به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را
┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ ملازمان ] جمع ملازم؛ یعنی کسی که همواره نزد کسی است و به معنای همراه، نوکر، خدمتکار، نزدیک، غلام و خدمتکار است و "ملازمان" یعنی همراهان، نوکران، خدمتکاران و نزدیکان
[ سلطان ] پادشاه؛ ولی در اینجا مقصود پادشاه نیست و بلکه مقصود معشوق است؛ یعنی کسی که سلطان دل ها است یا بقول حافظ:
گفتم ای سلطانِ خوبان رحم کن بر این غریب
[ دعا ] درخواست، خواهش
[ نظر ] نگاه، توجه، عنایت
┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
حافظ می گوید: چه کسی این دعا و این درخواست و این خواهش من را به همراهان آن سلطان عشق، سلطان دل ها و آن محبوب معشوق می رساند؟ تا آن ها هم به او برسانند.
خوب درخواست و خواهش او چیست؟ ملازمان سلطان به سلطان چه خواهش و درخواستی برسانند؟ درخواست این که بالاخره او پادشاه و سلطان است، سلطانی و پادشاهی هم جای شکر و شکرانه دارد، شکر و شکرانه ی پادشاهی این باشد که توجه و محبتش را نسبت به دیگرانی که گدای توجه او هستند، نیازمند نظر و نگاه او هستند، دریغ ندارد.
این غزل عاشقانه است و مخاطب حافظ معشوق زمینی است که هوادار فراوانی دارد و از آن هواداران می خواهد که وساطت و شفاعت کنند و این درخواست را به معشوق و محبوب برسانند؛ اما هدف حافظ همان معشوق اَبد و ازل است؛ یعنی خداوند که ملازمان و بندگان فراوانی دارد و در حقیقت آنها را به شفاعت می خواند و می خواهد که نظر خداوند را به او متوجه کنند؛ خداوندی که سلطان و سلاطین است و از نام های او "سلطان" و پادشاه مطلق است.
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را
┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ رقیب ] نگهبان، پاسبان، مراقب. همینطور وقتی دو نفر عاشق کسی باشند یا عاشق چیزی باشند، هر کدام از آنها را "رقیب" می گویند؛ اما در ادبیات و زبان حافظ "رقیب" یعنی مخالف، مدعی و بدخواه که در اینجا به همین معناست
[ دیو ] جن؛ جن اگر مذکر باشد "دیو" نامیده می شود و اگر مونث باشد "پری" نامیده می شود؛ اما در ترجمه های قرآنی شیطان را به دیو ترجمه می کنند و ملک را به فرشته و در اینجا هم به همین معناست؛ دیو یعنی یک موجود بسیار زشت و پری یعنی بی عیب و زیبا
[ سیرت ] طریقه، روش، خلق و خوی
[ پناهم ] از ریشه و مصدر "پناهیدن" است. در زبان و ادبیات قدیم فراوان بکار می رفت:
بر که پناهیم تویی بی نظیر
در که گریزیم تویی دستگیر
اما به مرور زمان استعمال این کلمه کمتر شد و امروز چنین استعمالی وجود ندارد و بیشتر از قالب های "پناه بردن" و "پناه گرفتن" استفاده می شود و دیگر «به پناهم» گفته نمی شود و امروز «به پناه می روم» می گویند
[ مگر ] مگر اینکه، امید است که، باشد که
[ شهاب ] به آن شعله مانندی گفته می شود که مانند تیر شب ها از دل آسمان دیده می شود که با شتاب و سرعت به زمین حرکت می کند. پس "شهاب" به معنای شعله است
[ ثاقب ] سوراخ کننده؛ چون آن شعله به سمت زمین پُر شتاب در حال حرکت است و فضا و جو زمین را سوراخ می کند و به پایین می آید بدان "شهاب ثاقب" گفته می شود. "شهاب ثاقب" یک ترکیب قرآنی است که در سوره ی صافات و آیه ی ۱۰۷ آمده و در این آیه اشاره دارد به اینکه گاهی شیاطین قصد دارند راه به آسمان پیدا کنند، به اسرار آسمانی پِی ببرند و سخنان فرشتگانی که ساکنان آسمان هستند را بشنوند؛ اما خداوند شهاب ثاقب(یک شعله ی آتشین) مثل تیر به سمت آنها روانه می کند و به این وسیله آنها را دور می کند
[ آن شهاب ثاقب ] اشاره به چنین شهابی و چنین ماجرایی دارد
[ خدا را ] "را" یعنی برای و بنابراین "خدا را" یعنی برای خدا، بخاطر خدا
┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
نفس آدمی در وجود آدمی رقیب، مخالف، دشمن و بدخواه آدمی ایست. سیرت، روش، خلق و خوی او هم همان شیوه، روش و اخلاق زشت شیطانی ایست و لذا حافظ تعبیر "دیو سیرت" می آورد.
حافظ می گوید: از من در برابر این نفس پلید کاری ساخته نیست و باشد آن شهاب ثاقبی که در قرآن آمده و بوسیله ی آن شیاطین پلید را دور می کند تا به آسمان نزدیک نشوند، همان شهاب ثاقب یار و مددکار من بشود و برای خدا و بخاطر خدا فرود بیاید و این نفس را که مثال همان دیو و شیطان را دارد از من که می خواهم آسمانی بشوم و هوای آسمانی شدن را در سر دادم دور بدارد.
جالب است که بدانید مولوی هم چنین درخواستی دارد؛ اما او در قالب مناجات و بگونه دیگری می گوید:
دست گیر از دست ما، ما را بخر
پرده را بر دار و پرده ی ما مدر
باز خر ما را ازین نفس پلید
کاردش تا استخوان ما رسید
از چو ما بیچارگان این بند سخت
کی گشاید ای شه بیتاج و تخت
این چنین قفل گران را ای وَدود
کی تواند جز که فضل تو گشود
یعنی مولوی هم به این نتیجه رسیده که بی مدد خداوند و بدون لطف و عنایت او هرگز آدمی از شیطان پلید و نفس خویش نجات نمییابد
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
مژه سیاهت اَر کرد به خون ما اشارت
ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا
┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ مژه ] تار های کمانی شکلی است که در لبه ی پلک ها و اطراف چشم قرار دارند
[ اشارت کردن ] فرمان دادن
[ به خون اشارت کردن ] فرمان دادن به ریختن خون کسی
[ فریب] در گذشته "فِریب" و امروز "فَریب" تلفظ می شود که به معنای حیله و مکر است
[ بیندیش ] از ریشه ی "اندیشیدن" به معنای ترسیدن و "بیندیش" یعنی بترس
[ غلط مکن ] این فعل در قدیم مثل امروز معنای منفی نداشت و البته هنوز هم در فارسی افغانستان آن بار منفی در زبان فارسی ما را ندارد." غلط مکن" در گذشته به معنای اشتباه نکن امروز است؛ امروز می گویند: «اشتباه نکن» و در گذشته می گفتند: «غلط مکن»
┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
حافظ در این بیت به یک محبوب خطاب می کند، محبوبی که اطرافیانی دارد؛ ولی اطرافیان او خوب نیستند و پیوسته و همواره تلاش می کنند که دیگران را مثل حافظ و امثال او را از چشم او بیندازند. حافظ به آن محبوب و به آن کسی که دوستش دارد هشدار می دهد و می گوید: مراقب اطرافیان خود باش که کلاه سَرت نگذارند و دوستانت را از چشمت نیندازند؛ ولی بالاخره حافظ است و چون حافظ است، همین معنای ساده را در اوج زیبایی و ظرافت بیان می کند.
حافظ اولا محبوب خودش را؛ یعنی آن کسی که سخت دوست دارد را به "چشم" تشییه می کند و می گوید: تو برای من و امثال من مثال چشم را داری و اصلا با تو دنیا برای ما دیدنی و تماشایی است و با تو ما دنیا را می بینیم و بی تو دنیا برای ما تار و تاریک است.
و دیگر آنکه افرادی که در اطراف تو هستند و این اطرافیان تو که هر کدام مثال مژه ای در اطراف چشم دارند، می خواهند تو به ما توجه نکنی و این یعنی خون ما را ریختن و این با کشتن ما هیچ فرقی نمی کند و ما با این کار می میریم. بقول مولانا:
بیتو فنا و مردنا
و به همین خاطر نهیب می زند که مراقب باش تا تو را فریب ندهند و هرگز چنین اشتباهی نکنی که به ما نظری نکنی و در حقیقت حافظ با این بیان لطیف خودش جایگاه محبوب را نشان می دهد که محبوب هر که باشد(زمینی باشد یا آسمانی باشد، مادی باشد یا معنوی باشد) مثال چشم را دارد و بی اعتنایی و بی توجهی او چیزی شبیه مردن برای محب و عاشق است.
و دیگر آنکه در کنار محبوب(چه زمینی و چه آسمانی) همیشه یک موانعی وجود دارد؛ ولی آدمی نباید دست از طلب خودش بردارد.
حافظ می گوید: اگر یکی از اطرافیانت ای چشم و چراغ من که برای تو مثال مژه ی سیاه را دارد، خواست و فرمان داد که خون ما را بریزی؛ یعنی به ما توجه نکنی چون توجه نکردن تو به معنای کشتن و ریختن خون ما است. بدان که دارد فریبت می دهد و بترس از این فریب که تو با این کار و کار از این جنس آدم ها، تمام دوستداران و هوا خواهان خود را از دست می دهی و تنها می شوی.
محبوب من! اشتباه نکن ما را از نظر دور مدار....
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
دل عالمی بسوزی چو عِذار بَرفروزی
تو از این چه سود داری که نمی کنی مدارا
┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ عالم ] "عالم" به معنای جهان و دنیا است؛ اما در اینجا به معنای مردم دنیا است
[ عالمی ] مردم جهانی
[ دل عالمی بسوزی ] دل عالمی را به عَزا می نشانی و دل مردم بسیاری را می سوزانی
[ عذار ] "عذار" در حقیقت به معنای تار های موی بسیار نازک و ظریفی است که بر پشت لب و گونه رویده می شود؛ اما در زبان حافظ و مجموعا در ادبیات فارسی "عذار" به معنای رخسار، چهره و صورت است
[ عِذار برفروزی ] کنایه از خشمگین شدن، خشم گرفتن، چهره را در هم کشیدن
[ مدارا کردن ] نرمی و ملایمت نشان دادن، به لطف و لطافت رفتار کردن
┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
حافظ به محبوب خود اشاره و خطاب می کند که حتی این محبوب می تواند خداوند سبحان باشد.
حافظ می گوید: تو وقتی چهره در هم می کشی؛ یعنی تو وقتی خشمگین می شوی، دل های بسیاری را به آتش می کشی. پس بیا و مدارا کن، کوتاه بیا، نادیده بگیر و ببخش. دیگران اگر اغماض نمی کنند، اگر نمی بخشند، اگر با ملایمت و ملاطفت رفتار نمی کنند، بخاطر این است که با این کار دل آنها خنک می شود. اگر دیگران خشمگین می شوند بخاطر این است که به هم ریخته اند، آشفته شده اند و با این کار یک تسلایی پیدا می کنند؛ اما تو که به هم نمی ریزی.
حافظ می گوید: دیگران نیازمند چنین رفتاری برای تسلا و آرام کردن خود هستند و از این کار حقیقتا سود می برند؛ اما تو که بی نیازی از هر سود، تو که در پی سود و صرفه نیستی، پس خشم نگیر و ببخش. اگر جوانی و خامی کردیم، نادیده بگیر که ما تاب خشم تو را نداریم، خشم تو عالم سوز است.
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ همه شب ] تمام شب، در طول شب، از سر شب تا به صبح
[ نسیم صبحگاهی ] باد خنکی که به وقت صبحگاه می وزد و غنچه ها را گل می کند
┈┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
غنچه ها اول صبح باز و شکفته و گل می شوند. در ادبیات ما آن چیزی که غنچه ها را گل می کند همان "نسیم صبحگاهی" یا "باد صبا" است.
حافظ خودش را غنچه می داند و مانند غنچه گرفته، دل تنگ و فرو بسته است. غنچه ای که نه جلوه ای دارد، نه جمالی دارد و نه عطر و رائحه ای.
حافظ می گوید: تمام شب و تا به صبح امیدم به این بود که صبح از راه برسد و محبوب و معشوق من پیامی از جنس پیام هایی که برای آشنایان و عاشقان خودش می فرستد، برای من آشنا و عاشق و شیدا هم بفرستد و با این کار من را هم بنوازد؛ یعنی نوازشی کند.
حافظ می گوید: من این امید را از شب و از بیداری ها و نجواهای شبانه دارم چون بقول آن شاعر که گفت:
چنین شنیدم که هر که شبها نظر ز فیضِ سحر نبندد
مَلَک ز کارش گره گشاید؛ فلک به کینش کمر نبندد
مگر می شود انسان اهل شب باشد، شب خیز و سحر خیز باشد و روز گره به کارش بیفتد؟ و یا گره بیفتد و باز و گشوده نشود؟ امکان ندارد.
حافظ می گوید: تمامی شب ها به این امید بیدارم که صبحی از راه برسد و یک کسی نقش نسیم صبحگاهی را باز کند؛ یعنی چطور نسیم غنچه را باز و گل می کند، او هم بیاید وجود و دل من را که مانند غنچه گرفته است، با پیامی که از ناحیه ی محبوب و معشوق من می آورد و همان پیامی که برای عاشقان می برد و غنچه وجودی آنها را گل می کند و به این طریق آنها را مورد نوازش و عنایت قرار می دهد، من را هم همانگونه بنواز و مورد عنایت و لطف خود قرار بدهد.
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________