eitaa logo
حریم عشق
177 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
تقلـب‌فقط‌یڪ‌جـاجایزه! اون‌هـم‌سر‌امتحـاناٺ‌خُـدا بایـد‌سرتو‌بگیـرۍ‌بـالا، از‌روۍِ‌برگہ‌شهدا‌ تـقلب‌ڪنـے،،،🙃♥️ ‌
اینم از آخرین جمعه ی سال 1401😄🌱 امسالم با تموم خوبیا و بدیاش تموم شد... همه خودمونو آماده کردیم برای شروع سال جدید فقط کاش اون بود... خیلی دوست داشت بیاداا اما مثل اینکه ما ادمای پایه ای نیستیم... اون از اول تا اخر هفته منتظر برگشت ما بودااا اما مثل اینکه ما به هرچیزی اعتنا میکنیم الا اون... سال جدیدم دوباره باید بدون اون شروع کنیم... و دوباره از اول سال او منتظر ما هست تا آخر سال... شاید ما تصمیم گرفتیم برگردیم!.. شاید تو این سال جدید فهمیدیم چرا دنیا بهم ریخته... شاااید اینو درک کردیم غروب جمعه هایی که یکی پشت هم میان و میرن شاید غربت غروب جمعه رو حس کردیم... شاید صدای قلبی که هرلحظه میشکنه رو شنیدیم.. صورتی که هر ثانیه به خاطر گناهای ما از خجالت پیش خدا قرمز میشه... و صدای دعاهای نیمه شب قنوت نماز شبش برای ما.... ای کاش اینو درک کنیم که مهدی نیست ...🙂🚶🏿‍♀
شرایط همسایگی کانال حَریم عشق :)✿ 👇🏻 ۱- امار ۵۰+ باشه ۲-لینک کانال مارو در لیست همسایه ها قرار بدید ۳-پیام هایی رو که هشتک فور داره در کانالتون فوروارد کنید جهت همسایه شدن به لینک ناشناس پیام بدید و ایدیتون رو بفرستید تا مدیر کانال بیاد پی وی تون🌿✨
میدونےچرا‌ازحجاب‌بدش‌میاد..؟ چون‌بالا‌سرش‌یہ‌ناظمے‌بوده‌کہ‌مدام‌بھش‌با‌ اخم‌گفٺہ‌روسریت‌نیفته... چون‌یہ‌معلمی‌داشته‌کہ‌بھش‌نگفته‌چقدر چادربھش‌میاد چون‌همش‌بھش‌گفتن‌اگہ‌حجاب‌نداشتہ‌باشے میری‌جھنم:| نگفتن‌اگہ‌با‌حجاب‌باشی‌خدا‌عشق‌میڪنه‌♥️ با‌دیدنت ؛ چون‌بھش‌نگفتن‌اگہ‌حجاب‌داشته‌باشی‌نگاه‌ طمع‌کسےسمتت‌نمیاد!(: چون‌فڪر‌کرده‌اگہ‌بھش‌میگےروسری‌سرت‌ باشہ‌بخاطر‌اینه‌کہ‌بقیہ‌بہ‌گناه‌نیفتن! چون‌نفھمیده‌ڪه‌تو‌برا؎خودش‌میگۍ... با‌روش‌درست‌امر‌به‌معروف‌و‌نھۍاز‌منڪر حجاب‌داشته‌باشیم...
014-Haj.j-ghaffarian-www.Ziaossalehin.ir-sahebe-sal.mp3
7.95M
حال ِ دلم با تو خوبه ، محول الاحوال ِ دلم :)*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 - بوي خون ممکنه حیوونواي وحشی رو به طرفمون بکشه . باید حواسمون به همه چی باشه . زودتر کارمون تموم بشه بهتره . من – نمی شه از گوشیم زنگ بزنیم و بگیم کجایم ؟ سري تکون داد . اولا بعید می دونم اینجا آنتن بده . دوما گوشی من کاملاً از بین رفته . مال شما رو نمی دونم . سوماً معلوم نیست دقیقاً کجاییم . من فقط می دونم از شیراز رد شده بودیم . این چیزي بود که یکی از مهماندارا قبل از سقوط داشت می گفت . سري تکون دادم و سکوت کردم . دلم می خواست داد بزنم . چه شانسی ! نه می دونستیم کجاییم و نه می شد به جایی خبر بدیم . از طرفی ممکن بود با هر چیزي رو به رو بشیم . حیووناي خطرناك و وحشی . اصلا دلم نمی خواست غذاي حیووناي گرسنه بشم . مرگ دردناکی بود . حتی دردناك تر از مرگ با سقوط هواپیما . بی اختیار از اینکه که نمی دونستم قراره چی بشه بغض کردم . به کارم سرعت دادم . اون بین دنبال کیفم هم بودم . بالاخره هم گیرش آوردم . اما درب و داغون . به غیر از کیف پولم چیزي توش سالم نمونده بود . گوشی بدبختم کاملا داغون شده بود . بعد از یکی دو ساعتی کارمون تموم شد . ولی از بین اون همه آدم فقط دو نفر زنده بودن . دو تا مرد . که یکیشون سن بالایی داشت و ضربانش خیلی ضعیف بود . و اون یکی که کمی جوان تر بود . هر دو بیهوش بودن . و خون زیادي ازشون رفته بود . هر دو رو نزدیک قسمتی که به بیرون راه داشت گذاشتیم و من هم کنارشون نشستم تا اگه یکیشون چشماش رو باز کرد بفهمم . اون مرد جوون هم رفت به سمت جایی که می شد گفت قسمت قرار دادن مواد غذایی بود . بعد از دقایقی اومد . با چهارتا بطري آب و چندتا بسته . نزدیکم که رسید دستش رو براي نشون دادن وسایل داخلش جلوم گرفت و گفت . - همینا سالم مونده بود . چیز بیشتري باقی نمونده . باید تا زمانی که پیدامون کنن با اینا سر کنیم . با درموندگی پرسیدم . من – کافی نیست ؟ سري تکون داد . - غذاي زیادي نیست . آب هم که اگر فقط براي خوردن بود بازم کم بود چه برسه به اینکه .... و سکوت کرد . یه کم فکر کردم ببینم منظورش چیه . که با فشاري که توي مثانه م اومد منظورش رو خوب فهمیدم . یعنی دستشویی رفتنمون هم باید جیره بندي می شد . براي بار هزارم توي دلم گفتم " واي خدا ! چه مصیبتی " با کمک مرد جوون بیرون رفتیم . چیزي تا تاریک شدن کامل هوا نمونده بود . فقط یه کورسوي اصی از نور خورشید باقی مونده بود . از روي اون سنگا که رد شدیم چند قدم اون طرف تر زمین کمی هموار بود . تموم مدت گوشه ي لباسش رو گرفته بودم که نیوفتم . اون بدبخت هم سعی کرد باهام کنار بیاد . گرچه که آخرش گفت ..... 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 - من نمی دونم شما خانوما چرا انقدر به پاشنه بلند علاقه دارین . بقیه ي کفشا کفش نیست ؟ بدون اینکه جوابش رو بدم پشت چشمی نازك کزدم و روي یکی از سنگا نشستم . اونم به سمت هواپیما راه افتاد . دستی به مانتوم کشیدم که به لطف سقوط چند جاش پاره شده بود . شلوارم هم که دست کمی ازش نداشت . دوباره فشار مثانه م یادم انداخت نیاز مبرمی به دستشویی دارم . رو به مرد جوون گفتم . من – آقاي ... چرخید به سمتم . - درستکار هستم . واي . چنان با لحن خاصی گفت انگار از روزي که دنیا به وجود اومده این جناب همه ي کاراش درست بود و به این خاطر این اسم رو براي نام فامیلش انتخاب کردن . زیر لب " از خود راضی " اي بهش گفتم و بلند رو بهش گفتم . من – آقاي درستکار اینجا کجا می شه ... و حرفم رو خوردم . روم نشد بگم نیاز به دستشویی دارم . همونجور که سرش پایین بود اخمی کرد . انگار داشت سعی می کرد بفهمه منظورم چیه . تو دلم گفتم " خوب بفهم منظورم چیه دیگه . وگرنه ناچار می شم تو روت بگم . اونوقت تو بیشتر از من خجالت می کشی برادر " ... متفکر برگشت و نگاهی به سمت هواپیما انداخت . همونجور بلند گفت . درستکار – فکر کنم بشه رفت پشت هواپیما . بهتره زیاد دور نشین که اگر مشکلی پیش اومد بتونم کمکتون کنم . بلند شدم و درمونده نگاههی به کفشام کردم . چه جوري دوباره این راه سنگلاخی رو طی می کردم ؟ صداش باعث شد نگاهش کنم . درستکار – بهتره از این طرف برین سمت هواپیما . این قسمت راهش بهتره . نگاه کردم به سمتی که اشاره می کرد . منظورش این بود که برم سمت مخالف جایی که ازش بیرون اومده بودیم . راست می گفت راهش بهتر بود و دید هم نداشت . بلند شدم برم اون طرف . که اومد به سمتم و یکی از بطري هاي آب رو گرفت طرفم . بطري رو گرفتم و زیر لب تشکري کردم . سعی کردم خیلی آب هدر ندم . معلوم نبود چه بلایی سرمون بیاد . تا کی اونجا بمونیم . بدون آب هم که نمی شد کاري کرد . وقتی برگشتم دیدم منتظرم نشسته . با دیدنم بلند شد . درستکار – اگر کار دیگه اي ندارین این کلت رو بگیرین و همین جا بمونین تا من بیبنم می تونم یه آتیشی درست کنم یا نه . متعجب گفتم . من – با چی آتیش درست کنین ؟ با دست به کمی اون طرف تر اشاره کرد . درستکار– اونجا چندتا درخته احتمالا چندتا چوب خشک هم باید باشه . ناچاریم هر جور می تونیم یه آتیش به پا کنیم . اینجوري حیوونا نمی تونن غافلگیرمون کنن . با ترس سري تکون دادم . کلت رو گرفتم و نشستم و منتظر شدم ببینم چیکار می کنه .... 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛🌿
پسری از دختری شماره خواست.😶 دختر گفت چرا نه🍁؟بفرمایید این شماره من: 17_ 32 . پسر شگفت زده شد😳 و گفت: این چه نوع شماره ایست؟🤔 دختر پاسخ داد : قرآن سوره17 آیه 32. خداوند می فرماید:👇 (وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَا ) به زنا نزدیک نشوید/!/ 🍃دیدی تا یه جوک باحال میبینی درجا پخش میکنی !!! حالاببینم سوره ای ازقرآن که معادل یک سوم قرآن هست راچکارش میکنی.. ﷽ ﴿.قُل.هُوَ.اللَّهُ.أَحَدٌ.۞.اللَّهُ.الصَّمَدُ.۞.لَمْ.يَلِدْ.وَلَمْ.يُولَدْ.۞.وَلَمْ.يَكُن.لَّهُ.كُفُوًا.أَحَد.﴾. فکرش رابکن.. روزقیامت باخودت میگی کاش بیشتر میفرستادم...
کاش امسال خدا رزق مرا بنویسد😍👇🏻: اربعین، پایِ‌پیاده، سفرِکربلا . . .💔🖐🏾
حریم عشق
کاش امسال خدا رزق مرا بنویسد😍👇🏻: اربعین، پایِ‌پیاده، سفرِکربلا . . .💔🖐🏾 #عید_کربلا #سال_۱۴۰۲
کاش‌برسه‌یه‌روزی‌که‌ با بابامهدی(عج)‌، سفره‌هفت‌سین‌مون‌رو‌اینجابچینیم🖐🏾❤️😄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌میدونے اولین‌کسی‌که‌پروفایلتو‌میبینه امام‌زمانه! میدونے اولین‌کسی‌که‌بیوتومیخونه امام‌زمانه! میدونے اولین‌کسی‌که‌استوری‌هاوضعیت‌هات‌و پستاتومیبینه امام‌زمانه! میدونے امام‌زمان‌خبرداره‌توگوشی‌ماچیامیگذره؟ تصورکن‌الان‌کنارته ایشون‌تورومیبــینه ‌میبـینه‌‌به‌چیاتـوگوشـی‌نگاه‌میکنے؟ بخاطرحرمت‌امام‌زمان پروفایل‌ها،استوری‌ها، وضعیت‌ها، بیوها، پستامون‌وگوشیمون‌جوری‌باشه‌ وقتی‌امام‌زمان‌میبینه لبخندبزنه...🙂🌱♥️
هدایت شده از اَنارستــــــون
گمان مَبَر که ز خاطر کنم فراموشت... _شادی روح شهدا صلوات🌹
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 نیم ساعت بعد به زور آتیشی به پا کرد . البته با استفاده از یه سري چوب و روکش چندتا صندلی و کبریتی که از جیب مسافراي به ملکوت پیوسته پیدا کرده بود . خوبی آتیش این بود که دیگه تو تاریکی نبودیم . جایی نزدیک آتیش رو براي نشستن انتخاب کردم . خودش هم رفت کمی اون طرف تر . نگاش کردم ببینم چیکار می کنه که دیدم شروع کرد به تیمم کردن . بعد تکه پارچه اي پهن کرد و ایستاد به نماز خوندن . پوفی کردم . این وضع و اینجا نماز خوندنم داشت ! نمازش که تموم شد رو کرد بهم . درستکار – نمازتون رو زودتر بخونین بهتره . اینجا افقش معلوم نیست . خوشم نیومد گفت نماز بخونم . میخواستم بگم تو چیکار به کار من داري ! همین که تو نمازت رو خوندي بسه اصلا دلم میخواد قضا بشه . دیگه چیکار به نماز من داري . اما در یک حرکت خبیثانه جواب دادم . من – من نماز نمی خونم . و این حرفم باعث شد با بهت نگاهم کنه . منم زل زدم تو چشمش . تازي فهمیدم چشماي جناب برادر درستکار سبز تیره ست . سریع نگاهش رو ازم گرفت و در سکوت بلند شد و پارچه رو جمع کرد . بدون حرف اومد و جایی نزدیک آتیش نشست و چشم دوخت بهش . چند دقیقه اي که گذشت از تصور اینکه باید تا صبح همینجوري صمم بکم بشینیم اعصابم به هم ریخت . خدا هم عجب برنامه اي برام درست کرده بود . نکرده بود یکی رو نصیبم کنه که بشه دو کلوم حرف زد باهاش . این برادر الهی به خاطر ترس از آتیش جهنم سعی میکرد باهام حرف نزنه . بی اختیار با صداي آرومی گفتم . من – واي خدا . درستکار – وقتی حاضر نیستین براش نماز بخونین چرا صداش می کنین ؟ پر حرص نگاهش کردم . در حالی که هنوز به آتیش خیره بود حرف می زد . من – دلم نمی خواد بخونم چون من رو وسط این بیابون ول کرده . درستکار – مگه ازش طلبکارین ؟ اخمی کردم . دلم می خواست بگم " به تو چه " .. ولی در عوض گفتم . من – آره . وقتی ما رو آفریده در قبال ما مسئوله . درستکار – درسته مسئوله ولی وظیفه نداره . در ضمن مسئوله که الان صحیح و سالم اینجا نشستین دیگه . با سر به هواپیما اشاره کردم . من – اونا که سالم نیستن ! درستکار – اونا وقتش بود که برگردن پیش خودش . من – ولی حق نداشت ما رو اینجوري ، اینجا ول کنه . درستکار – حق و نا حق رو خودش معین می کنه . نه مایی که حتی نمی دونیم چی به صالحمونه و چی نیست. انگار ایشون وکیل وصی خدا بود که اینجوري ازش طرفداري می کرد . براي اینکه بهش نشون بدم خودش هم به حرفاش اعتقاد نداره گفتم . من – خودت الان ناراحت نیستی که اینجایی ؟ 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙|
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 کمی مکث کرد . کمی بعد آروم گفت . درستکار – حتماً حکمتی داره ! پوزخندي زدم . من – از اونایی هستی که هر چیزي رو به حکمت خدا ربط می ده و خودش رو راحت می کنه ؟ یه کم فکر کنی می بینی همچینم حواسش به ما نیست . درستکار – حواسش بهمون هست که سالمیم . وگرنه می تونست خیلی راحت دست و پا یا شایدم بدتر، چشمون رو ازمون بگیره . با این سقوط هر چیزي امکان داشت و چندان بعید نبود . رفتم تو فکر . خوب از اینکه سالم بودیم خیلی هم خوشحال بودم . راست می گفت . می تونست اتفاق بدي برامون بیفته . ولی این دلیل نمی شد که بگم خدا ممنونم که من رو وسط این بیابونی که معلوم نیست چه جک و جونوري داره انداختی . طلبکار گفتم . من – خودت از این سقوط ناراضی نیستی ؟ خیلی قاطع جوابم رو داد . درستکار – نه . چون می دونم یا داره امتحانم می کنه که ببینه تو سختی ها چه جوریم ! نا فرمانی می کنم ؟ کفر می گم ؟ حواسم هست که همه چی تو فرمان خودشه ! ایمانم محکمه یا نه ؟ ... یا ممکنه تاوان یکی از گناهانم باشه که باید شکرش رو به جا بیارم که بدتر از این رو برام نخواسته ... یا می خواد با این سختی بهم درجه ي بالاتري بده . مثل کربنی که وقتی قراره بشه الماس باید فشار و گرماي خیلی زیادي رو تحمل کنه . براي همین ناراضی نیستم . پوزخندي زدم . من – معلوم نیست تا فردا زنده بمونیم یا نه اونوقت چه تعبیري داري از این سقوط پر دردسر ! نگاهی به آسمون انداخت ... درستکار – اگه بهش ایمان داشته باشین این تعبیر عجیب به نظر نمیاد . با حالت تمسخر گفتم . من – ایمان چه ربطی داره به این چیزا ؟ درستکار – ایمان یعنی اعتقاد قلبی . یعنی اعتماد داشتن بهش که هیچوقت بد بنده ش رو نمی خواد . من – وقتی طعمه ي گرگا شدیم می بینیم این ایمان به چه دردي می خوره ! سرش رو چرخوند به سمتم و در حالی که جایی تو تاریکی رو نگاه می کرد گفت . درستکار – وقتی نماز نمی خونین یعنی ایمانتون به قدري نیست که بخواین بهش اعتماد کنین دیگه ! با تندي گفتم . من – من دلم نمی خواد نماز بخونم . چه اجباریه که شما دائم بهم می گین ! با طمأنینه گفت . درستکار – نماز یعنی حرف زدن با خدا . شما اگه کسی رو دوست داشته باشین دلتون نمی خواد باهاش حرف بزنین ؟ من – خوب چرا ! ولی می شه معمولی هم با خدا حرف زد .این نماز خوندن خیلی خنده داره . روزي چندبار باید دولا راست بشی که چی بشه ؟؟؟؟ 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙|
"•❈﷽❈•" آقا نخون نخون که اگه خوندی مجبوری باید کپی کنی منم خوندم مجبور شدم کپی کنم نخوووون عجب آدمی هستی تو دیگه . . . . . . . . . . خیلی دلت میخواد بخونی باشه . . . . . . . . . برو پایین . . . . . . . آره برو . . . . . . . . اینم مطلب . . . . . . برچهره دل ربای مهدی (عج) صلوات اگه این پیامو تو گروه یا کانال دیگه نذاری تا آخر عمر مدیونی واسه گل روی امام زمان بفرست!!!!
عید است ولی بدون او غم داریم😔 عاشق شده‌ایم و عشق را کم داریم🙃 ای کاش که این عید ظهورش برسد🤲 اینگونه هزار عید با هم داریم😍 اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🌹 سال نو پیشاپیش مبارک
‹ خبرےخوش‌برای ِمسلمانان🧡🗞 ؛ ماه ِمبارك‌رمضان‌تاریخ‌۱٤٠٢٫١٫٣روز ِ پنجشنبہ‌می‌باشد.پیامبراکرم‌'ص'فرمود : هرکس‌خبرماه‌ ِمبارك‌ ِرمضان‌رابہ‌دیگران‌ دهد،آتش‌جھنم‌برایش‌حرام‌است🔥! ›
یه‌جاخوندم نوشته‌بود : کسایی‌که‌کانال‌داریدحواستون‌باشه اعضای‌کانال‌وقتشون‌روبرای‌دیدن‌وخوندن پیام‌میذارند،ومیتونن‌به‌خاطروقتشون‌شما رودرآخرت‌بازخواست‌کنند.پس‌به‌این‌دلیل حواستون‌به‌پست‌هاباشه ‌. شایدپست‌های‌این‌کانال‌روزی‌به‌یکی‌تلنگری‌زد . ماتوقیامت‌چیزی‌نداریم‌بابت‌جبران‌وقت‌ ارزشمندتون‌پس‌ازهمین‌حالا رفقا حلالمون‌کنید ...(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫ویژه سال تحویل۱۴۰۲💫 یا مقلب، قلب من در دست توست یا محول، حال من سرمست توست کن تو تدبیری که در لیل و نهار حال قلب من شود همچون بهار 💐پیشاپیش سال ۱۴۰۲ مبارک باد💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از اَنارستــــــون
احسن‌الحال یعنی کنار تو بودن...
سالِ۱۴۰۱هم‌داره‌تموم‌میشه . چقدرخوبه‌علاوه‌برخونه‌تکونی‌عید‌خونه‌تکونی دلهامونم‌بکنیم🙂. ازهرکسی‌کینه‌ای‌به‌دل‌گرفتین‌و‌یاناراحتی‌،قهری چیزی‌ببخشید . مطمئن‌باشید‌خدا‌هم‌شمارومیبخشه🌱 سال ۱۴۰۲رو بایه دل خالی از بدی ها و گناه ها شروع کنین♥️ . وَ‌عیدتون‌مبارک :))
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حول‌حالناالااحسن‌الحال.. یعنی‌اربعین‌حرم‌باشم‌امسال:)♥️ ای‌همه‌آرزوی‌من🌱