eitaa logo
💚 موعـود 💚
1.7هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
•♡• {نشوم به جز از تو گداۍ ڪسۍ بۍ ولاۍ تو من نڪشم نفسۍ ڪه تو لیلاۍ من مجنونۍ همه هست من دلخـــونۍ💫} ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @arahmane 🔻کپی از رمان حرام و پیگرد قانونی دارد🔺️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ علت ایستادن هنگام شنیده شدن نام امام زمان علیه السلام... سخنران حجت الاسلام حسینی قمی اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج
خواهرم حجاب تو سنگر آغشته به خون من است ولی بدان تفنگی که در دست من است چادری بر سَر توست. 🌿☘
🔻 هر کشتی که به سمت یمن میرود روی معرفی نامه الکترونیکی خود عبارتی با عنوان " من با اسرائیل ارتباطی ندارم" می نویسد تصور هم نمیکردند روزی کار به جایی برسد که هرکس خواست از جایی عبور کند اول از آنها اعلام برائت کند سپس اجازه ی رفت و آمد یابد... پرچم بالاست 🇮🇷✌️
💚 موعـود 💚
#part570 _ چرت نگو ساره زندگی من تویی... باشه من دیگه حرف نمیزنم زبون نمیریزم... گولت نمیزنم...
_بذارید من این موضوع و حل وفصل کنم ـ چون اگه با این وضع بیاد تو فرودگاه دستگیره... آمارتونو از طریق آقا یوسف، داره... اونم ظاهرا بی کم وکاست واسش تعریف میکنه... بی گناهیش که اثبات شد بعدش هر کار خواستین، انجام بدین. اگه دو روز دیر تر میرفت، الان گیر افتاده بود و براش سوء سابقه درست شده بود میخواد برگرده...براش پاپوش میراث فرهنگی ساختن چون باهاشون کار نکرده زیر لب میگه: _به من چه بر نگرده با این اطلاعاتی که از رضا گرفته هم واقعا ترجیح میده، احسان برنگرده... ولی تایپ میکنه: _ واسه من اصلا مهم نیست با حرص زمزمه میکنه: میخوام یه بار بیرحم باشم... دوباره تایپ میکنه: _ به مامانش اصلا گفتین؟ _ این موضوع به مادرش ربطی نداره _ به نظر من که همه چی به مادرش ربط داره..ـ اصلا خودم میرم بهش میگم! _ نمیدونم میخواین چکار کنین ولی خواهش میکنم به فکر احسان باشین احسان داغونه...
💚 موعـود 💚
#part571 _بذارید من این موضوع و حل وفصل کنم ـ چون اگه با این وضع بیاد تو فرودگاه دستگیره... آمار
گوشیو کنار میذاره دلش از گرسنگی مالش میره... تو خونه کسی، نیست این روزا نجمه بچه ها رو خونه خواهرش میذاره... و بعدش به همراه نازنین خرید میکنه... سعی میکنه ساره رو درک کنه... یه هفته از شبی که با احسان حرف زده میگذره از اون شبی که فرداش به اینجا اومده چهار روزه که خونه نجمه و محمده سرو صدای بچه‌ها، اتفاقا باعث شده کمتر حواسش جمع احسان باشه بچه توی شکمش و حس میکنه بچه ای که، فقط سلیمه و احسان و سرور ازش خبر دارن.! به سلیمه سپرده که به کسی موضوعو نگه، تا ببینه چی پیش میاد. شایدم خواسته حرف احسان و عملی کنه کمتر از یه ماه دیگه عروسی نازنینه نازنین و نجمه هر روز در تکاپوی جهیزیه درست کردن هستن. محمد این روزا نیمه نیمه صحبت میکنه... تو چشاش غمه ولی انگاری دوست نداره خیلی با ساره حرف بزنه دکتر پیشرفتشو خوب دیده. اما اینکه کی بتونه، کامل حرف بزنه رو مشخص نکرده. شاید تا ماه دیگه طول بکشه خودش هم با کسی صحبت نمیکنه چون از اینکه با لکنت با کسی حرف بزنه بیزاره احساس میکنه غرورش خدشه دار میشه. در این چند که گذشته، خبری از عموحسین نشده یوسف میگه با پدرش صحبت کرده که وکیل جدید بگیره اما پدرش قبول نمیکنه تا حالا کسی رو هم، به عنوان وکیل جدید نام نبرده انگاری دست نگه داشته‌.. فقط زنگ زده و اینکه پیگیر کارش هست رو به ساره گوشزد کرده... و بهش سپرده، به هیچ عنوان به خونش برنگرده رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
35.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️اطلاعات بسیار جالبی از معصومه ابتکار یا همان نیلوفر سرایدارپور! یک یهودی مخفی در قلب حکومت انقلاب اسلامی!؟ قطره ای از دریای نفوذ یهود در ایران اسلامی حالا بهتر متوجه میشوید چرا اسراییل اصلاح طلبان را سرمایه های خود میداند😲
4_5785009511043436942.mp3
8.46M
به سوی تو به شوق روی تو به طرف کوی تو ✨ 🤍 تقدیم به شما مشتاقان آگاهی و عشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️پست ویژه 🕌چهار مسجدی که امام زمان خراب خواهد کرد، کدامند⁉️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 موعـود 💚
#part572 گوشیو کنار میذاره دلش از گرسنگی مالش میره... تو خونه کسی، نیست این روزا نجمه بچه ها رو
از بارداری فقط تهوع های صبحگاهی رو داره و گاهی ویار شدید بوی گردن احسان! اونقدر که دیگه به سرش میزنه به خونه بره و یه دونه از عطراش رو بیاره اما باز پشیمون میشه شکمش خیلی دیده نمیشه یعنی زیر لباس، اصلا دیده نمیشه اما خودش سفت شدن و برجستگی کوچیکش‌و کاملا احساس میکنه کلا تو این چند روز فکر کردن به بچه‌اش حالش خوب کرده و فقط وجود بچه تو شکمشه که تونسته سر پا نگهش داره واحساس تنهایی نکنه دیگه به هیچ کس اعتماد نداره واین بده گریه هاشو نگه میداره واسه شب یه هفته است که گوشیشو روشن نکرده بود، تا از احسان خبری نداشته باشه اما قصد داره امشب که وارد رختخواب شد، بهش زنگ بزنه... کمی دور خونه دور میزنه، چند لقمه پنیر گردو میخوره... دلش ماهی کبابی میخواد اما روش نمیشه به نجمه بگه... محمد تو حیاط در حال راه رفتن با واکره.‌.. چند بار گوشیشو چک میکنه و تو یه تصمیم چند لحظه ای، لباساشو میپوشه تا حرم بره... اونجا شاید تونست خودشو خالی کنه... چادرو کیفشو بر میداره و به محمد رفتنشو خبر میده... به محض این که پاشو از خونه بیرون میذاره، یادش میاد که اونشب احسان گفته که برگرده خونه از امام رضا علیه السلام خجالت میکشه روش نمیشه دیگه حرم بره شوهرش راضی نیست پس صد در صد،زیارتش قبول نیست شایدم طلبیده نشده اینو بابامحمد همیشه میگه: _ اونایی که در مشهد زندگی میکنن اینو بهتر میفهمن اینکه از جلوی حرم رد میشن اما داخل نمیرن و یه زیارت،هر چند کوتاه نصیبشون نمیشه چون در واقع طلبیده نشدن! ****
💚 موعـود 💚
#part573 از بارداری فقط تهوع های صبحگاهی رو داره و گاهی ویار شدید بوی گردناحسان! اونقدر که دیگه
ساره دیگه دلش نمیخواد به خونه بر گرده... دلش خیلی گرفته حتی از رفتن به وپیش امام رضا هم خودشو محروم میبینه به خودش قول میده یه سر به خونه بره و عطر احسانو بر داره،و سریع دوباره برگرده *** داخل اتوبوس نشسته و با خودش فکر میکنه واز دست افکارش دلش میخواد خودشو بکشه: _یه هفته نشستم با خودم منطقی فکر کردم که آدم پنهون کار به درد زندگی نمیخوره، باز الان، دلم همون آدمو میخواد... خدا منو گاو آفریده، من کجام به اشرف مخلوقات میخوره!؟ من گاوم گاوووو اصلا کی گفته من بچه ام؟ مشکلات من از وقتی شروع شد که دیگه تو تشت قرمز حمومون جا نشدم، من از همون موقع بزرگ شدم! اشک و لبخند ادغام قشنگیه..‌. کنار پنجره اتوبوس تکیه میده وبه بیرون خیره میشه گوشیشو روشن میکنه و با دلتنگی به صفحه گوشی خیره میشه عکس احسان روی صفحه گوشیشه... و داره به رو به رو نگاه میکنه ایستگاه اتوبوس وسط راه جلوی یه سفال فروشی می ایسته تو یه تصمیم آنی، پیاده میشه و به طرف مغازه میره... مغازه بزرگیه و سفال‌ها به اندازه و شکل و رنگای متفاوت چیده شدن به دختری که به عنوان فروشنده تو مغازه نشسته سلام میده و به طرف سفال‌های رنگ نشده میره یه پیاله برمیداره و بوش میکنه بینیشو جمع میکنه و میگه: _ به چه بوی خوبی میده بوی خاک عاشقش شدم دوباره بوش میکنه وبا لبخند مرموزی خطاب به بچش میگه: _ ببین مامان جون خاک خاکه، چی بابات چه این پیاله هر دوشون از خاک درست شدن ای بابا کاش زودتر میومدم اینجا، همش فکر میکردم دلم واسه بوی بابات تنگ شده نگو دلم واسه بوی خاک، تنگ شده! برای این بدجنسی زیر پوستی به خودش لبخند ریز، هدیه میده
💚 موعـود 💚
#part574 ساره دیگه دلش نمیخواد به خونه بر گرده... دلش خیلی گرفته حتی از رفتن به وپیش امام رضا هم
پیاله رو بر میداره و اشک چشمشو پاک میکنه، به طرف فروشنده میره و میپرسه: _ چی میخونید؟ _ کتابای دانشگاهمه _ من این پیاله رو میخوام، اینا رو با چه خاکی درست میکنن؟ _ نمیدونم ولاااا... خاکه رسه فکر کنم _ یه جا خوندم اسمش صلصاله... همون خاکی که ماها باهاش ساخته شدیم بچه منم از همین خاک ساخته شده اینو میگه واز مغازه بیرون میزنه دختر پشت سرش عجیب و غریب نگاهش میکنه میفهمه ولی واسش مهم نیست کمی جلوتر جلوی ماهی فروشی می ایسته از بوی ماهی هم خوشش میاد، یه ماهی کوچیک تازه واسه خودش میخره از مغازه کنارش سبزی ولیمو هم تهیه میکنه وبه مقصد خونه خودش سوار اتوبوس میشه ****
💚 موعـود 💚
#part575 پیاله رو بر میداره و اشک چشمشو پاک میکنه، به طرف فروشنده میره و میپرسه: _ چی میخو
سعی میکنه زود بره وبرگرده تا وقتی که عمو اومد خونه بابا محمد، اونم خونه باشه در خونه رو که باز میکنه، یادش میاد که احسان بیرون از ایران گیر کرده... و همه اینها، احتمالا زیر سر سروره داخل میشه و سرورو جلوی روش میبینه با اجبار سلام میده سرور با تعجب میگه: _ چه عجب بر گشتی داشتم، ناامید میشدم اولین باره تو زندگیم منتظر کسی بودم دختر تو بارداری _ خواهشا این قدر، به فکر من نباشین تو رو خدا احسانو نجات بدین... باز چه کار کردین، که نمیتونه بیاد ایران؟ _ چی شده مگه؟ _ عتیقه پیدا کردن از خونه ای که به اسم احسانه من که میدونم کار شماست ولی اون بیچاره باید جورشو بکشه سرور با وحشت جلو میاد: _ کی بهت گفته اینارو؟ ساره شونشو بالا میندازه و میگه: _ آقا رضا دوست احسان! _ نمیدونی کی این کارو کرده؟ _ نع من فقط میدونم، شما حتما نقش داری به نظرم سخته احسانه که هم گیر باشه تو زندونو بازداشتگاه هم ببینه که من دارم جدا میشم _ مگه تو میخوای جدا شی؟ _ اره امروز اومدم از شما اجازشو بگیرم منتظرم شمااجازه بدین! _ بچه _ بچم پیش خودمه _ من اگه این مسئله عتیقه رو درست کنم بازم از پسرم جدا میشی؟ احسانم میمیره _طلاق من به اون ربطی نداره... به پنهون کاری احسان ربط داره که صدر صد مقصرش، تربیت شما و کارای اشتباه شماست خیلی دلتون میسوخت منو این طور خوار نمیکردین اینقدر اذیتم نمیکردین به بچه تون پنهان کاری اموزش نمیدادین تحت فشار قرارش نمیدادین تو تموم مسائل زندگیش اذیتش نمیکردین ارزششو داشت؟ رمان اتمام رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل @gavanehelma پیام بدین تخفیف عید هم داریم😍😍✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 صلواتی پرفضیلت در عصر جمعه برای برآورده شدن ۱۰۰ هزار حاجت و آمرزش ۱۰۰ هزار گناه 🔵 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الْأَوْصِيَاءِ الْمَرْضِيِّينَ بِأَفْضَلِ صَلَوَاتِكَ، وَ بَارِكْ عَلَيْهِمْ بِأَفْضَلِ بَرَكَاتِكَ، وَ السَّلامُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ 🟢 در روایت آمده است که چون در روز جمعه نماز را ادا کردی این صلوات را بگو و هر فردی که این صلوات را بعد از نماز عصر روز جمعه بخواند ، خداوند برای او ۱۰۰ هزار حسنه می نویسد و ۱۰۰ هزار گناه از او را می بخشد. همچنین ۱۰۰ هزار حاجت از او برآورده می شود و خداوند مقام او را در بهشت ۱۰۰ هزار درجه بالاتر می برد.و نیز در روایت آمده است که هر کس این صلوات را هفت مرتبه بگويد خداوند به عدد هر بنده برای او حسنه بنویسد و عملش در آن روز مقبول باشد و بیاید در روز قیامت در حالتی که مابین دیدگان او نوری باشد. 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این الرجبیون! ماه، ماه خودمه! بنده هم بنده ی خودمه! دلم میخواد پنجاه سال اشتباهش و ندید بگیرم... 🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼 "همیشه گذشتن،مقدمه ی رسیدن است...🌷🕊 ✍بزرگی‌میگفت: تڪیه‌ڪن‌به‌شهداء شهدا تڪیه‌شان به ‌خداست؛ اصلا‌ کنار گل ‌بشینی بوی گل می‌گیری پس‌گلستان‌کن‌زندگیت را‌با‌ یاد شهدا...🌱 🌿☘
💚 موعـود 💚
#part576 سعی میکنه زود بره وبرگرده تا وقتی که عمو اومد خونه بابا محمد، اونم خونه باشه در خونه ر
سرور که حرفی نمیزنه ماهی رو جلوی صورت سرور تکون میده، میدونه سرور از ماهی متنفره، هم شکلش، هم بو و طعمش: _ ماهی میخواین؟ سرور با چندش عقب میکشه و میگه: _ بمون همین جا نرو! بذار احسان بیاد و اینجا ببینِتت گناه داره بچم... شونه بالا میندازه و به طرف بالا میره * ساره ماهی رو آماده میکنه اما یه ذره هم نمیتونه ازش بخوره انگاری اشتهاش کور شده ماهیو جمع میکنه لباساشو سریع میپوشه شناسنامشو بر میداره و با آژانس به خونه محمد بر میگرده خونه شلوغه عمو اومده و توبیخ گرانه به ساره نگاه میکنه: وکیل قبلی هم اومده در حال صحبت با محمده... محمدم دست پا شکسته، حرفاشو قبول یا رد میکنه انگاری حرفای یوسف روی عمو حسین، اثری نداشته که دوباره همین وکیل اومده. براش دیگه هیچی مهم نیست! صحبتاشون 2 ساعت طول میکشه، ساره که از همون اول، خودشو تو اتاق مخفی میکنه و بیرون نمیاد... نجمه وارد اتاق میشه وکنار ساره میشینه و میگه: _ فکر میکردم همش نازه‌..‌. آقا احسانم فرداش میاد میبرتت... زمون ما، اصلا طلاق معنی نداشت... شوهرمون هر مشکلی هم داشت باهاش میساختیم و زندگی میکردیم... _ خوب همین کارا رو کردین که این قدر مرد سالاریه... این قدر ظلم به زن زیاده... _ طلاق خوبه با چند تا بچه؟ حالا من، تا یه جایی بچه نداشتم، خیلی زنا دور و برم میشناسم که مشکلات داشتن... _ اشتباه کردین، باید مردا رو تربیت کرد... _ اونم میندازت میره یه ترگل ورگل، دست نخورده میگیره... واسه مردا که فرقی نداره... _ همچین آسونم نیست... _ همین قدر آسونه... _ پس مردی که قراره زنش به این سختی نگهش داره بهتر که از همون اول بره
💚 موعـود 💚
#part577 سرور که حرفی نمیزنه ماهی رو جلوی صورت سرور تکون میده، میدونه سرور از ماهی متنفره، همش
نجمه از جاش بلند میشه و با غر غر میگه: _ نه تو حرف منو میفهمی، نه من حرف تو رو درک میکنم... خوب شد امشب امیر مهدی، نازنین‌و برد وگرنه خونه عمه هم مسئله میپیچید... محمد پشتته خوش به حالت... من که پدر نداشتم ولی خوبه که آدم پدر داشته باشه... باباها پشت وپناه دختراشونن... * چندین برگه رو محمد امضا میزنه و برای بقیه امضاها وکالت دادن ساره لازمه، وکیل از عمو میخواد که پیش ساره بره، اروم به عموحسین میگه: _ ببینید این جا متاسفانه یکم سر وصدای بچه هاست هنوز حرفش تموم نشده که عمو تعارفش به اتاقی که ساره هست میکنه قبلش به ساره خبر میده، و خودش بیرون میره... ساره خودشو مرتب میکنه و چادرشو سرش میندازه وکیل ، داخل اتاق میشه و درو میبنده، ساره از حرص وترسی که به جونش افتاده از جاش تکون نمیخوره و بلند نمیشه وکیل هم در نزدیک ترین فاصله از ساره میشینه و میگه: _ یه جوری طلاقتو ازش میگیرم که آب از آب تکون نخوره امشب پدرت از مخفی کاری هاش نوشت... خیلی راحت میتونی جدا شی قراره بابات بیاد شهادت بده وقتی عکس العملی از ساره نمیبینه، صورتشو نزدیک تر میاره: _ اصلا شوهرت شبا میاد پیشت؟ تایلنده یا برگشته ایران؟ _ ببخشید متوجه نشدم! _ طلاقتو ازش میگیرم، خودم میگیرمت اگه خوب بود..ادامه.. _ میفهمین چی میگین؟! _ ازت خوشم اومده، اسمتو دوست دارم از پول و پله هم بی نیازت میکنم _ شما خجالت نمیکشید؟ کار من به جایی رسیده که یه مردی که جای پدرمه... با نیشخند شروری جلو میاد ساره با دست خودشو عقب میکشه، تا به دیوار پشت سرش برخورد میکنه... چشمای زشتش، روی لبای ساره زوم شده و دستشو به طرف ساره دراز میکنه هنوز دستش به دخترک ترسیده، نرسیده که... ** فکر میکنید چی میشه😍🤒😬😨🥵
💚 موعـود 💚
#part578 نجمه از جاش بلند میشه و با غر غر میگه: _ نه تو حرف منو میفهمی، نه من حرف تو رو درک می
صدای بلند احسان، داخل خونه میپیچه، ساره نفسشو تکه تکه بیرون میده... در باز میشه و چیزی و که نباید ببینه، رو میبینه... مرد نامحرم در نزدیک ترین حالت از ساره‌ش نشسته و با وحشت به احسان، که درو به دیوار میکوبونه نگاه میندازه... ساره دستشو روی شکمش میذاره و میگه: _ یا قمر بنی هاشم کمکم کن... رگای گردنو پیشونیش قیام کرده... یقش پاره است و ریشش بهم ریخته... عینکش روی صورتش نیست و رنگ پوست صورتش، سراسر سرخه... جلو میاد، اول بازوی ساره رو میکشه و انگار قرار بوده شی قیمتی رو ازش بگیرن صورتشوبه سینه اش محکم فشار میده وبعد چند لحظه بازوشو میکشه وپشتش مخفیش میکنه... و تو همون حالت بازوشو نگه میداره انگشتشو با عصبانیت به طرف عمو میگیره و میگه: _ زنم پیشتون امانت گذاشتم... این جوری امانت داری کردین..؟ به محمدی که تازه خودشو رسونده میگه: _ هر چی هم بد باشم، باید این جوری زنمو ازم بگیرین...؟ با من حرف زدین؟ یه بچه 16 ساله چی میدونه؟
💚 موعـود 💚
#part579 صدای بلند احسان، داخل خونه میپیچه، ساره نفسشو تکه تکه بیرون میده... در باز میشه و چیز
وکیل خودشو مرتب میکنه و جلوتر میاد و میگه: _ 16 سالشه و زنت شده نمیتونه تشخیص بده ولی حامله اش کردی؟؟! همه بر میگردنو به ساره با تعجب نگاه میکنن... احسان کنترلشو از دست میده وبا مشت محکم تو فک وکیل میکوبه... طوری که صدای شکستن استخونشو ساره میشنوخ و وااای بلندی میگه اما کسی به جز احسان، حواسش بهش نیست... احساس میکنه، قلبش از سینش میخواد بیرون بزنه... احسان بی مبالات، جلو میره و از یقه وکیل میگیره و به دیوار میکوبش عموحسین جلو میاد واز هم جداشون میکنه... داد میزنه: _ به تو پف....ز، بارداری زن من چه ربطی داره؟ به توچه اشغال بی ناموس ساره احساس میکنه هیچکسی جلو دار احسان نیست. کسی نمیتونه نگهش داره. احسان وقتی بد دهن شده یعنی کنترلشو از دست داده. حتم داره قضیه بارداریشو سلیمه به وکیل گفته. پشیمون میشه که این مسئله رو باهاش درمیون گذاشته. احسان انگار هنوز آتیشش نخوابیده، که دوباره به طرف وکیل حمله میکنه وکیل خون دهنشو با انگشتش میگیره و میگه: _ یه کاری کنم تا صد روز آب خنک بخوری. قاچاقچی، عوضی.بعد ببین میتونی به اون دختر پشت سرت زور بگی.. قبل این که توله اتو دنیا بیاره تمومش میکنم تموم حق وحقوقشم ازت میگیرم ببینم بازم میتونی گوز گوز کنی الان به پلیس زنگ میزنم احسان میخواد خودشو از دستای عمو حسین آزاد کنه که، ساره با ترس و وحشت میگه: _ احسان خواهش میکنم... رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین