"┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄"
🔅لنگهی سمت چپی ِ آن در🔅
وقتی اوضاع ِ همیشه خرابت به جاهای ناجور میرسد، خودت را میبینی که از «کوچهی ارک» و «خیابان ارم» سر درآوردهای یا داری «پل آهنچی» را سلانه سلانه طی میکنی.
فرقی نمیکند که از «صحن صاحبالزمان» وارد شوی یا اذن دخول را در کنار «مسجد اعظم» بخوانی یا حتی مسیر «صحن عتیق» را انتخاب کنی؛ مهم این است که همهی این راهها به ضریح ختم میشود.
همانجایی که عقل ناقصم میگوید مَحرمی برای محرومیتهاست.
آدم اگر کمبودهایش را به کسی بگوید، یا بیآبرو میشود یا خجالت میکشد یا نگران است که شاید یک روزی سرّش فاش شود و تازه آخرش هم فقط درددل کرده و معلوم نیست چیزی نصیبش شده باشد. اما تو میروی و به آن شبکههای مهربان میچسبی و همهی نداشتههایت را فریاد میزنی و برای هزارمین بار میگویی که من تمام شدهام...
بعد بدون آن که تحقیرت کنند یا بخاطر فرصتهای از دسترفته سرزنش شوی یا بیوفاییها و دروغهایت را به رویت بیاورند، باز هم دستهای خالیات را پُر میکنند و روی همهی زخمهایی که به قلب و روح و فکرت زدی، مرهم میگذارند. مخصوصاً اگر زیارت پدر را پیش دختر بخوانی ـ مگر چه فرقی هست بین مزار پدر و مضجع دختر؟! ـ و در حین صحبت کردن با موسیبنجعفر، به ضریح فاطمهاش اشاره کنی: عائذاً بقبرک لائذاً بضریحک ...
... اینقدر حالت خوب میشود که دیگر بلند میشوی و همینطور که داری اشکهایت را پاک میکنی، لبخند میزنی و کیف میکنی از زندگی در شهری که حرم دارد. وای که اگر بدانی این چهار کلمه یعنی چه: «شهری که حرم دارد» سرخوش و سرحال به کفشدار سلام میکنی و داری کفشت را تحویل میگیری که یادت میافتد یکی از سختترین کارها و پیچیدهترین ظرایف ِ دینداری، حفظ «حالت تقصیر» است و اینکه همیشه به دستگاه خدا بدهکاری و چقدر کم گذاشتهای.
انگار طراح ِ در خروجی هم همین را بلد بوده. کدام در را میگویم؟ همان در بزرگ چوبی و دو لنگهای که به طرف پارکینگ شرقی باز میشود و شبستان امام را به خیابان ارم متصل میکند. همین که میآیی در را ببوسی و از حرم خارج شوی، نوشتهای را که روی لنگهی سمت چپی ِ آن در حک شده، میخوانی:
🔹 *عجب راهی است راه عشق کآنجا / کسی سر بَر کند، کش سر نباشد*🔹
بعد دستی به گردنت میکشی که هر روز کلفتتر شده بدون آن که به تیزی ِ تیغ عادت کرده باشد و سری که دیگر روی گردنت سنگینی نمیکند... و به کریمه میگویی: تا کی میخواهید اینقدر به ما لطف کنید و به فکرمان باشید؛ بدون اینکه ما ـ حداقل ـ به اندازهی راه ِ مدینه تا قم، برایتان زجر کشیده باشیم؟
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
از خط خطیهای همسایهی پانزده سالهتان
که *هیچ وقت* از حرم شما دست خالی برنگشته است ...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🔸پینوشت: به مناسبت همین 17 روز طلایی که بانوی موسوی ِ مدینه، ید بیضایش را در قم از گریبان بیرون آورده بود. از بیستوسوم ربیعالاول تا دهم ربیعالثانی
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
#قمِ_عزیزم
#علیا_مخدره
#حضرت_معصومه
@msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
🔅ما که سیر نشدیم آقا🔅
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🔹 اذان ظهر بود که رسیدیم. جمعیت اینقدر زیاد بود که بخش امانات جا نداشت برای تحویلگرفتن کولهپشتیها. تا از صفهای تفتیش عبور کنیم و وضو بگیریم، نیمساعت از وقتمان رفته بود و فقط یکساعتونیم برای زیارت فرصت داشتیم تا بدقولی نشود. آن یکساعتونیم را هم باید با بابا نصف میکردم؛ 45 دقیقه من بروم زیارت و او پیش کولهها بماند و 45 دقیقه او برود زیارت و من کنار کولهها باشم.
توی دلم نق میزدم که: «زیارت امامرضا هم که سالی دو سه بار نصیبمون میشه، بار اولش دو سه ساعت توی حرم میشینم. اما اینجا که بار اوله دارم میام و به جای یک امام، محضر دو تا معصوم و دو تا مخدّره هست، همهش چهل و پنج دقیقه؟!»
ـ صادق جان! تو تا حالا نیومدی ولی من دو بار اومدم. یه ساعت و ده دقیقه برای تو و بیست دقیقه برای من...
صدای بابا بود که انگار از دلم خبر داشت و مثل همیشه قلب رئوفش برایم به درد آمده بود و داشت فداکاری میکرد. لبخند زدم و پر از تحسین و تشکر نگاهش کردم. #سامرّا جایی نبود که بخواهم تعارف کنم و در مقابل این لطف بزرگ بابا، امّا و اگر بیاورم .....
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🔹... یک ساعت و پنج دقیقه از آن وقت عزیز گذشت. صف بلندی که برای ورود به #سرداب تشکیل شده بود، میگفت که باید از دیدن سرداب و خواندن زیارتهایش دل بکنم. بلند شدم و همینطور که رو به ضریح، عقب عقب میآمدم، با غصه گفتم: استودعکما الله و استرعیکما و اقرء علیکما السلام... ضریح داشت از دیدم خارج میشد. لبم را روی آن درگاه چوبیِ پر از خش و خراش گذاشتم تا ببوسمش که گوشهی نگاهم را یک عاقلهمرد پر کرد.
هنوز رویش به طرف ضریح بود و شانههایش تکان میخورد و با لهجهی قشنگ مشهدی میگفت:
ـ ما که سیر نشدیم آقا ...
عاقلهمرد حرف دلم را زده بود و داشت به جای من هم گریه میکرد.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🔹پینوشت: نیّتها و کارهای ما پر است از خلل و زلل؛ با این حال، عادت شما احسان است و به همین خاطر، آن نذر خودمانی را قبول کردید. یعنی ممنونم که این دو تا متن نالایق را که برای پدرتان نوشته بودم، پذیرفتید و بالاخره مرا هم به حرمتان راه دادید.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
#امام_حسن_عسکری
#ميلاد_امام_حسن_عسكري
#سامرا
#سامرّاء
@msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
جعفر بن شریف گرگانی میگوید: «عزم حج کردم و قبل از آن به سرّمَنرأی رفتم و به محضر #ابامحمّد مشرف شدم... و گفتم:
شیعیانت در گرگان به شما سلام میرسانند...
فرمود: صدوهفتاد روز دیگر به گرگان خواهی رسید؛ یعنی صبح روز جمعه، سوم ربیعالثانی. هنگامی که رسیدی به شیعیانم بگو همان روز ظهر به دیدارشان خواهم آمد...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
پس از به جا آوردن مناسک حج، به سوی دیارم حرکت کردم و همان روزی که ابامحمد فرموده بود به گرگان رسیدم و شیعیان برای خوشآمدگویی پیش من آمدند. پس به آنها گفتم امام، ظهر امروز به دیدارتان خواهد آمد، پرسشها و حوائج خود را آماده کنید. بعد از نماز ظهر و عصر بود که همه شیعیان در خانه من جمع شدند. به خدا قسم چیزی نگذشت که #ابامحمد وارد شد و قبل از همه سلام کرد و ما از او استقبال کردیم و دستش را بوسیدیم.
پس فرمود: من به جعفر بن شریف وعده داده بودم که امروز ظهر نزد شما بیایم. نماز ظهر و عصر را در سرّمَن رأی خواندم و حالا آمدهام تا با شما عهدی تازه کنم؛ پرسشها و حوائجتان را بگویید.... پس نفر به نفر جلو رفتند و درخواستهایشان را گفتند... حوائج همه را برآورده کرد و برایشان دعای خیر فرمود و همان روز بازگشت.»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
چه میشد ما هم در زمان شما از اهالی گرگان بودیم و بعد از آن مجلس، مثل جعفر بن شریف گرگانی هی برای خودمان صفا میکردیم و هی برای دیگران تعریف میکردیم: «دستش را بوسیدیم»... اما تقدیرِ ما امامندیدهها این بوده که حتی تصوّر صحنهی بوسیدنِ دست شما هم برایمان سخت باشد. کسی چه میداند؟
شاید هم آن موقع حالمان مثل حال #شهید_پیچک در این عکس بشود وقتی داشت دست نائب عامِّ شما را میبوسید. نگاهش کنید؛ انگار هر چه لذت و سکونت و آرامش توی دنیا بوده، توی چهرهی او آرام گرفته.
البته کار نشد ندارد. خودتان یادمان دادهاید که توی همین دنیا و همین زمین هم میشود به شما رسید؛ اگر اهل عالَمِ رجعت شویم. گفتهاید هر کسی که «مؤمن محض» باشد، در آن دوران برمیگردد و در رکاب شما شمشیر میزند. تا آنجا که من میفهمم «ایمان» در مقابل «کفر» و «نفاق» است و مؤمن محض کسی است که رنگی از کفار یا منافقین نگرفته باشد. البته کفر و نفاق، دائماً شکل عوض میکنند و به قول خدا «ما لها مِن قرار» هستند و بخاطر همین تشخیصشان راحت نیست.
پس امشب که شب ولادت شماست و به همه بار عام دادهاید و صدایتان توی دنیا پیچیده که «پرسشها و حوائجتان را بگویید»، دعا میکنیم که تشخیص «کفر مدرن» و جرأت درگیری با آن را به ما هدیه بدهید تا «محض ایمان» در درون و بیرونمان بجوشد و از اهالی رجعت شویم.
آن موقع و در آن چند هزار سالی که قرار است بشریت زیر سایهی مدیریت شما به اوج لذت و بهجت برسد، حتما هر از چند گاهی لطف میکنید و مثل همان قبلها جایی را برای دیدار معین میکنید؛ چه خانه جعفر بن شریف در گرگان باشد چه مسجد خودتان در قم و چه خانهتان در سرّمَنرأی کنار همسرتان حضرت نرجسخاتون. بعد لابدّ مؤمنینی که به محض ایمان نرسیدهاند و توی عالَم برزخ جا ماندهاند، ما را موقع دستبوسیِ شما به همدیگر نشان میدهند و با حسرت به هم میگویند: «نگاهشان کنید؛ انگار هرچه لذت و سکونت و آرامش توی دنیا بوده، توی چهرهشان آرام گرفته.»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
#ابامحمّد
#امام_حسن_عسکری
#ميلاد_امام_حسن_عسكري
@msnote
⚫️اینجا ڪویرِ داغ و نمڪ زارِ شور نیستــــ
⚫️ما در ڪنار پهنۀ دریا نشسته ایم
⚫️بوے مدینه مےوَزد از شهر قم چو گُل
⚫️ما در جوار حضرتـــ زهرا(س)نشسته ایم
#وفات_حضرت_معصومه (سلام الله علیها) را تسلیت عرض میکنیم.
التماس دعا
@msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
🔹عطر خراسان🔹
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
نفس باغ به تکرار نیامد بالا
آفتاب از سر دیوار نیامد بالا
اینکه عمری فقط از سفره کپک برداری
گندم و پنبه بکاری و نمک برداری
خشکیِ باغچهها روی زمین باقی ماند
سالها طی شد و این شهر چنین باقی ماند
در فراموشیِ انجیر و انار و گندم
ناگهان گفت نهیبی که هلا ای مردم
آب در دست اگر هست زمین بگذارید
تا خود صبح بر این خاک جبین بگذارید
از تبار گل و آیینه کسی میآید
«مژده، ای دل که مسیحا نفسی میآید»
پس به همراه همان ابر که باران آورد
مهربانی خدا در زد و مهمان آورد
دختری آمده از ایل و تبار حیدر
از هر آنچه بنویسیم فراتر، برتر
وصف اورا نتوان گفت به صد منظومه
گفته معصوم به او «فاطمۀ معصومه»
آفتابی که به سر چادری از شب دارد
جلوۀ فاطمی و هیبت زینب دارد
آفتابیست که اعجاز فراوان با اوست
باد سرمست شده، عطر خراسان با اوست
شهرِ آفت زده از رنج و بلا عاری شد
برکت از در و دیوار بر آن جاری شد
از سفر آمدهای خستۀ راهی بانو
زنده کن وادیِ مارا به نگاهی بانو
ما اسیریم و فقیریم و یتیم ای مهتاب
دختر حضرت موسی! دل ما را دریاب
قم کویر است کویری که تلاطم دارد
چادرت را بتکان قصد تیمم دارد
آمد اینگونه ولی هر چه که آمد نرسید
عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید
که اویس قرنی هم به محمد نرسید
عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید...
قصه این بود و به وصفش قلم ما در ماند
داغ دیدار برادر به دل خواهر ماند
ماند تا پنجرۀ باغ اِرَم وا باشد
حرم او حرم حضرت زهرا باشد
تا که ما روضۀ بسیار بخوانیم در آن
روضههای در و دیوار بخوانیم در آن...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #سیدحمیدرضا_برقعی
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
#حضرت_معصومه
#وفات_حضرت_معصومه
@msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
اتفاقا راوی حدیث هم از بزرگان قم بوده. «عیسی بن عبدالله اشعری قمی» را میگویم که از حضرت صادق روایت کرده: «سه گروه هستند که دعایشان مستجاب است؛ حاجی خانه خدا، جنگجو در راه خدا و مریض».
البته مریض داریم تا مریض. مریضی هست که از شدّت گناه خودش را بدبخت کرده و بعد با مریضی او را نوازش کردهاند تا کمی از گناهانش بریزد. و مریضی هست که بخاطر ایستادگی در برابر معماران گناه و سردمداران عصیان، در راه خدا جنگیده و حالا به بستر افتاده.
مثل همین روزهای فاطمهی زهرا یا مثل همین امشبِ فاطمهی معصومه. امشب قاعدتا احوالات #علیا_مخدّره دگرگون شده و بیماریش شدیدتر و دعاهایش مستجابتر. خب گداهای پررو و پرتوقع همچین مواقعی را از دست نمیدهند. مثلا با اجازه سیدالساجدین کمی دست میبرند در دعاهایش و تصرفی میکنند در ضمیرهای ابوحمزه و همینطور که خودشان را به ضریح کریمهی اهلبیت متصل کردهاند، فاطمه زهرا یا فاطمه معصومه را ـ فرقی نمیکند ـ صدا میزنند و میگویند: «بحبل مَن أتّصل أن انتِ قطعتِ حبلکِ عنّی؟»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
#وفات_حضرت_معصومه
#حضرت_معصومه
#قم_عزیزم
#علیا_مخدره
@msnote
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#وفات_حضرت_معصومه
#حضرت_معصومه
#قم_عزیزم
سالروز وفات حضرت معصومه سلام الله علیها را تسلیت عرض می کنیم
@msnote
محمدصادق
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
🔅مَرد است و شغلش🔅
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
✅از قدیم گفتهاند: «کلّ رجل و ضَیعته» یا همان «مَرد است و شغلش». حرف درستی هم زدهاند چون آدمهای معمولی اینقدر توی کارشان غرق میشوند که هویتشان را از شغلشان میگیرند. ولی آدمهای بزرگ فرق دارند و هویتشان را به جاهای بالاتری گره میزنند و اسیر شغل و حرفه و تخصصی که دارند، نمیشوند.
مثلاً؟
مثلاً یک فیزیکدان کارکشته و نخبه را تصور کنید که بگوید: « فیزیک همان هستیشناسی است و امروز در برابر سوالات بنیادی به بنبست مطلق رسیده» و به ما که از نظراتش لذت بردهایم، خیره شود و ادامه بدهد: «و مدلی برای توجیه پدیدههای قابل توجه ندارد» و در مقابل نگاههای متعجب ما که از تعداد زیاد محافظانش حیرت کردهایم، جلوتر برود: «کوانتوم دچار تناقضات درونیِ زیادی است». بعد به این گزارهها اکتفا نکند و به دنبال پاسخ جایگزین بگردد و مهمتر اینکه پاسخش را از اسلام بخواهد و با احترام، منطق و فلسفه رایج در حوزهها را بخواند و بعد با صراحت و شجاعت، در کارآمدی آنها برای جهتدهی به علوم پایه تردید کند و در این وضعیت، وقتی از مبنایی جدید خبردار شود که مدتهاست به این خلأ پی برده _ و برای امتداد فلسفه اسلامی در تحقیقات کاربردی، دست به تغییر و تحول در فلسفه صدرایی زده _ پیگیر آن مبنا شود و با شجاعت و حرّیت و بدون پایبندی به تشریفات مرسوم، از آن حمایت کند و...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
✅گفتم یک فیزیکدان کارکشته و نخبه را تصور کنید اما نه اینکه همچین آدمی ساخته تصوّر من و شما باشد. این شخص، واقعیتی بود به نام «محسن فخریزاده» که انقلاب #خمینی او را ساخته بود و بخاطر همین، هویتی جز #انقلاب نداشت. یعنی با اینکه شغل و تخصصش فیزیک بود اما از موضع انقلاب میخواست مرزهای فیزیک را بشکند. پس خیلی سریع و راحت جوش خورد با مباحث «مرحوم استاد علامه حسینیالهاشمی» که هویتی جز انقلاب نداشت و سالها پیش به این نتیجه رسیده بود که برای حفظ انقلاب باید تغییرات اساسی در هویت علمی حوزه و دانشگاه ایجاد کرد...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
✅وقتی حرفهایش را شنیدم، انگار با اولین #مدیر_انقلابی آشنا شده بودم که نه فقط سوالهای بزرگ داشت بلکه حاضر بود برای پاسخ سوالهایش، ریسکهای بزرگ بکند و مسحور و منحصر به هویت حوزوی و دانشگاهی نشود و نیاز واقعی انقلاب را در نظر بگیرد... فامیلش را حفظ نشدم اما میدانستم کاری که چند ماهی است در «حسینیه اندیشه» با موضوع «نقائص منطق صوری در عرصه تمدنسازی» درگیرش هستیم، به سفارش یک دانشمند شجاع است. عصر جمعه بود که وقتی شروع به خواندن خبرها کردم، بالاخره فامیلش را یاد گرفتم...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
✅از قدیم گفتهاند «کل رجل و ضیعته»؛ آقای فخریزاده! اشتغال به «انقلابیگری واقعی در میدان علم» عاقبتی جز شغل شریف شهادت ندارد؛ یعنی همان «مَرد است و شغلش»....
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
#شهید_هسته_ای
#شهيد_فخري_زاده
#شهيد_محسن_فخري_زاده
@msnote