eitaa logo
حریم عشق
174 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
والعُسر مهما قسَى فاليِسر يتبعهُ وعد من الله وهذا الوعد يكفَينا.. و سختی هر چقدر هم که سخت باشد آسانی وعده ای از جانب خداوند به دنبال دارد و همین وعده ما را بس است...
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 من - به قول خودت تا کجا میتونم تحمل کنم ؟ من اینم مگه چقدر میتونم عوض شم ؟ فکر نمیکنم بتونیم بیشتر از چند ماه کنار هم زندگی کنیم نه من مورد تأیید خونواده ی تو هستم و نه تو میتونی مثل خونواده ی من باشی چه جوری من رو بدون چادر تو خونواده ت میبری ؟ قدمی به عقب رفتم ‏ من - من نمیتونم یه عمر خودم نباشم نمی تونم وادارت کنم از اعتقاداتت دست بکشی من ... من ... من عاشقتم امیرمهدی به حدی که نبودنت دیوونه م میکنه ولی ... بغض نمیذاشت درست حرف بزنم من - ولی ... نمیتونم زندگیت رو خراب کنم تو لیاقت بهترین زندگی رو داری وجود من باعث میشه آرامشت به هم بریزه فکر کنم بهتره همین اولش از هم بگذریم این احساس از اولم اشتباه بود نباید بهش اجازه ی جولان میدادیم ؛ من .... من نمیخوام باهات زندگی کنم چشم باز کردم و خیره شدم بهش میخواستم تأثیر حرفم رو ببینم چشماش رو بسته بود اطراف چشماش چین افتاده بود انگار با درد پلک هاش رو روی هم فشار می داد سرش رو به آسمون بود از حرفم درد می کشید ؟ چشمام رو بستم از کنارش رد شدم .... چشماشو بسته تا نبینه بد شدم ... از حس دردی که داشت بغضم بیشتر شد من عامل این حسش بودم ؟ این درد کشیدنش ؟ چرا این تفاوت ها رو مثل پتک کوبیدم رو سرش ؟ کاش بهتر حرف میزدم ! کاش ! اشک تو چشمام جمع شد " خدا لعنتت کنه ای " به خودم گفتم چونه ام لرزید باهاش چیکار کردم!!! اوج دردم زمانی بود که چشم باز کرد و من خیسی اطراف مژه هاش رو دیدم اشکام بی اختیار رو گونه ام راه گرفت سرش رو به سمت مخالف چرخوند و دستاش رو گذاشت رو صورتش قلبم به درد اومد انگار منم باهاش درد می کشیدم با درد گفتم: من - امیرمهدی مثل برق گرفته ها برگشت به سمتم نگاهش رو رد اشکم ثابت شد دستش رو به طرفم دراز کرد انگار بخواد رد اشکم رو پاک کنه که یه دفعه انگشتاش رو مشت کرد و به سمت مخالف چرخید یه قدم به طرفش برداشتم من -امیر؟ حس کردم تند تند نفس عمیق میکشه آروم گفت امیرمهدی - تو رو خدا گریه نکنین قسمش ، التماس نشسته تو لحنش گریه ام رو بیشتر کرد سرش رو به سمت آسمون بالا برد امیرمهدی - به اون خدایی که براش روزه می گیرین قسمتون میدم گریه نکنین با درد گفتم: من - نمیتونم ، وقتی حالت اینجوریه وقتی میدونم برای خوشبختیت باید ازت بگذرم ! ازم فاصله گرفت و سکوت کرد 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 چرا سکوت کرد ؟ چرا ازم فاصله گرفت ؟ روی پاشنه به سمتم چرخید امیرمهدی - یعنی اگر کراوات بزنم تو مهمونیاتون بیام بذارم هر مدل لباسی و رنگی که دوست دارین بپوشین فقط زیاد قالب بدنتون نباشه هر آهنگی دوست دارین گوش کنین میتونین یه عمر زندگی با من رو تحمل کنین ؟ نامهربونی با دلم نمیکنه...به هیچ قیمتی ولم نمیکنه... یه قطره اشکمو که می درخشه باز ... بهونه میکنه منو ببخشه باز... مبهوت نگاهش کردم درست شنیدم ؟ مي خواست باهام راه بیاد باشگفتی گفتم: من -واقعاً این کارا رو انجام میدی ؟ کلافه دستی به پیشونیش کشید امیرمهدی - نمیدونم واقعا نمیدونم دستش رو به سمت موهاش برد و از روی موهاش تا پشت گردنش کشید سرش رو به سمت مخالف چرخوند و بی تاب گفت امیرمهدی - باید فکر کنم باید بیشتر فکر کنم سریع برگشت به سمتم امیرمهدی - چند روز بهم مهلت بدین شاید بتونم راهی پیدا کنم سری تکون دادم من - هیچ راهی نیست امیرمهدی خودت گفتی نمیخوای یه عمر کنارت زجر بکشم منم نمیخوام تو رو اذیت کنم شاید اگر این جمله رو نمی گفتی به اين همه اختلاف جدی فکر نمی کردم ناچار شدم همه چیز رو برای خودم تحلیل کنم تا بفهمم منظورت از زجر چیه امیرمهدی - منم مهلت میخوام تا حرفاتون رو سبک سنگین کنم من - دیشب به اين نتیجه رسیدم که اون نذر من و این فکر کردن عاقلانه به هم ربط داره ، انگار خدا میدونه چطوری باید جلو پامون سنگ بندازه امیرمهدی - اگر نمیخواست وصلی باشه تا اینجا هدایتمون نمیکرد ما لیاقت تندیس شدن رو داریم سکوت کردم اصرار داشت به رفع موانع سر راهمون نمیدونستم در من چی دیده که حاضر نبود به این راحتی ازم دست بکشه ! شاید این اصرارش پاداش اون صبر و نذر من بود پاداش گذشتن از امیرمهدی آروم گفت امیرمهدی - بریم ؟ سری تکون دادم من - بریم 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿
●آقاامیرالمومنین‌علی﴿علیه‌السلام﴾ °لاَ تُصْلِحْ دُنْيَاكَ بِمَحْقِ دِينِكَ فَتَكُونَ مِنَ اَلْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً. ○دنياى خود را با نابودى دين آباد نكن، كه زيانكارترين انسانى. -مولاناعلی﴿علیه‌السلام﴾ -نهج‌البلاغه، نامه ۴۳ ﴿حـَضࢪَټِ شـاھِ نَـجَـف¹¹
-اگر آن تُرک شیرازی بدست آرَد دل ما را نشان میدهم بر او نجف عرش معلی را💛 ﴿-مَنْ‌یمُتْ‌یرَنِی…﴾ -●صلیٰ‌الله‌علیک‌یاامیرالمؤمنین‌علی﴿؏﴾ -●ایستاده‌بمیرم‌به‌احترام‌عـلـے﴿؏﴾💛
حسین جان...♥️ کاش برای منِ خسته ی غریب آغوش واکنی و بگویی، نبینَمَت که غریبی، بیا در آغوشم کدام خانه سزاوارِ توست جز وطنت؟!
هذا یوم الجمعه💛 جمعه که می‌شود تمام حجم روز را پر از پولک‌های زرین صلوات می‌کنیم نذر آمدنتان ... و می‌دانیم یک روز ... یک روز خیلی خوبِ نزدیک ، غبار دلتنگی از صورت آدینه‌ها زدوده می‌شود و شما پر از لبخند و امید و صلح بازمی‌آیید ... به همین زودی ... به همین نزدیکی
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 در کنار هم راه افتادیم و به اون چهارنفرِ منتظر ملحق شدیم از سکوت من و امیرمهدی دائم تو فکر، فهمیدن اوضاع روحی خوبی نداریم برای همین به پیشنهاد مهرداد خیلی زود برگشتیم خونه اون شب و شهربازی رفتنمون اگر به ظاهر برای من شادی و هیجان نداشت اما در اصل نقطه ی عطف زندگی من شد و من هیچ فکر نمی کردم درست یک شب بعد خودم اولین اختلافات رو از بین ببرم *** از همون جلوی شهربازی از هم جدا شدیم من و رضوان سوار ماشین مهرداد شدیم نرگس و امیرمهدی هم با هم رفتن از مهرداد و رضوان ممنون بودم که چیزی ازم نپرسیدن چون اصلاً حال و حوصله ی توضیح دادن رو نداشتم به اندازه ی کافی اعصابم به هم ریخته بود و بغضی که به طور کامل سر باز نکرده بود حلقم رو خراش میداد وسطای راه بودیم که رضوان به مهرداد گفت رضوان - اِ مهرداد این مانتو فروشیه بازه مهرداد سریع سرعتش رو کم کرد و ماشین رو به سمت حاشیه ی خیابون کشید برگشت به سمت عقب که ما نشسته بودیم مهرداد - میخوای بری یه نگاه کنی ؟ رضوان - آره شاید مانتویی که میخوام رو بتونم پیدا کنم مهرداد سری تکون داد و ماشین رو کامل پارک کرد رضوان دستم رو کشید رضوان - بیا بریم ببینیم چیز به درد بخوری داره ؟ بی حوصله جواب دادم من - من چیزی احتیاج ندارم خودت برو دیگه رضوان - بلند شو بریم با غصه خوردن چیزی درست نمیشه من - به خدا رضوان حال ندارم رضوان - ببینم تو برای شبای احیا مانتوی مشکی بلند داری اصلاً ابرویی بالا انداختم من - حالا نداشته باشم چیزی میشه ؟ رضوان - پس با کدوم مانتو میخوای بری احیا اونم مسجدی که خونواده ی درستکار میرن؟ آخ ... اصلاً یادم رفته بود چه قولی به امیرمهدی دادم ! حتی اگر همین امشب همه چیز بینمون تموم میشد هم به هیچ عنوان زیر قولم نمیزدم سریع در ماشین رو باز کردم لبخندی روی لبای رضوان نقش بست داخل مانتو فروشی خلوت بود و فقط دو سه تا مشتری داشت با رضوان ما بین رگال ها راه افتادیم مانتو فروشی بزرگی‌بود و تا جایی هم که فضا داشت مانتوهای مختلف رو به معرض دید گذاشته بود رضوان با دست به قسمتی اشاره کرد رضوان - اون قسمت مانتوهای ساده ی مشکی گذاشته بریم ببینيم نگاهم رو دوختم به سمتی که اشاره کرده بود من - بریم . 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 مانتوها رو با دقت نگاه میکردم بیشتر تفاوتشون در قد و یا طرح دوخته شده روی هر مانتو بود از بعضی طرح ها خوشم اومد دو تا طرحی که قد بلندی داشتن رو انتخاب کردم و دست گرفتم و دوباره همراه رضوان شروع کردیم به دید زدن مانتوهای دیگه تا اگر باز هم چیزی پسندیدم برداریم و همه رو یکجا برای پرو ببریم رضوان به سمت مانتوی کرم رنگی رفت و شروع کرد برانداز کردنش منم از رگال کنارش مانتو شلوار سِتی برداشتم و نگاه کردم خیلی شیک و قشنگ بود بین بقیه ی مانتو شلوارهای با همون طرح گشتم و بالاخره رنگ زرشکیش چشمم رو خیره کرد برای جایی که آدم می خواست با حجاب باشه و مانتوش رو در نیاره به درد می خورد بی درنگ برش داشتم تا با مانتوهای توی دستم ببرم برای پرو ‏ رضوان - خوبه ؟ بهم میاد ؟ برگشتم به سمتش همون مانتوی کرم رنگ رو جلوی خودش گرفته بود خریدارانه براندازش کردم من --بدک نیست ، مدلش که خوبه رنگ دیگه نداره؟ سرش رو کمی کج کرد رضوان - مثلاً چه رنگی ؟ من - یه رنگی که بیشتر بهت بیاد رضوان - مانتوی کرم رنگ میخوام که به شلوارم بیاد من - حتماً باید از اینجا بخری ؟ با ناراحتی گفت: رضوان - برای فردا میخوام این دو روزه هر جا گشتم مدل مناسبی پیدا نکردم اين از بقیه بهتره ابرویی بالا انداختم من - برای رفتن خونه ی نرگس اینا ؟ رضوان - آره شلوارم قهوه ایه مانتوی قهوه ای بپوشم خیلی تیره میشه نا سلامتی میخوان صیغه ی محرمیت بخونن زشته تیره بپوشم من - حالا چه اصراری داری به مانتو ؟ تو که چادر سر می کنی ! رضوان سری به تأسف تکون داد رضوان - آخه فردا هم عموی نرگس هست هم عموی خودم با تردید پرسیدم من - کدوم عموش ؟ همونی که ملیکا.... و حرفم رو نصفه گذاشتم سری تکون داد رضوان - آره همون عموش مثل اینکه خیلی مذهبیه از امیرمهدی خشک تر لبخند نصفه ای زدم 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســـــلام بر تو هنــگامى که نماز مى‌خوانى و قنوت می‌گیری اَلسَّلامُ عَلَیْکَ حینَ تُصَلّى وَتَقْنُتُ (فرازی از زیارت 🤍)