#حدیث « ملک داعی »
🔸 یکی از مراقبتهای مهم در این ماه [رجب] به یاد داشتن حدیث «ملک داعی» می باشد که از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم روایت شده که فرمودند :
🔺«خدای متعال در آسمان هفتم فرشته ای را قرار داده است که «داعی» گفته می شود. هنگامی که ماه رجب آمد، این فرشته در هر شب این ماه تا صبح می گوید: خوشا به حال تسبیح کنندگان خدا، خوشا به حال فرمانبرداران خدا❗️
♥️خدای متعال می فرماید : همنشین کسی هستم که با من همنشینی کند، فرمانبردار کسی هستم که فرمانبردارم باشد و بخشنده خواهان بخشایش هستم. ماه ماه من، بنده بندة من و رحمت رحمت من است. هر کسی در این ماه مرا بخواند او را اجابت می کنم و هر کس از من بخواهد به او می دهم و هر کس از من هدایت بخواهد او را هدایت می کنم. این ماه را رشته ای بین خود و بندگانم قرار دادم که هر کس آن را بگیرد به من می رسد♦️
🌙أیْنَ الرَّجَبیّون؟
💥
✳️کمیاب تر از گوگرد سرخ در آخرالزمان
✨پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
إذا رَأَيتُمُ المَصاحِفَ حُلِّيَت، وَالمَساجِدَ زُيِّنَت، وَالمَنارَةَ طُوِّلَت، وَاتُّخِذَ القُرآنُ مَزاميرَ، وَالمَساجِدُ طُرُقا، المُؤمِنُ في ذلِكَ الزَّمانِ أعَزُّ مِنَ الكِبريتِ الأَحمَرِ، أما إنَّ مَساجِدَهُم مُزَخرَفَةٌ، وأبدانَهُم نَقِيَّةٌ، وقُلوبَهُم أنتَنُ مِنَ الجيفَةِ.
☘هر گاه ديديد كه قرآن ها، جامه اى زيبا بر تن كرده اند و مساجد، زينت يافته اند و مناره ها، قد برافراشته اند و قرآن، با ساز و آواز خوانده مى شود و مسجدها، گذرگاه قرار گرفته اند، #مؤمن در آن روزگار، از گوگرد سرخ، كمياب تر خواهد بود. آرى. مساجدشان آذين بندى و جسمشان پاكيزه ؛ ليكن دل هايشان از #مُردار، بدبوتر است.
📙روضة الواعظين ص ۳۷۰
#روایات_و_احادیث_مهدوی
#کمیاب_تر_از_گوگرد_سرخ_در_آخرالزمان
🔴 نماز شب هشتم ماه رجب جهت بشارت بهشت
🔵 پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند:
🟢 هركس در شب هشتم ماه رجب بیست ركعت نماز بخواند در هر ركعت سورهى «حمد» یک بار و سورههاى «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ»، «قُلْ يا أَيُّهَا اَلْكافِرُونَ»، «فلق» و «ناس» را سه بار بخواند، خداوند به او پاداش سپاسگزاران و شكيبايان را عطا مىكند و نام او در ميان صديقان نوشته و بالا برده مىشود و در برابر هر حرف كه در نماز خوانده، پاداش همهى صديقان و شهيدان براى او خواهد بود ،و گويى كه قرآن را در ماه رمضان خوانده و ختم كرده است و آنگاه كه از قبرش بيرون مىآيد، هفتاد فرشته به پيشواز او آمده و بشارت بهشت را به او مىدهند و از پى او روانه مىگردند.
📚 اقبال الاعمال ص ۶۵۲
🟣 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فدا هدیه کنیم.
#امام_زمان
#ماه_رجب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ علت ایستادن هنگام شنیده شدن نام امام زمان علیه السلام...
سخنران حجت الاسلام حسینی قمی
اللهمعجللولیڪالفرج
خواهرم حجاب تو
سنگر آغشته به خون من است
ولی بدان تفنگی که در دست من است
چادری بر سَر توست.
#شهید_عقیل_پروانه
#لشکر۲۵_کربلا
🌿☘
💚 موعـود 💚
#part570 _ چرت نگو ساره زندگی من تویی... باشه من دیگه حرف نمیزنم زبون نمیریزم... گولت نمیزنم...
#part571
_بذارید من این موضوع و حل وفصل کنم ـ
چون اگه با این وضع بیاد تو فرودگاه دستگیره...
آمارتونو از طریق آقا یوسف، داره...
اونم ظاهرا بی کم وکاست واسش تعریف میکنه...
بی گناهیش که اثبات شد
بعدش هر کار خواستین، انجام بدین.
اگه دو روز دیر تر میرفت، الان گیر افتاده بود و براش سوء سابقه درست شده بود
میخواد برگرده...براش پاپوش میراث فرهنگی ساختن چون باهاشون کار نکرده
زیر لب میگه:
_به من چه بر نگرده
با این اطلاعاتی که از رضا گرفته هم
واقعا
ترجیح میده، احسان برنگرده...
ولی تایپ میکنه:
_ واسه من
اصلا
مهم نیست
با حرص زمزمه میکنه:
میخوام یه بار بیرحم باشم...
دوباره تایپ میکنه:
_ به مامانش اصلا گفتین؟
_ این موضوع به مادرش ربطی نداره
_ به نظر من که همه چی به مادرش ربط داره..ـ اصلا خودم
میرم بهش میگم!
_ نمیدونم
میخواین چکار کنین ولی خواهش میکنم به فکر احسان باشین احسان
داغونه...
💚 موعـود 💚
#part571 _بذارید من این موضوع و حل وفصل کنم ـ چون اگه با این وضع بیاد تو فرودگاه دستگیره... آمار
#part572
گوشیو کنار میذاره دلش از گرسنگی مالش میره...
تو خونه کسی، نیست این روزا نجمه بچه ها رو خونه خواهرش میذاره...
و بعدش به همراه نازنین خرید میکنه...
سعی میکنه ساره رو درک کنه...
یه هفته از شبی که با احسان حرف زده
میگذره
از اون شبی که فرداش به اینجا اومده
چهار روزه که خونه نجمه و محمده
سرو صدای بچهها، اتفاقا باعث شده کمتر حواسش جمع احسان باشه
بچه توی شکمش و حس میکنه
بچه ای که، فقط سلیمه و احسان و سرور ازش خبر دارن.!
به سلیمه سپرده که به کسی موضوعو نگه، تا ببینه چی پیش میاد.
شایدم خواسته حرف احسان و عملی کنه کمتر از یه ماه دیگه عروسی نازنینه
نازنین و نجمه هر روز در تکاپوی جهیزیه درست کردن هستن.
محمد این روزا
نیمه نیمه صحبت میکنه...
تو چشاش غمه
ولی انگاری دوست نداره خیلی با ساره حرف بزنه
دکتر پیشرفتشو خوب دیده.
اما اینکه کی بتونه، کامل حرف بزنه رو مشخص نکرده.
شاید تا ماه دیگه طول بکشه
خودش هم با کسی صحبت نمیکنه
چون از
اینکه با لکنت با کسی حرف بزنه بیزاره
احساس میکنه غرورش خدشه دار میشه.
در این چند که گذشته، خبری از عموحسین نشده
یوسف میگه با پدرش صحبت کرده که وکیل جدید بگیره
اما پدرش قبول نمیکنه
تا حالا کسی رو هم، به عنوان وکیل جدید نام نبرده
انگاری دست نگه داشته..
فقط زنگ زده و
اینکه پیگیر کارش هست رو به ساره گوشزد کرده...
و بهش سپرده، به هیچ عنوان به خونش برنگرده
رمان به #اتمام رسیده برای درخواست شرایط رمان #کامل به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
35.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️اطلاعات بسیار جالبی از معصومه ابتکار یا همان نیلوفر سرایدارپور!
یک یهودی مخفی در قلب حکومت انقلاب اسلامی!؟
قطره ای از دریای نفوذ یهود در ایران اسلامی
حالا بهتر متوجه میشوید چرا اسراییل اصلاح طلبان را سرمایه های خود میداند😲
#سرطان_اصلاحات
#یهود
4_5785009511043436942.mp3
8.46M
به سوی تو
به شوق روی تو
به طرف کوی تو ✨
🤍
تقدیم به شما مشتاقان آگاهی و عشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️پست ویژه
🕌چهار مسجدی که امام زمان خراب خواهد کرد، کدامند⁉️
💚 موعـود 💚
#part572 گوشیو کنار میذاره دلش از گرسنگی مالش میره... تو خونه کسی، نیست این روزا نجمه بچه ها رو
#part573
از بارداری فقط تهوع های صبحگاهی رو داره و گاهی ویار شدید بوی گردن
احسان!
اونقدر که دیگه به سرش
میزنه به خونه بره و یه دونه از عطراش رو بیاره اما
باز پشیمون میشه
شکمش خیلی دیده نمیشه
یعنی زیر لباس،
اصلا
دیده نمیشه
اما خودش سفت شدن و برجستگی کوچیکشو
کاملا
احساس میکنه
کلا
تو این چند روز فکر کردن به
بچهاش حالش خوب کرده
و فقط وجود بچه تو شکمشه
که تونسته سر پا نگهش داره واحساس تنهایی نکنه
دیگه به هیچ کس اعتماد نداره واین بده
گریه هاشو نگه میداره واسه شب
یه هفته است که گوشیشو روشن نکرده
بود، تا از احسان خبری نداشته باشه
اما قصد داره امشب که وارد رختخواب شد، بهش زنگ بزنه...
کمی دور خونه دور میزنه، چند لقمه پنیر گردو میخوره...
دلش ماهی کبابی میخواد
اما روش نمیشه به نجمه بگه...
محمد تو حیاط در حال راه رفتن با واکره...
چند بار گوشیشو چک میکنه
و تو یه تصمیم چند لحظه ای، لباساشو میپوشه تا حرم
بره...
اونجا شاید تونست خودشو خالی کنه...
چادرو کیفشو بر میداره و به محمد رفتنشو خبر میده...
به محض این که پاشو از خونه بیرون میذاره، یادش میاد که اونشب احسان گفته که
برگرده خونه
از امام رضا علیه السلام خجالت میکشه
روش نمیشه دیگه حرم بره
شوهرش راضی نیست پس صد در صد،زیارتش قبول نیست
شایدم طلبیده نشده
اینو بابامحمد همیشه میگه:
_ اونایی که در مشهد زندگی میکنن اینو بهتر میفهمن
اینکه از جلوی حرم رد میشن
اما داخل نمیرن و یه زیارت،هر چند کوتاه نصیبشون نمیشه
چون در واقع طلبیده نشدن!
****
💚 موعـود 💚
#part573 از بارداری فقط تهوع های صبحگاهی رو داره و گاهی ویار شدید بوی گردناحسان! اونقدر که دیگه
#part574
ساره دیگه دلش نمیخواد به خونه بر گرده... دلش خیلی گرفته
حتی از رفتن به وپیش امام رضا هم خودشو محروم میبینه
به خودش قول میده یه سر به خونه بره و عطر احسانو بر داره،و سریع دوباره
برگرده
***
داخل اتوبوس نشسته و با خودش فکر میکنه واز دست افکارش دلش میخواد خودشو بکشه:
_یه هفته نشستم با خودم منطقی فکر کردم که آدم پنهون کار به درد زندگی
نمیخوره، باز الان، دلم همون آدمو میخواد...
خدا منو گاو آفریده، من کجام به اشرف مخلوقات میخوره!؟
من گاوم گاوووو
اصلا کی گفته من بچه ام؟
مشکلات من از وقتی شروع شد که دیگه تو تشت قرمز حمومون جا نشدم، من از
همون موقع بزرگ شدم!
اشک و لبخند ادغام قشنگیه... کنار پنجره اتوبوس تکیه میده وبه بیرون خیره میشه
گوشیشو روشن میکنه و با دلتنگی به صفحه گوشی خیره میشه
عکس احسان روی صفحه گوشیشه...
و داره به رو به رو نگاه میکنه
ایستگاه اتوبوس وسط راه جلوی یه سفال فروشی می ایسته
تو یه تصمیم آنی، پیاده میشه و به طرف مغازه میره...
مغازه بزرگیه و سفالها به اندازه و شکل و رنگای متفاوت چیده شدن
به دختری که به عنوان فروشنده تو مغازه نشسته
سلام میده و به طرف سفالهای رنگ نشده میره
یه پیاله برمیداره و بوش میکنه
بینیشو جمع میکنه و میگه:
_ به چه بوی خوبی میده
بوی خاک
عاشقش شدم
دوباره بوش میکنه وبا لبخند مرموزی خطاب به بچش میگه:
_ ببین مامان جون
خاک خاکه، چی بابات
چه این پیاله
هر دوشون از خاک درست شدن
ای بابا
کاش زودتر میومدم اینجا، همش فکر میکردم دلم واسه بوی بابات تنگ شده
نگو دلم واسه بوی خاک، تنگ شده!
برای این بدجنسی زیر پوستی
به خودش لبخند ریز، هدیه میده
💚 موعـود 💚
#part574 ساره دیگه دلش نمیخواد به خونه بر گرده... دلش خیلی گرفته حتی از رفتن به وپیش امام رضا هم
#part575
پیاله رو بر میداره و اشک چشمشو پاک میکنه، به طرف فروشنده میره و میپرسه:
_ چی میخونید؟
_ کتابای دانشگاهمه
_ من این پیاله رو میخوام، اینا رو با چه خاکی درست میکنن؟
_ نمیدونم ولاااا... خاکه رسه فکر کنم
_ یه جا خوندم اسمش صلصاله...
همون خاکی که ماها باهاش ساخته شدیم
بچه منم از همین خاک ساخته شده
اینو میگه واز مغازه بیرون میزنه
دختر پشت سرش عجیب و غریب نگاهش میکنه
میفهمه ولی واسش مهم نیست
کمی جلوتر
جلوی ماهی فروشی می ایسته
از بوی ماهی هم خوشش میاد، یه ماهی کوچیک تازه واسه خودش میخره
از مغازه کنارش سبزی ولیمو هم تهیه میکنه وبه مقصد خونه خودش سوار
اتوبوس میشه
****
💚 موعـود 💚
#part575 پیاله رو بر میداره و اشک چشمشو پاک میکنه، به طرف فروشنده میره و میپرسه: _ چی میخو
#part576
سعی میکنه زود بره وبرگرده تا وقتی که عمو اومد خونه بابا محمد، اونم خونه
باشه
در خونه رو که باز میکنه، یادش میاد که احسان بیرون از ایران گیر کرده...
و همه اینها،
احتمالا
زیر سر سروره
داخل میشه و سرورو جلوی روش میبینه
با اجبار سلام میده
سرور با تعجب میگه:
_ چه عجب بر گشتی
داشتم، ناامید میشدم
اولین باره تو زندگیم منتظر کسی بودم
دختر تو بارداری
_ خواهشا این قدر، به فکر من نباشین
تو رو خدا احسانو نجات بدین...
باز چه کار کردین، که نمیتونه بیاد ایران؟
_ چی شده مگه؟
_ عتیقه پیدا کردن
از خونه ای که به اسم احسانه
من که میدونم کار شماست
ولی اون بیچاره باید جورشو بکشه
سرور با وحشت جلو میاد:
_ کی بهت گفته اینارو؟
ساره شونشو بالا میندازه و میگه:
_ آقا رضا دوست احسان!
_ نمیدونی کی این کارو کرده؟
_ نع من فقط میدونم، شما
حتما
نقش داری
به نظرم سخته احسانه که هم گیر باشه تو زندونو بازداشتگاه
هم ببینه که من دارم جدا میشم
_ مگه تو میخوای جدا شی؟
_ اره امروز اومدم از شما اجازشو بگیرم منتظرم شمااجازه بدین!
_ بچه
_ بچم پیش خودمه
_ من اگه این مسئله عتیقه رو درست کنم بازم از پسرم جدا میشی؟ احسانم میمیره
_طلاق من به اون ربطی نداره... به پنهون کاری احسان ربط داره که صدر صد
مقصرش، تربیت شما و کارای اشتباه شماست خیلی دلتون میسوخت منو این طور خوار نمیکردین اینقدر اذیتم نمیکردین
به بچه تون پنهان کاری اموزش نمیدادین
تحت فشار قرارش نمیدادین تو تموم مسائل زندگیش اذیتش نمیکردین
ارزششو داشت؟
رمان اتمام رسیده برای درخواست شرایط رمان #کامل به صورت فایل @gavanehelma پیام بدین تخفیف عید هم داریم😍😍✨✨✨✨
🔴 صلواتی پرفضیلت در عصر جمعه برای برآورده شدن ۱۰۰ هزار حاجت و آمرزش ۱۰۰ هزار گناه
🔵 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الْأَوْصِيَاءِ الْمَرْضِيِّينَ بِأَفْضَلِ صَلَوَاتِكَ، وَ بَارِكْ عَلَيْهِمْ بِأَفْضَلِ بَرَكَاتِكَ، وَ السَّلامُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ
🟢 در روایت آمده است که چون در روز جمعه نماز را ادا کردی این صلوات را بگو و هر فردی که این صلوات را بعد از نماز عصر روز جمعه بخواند ، خداوند برای او ۱۰۰ هزار حسنه می نویسد و ۱۰۰ هزار گناه از او را می بخشد. همچنین ۱۰۰ هزار حاجت از او برآورده می شود و خداوند مقام او را در بهشت ۱۰۰ هزار درجه بالاتر می برد.و نیز در روایت آمده است که هر کس این صلوات را هفت مرتبه بگويد خداوند به عدد هر بنده برای او حسنه بنویسد و عملش در آن روز مقبول باشد و بیاید در روز قیامت در حالتی که مابین دیدگان او نوری باشد.
📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 انتقام سخت از نظر #حاج_قاسم_سلیمانی چیست؟!
🌿☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این الرجبیون!
ماه، ماه خودمه!
بنده هم بنده ی خودمه!
دلم میخواد پنجاه سال اشتباهش و ندید بگیرم...
🎙 #استاد_شجاعی
🌼 #شهید_ابراهیم_هادی
"همیشه گذشتن،مقدمه ی رسیدن است...🌷🕊
✍بزرگیمیگفت:
تڪیهڪنبهشهداء
شهدا تڪیهشان به خداست؛
اصلا کنار گل بشینی بوی گل میگیری
پسگلستانکنزندگیت رابا یاد شهدا...🌱
🌿☘
💚 موعـود 💚
#part576 سعی میکنه زود بره وبرگرده تا وقتی که عمو اومد خونه بابا محمد، اونم خونه باشه در خونه ر
#part577
سرور که حرفی نمیزنه
ماهی رو جلوی صورت سرور تکون میده، میدونه سرور از ماهی متنفره، هم
شکلش، هم بو و طعمش:
_ ماهی میخواین؟
سرور با چندش عقب میکشه و میگه:
_ بمون همین جا
نرو!
بذار احسان بیاد و اینجا ببینِتت
گناه داره بچم...
شونه بالا میندازه و به طرف بالا میره
*
ساره ماهی رو آماده میکنه اما یه ذره هم نمیتونه ازش بخوره
انگاری اشتهاش
کور شده ماهیو جمع میکنه
لباساشو سریع میپوشه شناسنامشو بر میداره و با آژانس به خونه محمد بر میگرده
خونه شلوغه
عمو اومده و توبیخ گرانه به ساره نگاه میکنه:
وکیل قبلی هم اومده در حال صحبت با محمده...
محمدم دست پا شکسته، حرفاشو قبول یا رد میکنه
انگاری حرفای یوسف روی عمو حسین، اثری نداشته که دوباره همین وکیل
اومده.
براش دیگه هیچی مهم نیست!
صحبتاشون 2 ساعت طول میکشه، ساره که از همون اول، خودشو تو اتاق مخفی
میکنه و بیرون نمیاد...
نجمه وارد اتاق میشه وکنار ساره میشینه و میگه:
_ فکر میکردم همش نازه...
آقا احسانم فرداش میاد میبرتت...
زمون ما، اصلا طلاق معنی نداشت... شوهرمون هر مشکلی هم داشت باهاش
میساختیم و زندگی میکردیم...
_ خوب همین کارا رو کردین که این قدر مرد سالاریه... این قدر ظلم به زن
زیاده...
_ طلاق خوبه با چند تا بچه؟
حالا من، تا یه جایی بچه نداشتم، خیلی زنا دور و برم میشناسم که مشکلات
داشتن...
_ اشتباه کردین، باید مردا رو تربیت کرد...
_ اونم میندازت میره یه ترگل ورگل، دست نخورده میگیره...
واسه مردا که فرقی نداره...
_ همچین آسونم نیست...
_ همین قدر آسونه...
_ پس مردی که قراره زنش به این سختی نگهش داره بهتر که از همون اول بره