب ، نه به اصحاب مى دهيد، نه به زنها، تنزل كرد فرمود: اطفال كوچك را آب بدهيد! قبول نكردند؟!
از اين هم پائين آمد، خواهش ديگر كرد. اول فرمود ((آب دست )) ما بدهيد، قبول نكردند. ديگر تنزل كرد، رفت آن طفل شيرخواره را آورد. در آن حال نفرمود: آب بدهيد به من تا به او بدهم بلكه او را آورد.
شماها خيال مى كنيد مصيبت ، تير به حلقوم ((على اصغر)) خوردن است ؟! اصل مصيبت همين طفل را به ميدان آوردن است . ظاهرا وقتى هم بوده است كه طفل محتضر هم بوده است . فرمود:
اى جماعت ! ويلكم ! اسقوا هذا الرضيع ؛ يعنى خودتان آب بياوريد به اين طفل بدهيد. أما ترونه يتلضى عطشا؛ نمى بينيد چه قسم به خود مى پيچد؟
دو چيز از بابت اين طفل دل را مى سوزاند، يكى آنكه فرمود: خودتان آبش بدهيد. يكى ديگر آنكه او را بلند كرد فرمود: ببينيد چطور رنگش زرد شده ، و دست و پا مى زند از بى آبى !
#شیخ_جعفر_شوشتری
@maghtal61
۱v۶۶. الملهوف: فَلَمّا لَم یَبقَ مَعَهُ إلّا أهلُ بَیتِهِ، خَرَجَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام وکانَ مِن أصبَحِ النّاسِ وَجهاً، و أحسَنِهِم خُلُقاً فَاستَأذَنَ أباهُ فِی القِتالِ، فَأذِنَ لَهُ؛ ثُمَّ نَظَرَ إلَیهِ نَظرَةَ آیِسٍ مِنهُ، و أرخى علیه السلام عَینَیهِ وبَکى.
ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ اشهَد، فَقَد بَرَزَ إلَیهِم غُلامٌ أشبَهُ النّاسِ خَلقاً وخُلُقاً ومَنطِقاً بِرَسولِکَ صلى الله علیه و آله، وکُنّا إذَا اشتَقنا إلى نَبِیِّکَ نَظَرنا إلَیهِ. فَصاحَ وقالَ: یَا بنَ سَعدٍ، قَطَعَ اللّهُ رَحِمَکَ کَما قَطَعتَ رَحِمی.
فَتَقَدَّمَ نَحوَ القَومِ، فَقاتَلَ قِتالًا شَدیداً، وقَتَلَ جَمعاً کَثیراً، ثُمَّ رَجَعَ إلى أبیهِ وقالَ: یا أبَتِ! العَطَشُ قَد قَتَلَنی، وثِقلُ الحَدیدِ 30 قَد أجهَدَنی، فَهَل إلى شَربَةِ ماءٍ مِن سَبیلٍ؟
فَبَکَى الحُسَینُ علیه السلام وقالَ: واغَوثاه! یا بُنَیَّ مِن أینَ آتی بِالماءِ، قاتِل قَلیلًا، فَما أسرَعَ ما تَلقى جَدَّکَ مُحَمَّداً صلى الله علیه و آله، فَیَسقیکَ بِکَأسِهِ الأَوفى شَربَةً لا تَظمَأُ بَعدَها.
فَرَجَعَ إلى مَوقِفِ النِّزالِ، وقاتَلَ أعظَمَ القِتالِ، فَرَماهُ مُنقِذُ بنُ مُرَّةَ العَبدِیُّ بِسَهمٍ فَصَرَعَهُ، فَنادى: یا أبَتاه عَلَیکَ مِنِّی السَّلامُ، هذا جَدّی یُقرِئُکَ السَّلامَ، ویَقولُ لَکَ: عَجِّلِ القُدومَ عَلَینا، ثُمَّ شَهِقَ شَهقَةً فَماتَ.
فَجاءَ الحُسَینُ علیه السلام حَتّى وَقَفَ عَلَیهِ، ووَضَعَ خَدَّهُ عَلى خَدِّهِ، وقالَ: قَتَلَ اللّهُ قَوماً قَتَلوکَ! ما أجرَأَهُم عَلَى اللّهِ! وعَلَى انتِهاکِ حُرمَةِ رَسولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَیهِ وآلِهِ! عَلَى الدُّنیا بَعدَکَ العَفاءُ.
قالَ الرّاوی: وخَرَجَت زَینَبُ بِنتُ عَلِیٍّ علیه السلام تُنادی: یا حَبیباه، یَا بنَ أخاه! وجاءَت فَأَکَبَّت عَلَیهِ، فَجاءَ الحُسَینُ علیه السلام فَأَخَذَها ورَدَّها إلَى النِّساءِ.
ثُمَّ جَعَلَ أهلُ بَیتِهِ یَخرُجُ مِنهُمُ الرَّجُلُ بَعدَ الرَّجُلِ، حَتّى قَتَلَ القَومُ مِنهُم جَماعَةً، فَصاحَ الحُسَینُ علیه السلام فی تِلکَ الحالِ: صَبراً یا بَنی عُمومَتی، صَبراً یا أهلَ بَیتی، صَبرا فَوَاللّهِ لا رَأَیتُم هَواناً بَعدَ هذَا الیَومِ أبَداً
الملهوف: هنگامى که جز اهل بیتِ امام علیه السلام، کسى با او نمانْد، على اکبر علیه السلام که از زیباروىترین و خوشخوترینِ مردم بود، بیرون آمد و از پدر، اجازه نبرد خواست. امام علیه السلام به او اجازه داد. سپس، مأیوسانه به او نگریست و سرش را پایین انداخت و گریست.
سپس گفت: «خدایا! گواه باش. جوانى به نبرد آنها مىرود که از نظر صورت و سیرت و سخن گفتن، شبیهترینِ مردم به پیامبر توست و ما هر گاه مشتاق پیامبرت مىشدیم، به او مىنگریستیم». سپس، بانگ برآورد و فرمود: «اى پسر سعد! خداوند، رَحِمت را قطع کند، همان گونه که رَحِم مرا قطع کردى».
سپس على اکبر علیه السلام به پیش آمد و به سختى با دشمن جنگید و گروه فراوانى را کُشت. سپس به نزد پدرش باز گشت و گفت: اى پدر! تشنگى، مرا کُشت و سنگینىِ آهن [زره و کلاهخود و شمشیر] 50، مرا به رنج افکنده است. آیا آبى براى نوشیدن، یافت مىشود؟
حسین علیه السلام گریست و گفت: «واى، واى! اى پسر عزیزم! از کجا آب بیاورم؟ اندکى بجنگ که خیلى زود، جدّت محمّد صلى الله علیه و آله را مىبینى و او از جام لَبالَبش، شربتى به تو مىنوشانَد که دیگر هرگز تشنه نشوى».
على اکبر علیه السلام، به میدان باز گشت و بهترین نبردش را به نمایش گذاشت. مُنقِذ بن مُرّه عبدى، تیرى به سوى او پرتاب کرد و او را به زمین انداخت. على اکبر علیه السلام، ندا داد: اى پدر! سلام بر تو! این، جدّم است که به تو سلام مىرساند و مىفرماید: «زودتر، به سوى ما بیا». سپس، صیحهاى کشید و جان داد.
حسین علیه السلام آمد و بر بالاى سرش ایستاد و گونه بر گونهاش نهاد و فرمود: «خداوند، بکُشد کسانى را که تو را کُشتند! چه قدر در برابر خدا و بر هتک حرمت پیامبر خدا صلى الله علیه و آله، گستاخ بودند! دنیا، پس از تو، ویران باد!».
زینب علیها السلام دختر على علیه السلام، بیرون آمد و فریاد مىزد: اى محبوب من! اى زاده برادرم!
آن گاه، آمد و خود را بر روى [پیکر] على اکبر علیه السلام انداخت. حسین علیه السلام نیز آمد و او را بلند کرد و به نزد زنان، باز گردانْد.
آن گاه، مردان خاندان حسین علیه السلام، یک به یک، به میدان رفتند و دشمن، گروهى از آنان را به شهادت رساند. حسین علیه السلام، در آن حال، بانگ بر آورد و فرمود: «اى عموزادگان! شکیبا باشید. اى خاندان من! شکیبایى کنید. شکیبایى کنید که به خدا سوگند، پس از امروز، هیچ گاه خوارى نخواهید دید».
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم
السَّلامُ عَلَیکَ أیُّهَا الوَلِیُّ الصَّالِحَ النَّاصِحَ الصِّدِیقَ ، أشهَدُ أنَّکَ آمَنتَ بِاللهِ وَ نَصَرتَ إبنِ رَسُولَ اللهِ وَ دَعَوتَ إلیَ سَبیلِ اللهِ وَ وَاسَیتَ بِنَفسِکَ وَ بَذَلتَ مُهجَتَکَ فَعَلَیکَ مِنَ اللهِ السَّلامَ التَّامَ بِأَبِی وَ أُمِّی یَا نَاصِرَ دِینِ اللهِ السَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ أَمِیرِ المُؤمِنِینِ السَّلامُ عَلَیکَ یَا نَاصِرَ الحُسَینَ الصِّدِّیقِ السَّلامُ عَلَیکَ یَا شَهیدَ ابنَ الشَّهیدِ السَّلامُ عَلَیکَ مِنِّی أَبَدا ً مَا بَقِیتُ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَسَلَّمِ
زیارت مأثور از امام صادق علیه السلام موسوعة زیارة المعصومین ج 3ص 533
..............................................................................................................
سلام بر تو ای ولی خدا ، که صالح و نصیحتگر بودی شهادت میدهم همانا تو بخدا ایمان آوردی و فرزند پیامبر خدا را یاری کردی و ( مردم ) را به راه خدا فرا خواندی و با جانت ایثار کردی و خون قلبت را در این مسیر بذل کردی پس سلام کامله بر تو باد از طرف خدا پدر و مادرم فدایت ای یاری دهنده دین خدا ( امام حسین ) سلام بر تو ای فرزند امیر المونین سلام بر تو ای ناصر حسین تصدیق کننده سلام بر تو ای شهید فرزند شهید سلامی همیشگی از طرف من به تو تا زمانی که زنده ام و درود و سلام خدا بر محمد و خاندانش .
#شب_نهم
#حضرت_ابالفضل
روضه شب نهم
از زبان امام سجاد علیه السلام
الأمالي للصدوق عن ثابت بن أبي صفيّة: نَظَرَ سَيِّدُ العابِدينَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام إلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ العَبّاسِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ، فَاستَعبَرَ ثُمَّ قالَ: ما مِن يَومٍ أشَدَّ عَلى رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله مِن يَومِ اُحُدٍ، قُتِلَ فيهِ عَمُّهُ حَمزَةُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ أسدُ اللّه ِ وأسَدُ رَسولِهِ، وبَعدَهُ يَومَ مُؤتَةَ، قُتِلَ فيهِ ابنُ عَمِّهِ جَعفَرُ بنُ أبي طالِبٍ. ثُمَّ قالَ عليه السلام : ولا يَومَ كَيَومِ الحُسَينِ عليه السلام ، اِزدَلَفَ إلَيهِ ثَلاثونَ ألفَ رَجُلٍ يَزعُمونَ أنَّهُم مِن هذِهِ الاُمَّةِ، كُلٌّ يَتَقَرَّبُ إلَى اللّه ِ عز و جل بِدَمِهِ ، وهُوَ بِاللّه ِ يُذَكِّرُهُم فَلا يَتَّعِظونَ، حَتّى قَتَلوهُ بَغياً وظُلماً وعُدواناً. ثُمَّ قالَ عليه السلام : رَحِمَ اللّه ُ العَبّاسَ! فَلَقَد آثَرَ وأبلى وفَدى أخاهُ بِنَفسِهِ حَتّى قُطِعَت يَداهُ، فَأَبدَلَهُ اللّه ُ عز و جل بِهِما جَناحَينِ يَطيرُ بِهِما مَعَ المَلائِكَةِ فِي الجَنَّةِ ، كَما جَعَلَ لِجَعفَرِ بنِ أبي طالِبٍ، وإنَّ لِلعَبّاسِ عِندَ اللّه ِ تَبارَكَ وتَعالى مَنزِلَةً يَغبِطُهُ بِها جَميعُ الشُّهَداءِ يَومَ القِيامَةِ . (2)
(2) الأمالي للصدوق: ص 547 ح 731، الخصال: ص 68 ح 101 وليس فيه صدره إلى «عدواناً»، بحار الأنوار: ج 44 ص 298 ح 4.
الأمالى ، صدوق ـ به نقل از ثابت بن ابى صفيّه ـ: سَرور عابدان ، على بن الحسين عليه السلام ، به عبيد اللّه ، پسر عبّاس بن على بن ابى طالب عليه السلام نگريست و گريست . سپس فرمود : «بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، هيچ روزى سخت تر از جنگ اُحُد نبود كه عمويش حمزة بن عبد المطّلب ، شير خدا و شير پيامبرش ، در آن كشته شد و پس از آن ، نبرد موته كه پسرعمويش جعفر بن ابى طالب ، در آن كشته شد» . سپس فرمود : «و هيچ روزى مانند روز حسين عليه السلام (عاشورا) نيست . سى هزار مرد ـ كه همگى ادّعا مى كردند از اين امّت اند ـ ، به سوى او حمله بُردند و همگى ، با ريختن خون او ، قصد تقرّب به خدا را داشتند و او ، خدا را به يادشان مى آورد ؛ امّا آنان ، پند نمى گرفتند تا آن كه او را با سركشى و ستم و تجاوز ، كُشتند» . آن گاه فرمود : «خداوند ، عبّاس را رحمت كند ! بى هيچ ترديدى ، ايثار كرد و آزمايش [ نيكويى ] شد و خود را فداىِ برادرش كرد تا آن كه دستانش قطع شد و خداوند عز و جل به جاى آنها ، دو بال برايش قرار داد كه با آنها ، همراه فرشتگان در بهشت ، پرواز مى كند ، همان گونه كه براى جعفر بن ابى طالب ، قرار داد . عبّاس عليه السلام ، نزد خداوند ـ تبارك و تعالى ـ منزلتى دارد كه همه شهيدان در روز قيامت ، به آن ، رَشك مى برند» .
#شب_نهم
#حضرت_ابالفضل
#مأثور
عباس علیه السلام را وقتی بدنش از حرکت افتاد به شهادت رساندند
الإرشاد: حَمَلَتِ الجَماعَةُ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام فَغَلَبوهُ عَلى عَسكَرِهِ، وَاشتَدَّ بِهِ العَطَشُ، فَرَكِبَ المُسَنّاةَ يُريدُ الفُراتَ وبَينَ يَدَيهِ العَبّاسُ أخوهُ، فَاعتَرَضَتهُ خَيلُ ابنِ سَعدٍ، وفيهِم رَجُلٌ مِن بَني دارِمٍ، فَقالَ لَهُم: وَيلَكُم ، حولوا بَينَهُ وبَينَ الفُراتِ ، ولا تُمَكِّنوهُ مِنَ الماءِ. فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : اللّهُمَّ أظمِئهُ، فَغَضِبَ الدّارِمِيُّ ورَماهُ بِسَهمٍ فَأَثبَتَهُ في حَنَكِهِ، فَانتَزَعَ الحُسَينُ عليه السلام السَّهمَ، وبَسَطَ يَدَهُ تَحتَ حَنَكِهِ فَامتَلَأَت راحَتاهُ بِالدَّمِ، فَرَمى بِهِ، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ إنّي أشكو إلَيكَ ما يُفعَلُ بِابنِ بِنتِ نَبِيِّكَ ، ثُمَّ رَجَعَ إلى مَكانِهِ وقَدِ اشتَدَّ بِهِ العَطَشُ. وأحاطَ القَومُ بِالعَبّاسِ عليه السلام فَاقتَطَعوهُ عَنهُ، فَجَعَلَ يُقاتِلُهُم وَحدَهُ حَتّى قُتِلَ رِضوانُ اللّه ِ عَلَيهِ ، وكانَ المُتَوَلِّيَ لِقَتلِهِ زَيدُ بنُ وَرقاءَ الحَنَفِيُّ ، وحَكيمُ بنُ الطُّفَيلِ السِّنبِسِيُّ، بَعدَ أن اُثخِنَ بِالجِراحِ فَلَم يَستَطِع حَراكاً (2)
(2) الإرشاد: ج 2 ص 109، إعلام الورى: ج 1 ص 466 وليس فيه ذيله من «وكان المتولّي»، بحار الأنوار: ج 45 ص 50.
الإرشاد : دشمنان ، بر حسين عليه السلام حمله بردند و بر لشكرش ، غلبه كردند . تشنگى بر او شدّت گرفت . بر سيل بند فرات ، بالا رفت تا خود را به آب برساند و برادرش عبّاس عليه السلام ، پيشِ رويش بود . سواران ابن سعد ، راه بر او گرفتند . در ميان آنان ، مردى از بنى دارِم بود كه به آن سواران گفت : واى بر شما ! ميان او و فرات ، حائل شويد و آب را در اختيارش نگذاريد . حسين عليه السلام گفت : «خدايا ! او را تشنه بگذار !» . دارمِى ، خشمگين شد و تيرى به سوى حسين عليه السلام انداخت كه بر زير گلويش نشست . حسين عليه السلام ، تير را بيرون كشيد و دستش را زير گلويش گرفت . كفِ دستانش از خون ، پُر شد . آنها را پاشيد و سپس گفت : «خدايا ! از آنچه با پسر دختر پيامبرت مى كنند ، به تو شكايت مى كنم» . سپس به جايگاه خود ، باز گشت ، در حالى كه تشنگى اش ، شدّت يافته بود . دشمنان ، گِرد عبّاس عليه السلام را گرفتند و او را از حسين عليه السلام ، جدا كردند . عبّاس عليه السلام نيز به تنهايى با آنها جنگيد تا به شهادت رسيد . رضوان الهى بر او باد ! شركت كنندگان در قتل او ، زيد بن وَرقاء حَنَفى و حَكيم بن طُفَيل سِنبِسى بودند كه پس از آن كه زخم هايش افزون شد و ديگر نتوانست حركت كند [ ، او را به شهادت رساندند .
#شب_نهم
#حضرت_ابالفضل
روضه شب نهم
از روی کینه ورزی دست ها و پاهای ابالفضل علیه السلام را قطع نمودند
شرح الأخبار: كانَ الَّذي وَلِيَ قَتلَ العَبّاسِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام يَومَئِذٍ يَزيدُ بنُ زِيادٍ الحَنَفِيُّ، وأخَذَ سَلَبَهُ حَكيمُ بنُ طُفَيلٍ الطّائِيُّ، وقيلَ: إنَّهُ شَرِكَ في قَتلِهِ يَزيد . وكانَ بَعدَ أن قُتِلَ إخوَتُهُ عَبدُ اللّه ِ وعُثمانُ وجَعفَرٌ مَعَهُ قاصِدينَ الماءَ. ويَرجِعُ وَحدَهُ بِالقِربَةِ فَيَحمِلُ عَلى أصحابِ عُبَيدِ اللّه ِ بنِ زِيادٍ الحائِلينَ دونَ الماءِ، فَيَقتُلُ مِنهُم، ويَضرِبُ فيهِم حَتّى يَتَفَرَّجوا عَنِ الماءِ، فَيَأتِيَ الفُراتَ فَيَملَأَ القِربَةَ ويَحمِلَها، ويَأتِيَ بِهَا الحُسَينَ عليه السلام وأصحابَهُ، فَيَسقِيَهُم حَتّى تَكاثَروا عَلَيهِ، وأوهَنَتهُ الجِراحُ مِن النَّبلِ، فَقَتَلوهُ كَذلِكَ بَينَ الفُراتِ والسُّرادِقِ (1) وهُوَ يَحمِلُ الماءَ، وثَمَّ قَبرُهُ رَحِمَهُ اللّه ُ. وقَطَعوا يَدَيهِ ورِجلَيهِ حَنَقاً عَلَيهِ ، ولِما أبلى فيهِم وقَتَلَ مِنهُم، فَلِذلِكَ سُمِّيَ السَّقّاءَ. وفيهِ يَقولُ الفَضلُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ الحَسَنِ بنِ عُبَيدِ اللّه ِ بنِ العَبّاسِ بنِ عَلِيٍّ : 0 أحَقُّ النّاسِ أن يُبكى عَلَيهِ إذ أبكَى الحُسَينَ بِكَربَلاءِ (2)أخوهُ وَابنُ والِدِهِ عَلِيٍّ أبُو الفَضلِ المُضَرَّجُ بِالدِّماءِ 0 0 ومَن واساهُ لا يَثنيهِ شَيءٌ وجاءَ لَهُ عَلى عَطَشٍ بِماءِ (3)
(1)السرادق: هو كلّ ما أحاط بشيء من حائط أو مضرب أو خباء (النهاية: ج 2 ص 359 "سردق")
(2) كذا في المصدر ، وهو خطأ واضح ، والصحيح : «فتىً أبكى الحسين بكربلاء» ، كما تقدّم في النقول السابقة عن الملهوف .
(3) شرح الأخبار: ج 3 ص 191.
شرح الأخبار : كسى كه عهده دار كشتن عبّاس بن على عليه السلام در آن روز (عاشورا) شد ، يزيد بن زياد حَنَفى بود ، و لباس و تجهيزات [ رزم ] عبّاس عليه السلام را حَكيم بن طُفَيل طايى برداشت. نيز گفته شده است كه او همدست يزيد [بن زياد] در كُشتن عبّاس عليه السلام بود . پس از آن كه برادران عبّاس عليه السلام : عبد اللّه ، عثمان و جعفر ـ كه همراه او قصد [ آوردن ]آب را داشتند ـ كشته شدند ، عبّاس عليه السلام به تنهايى و با مَشك آب ، باز مى گشت و به ياران عبيد اللّه ـ كه ميان او و آب ، فاصله انداخته بودند ـ ، حمله مى بُرد و آنان را مى زد و مى كُشت تا از [ شريعه ] آب ، كنار روند . آن گاه ، به فرات ، وارد مى شد و مَشك را پُر مى كرد و مى بُرد و به حسين عليه السلام و يارانش مى رساند و آنان را سيراب مى كرد ، تا آن كه دشمنان ، بر او غلبه كردند و زخم تيرها ، او را ناتوان كرد و ميان فرات و سراپرده خيمه ها ، در حال بُردن آب ، او را كُشتند . قبرش نيز همان جاست . خدايش رحمت كند ! همچنين ، دست ها و پاهايش را از سرِ كينه ورزى با او و به سبب گرفتارى[ هايى كه برايشان به وجود آورده بود ] و كُشتارى كه از آنها كرده بود ، قطع كردند . از اين رو بود كه او «سقّا» ناميده شد . فضل بن محمّد بن حسن بن عبيد اللّه بن عبّاس بن على عليه السلام ، در اين باره ، گفته است :
سزامندترينِ كس به گريستن مردم بر او جوانى است كه حسين عليه السلام را در كربلا، گريانْد 0
برادر او و فرزند پدرش على ابو الفضلِ آغشته به خون ؛
كسى كه براى حسين عليه السلام ، از خود گذشتگى كرد و هيچ چيز ، او را خَم نكرد و با وجود تشنگى ، آب را به او بخشيد .
#شب_نهم
#حضرت_ابالفضل