eitaa logo
پرتو اشراق
784 دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
14.3هزار ویدیو
58 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟 کراماتی از (س) - {٢} 🗡عنایت (علیها السلام) به شیعه ای که فرد را کشت! ⚜ سیّد جلیل القدر و عالم بزرگوار مرحوم کسی که بارها خدمت حضرت حجت بن الحسن (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) مشرف شده، فرمود: 🌌 شبی در عالم رؤیا کسی به من فرمود: فردا صبح به برو مردی را آنجا می بینی، به او بگو ما خون بغداد را شستیم و تو به دکان خود بازگرد و مشغول کار خود شو!! 🕌 از خواب بیدار شده و یک عده از طلاّب را برداشته و به مسجد حنانه رفتیم، کسی را در آنجا ندیدم جز یک نفر که در گوشه ای از مسجد خواب بود، قدری می خوابید و قدری بیدار می شد!! 👨🏻 مثل کسی که وحشت دارد، چون صدای همهمه ما به گوشش خورد سر برداشته و پا به فرار گذاشت، به خیال اینکه اینجا صحراست... ولی وقتی که خوب نگاه کرد، دید یک مشت از اهل علم و محترمین اطرافش هستند! ⚜ علامه بحرالعلوم می فرماید: ای مرد! برخیز به بغداد برو سر دکان و مشغول کسب و کار خود شو، زیرا خون بغداد را شستند و ترسی نداشته باش!! 👨🏻 آن مرد گفت: اینجا کجاست؟ 👥 گفتند: نجف اشرف، مسجد حنانه. ⁉ علامه بحر العلوم فرمود: تو کیستی و خون بغداد چه بوده؟! 👨🏻 گفت: ای سید بزرگوار! همین قدر بدانید که نجات من فقط از کرامت جده شما فاطمه زهرا (سلام اللّه علیها) است. ☕ من یک نفر قهوه چی در کنار شط بغداد چای فروشم، یک روز صبح هنوز آفتاب نزده بود یک نفر از این مأموران عثمانی، کلاه سرخ بر سر، و خنجری که دسته آن مرصّع و دانه نشان بود، بر کمر بسته و شکم بزرگی هم داشت، وقتی که روی تخت قهوه خانه که مشرِف به شط بود نشست به من گفت: قهوه بیار... ☕ فنجانی قهوه برایش بردم. 👤وقتی آشامید به بی بی عالم فاطمه زهرا (سلام اللّه علیها) ناسزا گفت...!! 👨🏻 من باور نکردم، با خود گفتم غلط شنیدم!! ☕ دوباره فنجانی قهوه برایش بردم، باز شنیدم ناسزا گفت. 🔥 آتش به قلبم افتاد عقل از سرم پرید و چشمانم تاریک شد و هنوز کسی داخل قهوه خانه ام نشده بود، نزد آن ملعون رفتم و با ادب و روی باز گفتم: 👨🏻یا افندی خنجر مرصّعی داری کارِ کجاست؟ 👤گفت: کار فلانجا. 👨🏻 گفتم: بده ببینم!! 🗡 چون خنجر به دستم رسید، چنان بر شکم او زدم که تا سینه اش درید و او را از بالای تخت به شط انداخته و پا به فرار گذاشتم؛ چون یقین داشتم اگر بمانم خون آن ملعون تمام آن شط را آلوده می کند. 🌴 و تا رمق داشتم میان نخلستانها می دویدم و نمی دانستم به کجا می روم و خود را در نخلستانها پنهان کردم که از خستگی خوابم برد، دیگر از خود خبر نداشتم و حالا خودم را اینجا می بینم. ⚜ حضرت علامه بحر العلوم او را پس از نوازش روانه بغداد کرد. 🖥 منبع: پایگاه حجره فقاهت. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7