eitaa logo
تو بگو ...
92 دنبال‌کننده
106 عکس
112 ویدیو
2 فایل
غایت خلقت جهان پرورش انسان‌هایی است كه در برابر شداید بر هر چه ترس و شك و تردید و تعلق است غلبه كنند و حسینی شوند (شهید آوینی)
مشاهده در ایتا
دانلود
اینجا قلبم را می نویسم 💔
بسم اللّه... «اَسلَم» کسی است که بلد است قصه بگوید؛ کلمه ها را از سرزمینش «ایران» جمع کرده و با خودش آورده کوفه محضر جانش امیرالمؤمنین (ع) ، در خانه ی حسنین قاری قرآن شده ، خوانده، نوشته، کلمه ها را در هم تنیده ، بچه ها را دور خودش جمع کرده و برایشان قصه گفته... دارم فکر می کنم آن شبِ طوفان بزرگ، اَسلَم کدام قصه را برای بچه ها گفت؟ شاید قصه ی خودشان را ، قصه ی قبل از طوفان بزرگ، قصه ی دردانگی هاشان را... ، شاید گفت شما هرکدام قصه ای دارید که تا همیشه در تاریخ خواهد ماند، و شاید این را آرام گفت، ترسید بگوید چه قصه ای... شاید اگر اسلم اینجا، غزه بود اینگونه می نوشت، همین دخترک، چقدر شیرین بوده آن روزی که بالاخره پدرش راضی شد و آن اسکیت های صورتی را خرید و دخترک با هزاران رویا و خیال آن را پوشید و اول از همه عکسی انداخت تا نشان همکلاسی هایش دهد و حال بعد از طوفان الاقصی دیگر خبری از آن آرزوها نیست، یعنی نمی شود که باشد. و هزاران کودک و هزاران قصه ی ناتمام دیگر، و آن هزاران نفر عدد نیستند ، انسانند، و انسان ها قصه دارند. پ.ن : «اسلم‌بن‌عَمر ترکی دیلمی قزوینی» یکی از شهدای نینوا، شهید ایرانی‌الاصل و اهل قزوین قدیم بوده است. وی قاری قرآن، دانای به زبان عربی و در مواقعی کاتب امام حسین (علیه‌السّلام) بوده است. @nanetazeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. بزم جوانان غزه و سرود «سوف نبقی هنا»: سوف نبقى هنا ... كي يزول الألم سوف نحيا هنا ... سوف يحلو النغم موطني موطني ... موطني ذا الإباء موطني موطني ... موطني يا أنا رغم كيد العدا ... رغم كل النقم سوف نسعى إلى ... أن تعم النعم سوف نرنو إلى ... رفع كل الهمم بالمسير للعلا ... ومناجاة القمم چقدر این صحنه آشناست، انگار جوانان خرمشهر نشسته‌اند پشت مسجد جامع توی این هوای سرد، دور آتش حلقه زده‌اند و «ممد نبودی ببینی» می خوانند‌. انگار همین چندسال پیش بود که دیوانه ای سنگی به چاه انداخت و کشور ما را درگیر جنگ کرد و جوان های خوش غیرتمان می نشستند دور هم و مثل همین جوان ها -که شب و روز عزیزانشان را زنده و مرده از زیر آوار بیرون می کشند ولی می خندند و می گویند پیروزیم، می گویند حسبنا الله و نعم الوکیل، می گویند خذ من اموالنا و انفسنا و دمائنا و ابنائنا حتی ترضی یارب، حتی ترضی یا الله...،- می خندیدند و می گفتند فدای یک لحظه لبخند اماممان... هزار و اندی سال پیش هم گویی بود، نشستند دور و بر محور ماجرا، و رجز می خواندند و می گفتند هزاران بار هم بمیریم و زنده شویم باز هم در رکاب تو حاضر می شویم، و حالا اینجا، غزه است، غزه‌ی مظلومتر از همیشه، غزه‌ی مقتدرتر از همیشه، غزه‌ی @nanetazeh
«مرحبا معتز» وقتی این جمله را «جولیا پطرس» خواننده ی لبنانی مسیحی به تو گفت، قلب من هم داشت مرحبا میگفت. به تو ، به صالح و به دهها خبرنگار دیگر که مردانه پای غربت سرزمینشان ایستادند. دلت که خسته می شود، قلبت که رمیده می شود، خودت که کم آوردی، می نویسی : اینجا هیچ چیز خوب نیست، از دو طرف محاصره شدیم، شرایط سخت شده، تنهائیم .... من هم جای تو بودم ، روی خرابه ها و آوارها نشسته بودم و جنازه ی کودکان را بیرون می کشیدم مثل تو می نوشتم، اما اینجا بیرون از غزه، یک جهان برای غزه می نویسند، برای غزه فریاد می زنند، برای سرزمینِ تو ، نه ، سرزمین همه ی ما... تو خسته نیستی معتز، فقط کمی چشمانت خواب آلود است، مرحبا معتز... @nanetazeh
درست نوشتی دلاور ، این شما هستید که زنده اید، این شما هستید که رگِ حیاتِ بشرِ امروز به همین غربت و مظلومیت شما گره خورده است. شما زنده اید، و قلبِ یک جهانِ مرده را شمایید که ذره ذره زنده و بیدار می کنید. این جهان یک نَفَس میخواهد و آن بسته به همین خون های شماست، این خون ها به زمین ریخته نمی شود، این پیکرها زیر آوار باقی نمی مانند، بلکه در رگهای این جهان مرده حیات می دمند. خون شما هر قطره اش دریایی از خون می شود و به قلب های مرده ی ما میریزد. شما تا ابد زنده اید... @nanetazeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نتوانستم ننویسم... قلب هر آزاده ای شب های جمعه بال میزند سمت کربلا، هرکس ، هرگوشه ای به اربابش سلام می دهد و با چند قطره اشک دلتنگی اش را به صاحبش ابراز می کند. این روزها و شب ها، دلِ همه ی آزادگان جهان برای یک جا می تپد ،آن هم ، « وَ لِمِثلِهِم فَلتَذرف الدموع ، براى مانند ايشان شايسته و سزاوار است كه سرشك اشك از ديدگان جارى شود » . می گویند دخترکی در کربلا زیاد بهانه ی بابا می‌گرفت 💔 @nanetazeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختران در دنیای جدید از مادری گریزانند و این شیر دختر غزّه از مادرانگی حرف می زند و می گوید : فرزندانی به دنیا خواهیم آورد که شجاع ترین و قوی ترین مردان خواهند بود. عجب چشمان نافذی دارد، انگار صدای خمینی کبیر به گوش جانش رسیده که «همیشه با بصیرت و با‏ چشمانی باز به دشمنان خیره شوید و آنان را آرام نگذارید که اگر آرام گذارید، لحظه ای‏‎ ‎‏آرامتان نمی گذارند» . عجب کلام محکم و نافذی ، گویی حاج قاسم است که در زبان این شیر دختر غزه می گوید بمب های شما از دستان ترسو و بزدل شما همچون آب فرود می آید و‌ ما نمی ترسیم. حتی آوینی هم اینجا به سخن می آید « دشمن با اينكه بارها تجربه كرده است كه با آهن نمي‌تواند بر ايمان ما غلبه كند، اما چاره‌اي ندارد جز اينكه از همين طريق عمل كند. اگر انسان از مرگ نترسد ديگر دشمن را بر او تسلطی نيست، ما از مرگ نمی ترسیم که مرگ ما شهادت است و شهادت حیات عند ربّ» @nanetazeh
من روزهاست با کسانی زندگی می کنم که هرگز از نزدیک ندیدمشان، صبح هنوز چشمانم خواب آلود است ولی اول سراغ احوال ایشان می روم، گاهی فراموش می کنم خودم هم خانه ای دارم و کاشانه ای ، انگار آنجا هستم، انگار غزه ام . در خیال و رویا تک تک بچه های از زیر آوار بیرون آمده و بی پدر و مادر را محکم بغل می کنم و می بوسم. با خودم می گویم من که عربی بلد نیستم ولی میپرسم که « جانم ، چیزی نیست ، بیا بغلم ، مادرت می آید و.... به عربی چه می شود و به اینها می گویم» ، اشک چشمانشان را پاک میکنم، روی زانوانم مینشانم و حسابی نوازششان میکنم، آنقدری که سر روی شانه ام بگذارند و آرام بخوابند. بعد بروم سراغ مادری که فرزندش جان داده و در صف کفن ایستاده و حسبی الله می گوید، محکم در آغوشش میکشم و مرحبا می گویم ، میگذارم روی شانه هایم گریه کند تا قلبش سبک شود. بعد می روم سراغ پیرزنی که نان میپزد تا بچه هایی که درصف ایستاده اند را کمی سیر کند، کمکش نان را روی تنور زیر و رو میکنم، دستم هم بسوزد عیبی ندارد، آخر خمیر چانه کردن هم بلد نیستم. و من می دانم که جهان از همین جا، از همین نقطه که اینان ایستاده اند زیرورو خواهد شد. @nanetazeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این روزها، این صحنه ها ، یک صدا کم دارد. چقدر جای خالی سید مرتضی آوینی حس می شود. شاید اگر بود اینجا برای این صحنه اینگونه می نوشت و می خواند : « خیالِ خام دشمنِ دون این است که این جوانها را محاصره کرده ، اما حقیقت چیز دیگری است، حقیقت دلِ ساده ی این جوانمرد صندل پوش است که تانک مرکاوا ، که نشانی است از قدرت دنیای مدرن را تارومار کرده، خوشحالی می کند و با صدای مردانه اش تکبیر می گوید و شاید این تکبیرش همان « و ما رمیتَ اِذ رَمَیت » رزمندگان خودمان است وقتی که می گفتند خط را ما نشکستیم، خدا شکست. آری برادر، وقت آن رسیده است که یک بار دیگر نشانه‌ی تحقق وعده‌های الهی را در آنچه می‌گذرد ببینیم و با یقینِ بیش‌تر پای در راهی نهیم که از کربلا به سوی قدس می‌رود. @nanetazeh
خیلی اتفاقی چشمم خورد به این جمله از حضرت امام : باید برای آزادی قدس از مسلسل های متّکی بر ایمان و قدرت اسلام استفاده کرد. اگر گزارشی بگیریم از بین مردم و بخواهیم ایمان را تعریف کنند چه می گویند؟ شاید کسی بگوید نماز اول وقت، یک نفر بگوید گناه نکردن ، دیگری بگوید دروغ نگفتن و.... من می گویم ایمان همین جاست، لایِ همین آوارها ، وقتی تصمیم به خوردن چای میگیری و در یک لحظه همه چیز روی سرت خراب می شود. ایمان پِیکی است که این مردم با خونشان، از زیر همین آوارها ، برای احرار و آزادگانِ جهان میفرستند. ایمان برای من نوجوان فلسطینی « احمد » است که بی هیچ اضطرابی و در آرامش کامل در جواب خبرنگاری که می گوید اسرائیلی ها میخواهند وارد شهر شوند می گوید، بیایند... ایمان برای من همان پدری است که تازه خودش و فرزندانش از زیر آوار درآمده اند و به آنها می گوید بگویید «الحمدلله» . همان مادری است که زیر تابوت فرزندش را قهرمانانه به دست می گیرد و حماسه وار رجز می خواند. همان مردی است که پلک چشمان دخترش را باز می کند تا برای بار آخر ببوسد و در صف کفن ایستاده اما لبخند می زند و قرآن می خواند. همان پرستاری است که مادرانه کودکانِ بی پدر مادر را در آغوش می کشد. همان مردمانی اند که با اشک و ناله از فراق عزیزانشان باز حسبی الله می گویند. ایمان همین جاست، همین جا، غزه ، کربلای غزه @nanetazeh
آمدم بنویسم : نمیدانم چرا!؟، اما می دانم انگار که چرا این بار، اینجا ، « صحن قدس » جور دیگری است. ساکت بود، اما واردش که شدم گوشم پر شد، پر شد از صدای فریادهای مردانه، صدای گریه ی بچه ها، صدای ناله ی مادرها، همراهش حسبی الله بود و قرآن بود و قرآن بود و قرآن . گویی بعد از هزار و چند سال دوباره این محمد است که قرآن می خواند، می خواند و قلب های مرده را بیدار می کند. هر چند دستان ستمگر و درنده خو، گوش های بشر جدید را محکم گرفته است اما این صدا آنقدر رساست که نمی شود نشنید. نمی شود نشنید و تکرار نکرد. بخوان محمد، بخوان به نام پروردگارت، بخوان و باز بخوان، برای این بهترین مردمان بخوان، برای اینان که خودشان می گویند یارب خُذ من اموالنا و انفسنا و دمائنا و ابنائنا حتی ترضی یا ربّ ، حتی ترضی یا اللّه ... اینجا ، غزه ، آیه ها هرروز نازل می شوند، هر روز به یک شأنی نازل می شوند به زبان مردمانش جاری ... @nanetazeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
« یا لَیتَنا کُنا مَعَک » امشب اینجا، این صحنه را که دیدم ، دلم هزار بار بیشتر از قبل «یا لَیتَنا» گفت. چقدر زیباست. همه ی کربلا را می شود اینجا به زبان آورد « ما رأیتُ إلا جَمیلا ». چقدر زیبا بود آن پرده از نمایش آنجا که میوه ی دلش را از دست داد و با زانو بالای سرش رفت و بلند گریه کرد و خواهر به فریاد دلش رسید. چرا هر صحنه ای که دردش بیشتر است زیبایی اش دوچندان نه صدچندان است!؟ دلم از این باران ها می خواهد، با چه زبانی بگویم من هم دلم می خواهد همین جا، توی همین سیلاب، کنار همین خرابه ها و چادرهای خیس، با شما باشم، با شما باشم و رقم بزنم این فتح نهایی را. @nanetazeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز هم مثل همین شصت و چند روز باید هم پرستاری می کرد و هم مادری. پدری با سر و روی سیاه و خونی بچه اش که او هم مثل خودش بود را دوان دوان آورد داخل بیمارستان، سرش آسیب دیده بود و خون زیادی رفته بود، هرچه گوش کرد صدای قلبش را نشنید، رگ هایش ضربان نداشت، شهید شده بود. پدر گریه می کرد و می گفت همین یکی را از پنج نفرشان بیرون کشیده بوده از زیر آوار. یک نفر بچه ی کوچکی آورد و گفت فقط توانستیم همین را بیرون بکشیم، آرام بغلش گرفت، طفل گریه می کرد و بی قرار بود، می ترسید انگار‌. گرفتش در آغوش و نوازشش کرد، بوسیدش، قربان صدقه اش رفت و آرام آرام سر و روی سیاهش را تمیز کرد. از بغلش نمی رفت بیرون، آرام سر روی شانه اش گذاشت و خوابش برد. چند نفری کف بیمارستان افتاده بودند، بینشان کودکی بود که از شدت ترس بدنش می لرزید. باید آرامش می کرد. کودکی حدود ۵ ساله با گریه دنبال خانواده اش می گشت، یوما یوما می کرد و روی سرش را با گاز استریلی که خونی هم شده بود محکم گرفته بود. گفت بیا دختر، بیا با هم ببینیم مادر کجاست.... چقدر این لحظه ها زیبا هستند، چقدر این لحظه ها را دوست دارم. شاید چند قطره فرشته با قطره های باران ، چند لحظه ای آرام کند قلب این فرشتگان را... 🍃و درود فرست بر فرشتگانی که برف و تگرگ را همراهی می کنند و با دانه های باران به زمین فرود می آیند (دعای سوم ، صحیفه ی سجادیه) @nanetazeh
🍃 او می آید و شهیدان نیز با او می آیند و آوینی روایت می کند فتح نهایی را ... @nanetazeh
سال های پیش از این بعد از محرم ها چشم به راهِ فاطمیه بودم. نه فقط برای اشک و روضه ، چشم به راهِ حضوری که محرم بود و در فاطمیه ادامه داشت. امسال اما با تو، « غزّه » ، با همین خون ها و آوارها و زخم ها و کشته هایت ، با همین گریه ها و فریادهای حسبی اللّه و نعم الوکیلت ، با صوت زیبای قرآنِ کودکانت ، فاطمیه که آمد، انگار من همانجا بودم ، گویی فاطمیه بوده این هفتاد روز . رزمندگانِ ما در دفاع مقدس با حضرت زهرا « سلام اللّه علیها» اُنسی داشتند و بعد از آن دیگر انگار نبود آن اُنس و حالِ خیلی هاشان که جاماندند بخاطر همین خوب نبود. حالا اینجا، با غزّه ، دفاع مقدسی که به بلوغ خود رسیده ، دوباره حضرتِ مادر حاضر شده است در این تاریخ ، همان حضوری که نهضتِ بیداری را در کل دنیا به راه می اندازد. وای اگر دوباره این هم تمام بشود!!؟؟؟ باز این جهانِ مُرده کجا نشانی پیدا کند از زندگی؟ کجا کمی نَفَس بکشد؟؟ اما نه، تمام نمی شود این بار ، انگار آمده که بماند... @nanetazeh
هوا خیلی سرد شده، اما نه آنقدر که بوسه ی خواهرش گرمش نکند. این بوسه در تاریخ خواهد ماند، این لرزیدن ها و تنهایی ها، این بی آغوشی های شما کودکانِ بی پدر و مادر غزّه ، همه ی اینها در دل تاریخ ثبت خواهند شد. اینجا مادری هست که نه فقط برای شما که برای یک تاریخ مادری می کند. می گویند کودکی در کربلا تنش میلرزید از ترس و پناهش آغوشِ عمه ی بی پناهش بود. @nanetazeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو را که دیدم یادم افتاد به شیرزنی که میان یک گله کفتار تنها شده بود اما می دانست که بارِ یک تاریخ افتاده روی شانه هایش. پس خم به ابرو نیاورد و با آنکه بی پناه شده بود اما حیدری رجز می خواند. زنده باشی زن، زنده باشی شیرزنِ غزّه ، زنده باشید همه ی شما دلاور زنان و مردان و کودکانتان که بار این تاریخ را بر دوش کشیده اید . آری شما شریف هستید، شما عین شرافت و عزت هستید. در این هفتاد روز هرکس خواسته مثالی از عزت و شرافت بزند نامِ شما را برده و خدا با شماست. یا لَیتَنا کُنا معکم @nanetazeh
🍃 إذهَب إلَی فِرعونَ إنَّهُ طَغَی ... َاَبَر قدرت ها طغیان کرده اند و این بار شمایید که باید به مصاف آنها بروید ، خون شما به مثابه ی تمامی حق است و غزه را همان وادی مقدس کرده. با همین خون ها به مصاف تمامیِ باطل بروید که اکنون پایان تاریخ است و قرن، قرنِ نابودی اَبَرقدرت هاست و این شمایید که دارید آن را با خون هایتان رقم میزنید. « فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ » ، من هم نعلین در می آورم و غیرها را در همین تُرابِ آغشته به خونِ شما میگذارم و میگذرم. 💔 سلام بر پیکرهای پودر شده و آمیخته با خاک ... @nanetazeh
۷۶ ؟؟ درست شمردم؟؟ پاییز بود این که گذشت؟؟!!! ۷۶ شب ، یلدا 💔 طولانی می شوند و سخت صبح می شوند، یک شبش دم خواب بودم که بیمارستان را نامردانه زدند، شب دیگرش بود که بی وقفه آتش میریختند، با هواپیماهای سوخت رسان به بمب افکن هاشان سوخت میرساندند و می زدند، می زدند و آن پایین مردمانی بودند و هستند که با کشته شدنشان زنده تر می شدند، همانند اصحاب سیدالشهدا که با هر زخمی حاضرتر می شدند . و این صحنه ها ۷۶ شب است تکرار می شوند،« اما تکراری نه ». هر پرده از این نمایش زنده تر است از پرده های قبل تَرش. دلم از این یلداهای بی تکرار می خواهد. از همین ها که رنگ سرخش بیشتر به خون می نماید تا انار ؛ از همین ها که اشک دارد اما مصیبت نیست، همه حماسه است و ایثار، همه زیبایی است. یلدا در غزّه می چسبد ، دور همان آتشی که جوانانمان، آری جوانانِ ما نشستند و «سوفَ نَبقَی هُنا» خواندند. چقدر ذوق دارد گفتنِ این جوانانِ ما 🍃 و « یا لَیتَنا کُنّا مَعَکُم » @nanetazeh
🍃 سلامٌ هِی حَتّی مَطلَعِ الفَجر صبح میشه این شب 🇵🇸💔 @nanetazeh
نوشته : شش ماه از ازدواجمان میگذرد و آرزوی فرزندی را داشتیم که شبیه خودش باشد. در خانه ای ساده زندگی میکردیم اما گویی قصری بود در بهشت. با شروع جنگ از شهر غزّه به خان یونس آمدیم ، صهیونیست ها ادعا داشتند اینجا امن است و کاری با ما ندارند. امشب همسرم شهید شد، رفت و تمام آرزوهامان را با خود برد .از او همین کفش ها برایم مانده که تا دم مرگ با من خواهد ماند. ✍️ شاید خانم همسایه آمده و گفته دختری را میشناسد که به درد پسرشان میخورد. یا شاید دختر دم مغازه بوده و پسر هم سر کوچه حواسش به مغازه و دختر ؛ یا شاید همکلاسی دانشگاهش بوده و یک درس مشترک با هم داشتند و یا شاید.... 🌱 چقدر عسل بوده آن لحظه که « قَبِلتُ » از لب هاشان جاری شد و چقدر منتظر ماندند تا دخترِ کوچکِ همسایه دست بردارد از لباس عروس و لحظه ای تنها بمانند تا بتوانند یک دلِ سیر، بدون نگاهِ کنجکاو اطراف به هم نگاه کنند ، بخندند و بچینند آرزوهاشان را. + ای کاش بچه هامان به خودت بروند - نه ای کاش به تو بروند + نه آخر تو زیباتری - تو هم زیبایی ، اصلا من به زیبائیش کاری ندارم می خواهم شبیه تو باشند تا هرموقع نگاهشان میکنم تو را ببینم. تَه دلم میلرزد که نکند روزی برسد که دیگر تو را نداشته باشم. و حالا بعد از ۶ ماه دختر ماند و همین یک جفت کفش... ای کاش کفش های هر آدمی شبیه صاحبش بود @nanetazeh