eitaa logo
المصيبة الراتبة | مقتل شناسی
5.9هزار دنبال‌کننده
388 عکس
200 ویدیو
36 فایل
🚩 اَلسَّلَامُ عَلَيكَ يَا صَاحِبَ المُصِيبَةِ الرَّاتِبَةِ 🚩 📎 پایگاه علمی - پژوهشی #مقتل و #مقتل_شناسی 📎 اِحیاء تراث شیعی و نسخ خطی 📌 ارتباط با ادمین: 🆔 @mosibatoratebah_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
✅از امام محمد تقی (علیه‌السلام) روایت شده که به عبدالعظیم حسنی فرمود: من زار الحسین لیله ثلاث و عشرین من شهر رمضان و هی اللیله التی یرجی ان تکون لیله القدر و فیها یفرق کل امر حکیم صافحه اربعه و عشرون الف ملک لیله القدر و فیها یفرق کلّ امر حکیم صافحه أربعه و عشرون الف ملک و نبی کلهم یستأذن الله فی زیاره الحسین فی تلک اللیله. هر کس امام حسین را در شب بیست و سوم ماه رمضان و آن شبی که امید هست شب قدر باشد زیارت کند با بیست و چهار هزار فرشته و پیامبر که همه آن‌ها برای زیارت امام حسین(ع) در این شب از خدا رخصت می‌طلبند مصافحه خواهد کرد. 📖اقبال الاعمال ج1 ص212 @maghtal61
🏴🏴معاني الأخبار الْمُفَسِّرُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْحُسَيْنِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ النَّاصِريِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع‏ لَمَّا اشْتَدَّ الْأَمْرُ بِالْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ نَظَرَ إِلَيْهِ مَنْ كَانَ مَعَهُ فَإِذَا هُوَ بِخِلَافِهِمْ لِأَنَّهُمْ كُلَّمَا اشْتَدَّ الْأَمْرُ تَغَيَّرَتْ أَلْوَانُهُمْ وَ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصُهُمْ وَ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَانَ الْحُسَيْنُ ع وَ بَعْضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصَائِصِهِ تُشْرِقُ أَلْوَانُهُمْ وَ تَهْدَأُ جَوَارِحُهُمْ وَ تَسْكُنُ نُفُوسُهُمْ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ انْظُرُوا لَا يُبَالِي بِالْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ الْحُسَيْنُ ع صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّائِمَةِ فَأَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَى قصر. امام جواد علیه السلام نقل میکنند: امام زين العابدين عليه السلام فرمودند : چون كار بر حسين بن على بن ابى طالب عليهما السلام سخت شد، همراهيان حضرت به او نگريستند و ديدند حالتش برخلاف آنهاست؛ چه آنكه آنها هرگاه كار بالا مى گرفت رنگشان بر مى گشت و بدن هايشان مى لرزيد و دل هايشان به تپش مى افتاد، امّا حسين عليه السلام و برخى از همراهان خاصّ او رنگهايشان برافروخته مى شد و اندام هايشان آرام و جان هايشان آرامش مى يافت. پس، آنان به يكديگر مى گفتند : نگاه كنيد، از مرگ پروايى ندارد! حسين عليه السلام به ايشان فرمود : صبور باشيد، اى بزرگ زادگان! زيرا مرگ جز پلى كه شما را از رنج و بدبختى به سوى بهشت هاى پر گستره و نعمت جاويدان عبور مى دهد، نيست. كدام يك از شما خوش ندارد كه از زندانى به قصرى برده شود؟! 📖📖بحارالانوار ج44 ص297 @maghtal61
🔻 روایت علیه‌السلام 🔻 🥀 ابا صلت می‌گوید: حضرت به من فرمود: فردا من به این ظالم (مأمون) وارد می‌شوم، اگر خارج شدم در حالی که چیزی بر سر ندارم، با من صحبت کن و من با تو سخن خواهم گفت و اگر سرم پوشیده بود، با من صحبت نکن. 🥀 اباصلت گوید: صبح که شد دیدم امام علیه‌السلام لباس پوشید و و در محرابش نشست و منتظر بود که غلام مأمون وارد شد و گفت: مأمون تو را می‌خواند. امام علیه‌السلام کفش و عبایش را پوشید و بلند شد و رفت و من به دنبال او می‌رفتم تا حضرت وارد قصر شد و در پیش مأمون ظرفی بود که و میوه‌های دیگر داشت، و مأمون در حال خوردن انگور بود. هنگامی که چشمش به افتاد به سمت حضرت آمد و با او معانقه کرد و صورتش را بوسید و او را با خود نشاند، بعد مقداری انگور برداشت و گفت: یابن رسول‌الله، از این بهتر من ندیدم، علیه‌السلام فرمود: چه بسا انگور خوبی که از امده است! 🥀 به امام گفت: از ان بخور... 🥀 حضرت فرمود: مرا معاف دار! 🥀 مأمون گفت: باید بخوری، چرا نخوری، لابد تو ما را متهم به چیزی می‌کنی؟! 🥀 انگور را برداشت و شروع به خوردن کرد و سپس انگور را برداشت و سه دانه از آن خورد و بعد بقیه را گذاشت و بلند شد. 🥀 مأمون گفت: کجا می روی؟! 🥀 حضرت فرمود: به جایی که من را فرستادی... 🥀 پس در حالی که سرش پوشیده بود خارج شد، من با او صحبت نکردم، تا اینکه داخل خانه شد و فرمود: درب را ببند و درب بسته شد، سپس بر بستر خود خوابید و من ایستاده در صحن خانه بودم در حالی که محزون و مغموم بودم، پس در این هنگام زیبا رو که شباهت بسیاری به علیه‌السلام داشت وارد شد، به سمت او رفتم و گفتم از کجا وارد شدید در حالی که درب بسته است؟! 🥀 فرمود: همان کس که من را از مدینه اورده است، می‌تواند از درب بسته وارد کند... 🥀 عرض کردم شما کیستید؟! 🥀 فرمود: من حجت خدا بر تو هستم ای اباصلت، من محمد بن علی () هستم. 🥀 سپس علیه‌السلام به سمت پدر رفت و فرمود تا من هم وارد شوم، من هم وارد شدم. وقتی وارد شد علیه‌السلام بلند شد و او را در آغوش گرفت و به سینه چسباند و بوسید و بعد در کنار بستر خود نشاند... 🥀 علیه‌السلام خود را به صورت به روی پدر انداخت و او را می‌بوسید و با چیزی او را خوشحال کرد که من نفهمیدم، بعد علیه‌السلام دستش را در لباسش کرد و چیزی شبیه به پرنده‌ای خارج کرد که علیه‌السلام آن را گرفت و حضرت رضا علیه‌السلام چشم بست و به شهادت رسید. 📕 بحارالأنوار، جلد ۴۹، صفحه ۳۰۱ 🆔 @mosibatoratebah
🔻 روضه 🔻 🥀 از جمله اثرات زهر، تشنگیِ فراوانی در بدن انسان است؛ در نقل‌هایی تاریخی درباره شهادت حضرت رضا صلوات‌الله علیه چنین آمده است که: 🥀 هنگامی که جوادالائمه علیه‌السلام بر بالین پدر حاضر شدند، و سر آن حضرت را به دامن گرفتند، علیه‌السلام به ایشان فرمودند: 🥀 بُنیَّ یا مُحمّد! عَلَیَّ بِشَئٍ مِنَ المٰاء 🥀 پسر جانم ای محمد! اندکی برایم بیاور..! 🥀 وقتی‌ علیه‌السلام ظرف آب را به نزدیک لب‌های مبارک پدر آوردند، علیه‌السلام به گریه افتادند و خطاب به فرمودند: 🥀 یٰا مٰاء! أنتَ الّذی مُنعَ مِنکَ جَدّیَ الحُسین علیه‌السلام بِکربلاء؟! 🥀 ای ! تو همانی که جدّم علیه‌السلام در از تو محروم شد؟! 📕 العبرةالساکتة، جلد ۲ ، صفحه ۵۱۴ 🆔 @mosibatoratebah
🩸به خدا قسم آن دو نفر را از قبر بیرون مى‌آورم...🩸 🥀 روزى علیه‌السلام که در آن زمان کمتر از چهار سال داشت بر پدر و بزرگوارش علیه السلام وارد شد. 🥀 در این هنگام علیه‌السلام دستش را بر زمین زد و سرش را به طرف آسمان بلند کرد، و مدت طولانى در فکر فرو رفت. 🥀 علیه‌السلام به فرزندش فرمود: قربانت گردم، چرا در فکر فرو رفته اى؟! 🥀 علیه‌السلام در پاسخ گفت: به خاطر آن مصائبى که بر مادرم سلام‌الله علیها وارد شد. به خدا قسم آن دو نفر را از قبر بیرون مى‌آورم، سپس با آنها را مى‌سوزانم و خاکسترشان را پراکنده مى‌نمایم..! 📕 بحارالانوار، جلد ۵۰، صفحه ۵۹ 🆔 @mosibatoratebah
🩸 کشتهٔ مظلوم... 🩸 📎 حضرت علیه‌السلام 📎 علیه‌السلام 🥀 حضرت رضا صلوات‌الله علیه: 🥀 همانا فرزندم [جوادالائمه علیه‌السلام] مظلومانه کشته می‌شود و ساکنان آسمان بر او خواهند گریست... 📕 بحارالانوار، جلد ۵، صفحه ۱۴ 🏷 🆔 @mosibatoratebah
🩸 روایت علیه‌السلام 🩸 🥀 اباصلت می‌گوید: حضرت به من فرمود: فردا من به این ظالم (مأمون) وارد می‌شوم، اگر خارج شدم در حالی که چیزی بر سر ندارم، با من صحبت کن و من با تو سخن خواهم گفت و اگر سرم پوشیده بود، با من صحبت نکن. 🥀 اباصلت گوید: صبح که شد دیدم امام علیه‌السلام لباس پوشید و و در محرابش نشست و منتظر بود که غلام مأمون وارد شد و گفت: مأمون تو را می‌خواند. امام علیه‌السلام کفش و عبایش را پوشید و بلند شد و رفت و من به دنبال او می‌رفتم تا حضرت وارد قصر شد و در پیش مأمون ظرفی بود که و میوه‌های دیگر داشت، و مأمون در حال خوردن انگور بود. هنگامی که چشمش به افتاد به سمت حضرت آمد و با او معانقه کرد و صورتش را بوسید و او را با خود نشاند، بعد مقداری انگور برداشت و گفت: یابن رسول‌الله، از این بهتر من ندیدم، علیه‌السلام فرمود: چه بسا انگور خوبی که از امده است! 🥀 به امام گفت: از ان بخور... 🥀 حضرت فرمود: مرا معاف دار! 🥀 مأمون گفت: باید بخوری، چرا نخوری، لابد تو ما را متهم به چیزی می‌کنی؟! 🥀 انگور را برداشت و شروع به خوردن کرد و سپس انگور را برداشت و سه دانه از آن خورد و بعد بقیه را گذاشت و بلند شد. 🥀 مأمون گفت: کجا می روی؟! 🥀 حضرت فرمود: به جایی که من را فرستادی... 🥀 پس در حالی که سرش پوشیده بود خارج شد، من با او صحبت نکردم، تا اینکه داخل خانه شد و فرمود: درب را ببند و درب بسته شد، سپس بر بستر خود خوابید و من ایستاده در صحن خانه بودم در حالی که محزون و مغموم بودم، پس در این هنگام زیبا رو که شباهت بسیاری به علیه‌السلام داشت وارد شد، به سمت او رفتم و گفتم از کجا وارد شدید در حالی که درب بسته است؟! 🥀 فرمود: همان کس که من را از مدینه اورده است، می‌تواند از درب بسته وارد کند... 🥀 عرض کردم شما کیستید؟! 🥀 فرمود: من حجت خدا بر تو هستم ای اباصلت، من محمد بن علی () هستم. 🥀 سپس علیه‌السلام به سمت پدر رفت و فرمود تا من هم وارد شوم، من هم وارد شدم. وقتی وارد شد علیه‌السلام بلند شد و او را در آغوش گرفت و به سینه چسباند و بوسید و بعد در کنار بستر خود نشاند... 🥀 علیه‌السلام خود را به صورت به روی پدر انداخت و او را می‌بوسید و با چیزی او را خوشحال کرد که من نفهمیدم، بعد علیه‌السلام دستش را در لباسش کرد و چیزی شبیه به پرنده‌ای خارج کرد که علیه‌السلام آن را گرفت و حضرت رضا علیه‌السلام چشم بست و به شهادت رسید. 📕 بحارالأنوار، جلد ۴۹، صفحه ۳۰۱ 🏷 🆔 @mosibatoratebah