eitaa logo
پرتو اشراق
787 دنبال‌کننده
25.5هزار عکس
13.8هزار ویدیو
58 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹دو ، دو 🌷 💚❤ يكي از ديار ، يكي هم از ديار آذربايجان و بزرگ شده خراسان... 🌷 اي جونم (علیه السلام) 📲 ڪانال پـرتـو اشـراق 🆔 @partoweshraq‌
🌳 مسافر بهشت 👦🏻 سر از پا نمی شناختم! نه تنها من، بلکه همه ی اعضای خانواده از رسیدنش خوشحال بودیم. 🏇 هنگامی که داشت بار و بنه ی سفر را جابه جا می کرد، خوشحالی ام بیش تر شد، چون می دانستم موقع تقسیم سوغاتی است. 👧🏻 اوّل از همه هدیه خواهرم را - که کوچک تر از همه بود - داد. 👦🏻🧕🏻 سپس هدیه ی من و آخر از همه سوغاتی ای را که برای مادرم آورده بود. 👳🏻‍♂️ پس از این که هدیه ها را داد، از خاطراتش تعریف کرد؛ از حوادثی که در طول راه و طی یک ماه مسافرت برایش اتفاق افتاده بود. ⏳صبر کردم تا صحبت هایش به پایان دسید. آن گاه گِله و شکایت را آغاز کردم: - پدر! یک ماه کار و زندگی را رها کردید و به زیارت رفتید؛ خب مرا هم با خود می بردید! نگاهی به من کرد و گفت: - پسر جان! در نبود من، خانه یک مرد می خواهد یا نه؟ اگر تو را می بردم، چه کسی از خواهر و مادرت مواظبت می کرد؟ 👦🏻 از حرف او - که مرا مرد خانه می انگاشت - به خود بالیدم و در دلم احساس «بزرگی» کردم. گلویم را صاف کردم و گفتم: - درست می گویید. در این مدت، مثل یک مرد مراقب همه چیز بودم، اما این یک ماه که نبودید به ما سخت گذشت! از همه مهم تر، دلمان برایتان تنگ شده بود. - این مسافرت لازم بود. حتماً باید می رفتم. - چرا؟ - برو به آن اسب بیچاره کمی آب بده، بعد بیا تا بگویم. زبان بسته، تشنه است. بدو! 👦🏻 به سرعت به طرف حیاط رفتم. از چاه آب کشیدم و جلوی اسب گذاشتم. 👳🏻‍♂️ وقتی برگشتم، پدر بر متکّایی لم داده بود. ظاهرش نشان می داد که خیلی خسته است. 👦🏻 گفتم: - سیرابش کردم. حالا بگویید. - می دانی پسرم! این حکایتی که می خواهم برایت بگویم، مربوط به سال ها قبل است. 🧑🏻 آن موقع بیست ساله بودم و هنوز با مادرت ازدواج نکرده بودم. تصمیم گرفتم برای دیدن امام هشتم، به سفر کنم. 👁️ به محض دیدنش احساس کردم سال ها است که او را می شناسم. چهره ای نورانی و با صفا داشت. ❤️ همان لحظه ی اوّل محبتش در دلم نشست. 🌹 علیه السلام که دید محو تماشای او شده ام، پرسید: ❓«جوان! کاری داشتی؟» 🧑🏻 گفتم: نه از راه دوری آمده ام تا فقط شما را ببینم. همین! 🌹 لبخندی بر گوشه ی لبش شکفت. خوش آمد گفت و دعوت کرد در جمع زیارت کنندگان بنشینم. همه ی چهره ها صمیمی و دوست داشتنی بود. گویی از مدت ها قبل با هم آشنا هستیم. 🌹 حضرت رو به من و بقیه فرمود: - هر دوستی که از راه دور به من بیاید، فردای قیامت در سه مرحله ی حساس به یاری اش می شتابم و او را از حال و روز بد نجات می دهم: 🔅هنگامی که نامه ی اعمالش را به دستش می دهند؛ در لحظه عبور از صراط؛ و هنگامی که اعمالش را بررسی می کنند. 👳🏻‍♂️ پدرم به یک نقطه از در خیره شده بود و قطره ی اشکی از چشمش چکید. نمی دانستم به چه می اندیشید، اما به او که از چنان سفر پر برکتی بازگشته بود، غبطه می خوردم. (۱) 📚 پی نوشت: ۱. عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج ۲، ص ۶۲۶. 📗 حیات پاکان ۴ / (داستانهایی از زندگی امام رضا (علیه السلام)، امام جواد (علیه السلام) و امام هادی (علیه السلام)، مهدی محدثی‏. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
💚 کسی که ما شفیع او باشیم نجات پیدا می کند. 👳🏻‍♂️ شخصی از مردم خراسان به (علیه السلام) گفت: 🌌 من (صلی الله علیه و آله و سلم) را در عالم خواب مشاهده کردم. 🌹 آن حضرت به من فرمودند: ❓چگونه هستید زمانی که پاره تن من در سرزمین شما خراسان به خاک سپرده شود و امانت من و گوشت بدن من در آنجا به خاک سپرده شود؟ 🌷 حضرت رضا (علیه السلام) فرمودند: 🔅من که پاره تن پیامبر و امانت و گوشت او هستم در دفن می شوم. 🌷 حضرت فرمودند: 🔅بدانید هر کس که با معرفت به حق، به زیارتم بیاید، من و پدرانم در روز قیامت او خواهیم بود. و کسی که ما شفیع او باشیم نجات پیدا می کند. اگر چه گناهان بسیار داشته باشد. 🌷 حضرت فرمودند: 🔅از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) توسط پدرانم نقل شده که هر کس مرا در عالم خواب ببیند واقعا مرا دیده است، چون شیطان نمی تواند به قیامت و شکل من و به جانشینان من در آید و پیامبری ۷۰ جز دارد که یکی از آنها رویای صادقه و درست است. (۱) 🔅ما بدین درگه بامید گدائی آمدیم 🔅بنده آسا رو بدرگاه خدائی آمدیم 🔅خسته دل بر بسته پا بشکسته دست آشفته حال 🔅سوی این در همه بی دست و پائی آمدیم 🔅پادشاهان جبهه می سایند بر این خاک راه 🔅 ما گدایان نیز بهر جبهه سائی آمدیم 📚 پی نوشت: ۱. جلاء العیون، ص ۹۳۰، محجه البیضاء، ج ۴، ص ۲۸۳. 📔 داستانهایی از امام رضا (علیه السلام)، قاسم میرخلف ‏زاده‏‏. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🕯️خبر از غیب و خرید کفن! 👳🏻‍♂️ علیّ بن احمد وشّاء - که یکی از أهالی کوفه و از دوستان و موالیان اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) است - حکایت کند: 🌤️ روزی به قصد عازم مسافرت شدم و چون بار سفر بستم، دخترم حُلّه ای آورد و گفت: 🧕🏻 این پارچه را در خراسان بفروش و با پول آن انگشتر فیروزه ای برایم خریداری نما. 🐪🐫 پس آن حُلّه را گرفتم و در میان لباس ها و دیگر وسائل خود قرار دادم و حرکت کردم، وقتی به شهر مرو رسیدم در یکی از مسافرخانه ها اتاقی گرفتم و ساکن شدم. 👥 هنوز خستگی راه از بدنم بیرون نرفته بود که دو نفر نزد من آمدند و اظهار داشتند: ما از طرف حضرت علیّ بن موسی الرّضا (علیهما السلام) آمده ایم، چون یکی از دوستان ما فوت کرده و از دنیا رفته است، برای کفن او نیاز به حُلّه ای داریم که شما همراه آورده ای؟!! 👳🏻‍♂️ و من به جهت خستگی راه آن را فراموش کرده بودم، لذا گفتم: من چنین پارچه و حُلّه ای همراه ندارم و آن ها رفتند؛ ولی پس از لحظاتی بازگشتند و گفتند: 👥 امام و مولای ما، (علیه السلام) سلام رسانید و فرمود: 🔅حُلّه مورد نظر ما همراه تو است، که دخترت آن را به تو داده تا برایش بفروشی و انگشتر فیروزه ای تهیّه نمائی؛ و تو آن را در فلان بسته، کنار دیگر لباس هایت قرار داده ای!! ✋🏻 پس آن را از میان وسائل خود خارج گردان و تحویل ما بده؛ و این هم قیمت آن حُلّه است، که آورده ایم. 💰 پس پول ها را گرفتم و آن حُلّه را بیرون آوردم و تحویل آن ها دادم، آن گاه با خود گفتم: 📜 باید مسائل خود را از آن حضرت سؤال نمایم و سؤال های خود را روی کاغذی نوشتم و فردای آن روز، جلوی درب منزل حضرت رفتم که با جمعیّت انبوهی مواجه شدم و ممکن نبود که بتوانم از میان آن جمعیّت وارد منزل حضرت شوم. 👳🏻‍♂️ در نزدیکی منزل حضرت رضا (علیه السلام) کناری ایستادم و با خود می اندیشیدم که چگونه و از چه راهی می توانم وارد شوم و نوشته خود را تحویل دهم تا جواب آن ها را مرقوم فرماید؟ 👤 در همین فکر و اندیشه بودم، که ناگهان شخصی که ظاهراً خدمت گذار امام رضا علیه السلام بود نزدیک من آمد و اظهار داشت: 🔅ای علیّ بن احمد! این جواب مسائلی که می خواستی سؤال کنی. 📜وقتی نوشته را دریافت کردم، دیدم جواب یکایک سؤال هایم می باشد که جواب آن ها را برایم ارسال نموده بود، بدون آن که آن ها را تحویل داده باشم، حضرت از آنها اطّلاع داشته است. 📚 مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۳۴۱. 📚 کشف الغمّة، ج ۲، ص ۱۰۲. 📕 الثّاقب فی المناقب، ص ۴۷۹، ح ۴۰۶. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🌹 امام حسن عسکری علیه السلام و احترام به زوّار کربلا و خراسان 🌷 به مناسبت ، شب زیارتی ارباب بی کفن و علیه السلام 🏰 شده که روزی دو نفر از محّبان، یکی از زیارت و دیگری از زیارت به شهر سرمن رای (سامرّا) وارد می شدند پس احوالات را به خدمت علیه السلام معروض داشتند آن حضرت، آن دو را پیشواز کردند، امّا در وقت مراجعت آن حضرت پیاده تشریف می آوردند، یکی از اصحاب عرض کرد: ✋🏻 یابن رسول اللّه اسب سواری موجود است چرا سوار نمی شوید؟ 🌹 فرمودند: «به خود گوارا نمی بینم که دوستان و محبّان ما پیاده باشند و من سوار شوم»، پس با همان حال با آن دو نفر به خانه ایشان تشریف آوردند. 💧آن حضرت به ایشان نظر مبارک می کرد و می گریست به حدّی که عرض کردند: ❓یابن رسول اللّه سبب گریه شما چیست؟ 🌹 فرمودند: «سبب گریه من این دو نفر زائر هستند، وقتی به زائر خراسان نظر می کنم جدّم امام رضا علیه السلام به خاطرم می آید که در ولایت غریب، بی کس و تنها به او زهر دادند و جگر مبارکش را پاره پاره نمودند و احدی نبود تا او را یاری و دلداری نماید». 🔅«و وقتی به این زائر می نگرم به خاطرم می رسد که جدّم سیدالشهداء(ع ) که در روز عاشورا با لب تشنه و جگر سوخته و بی کس و تنها در میان اهل ظلم و جفا با بدن پاره پاره بر روی خاک و ریگهای کربلا افتاده بود و در میان اهل ظلم کسی نبود که یاری اش کند پس هر کس که یاری و اعانت زوّار ما را کند گویا ما را اعانت و یاری کرده است».[۱] 📚 پی نوشت: [۱] کتاب مفتاح الجنّه. 📗 منبع: برگرفته از کتاب داستانهایى از زمین کربلا، ر یوسفی. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | ⁉️ پروفسور بلژیکی چگونه مسلمان شد؟! 🇧🇪 پروفسور «روش بولوَن» پژوهشگر و جراحِ مسیحیِ بلژیکی در سال ۱۳۳۳ شمسی توسط آستان قدس رضوی، جهت سامان ‌دادن به بیمارستان امام رضا(ع) و انتقال تجربیات به مشهد دعوت شد 🏥 این جراح مسیحی از سال ۱۳۳۳ تا ۱۳۴۸، ریاست بخش جراحی آن بیمارستان را بر عهده داشت. با حضور او برای نخستین بار، جراحی نوین در شکل می‌گیرد. 🕌 بولوَن در جوار بارگاه ملکوتی امام هشتم (ع)، بارها تحت تأثیر محیط حرم و کرامات امام (ع) در شفای بیماران، قرار گرفت. 🛌🏻 پس ‌از عمل جراحی آیت الله سید عبدالله میلانی از مراجع شیعه توسط او، بعد از آنکه متوجه شد ترجمۀ کلماتی که در زمان به هوش آمدن به زبان آوردند، دعای ابوحمزه ثمالی بود، تصمیم گرفت مسلمان شود. ⏳به گفتۀ او «انسان در لحظۀ به هوش آمدن، خود واقعی‌اش را نشان می‌دهد و وقتی دیدم که ایشان تمام وجودش غرق خداست، آن را با بعد از جراحیِ پاپ قیاس کردم که هنگامِ به ‌هوش‌ آمدن مشغول زمزمه‌کردن ترانه بود. آن لحظه دریافتم که اسلام، حقیقت واقعی است» ✋🏻 او در اواخر عمر در حضور آیت‌الله فقیه سبزواری، مسلمان شد. ⚰️ وی در ۱۴ مرداد ۱۳۴۸ دارفانی را وداع کرد و در ضلع شرقی آرامگاه «خواجه ربیع» مشهد به خاک سپرده شد. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq