💚 #حـلقـہ_عشـاق {پاے درس بزرگان}
🌹صبوری در دنیا
⚜ #حاج_محمد_اسماعیل_دولابی(ره):
🎙اگر ائمه(ع) فرمودهاند در زندگی دنیا صابر باشید برای این است که به «مقام رضا» برسید.
🔅چون بعد از «مقام صبر» مقام رضاست باید «صبر» کرد، زندگی دنیا همیشه همین طور بوده است اگر هزار سال هم در این دنیا باشید همین طور است یک شب سرد است یک شب گرم، گاهی باران هست گاهی نیست یک شب رزق انسان زیاد است و یڪ شب کم است یڪ شب مریض است و یڪ شب سالم، خاصیت عالم طبیعت این است اگر از گذشته ها هم خبر بگیرید همین طور بوده است اگر انسان چند سال از عمر خویش را در این باره تجربه داشته باشد برای همه عمرش بس است.
📗 طوبای محبت، ص ١٨٧.
🌐 @partoweshraq
✊ ایران به یک دولت انقلابی نیاز دارد!
🔺«دکتر اسماعیل حسین زاده»استاد دانشگاه دریک آمریکا:
🔅اجرای اقتصاد مقاومتی راهکار مشکلات اقتصادی ایران است.
🔅باید از ورود بانک ها به فعالیتهای اقتصادی غیر بانکی جلوگیری شود.
🔅ایران به یک دولت انقلابی درونگرا و غیر متکی به غرب نیاز دارد.
🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #ببینید
🔺 جدیدترین مدهای عمل زیبایی
😳 گوش الاغی و چشم گربهای جدیدترین مدهای عمل زیبایی!
🔺حبس و شلاق در انتظار کسانی که عمل چشم گربه ای و گوش الاغی می کنند!
⚖ سخنگوی کمیسیون قضایی و حقوقی مجلس، از تعیین ۲ ماه حبس و ۷۴ ضربه شلاق بر اساس ماده ۶۳۸ قانون مجازات اسلامی هم برای افراد متقاضی انجام عملهای چشم گربهای و گوش الاغی و هم پزشکان این اقدام خبر داد.
🌐 @partoweshraq
#مرفهان_بیدرد
#جاهلیت_مدرن
پرتو اشراق
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار #جان_شیعه_اهل_سنت؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد 🔗
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت سیصد و چهاردهم
👥👥هر چه به مرکز شهر نزدیکتر میشدیم، ازدحام جمعیت بیشتر شده و حرکتمان کُندتر میشد که آسید احمد قدمهایش را آهسته کرد، با رسیدن به یک خیابان فرعی، به سمت راست چرخید، دست به سینه گذاشت و همچنانکه زیر لب چیزی میگفت، کمی هم خم شد که به دنبال نگاهش، چشمانم چرخید و دیدم در انتهای خیابان خورشیدی در دل شب میدرخشد و به رویم لبخند میزند!
🕌 باور میکردم یا نمیکردم، مقابل مرقد امام علی (علیه السلام) ایستاده و چشم در چشم حرمش، زبانم بند آمده و محو زیبایی ملکوتیاش، تنها نگاهش میکردم که نمیدانستم چه کنم!
🏻 مجید دست به سینه گذاشته و میدیدم اشک از چشمانش فواره میزند که تا چندی پیش در حصار وهابیت، حق پوشیدن لباس مشکی هم نداشت و امشب غرق شور و عزا، در برابر حرم امامش بیپروا گریه میکرد.
👥 زینبسادات با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و بیصدا اشک میریخت و مامان خدیجه میدید در برابر عظمت مزار خلیفه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) کم آوردهام که دستم را گرفت و با لحنی عاجزانه زیر گوشم زمزمه کرد:
- الهه جان! اولین باره که چشمت به حرم حضرت علی (علیه السلام) میافته، واسه منم دعا کن!
👁 از تمنایی که یک بانوی فاضله شیعه از دختری سُنی میکرد، حیرتزده نگاهش کردم که دیدم اشک در چشمانش جمع شده و با همان حال خوشش، خواهش که نه، التماسم کرد:
☝🏻دخترم! تو امشب مهمون ویژه آقایی! آقا امشب یه جور دیگه به تو نگاه میکنه! تو رو خدا واسه من دعا کن!
👁 و بعد چشمانش به رنگ آسمان سخاوت درآمد و میان گریه ادامه داد:
- برای همه مسلمونا دعا کن! برای آزادی قدس و نابودی اسرائیل دعا کن! برای مردم سوریه و عراق دعا کن! برای نجات همه مستضعفان عالم دعا کن!... و دیگر نتوانست ادامه دهد که گلویش از گریه پُر شد و صورتش را با چادرش پوشاند تا کسی شاهد مناجات عاشقانهاش نباشد و من ماندم و تصویر زیبای حرم!
🕌 باز با پرنده نگاهم به سمت گنبد طلاییاش پر کشیدم و نمیدانستم چه بگویم که تنها نگاهش میکردم تا آسید احمد حرکت کرد و ما هم به دنبالش به راه افتادیم.
👥👥 حالا بایستی خیابان منتهی به حرم را قدم به قدم پیش میرفتیم و خدا میداند در هر گامی که به حرم نزدیکتر میشدم، با تمام وجودم احساس میکردم در برابر نظاره نورانی و محضر مبارک امام علی (علیه السلام) قرار گرفتهام.
📺 هر چند وقتی مجید میگفت با تصویر گنبد ائمه (علیهم السلام) در تلویزیون دردِ دل میکند، من باور نمیکردم و وقتی میدیدم کسی در وجودش با اولیای الهی به راز و نیاز مینشیند، نمیتوانستم درکش کنم، ولی حالا باورم شده بود که امام علی (علیه السلام) مرا میبیند، صدایم را میشنود و اگر سلام کنم، جوابم را میدهد که میان خیابان و بین سیل جمعیت از حرکت ماندم.
🏻تمام بدنم به لرزه افتاده و چشمانم در بُهت عظمت حضور حضرتش، تنها نگاهش میکرد که مامان خدیجه متوجه حالم شد و ایستاد.
👳🏻🏻 آسید احمد و مجید هم که چند قدمی پیش رفته بودند، به اشاره مامان خدیجه بازگشتند.
🏻🏻مجید به سمتم آمد و میدید تمام تن و بدنم به لرزه افتاده که آهسته صدایم کرد:
- الهه...
👁 چشمان خودش از جوشش اشکهایش به خون نشسته و گونههایش از هیجان عشق میدرخشید و باز میخواست دستِ دل مرا بگیرد تا کمتر بلرزد.
👥 زینب سادات و مامان خدیجه خودشان را کمی کنار کشیدند تا حرف مگو را با همسرم بگویم و من همانطور که چشم از حرم برنمیداشتم، زمزمه کردم:
🏻 مجید! من الان چی بگم؟
🏻 نیم رخ صورتش به سمت حرم بود و به آرامی چرخید تا تمام قد رو به مرقد امام علی (علیهالسلام) بایستد و با لحنی لبریز احساس، تکرار کرد:
✋🏻 به آقا سلام کن الهه جان! از حضرت تشکر کن که اجازه داد ما بیایم! خدا رو شکر کن که تا اینجا ما رو طلبیده!
👁 و جمله آخرش در اشک غلطید و صدایش را در دریای گریه فرو بُرد، ولی با همه آتش اشتیاقی که به جان من افتاده بود، باز هم اشکی از چشمانم جاری نمیشد که بُهت این زیارت ناخواسته، به این سادگیها شکستنی نبود و دوباره به سوی حرم به راه افتادم.
🚨🔰 لینک #قسمت_اول برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند:
🔗 eitaa.com/partoweshraq/8
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
پرتو اشراق
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار #جان_شیعه_اهل_سنت؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد 🔗
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت سیصد و پانزدهم
🚧 مدتی طول کشید تا سرانجام به اولین ایستگاه ایست و بازرسی ورودی حرم رسیدیم و تازه متوجه شدیم به علت ازدحام جمعیت، امکان ورود به حرم وجود ندارد که تمام درهای ورودی حرم از فشار جمعیت بسته شده بود.
👳🏻 آسید احمد پیشنهاد داد تا از هم جدا شویم و به همراه مجید به سمت ورودی مردانه رفتند و ما هم به انتظار خلوت شدن حرم و باز شدن درها، همانجا روی زمین حرم نشستیم و چه سحری بود این سحرگاه انتظار ورود به حرم امام علی (علیهالسلام)!
🕌 هر لحظه بر انبوه جمعیت افزوده میشد و کمتر از یک ساعت تا اذان صبح مانده بود که مامان خدیجه ناامید از ورود به حرم، همانجا ملحفهای پهن کرد و به نماز شب ایستاد.
👌🏻من و زینب سادات کنار هم نشسته بودیم و از خستگی دو روز در راه بودن، دیگر نفسی برای عبادت برایمان نمانده بود و در سکوتی سرریز از خستگی و لبریز از احساس، تنها به در و دیوار حرم نگاه میکردیم که زینبسادات از کیفش کتاب دعای کوچکی در آورد و رو به من کرد:
❓الهه جون! زیارت نامه میخونی؟
🏻 تا به حال نخوانده و با مفاهیمش آشنا نبودم، ولی حالا که به این سفر آمده بودم بایستی مؤدب به آدابش میشدم که با لبخندی پاسخ دادم:
- من که خیلی خوب بلد نیستم. تو بخون، منم باهات میخونم.
📖 و او با صدایی آهسته، طوری که کسی را اذیت نکند، آغاز کرد. گوشم به زمزمه ملایم زیارت نامه بود و با نگاهم ترجمه فارسی عبارات را میخواندم که همگی در مدح امام علی (علیه السلام) و بیان فضائل حضرتش بود که بانگ با شکوه اذان از مأذنههای حرم بلند شد.
🕌 حالا تجمع مردم در مقابل هر یک از درهای ورودی حرم چند برابر شده و هنوز به کسی اجازه ورود نمیدادند که ظاهراً داخل صحن جایی برای نشستن باقی نمانده بود که ما هم روی زیرانداز مامان خدیجه به نوبت نماز خوانده و حسرت اقامه نماز جماعت در داخل حرم به دلمان ماند.
🌄 هوا رو به روشنی بود که آسید احمد و مجید هم آمدند.
🏻 صورت مجید پشت پردهای از دلتنگی به ماتم نشسته و وقتی فهمید ما هم به زیارت نرفتهایم، با لحنی لبریز حسرت رو به من کرد:
- ما هم نتونستیم بریم حرم!
👳🏻 که آسید احمد دستی سرِ شانهاش زد و با مهربانی پاسخ داد:
- عیب نداره بابا جون! میشد ما یه زمان خلوتی بیایم حرم و راحت بریم زیارت و کلی هم با آقا حال کنیم! ولی حالا که خدا توفیق داده اربعین زائر امام حسین (علیهالسلام) باشیم، دیگه نباید به لذت خودمون فکر کنیم! باید هر چی پیش میاد راضی باشیم، حتی اگه نتونیم بریم زیارت و حتی چشم مون هم به ضریح حضرت نیفته! باید ببینیم آقا از ما چی میخواد، نه اینکه دل خودمون چی میخواد!
👥👥 سپس به خیل جمعیتی که در اطراف حرم در رفت و آمد بودند، اشاره کرد و با حالتی عارفانه ادامه داد:
👳🏻 زمان اربعین اینجا مثل صحرای محشر میشه! اینهمه آدم جمع میشن تا فقط به ندای امام حسین (علیهالسلام) لبیک بگن! زیارت اربعین تکلیفه!
👌🏻و چه پاسخ عجیبی که نگاه مجید هم محو صورت نورانی آسید احمد شد و من نمیتوانستم به عمق اعتقادش پِی ببرم که در سکوتی ساده سر به زیر انداختم.
🕌 از وارد شدن به حرم ناامید شده و بایستی از همین امروز صبح، حرکتمان را به سمت کربلا آغاز میکردیم که با اوج دلتنگی با حرم امام علی (علیه السلام) وداع کرده و با ارادهای عاشقانه، به سمت جاده نجف به کربلا به راه افتادیم.
🚨🔰 لینک #قسمت_اول برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند:
🔗 eitaa.com/partoweshraq/8
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜
💚 عشق و محبّت به اهلبيت(ع)
💥«چند روز قبل از شهادت شهید تهرانی مقدم، ایشان آمد منزل ما تا مادر را ببیند.
👣 آمد دست مادر را بوسید و گفت: مادر من دیشب خوابی دیدم! خواب دیدم که از دنیا رفتهام! در یک قبر تنگ و تاریک دو ملک غضبناک به شدت وحشتناک از من سوال میکردند.
👹 آنها با همان صورت ترسناک پرسیدند:
❓چیزی هم برای آخرتت داری؟
💬 من هر چه فکر کردم چه بگویم هیچ چیز یادم نیامد.
⏳کمی تأمل کردم تا اینکه این جمله به ذهنم آمد که بگویم:
🏴 من اقامه عزای آقا ابا عبدالله(ع) را کردم. و بر امام حسین(ع) گریهها کردم.
🌹🌺🌼 تا این جمله را گفتم. قبر باز و روشن شد و بوستانی در مقابلم ظاهر شد!
💚 «ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه؛ این موضوع اسباب دستگیری من خواهد شد».
🌷 شهید تهرانی مقدم همان روز در آنجا برنامه ریزی کرد و زیر زمین منزل را تبدیل به حسینیه کرد.
🏴 این حسینیه یادگار شهید ماست و در واقع آن تعظیم به شعائرالهی است که خداوند متعال فرمودند:
✨«و من یعظم شعائر الله فانها من تقوی القلوب».
🌷 #شهید_حسن_تهرانی_مقدم عملاً در تکریم اهل بیت(ع) و دفاع و پیروی از ولایت داشتند.
🎙راوی: برادر شهید.
🖥 منبع: مشرق.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#پدر_موشکی
⚜ #نکات_ناب_استاد_انصاریان
📿 عبادت زمانی محقق می شود که بین خود و شیطان سد بسازیم و به هر گناهی «نه» بگوییم تا ساختمان بندگی بالا بیاید.
🌐 @partoweshraq
🕥 💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
❤ مراقب دل باشید!
🎙حجت الاسلام #محرابیان
🌐 @partoweshraq
4_5942855834118652683.mp3
4.09M
🕥 💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
❤ مراقب دل باشید!
🎙حجت الاسلام #محرابیان
🌐 @partoweshraq
🌹 #سواد_زندگی
🐜👇وقتی انگشتت را در مسیر مورچه ای می گذاری منتظر برداشتن انگشتت نمی شود، بلکه مسیرش را عوض می کند!
🚧 اگه مانعی سر راهت قرار گرفت، راهی دیگر برای حل آن پیدا کن!
🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید
⚠ روایتِ #شهریار_زرشناس از #آموزش_براندازی جمهوری اسلامی در دل دانشگاههای ایران!
🌐 @partoweshraq
⛏ کسى مىخواست زیرزمین خانهاش را تعمیر کند.
🕳 در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود، آنها را برداشت و در کیسهاى ریخت و در بیابان انداخت!
🐍 وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچههایش را ندید، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است؛ به همین دلیل کینه او را برداشت.
⚱مار براى انتقام ، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود، ریخت!
👨🏻از آن طرف، مرد، از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانهشان بازگرداند.
🐍⚱وقتى مار مادر، بچههاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماستها بر زمین ریخت!
🔥شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد!!
👌🏻این کینه مار است، امّا همین مار، وقتى محبّت دید، کار بد خود را جبران کرد، امّا بعضى انسانها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند، ذرّهاى از کینهشان کم نمىشود.
⚜ امام علی (علیه السلام):
🔅دنيا كوچك تر و حقير تر و ناچيز تر از آن است كه در آن ازكينه ها پيروى شود.
📚 غررالحكم، ج ۲، ص ۵۲.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#داستان_کوتاه
#حدیث
#پندها
🌹خندههایت گل محمدی...
✨چشمهای تو سوره نور است...
✋ هر روز هزاران سلام به سوی تو روانه میکنیم!
🌸 #یا_صاحب_الزمان
🌻 سلام صبحتون بخیر و نیکی
🌐 @partoweshraq
💠❓📚 ✍🏻💠 #پــرســمــان
❓با توجه به اینکه این روزها همزمان است با هجرت تاریخی پیامبر از مکه به مدینه اهل سنت استدلال می کنند که یکی از فضائل ابوبکر همراهی و مصاحبت او با پیامبر بوده و خداوند آیه ۴۰ توبه را در این رابطه نازل کرد. آیا براستی همراهی ابوبکر در غار با پیامبر افتخاری بوده و خداوند از این کار او تمجید کرده است و آیه در شان او نازل کرده است؟
✅ پاسخ:
⚜ خداوند می فرماید:
🔅«اگر او را یاری نکنید خداوند او را یاری خواهد کرد ( همانگونه که در مشکل ترین لحظات او را تنها نگذارد) آن هنگام که کافران او را بیرون کردند در حالی که دومین نفر بود. در آن هنگام آن دو به غار رسیدند و او به همسفر خود گفت غم مخور خدا با ماست در این موقع خداوند سکینه و آرامش خود را بر او فرستاد و با لشکرهایی که مشاهده نمی کردید او را تقویت نمود و گفتار و هدف کافران را پایین قرار داد».
📖 سوره توبه، آیه ۴۰.
❌ اهل سنت می گویند در این آیه خداوند از ابوبکر که همراه پیامبر بوده است مدح و تمجید کرده است به وجوهی؛
1⃣ خداوند از او به عنوان مصاحب و همراه پیامبر(ص) تعبیر کرده است و این افتخاری بس بزرگ برای او است!!
2⃣ پیامبر به او گفت غمگین نباش که خدا با ماست. چه افتخاری از این بالاتر که خداوند با ابوبکر است!!
👌🏻اما پاسخ از دو وجه مذکور:
1⃣ این که قرآن از ابوبکر تعبیر به «صاحب» می کند برای او فصیلتی نمی باشد زیرا از نظر لغت صاحب به معنی همنشین و همسفر به طور مطلق است اعم از اینکه همنشین و همسفر شخص خوبی باشد یا بد چنان که در آیه ۳۷ کهف در داستان آن دو نفر که یکی با ایمان و خداپرست و دیگری بی ایمان و مشرک بود می خوانیم:
🔅«رفیق و مصاحبش به او گفت آیا به خدایی که تو را از خاک آفریده کافر شدی».
📖 همین طور قرآن کریم حضرت یوسف را صاحب دو نفر از بت پرستان معرفی می کند که در زندان با آنان همنشین بوده است.
📖 سوره یوسف، آیه ۳۹.
👌🏻بنابراین صرف مصاحب و همنشین بودن با پیامبر دلیل فضیلت نیست.
📚 تفسیر نمونه، ج ۷، ص ۴۲۱.
2⃣ اینکه پیامبر به ابوبکر می گوید «خدا با ماست» نیز فضیلتی برای ابوبکر محسوب نمی شود.
📖 جمله «ان الله معنا» در این معنی نیز استعمال شده است که خدا ناظر و شاهد بر احوال ما است چنان که در سوره مجادله می فرماید:
🔅«اینان هر کجا باشند خدا با آنهاست آنگاه در قیامت آنان را از آنچه انجام داده اند با خبر می سازد».
📖 سوره مجادله، آیه ۷.
⚜ و می فرماید:
🔅«او با شما است هر کجا که باشید».
📖 سوره حدید، آیه ۴.
⚜ شاهد این تفسیر آن است که خداوند در ادامه آیات تصریح می کند که سکینه و آرامش خود را تنها بر پیامبر نازل کرد:
🔅«در این موقع سکینه و آرامش خود را بر او نازل کرد و با لشکرهایی که مشاهده نمی کردید او را یاری کرد».
❓اگر بودن خداوند با ابوبکر به معنای نصرت و یاری او از ناحیه خداوند است چرا خداوند بر او سکینه و آرامشش را نازل کرد تا از این طریق او را یاری کند در حالی که در آیات دیگر خبر می دهد که خداوند آرامش و سکینه خود را بر مومنان نازل می کند چنان که می فرماید:
🔅«خداوند سکینه و آرامش خود را بر پیامبر و مومنان نازل فرمود».
📖 سوره توبه، آیه ۲۶.
📖 سوره فتح، آیه ۲۶.
👤 علامه مجلسی روایت می کند که فردی آمد به نزد امام باقر (ع) و با تمسک به آیه غار بر فضیلت ابوبکر استدلال نمود!
⚜ امام چنین پاسخ داد:
🔅«اما این که گفتی ابوبکر صاحب پیامبر در غار بوده نه تنها برای او فضیلتی نیست بلکه به عکس سبب مذمت او می باشد به چند وجه؛
🔅۲- خداوند در آیات متعددی از قرآن بیان کرده است که گاهی انسان کافری نیز با انسان مومن مصاحب و همنشین می شود پس صرف مصاحبت سبب فضیلت نیست.
🔅۲- این که پیامبر به او می گوید غمگین مباش دلالت می کند بر کمی صبر او و ترسش بر جانش و عدم اعتماد به وعده خداوند و رسول که آنان سلامت خواهند ماند.
❓از تو سوال می کنم که آیا حزن ابوبکر در جهت رضایت الهی بوده است یا در جهت خشم الهی؟
🔅اگر بگویی در جهت رضایت الهی بوده است اشتباه کرده ای زیرا پیامبر از چیزی که سبب رضایت الهی باشد نهی نمی کند.
🔅اگر بگویی در جهت خشم الهی بوده است که پیامبر او را منع کرده پس چنین فردی که پیامبر او را منع کرده است چه فضیلت و برتری دارد؟
🔅۳- این که پیامبر به او گفت خدا با ماست نیز برای او فضیلت نیست زیرا پیامبر این جمله را جهت تسلی خاطر او از مرگ گفته است. گذشته از آنکه خداوند با تمام بندگانش است زیرا آنان را خلق کرده و روزی می دهد و از احوال آنان اطلاع دارد و این امر اختصاص به ابوبکر ندارد. (چنان که آیاتش گذشت).
🔅۴- چرا خداوند سکینه خود را بر ابوبکر نازل نکرد. اگر او استحقاق دریافت سکینه را داشت حتماً خداوند بر او نازل می کرد چنان که در آیات قرآن تصریح می کند که سکینه اش را بر مومنین نازل می کند.
📚 بحارالأنوار، ج ۲۷، ص ۳۲۲.
🌐 @partoweshraq
0⃣4⃣1⃣ داستان #ضرب_المثل «از ماست که بر ماست!»
🌲 درخت جوانی نزد درخت پیری رفت و گفت: «خبر داری که چیزی آمده که ما را میبُرد و از پایمان میاندازد؟»
🌳 درخت پیر گفت: «برو ببین از ما هم چیزی همراه او هست؟»
🌲 درخت جوان رفت و دید سری از آهن و دستهای از چوب دارد. پس نزد درخت پیر برگشت و گفت: «سرش آهن و تنهاش چوب است!»
🌳 درخت پیر آهی کشید و گفت: «از ماست که بر ماست!!»
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#داستان_کوتاه
#پندها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید
⚠ پروژه #حذف_رهبری سالهاست که کلید خورده و تا الان ادامه دارد.
🌐 @partoweshraq
#رهبری
#احمدی_نژاد
#هاشمی
#خاتمی
#خوئینی_ها