eitaa logo
پرتو اشراق
784 دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
14.3هزار ویدیو
58 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
🎥 آقایان دوربینیِ دولت! چرا صدای کارگران را نمی شنوید؟! 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟 چطوري کنیم؟ 🔬سال‌هاست که دانشمندان و پژوهشگران غربی در پی کشف چگونگی دستیابی به خوشبختی و حفظ آن هستند. 🇩🇪 به‌ تازگی یکی از پژوهشگران آلمانی ثابت کرده است که با به‌کارگیری شگردهایی، می‌توان خوشبخت‌ زندگی کردن را آموخت. 📝 میشائلا بروهم ـ بادری، پژوهشگر نهاد آلمانی روانکاوی مثبت، معتقد است که خوشبختی آموختنی است. ⛳ او به کسانی که دایم ناراضی هستند توصیه می‌کند، برای خود شرایطی فراهم آورند که احساس موفقیت به آن‌ها دست دهد. 🏀🌻 مثلاً در محل کار خود وظایف بیشتری را به‌ عهده بگیرند، یا وان حمام را تمیز کنند، یا به گلدان‌های باغچه برسند یا به فعالیت‌های ورزشی بپردازند. 🔬 به گفته‌ی این پژوهشگر، رسیدن به هدف در مغز باعث ترشح ماده‌ی که « » معروف شده می‌شود. 🚷 به‌ عبارت دیگر کسی که منفعل است و کاری انجام نمی‌دهد، فرصت تجربه‌ی حس خوش خوشبختی را نیز از خود می‌گیرد. بروهم ـ بادری می‌گوید: 🚪🛋 «کسی که روی مبل می‌نشیند و تکان نمی‌خورد تلاش نمی‌کند که به موفقیت دست یابد و در نتیجه دوپامین هم در مغز ترشح نمی‌شود.» 🔰کارول رایف، روانکاو آمریکایی، در این رابطه می‌گوید که تامین ۶ اصل به‌طور کلی حس خوشبختی را در انسان بر می‌انگیزاند: 🌟 اعتماد به نفس، 🌟 ارتباطات اجتماعی، 🌟 استقلال، 🌟 داشتن هدف در زندگی، 🌟 شرکت در فعالیت‌های سازنده، 🌟 و تکامل فردی. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🌹یک روز برای تو کم است. 👁 فقط این دوشنبه‌های تشنه دیدار!! 🌍 وقتی که هر زمانی، زمان توست و هر زمینی، زمین تو... اما چه می‌شود کرد؟ 💚 عاشق که باشی دنبال بهانه می‌گردی... 🗓 هر دوشنبه یک بهانه است. السلام السلام ✋🏻ایهاالامام... 🌹 🗓 از میان روزهای هفته، دوشنبه منسوب است به امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) 🌐 @partoweshraq
4_6016898411716937008.mp3
4.28M
🕥 💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | 🔥آثار شوم و درمان آن 🎙حجت الاسلام 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7 📡
🕑 💠🌹💠 💚 رفع مشکل و ❓سوال: چند سال است که در کارهایم دچار مشکل می‌شوم که راه‌ها به رویم بسته می‌شود، از جمله در زمینه اشتغال و ازدواج، و هرچه از خدا طلب یاری می‌کنم، راه مساعدی گشوده نمی‌شود؟ ✅ پاسخ: بسمه‌تعالی، زیاد از روی اعتقاد کامل بگویید: 🔅« »، هیچ چیز شما را منصرف نکند غیر از ضروریات و واجبات تا کلیۀ ابتلائات رفع شود، بلکه بعد از رفع آنها هم بگویید، برای اینکه امثال آنها پیش نیاید. و اگر دیدید رفع نشد، بدانید یا ادامه نداده‌اید، یا آنکه با اعتقاد کامل نگفته‌اید. والله‌العالم. 📚 به‌ سوی محبوب، ص ۸۳. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🕓 💠🚻💠 💞 فرمولی ویژه برای عاشق شدن زن!! 👂 مردها باید بدانند اگر همیشه گوش خوب و صبور باشند و هنگامیکه زن با عصبانیت دارد مسلسل‌وار نسبت به شرایط موجود گلایه می‌کند شما با توجه ویژه گوش دهید و دلسوزانه به او توجه کنید، حتما همسرتان شیفته شما می‌شود! 🌟 زنها از داشتن یک تکیه گاه صبور و آرام، خیلی زیاد لذت می‌برند! 🌐 @partoweshraq
🔺قیمت های عجیب تورهای مسافرت خارجی برای ۹۸ 😐 کانادا ۹۴ میلیون تومان!!! 😐 برزیل ۶۵ میلیون تومان!!! 😐 قطب شمال ۵۴ میلیون تومان!!! 😁 بیخود نیست همه مردم میرن شمال 📢 سلبریتی ها و مرفهین بی درد لطف کنند این پول رو خرج فقرا، نیازمندان و مردم حادثه دیده کنند!! ⛔ دولت محترم هم یارانه سفر لاکچری ندهد لطفا! از پول مردم... 🌐 @partoweshraq
🔺چرخشهای جدید جامعه نخبگی ترکیه 📗 ، برداشت هایی از سخنان در موضوعات مختلف اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و تاریخی که از سوی ، وابسته به جریان چپ ترکیه که در سال های دور را در ترکیه چاپ نموده بودند. 🚨 این اثر از آن جهت حائز اهمیت است که کتاب های این انتشارات به سرعت در فضای روشنفکری، دانشگاهی و سیاسی ترکیه توزیع می گردد. چرخش تفکری این جریان از جمله مواردی است که باید مورد توجه باشد. 🌐 @partoweshraq
😐 وزیر خارجه انگلیس، در خاک کشورمون، کشورمون رو تحقیر کرده و تاکنون هیچ واکنشی هم از سمت دولت ندیده!! 🌐 @partoweshraq
😁🔺یک كلمه حرف حساب از حامى پَروپاقرصِ روحانى! 🌐 @partoweshraq
👆تفاوت؛ وقتی به می‌گه با وقتی (کارگردان) به می گه همجنسگرا! 🌐 @partoweshraq
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت سیصد و بیست و هشتم 🌄 خورشید دوباره سر به غروب گذاشته و کسی تاب توقف و میل استراحت نداشت که دیگر چیزی تا کربلا نمانده بود. 🏻نه فقط قدم‌های مجروح من که پس از روزها پیاده‌روی، همه خسته شده و باز به عشق کربلا پیش می‌رفتند و شاید هم به سوی حرم امام حسین (علیه‌ السلام) کشیده می‌شدند. 👣 دیگر نگران پای برهنه مجید روی زمین نبودم که می‌دیدم تعداد زیادی از زائران با پای برهنه به خاک وصال کربلا بوسه می‌زنند و می‌روند. 👞👟👡 کمی جلوتر دو جوان عراقی روی زمین نشسته و با تشتی از آب و دستمال، خاک کفش‌های میهمانان امام حسین (علیه‌السلام) را پاک می‌کردند و آنطرف‌تر پیرمردی با ظرفی از گِل ایستاده بود تا عزاداران اربعین، سرهایشان را به خاک مصیبت از دست دادن پسر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) زینت دهند. 👳🏻 آسید احمد ایستاد، دست بر کاسه گِل بُرد و به روی عمامه مشکی و پیشانی پُر چین و چروکش کشید و دیدم به پهنای صورتش اشک می‌ریزد و پیوسته زبانش به نام حسین (علیه‌السلام) می‌چرخد. 🏻مجید محو تشت گِل شده و سفیدی چشمانش از اندوه معشوقش به خون نشسته بود که پیرمرد عراقی مُشتی گِل نرم بر فرق سر و روی شانه‌هایش کشید و به سراغ زائر بعدی رفت تا او را هم به نشان عزای سید‌الشهدا (علیه‌السلام) بیاراید. 👥 مامان خدیجه به چادر خودش و زینب‌سادات خطوطی از گِل کشید و به من چیزی نگفت و شاید نمی‌خواست در اعتقاداتم دخالتی کرده باشد، ولی مجید می‌دید که نگاهم به تمنا به سوی کاسه گِل کشیده شده که سرانگشتانش را گِلی کرد و روی چادرم به فرق سرم کشید و می‌شنیدم زیر لب زمزمه می‌کرد: ✋🏻یا امام حسین... و دیگر نمی‌فهمیدم چه می‌گوید که صدایش در گریه می‌غلطید و در گلویش گم می‌شد. 👥👥 حالا زائران با این هیبت گل‌آلود، حال عشاق مصیبت‌زده‌ای را پیدا کرده بودند که با پریشانی به سمت معشوق خود پَر پَر می‌زنند. 🏴 همه جا در فضا همهمه «لبیک یا حسین!» می‌آمد و دیگر کسی به حال خودش نبود که رایحه کربلا در هوا پیچیده و عطر عشق و عطش از همینجا به مشام می‌رسید. 👥👥 فشار جمعیت به حدی شده بود که زائران به طور خودجوش جمع مردان و زنان را از هم جدا کرده بودند تا برخوردی بین نامحرمان پیش نیاید و باز به سختی می‌توانستم حلقه اتصالم را با مامان خدیجه و زینب‌سادات حفظ کنم که موج جمعیت مرا با خودش به هر سو می‌کشید. 🌫 بر اثر وزش به نسبت تند باد و حرکت پُر جوش و خروش جمعیت، حسابی گرد و خاک به پا شده و روی صورتم را پرده‌ای از تربت زیارت کربلا پوشانده بود. 🏻حالا دوباره سوزش زخم‌های پایم هم شروع شده و با هر قدمی که به زمین می‌زدم، کف پایم آتش می‌گرفت و از چشم مجید و بقیه پنهان می‌کردم تا دوباره اسباب زحمت‌شان نشوم. 🌌 آسمان نیلگون شده و چادر شب را کم کم به سر می‌کشید که به سختی خودمان را از دل جمعیت بیرون کشیدیم و به قصد اقامه نماز مغرب به یکی از موکب‌ها رفتیم. 🍜 هنوز صدای اذان بلند نشده بود که جوانی از خادمان موکب برایمان فرنی گرم آورد و چه مرهم خوبی بود برای گلوهایی که از گرد و خاک پُر شده و به خِس خِس افتاده بود. 🏻 نماز مغرب را که خواندم، دیگر توانی برای برخاستن نداشتم که ساق پایم از چهار روز پیاده رویِ پیوسته به لرزه افتاده و به خاطر ساعت‌های طولانی روی پا بودن، کمر درد هم گرفته بودم، ولی وقتی چشمم به پیرزن‌هایی می‌افتاد که با پاهای ورم کرده به عشق کربلا می‌رفتند و حتی لب به یک ناله باز نمی‌کردند، خجالت می‌کشیدم از دردهایم شکایتی کنم که عاشقانه قیام کردم و دوباره آماده رفتن شدم. 🚨🔰 لینک برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند: 🔗 eitaa.com/partoweshraq/8 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت سیصد و بیست و نهم 🎪 از در موکب که بیرون آمدم، دیدم مجید غافل از اینکه تماشایش می‌کنم، کفش‌هایش را برداشته و با دقت داخلش را بررسی می‌کند تا ببیند دستمال کاغذی و باندها جا به‌ جا نشده باشند. از اینهمه مهربانی‌اش، دلم برایش پَر زد و شاید آنچنان بی‌پروا پرید که صدایش به گوش جان مجید رسید و به سمتم برگشت. 🏻🏻 چشمش که به چشمم افتاد، لبخندی زد و با گفتن «بفرمایید!» کفش‌ها را مقابل پایم جفت کرد و به سراغ آسید احمد رفت تا بیش از این شرمنده مهربانی‌اش نشوم. 👥 مامان خدیجه و زینب‌سادات هم آمدند و باز همه به همراه هم به راه افتادیم. 🌌 حالا در تاریکی شب، جاده اربعین صفای دیگری پیدا کرده و نه تنها عطر کربلا که روشنایی حضور سیدالشهدا (علیه‌السلام) را هم با تمام وجودم احساس می‌کردم. 🛣 از دور دروازه‌ای فلزی با سقفی شیروانی مانند پیدا بود که مامان خدیجه می‌گفت از اینجا ورودی شهر کربلا آغاز می‌شود. 👥👥 هنوز فاصله زیادی تا دروازه مانده و جمعیت به حدی گسترده بود که از همین‌جا صف‌های به هم فشرده‌ای تشکیل شده و باز جمعیت زن و مرد از هم جدا شده بودند. 👁 دیگر مجید و آسید احمد را نمی‌دیدم و با مامان خدیجه و زینب‌سادات هم فاصله زیادی پیدا کرده بودم که مدام خودم را بین جمعیت می‌کشیدم تا حداقل مامان خدیجه را گم نکنم. 🚧 روبروی‌مان سالن‌های جداگانه‌ای برای بازرسی خانم‌ها و آقایان تعبیه شده و به منظور جلوگیری از عملیات‌های تروریستی، ساک و کوله‌ها را تفتیش می‌کردند. 👥👥 وارد سالن بانوان شده و در میان ازدحام زنانی که همه چادر مشکی به سر داشتند، دیگر نمی‌توانستم مامان خدیجه و زینب‌سادات را پیدا کنم. ✋🏻چند باری هم صدایشان زدم، ولی در دل همهمه تعداد زیادی زن و کودک، جوابی نشنیدم. 🏻خانمی که مسئول بازرسی بود، وقتی دید کیف و ساکی ندارم، اجازه عبور داد و به سراغ نفر بعدی رفت. 👥👥 اختیار قدم‌هایم با خودم نبود و با فشار جمعیت از سالن خارج شدم و تا چند متر بعد از دروازه همچنان میان جمعیت انبوهی از زنان گرفتار شده و هر چه چشم می‌چرخاندم، مامان خدیجه و زینب‌سادات را نمی‌دیدم. 🏻بلاخره به هر زحمتی بود، خودم را از میان جمعیت به کناری کشیدم و دیگر از پیدا کردن مامان خدیجه و زینب‌سادات ناامید شده بودم که سراسیمه سرک می‌کشیدم تا مجید و آسید احمد را ببینم، ولی در تاریکی شب و زیر نور ضعیف چراغ‌های حاشیه خیابان، چیزی پیدا نبود که مثل بچه‌ای که گم شده باشد، بغض کردم. 🏻با لب‌هایی که از ترسی کودکانه به لرزه افتاده باشد، فقط آیت‌الکرسی می‌خواندم تا زودتر مجید یا یکی از اعضای خانواده آسید احمد را ببینم و با چشمان هراسانم بین جمعیت می‌گشتم و هیچ کدام را نمی‌دیدم. 👥👥 حالا پهنای جمعیت بیشتر شده و به کناره‌ها هم رسیده بودند که دیگر نمی‌توانستم سرِ جایم بایستم و سوار بر موج جمعیت، به هر سو کشیده می‌شدم. 🏻قدم‌هایم از فشار جمعیت بی‌اختیار رو به جلو می‌رفت و سرم مدام می‌چرخید تا مجیدم را ببینم. می‌دانستم الان سخت نگرانم شده و خانواده آسید احمد هم معطل پیدا کردنم، اذیت می‌شوند و این بیشتر ناراحتم می‌کرد. ⏳هر لحظه بیشتر از دروازه فاصله می‌گرفتم و در میان جمعیتی که هیچ کدام‌شان را نمی‌شناختم، بیشتر وحشت می‌کردم. 🏻حتی نمی‌دانستم باید کجا بروم، می‌ترسیدم دنبال جمعیت حرکت کنم و مجید همینجا به انتظارم بماند و بدتر همدیگر را گم کنیم که از اینهمه بلاتکلیفی در این شب تاریک و این آشفتگی جمعیت، به گریه افتادم. 👌🏻حالا پس از روزها که چشمه اشکم خشک شده و پلک‌هایم دل به باریدن نمی‌دادند، گریه‌ام گرفته و از خود بی‌خود شده بودم که با صدای بلند همسرم را صدا می‌زدم و از پشت پرده اشکم با پریشانی به دنبالش می‌گشتم. 🏻گاهی چند قدمی با ناامیدی و تردید به جلو می‌رفتم و باز می‌ترسیدم مجید هنوز همانجا منتظرم مانده باشد که سراسیمه بر می‌گشتم. من جایی را در این شهر بلد نبودم و کسی را در میان جمعیت نمی‌شناختم که فقط مظلومانه گریه می‌کردم و با تمام وجود از خدا می‌خواستم تا کمکم کند. 🚨🔰 لینک برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند: 🔗 eitaa.com/partoweshraq/8 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 🖌روح‌الله هنرمند بود. هم خطاطی می‌کرد هم طراحی و نقاشی. بهش پیشنهاد داده بودند برای طراحی حرم کاظمین و سامرا برود. ✋اما روح‌الله قبول نکرد. 🌷می‌گفت: من تو سپاه و کارِ نظامی مفیدتر هستم تا جای دیگه... 🇮🇷✌ اعتقاد داشت راهِ سپاه، راهِ امام حسین(ع) است. 🌷 🌐 @partoweshraq
🕖 💠📚💠 📡 وظیفه شرعی ما در مقابل شایعاتی که می‌شنویم چیست؟ 🌷 (ره): ❓اگر فردی درباره فردی یا مؤسسه‌ای حرفی زد ما چه وظیفه‌ای داریم؟ ❓آیا وظیفه داریم سکوت کنیم؟ ⛔ نه! ❓آیا وظیفه داریم حتی بگوییم «ما که نمی‌دانیم، خدا عالم است»، «من چه می‌دانم، شاید باشد شاید نباشد»؟ ⛔ نه! ❓آیا وظیفه داریم در مجالس نقل کنیم، بگوییم «چنین چیزی می‌گویند؟» به طریق اولىٰ نه. ❓پس وظیفه‌مان چیست؟ 🔅مادام که بینه شرعی اقامه نشده و شرعاً بر ما ثابت نشده است، باید بگوییم است. 👌اگر کسی گفت، ما بگوییم: ✅ دروغ است. نه تنها مثبت حرف نزنیم و خودش را پخش نکنیم، بلکه باید منفی حرف بزنیم، یعنی در جواب دیگران بگوییم دروغ است. 🔅هر وقت شرعاً ثابت شد، در هر موردی وظیفه‌ای داریم. در بعضی از مسائل، ما باید مبارزه کنیم، در بعضی از مسائل حاکم شرعی باید وظیفه‌اش را انجام بدهد، مثل مورد زنا. 📚 استاد مطهری، ، ج ۴، ص ۴۶ - ۴۵. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
■ گفتند ای معصوم نیست! □ جواب این است؛ بله، مولایمان امام خامنه ای معصوم نیست، اما پاک‌ترین بشر روی زمین و نائب المهدی(عج) است. ■ گفتند مولا خامنه‌ای شده است بُت شما، او را می‌پرستید! □ جواب این است، خیر، مولا خامنه‌ای بُت نیست! تَبَری ا‌ست که خداوند تبارک و تعالی دارد با آن بت شرق و غرب را می‌شکند! 💚 امام خامنه‌ای ناخدای با خداست! 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
💰 نجات با پرداخت «هفده ریال!!» ⚰ دوستی داشتم دارای کمالات ایمانی و فوق العاده عاشق حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)، نزدیک عید غدیر از دنیا رفت، خودم متکفل کفن و دفن و غسل او بودم. 📄 با وصیت جالبی که داشت تصور می کردم در عالم برزخ از هر جهت آزاد است، ولی چند روز پس از مرگش، به خواب یکی از عاشقان حق که وصی او نیز بود آمد و به او گفت: 📒 گوشه یکی از دفاتر مغازه ام هفده ریال مربوط به حساب فلان شخص است که از قلم افتاده، آن را بپردازید، دفاتر را بررسی کردند همان طور بود که گفته بود؛ هفده ریال را به صاحبش برگرداندند و او را از رنج آن راحت کردند. 📚 منبع: انصاریان، حسین؛ عرفان اسلامی: ٧/ ٢۴. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
💚 (ع) 🌹 معـــرفت زاده نمی‌شد اگــر عبــــــاس نبــود 💞 عشــق، آماده نمے شد، اگر عبـــــاس نبود 💞 رتبه ی مـــردے و آقـــایے و غیـــــرت مندے 🌹 به کسے داده نمے شد، اگر عبـــــاس نبود ✋ 🌐 @partoweshraq
🕥 💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | 🌹 دعای پدر و مادر برای فرزندان 🎙حجت الاسلام دکتر 🌐 @partoweshraq
5aeeed1e2fa89e767382633b_2678271653905529470.mp3
576.9K
🕥 💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | 🌹 دعای پدر و مادر برای فرزندان 🎙حجت الاسلام دکتر 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜ امام على (عليه السلام): 🔅شتاب كردن در كارى پيش از توانايى بر آن و درنگ كردن بعد از دست يافتن به فرصت، نشانه حماقت است. 🔅«مِن الخُرْقِ المُعاجَلةُ قبلَ الإمْكانِ، و الأناةُ بَعدَ الفُرْصَةِ». 📚 ميزان الحكمه، جلد ٣، صفحه ٢٣٩. 🌐 @partoweshraq #حدیث
🌹 💼 تنها این‌که سرمان شلوغ باشد مهم نیست، بلکه مهم این است هدف اصلی‌مان چیست. 🐝 «زنبور عسل» و «پشه» هر دو همیشه مشغول هستند، اما یکی ستوده می‌شود و دیگری له! 🌐 @partoweshraq