🇮🇷✌در آینده این ملّت ایران است که آنها را #تحریم خواهد کرد!
🛢بیشترین سهم گاز دنیا در اختیار ما است گازی که یک انرژی بسیار مهم و اثرگذاری است و همین اروپای بیچاره احتیاج به آن دارد.
🌐 @partoweshraq
🌷 «أمل حسین» دختر خردسال یمنی چند روز پیش بر اثر سوء تغذیه شهید شد.
🔺۳ سال پیش یونیسف اتفاقی پوستری از امل حسین منتشر کرده بود که گفته بود:
🌷 قبل عید پدرم برایم گوشواره ای خرید و من او را متقاعد کردم که بگذارد آنها را الان ببندم. من به او گفتم کسی چه میداند شاید عید آمد و من زنده نبودم!
🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار #جان_شیعه_اهل_سنت؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد 🔗
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت سیصد و یکم
🍰مجید در راه برگشت، برایم شیر و کیک گرفت تا روزهام را باز کنم و من از شدت تب و گلو درد اشتهایی به خوردن نداشتم و آنقدر اصرار کرد تا بلاخره مقداری شیر نوشیدم.
👌میدانستم خودش هم افطار نکرده و دیگر توانی برایم نمانده بود تا وقتی به خانه رسیدیم، برایش غذایی تدارک ببینم و خبر نداشتم مامان خدیجه به هوای بیماریام، خوراک خوش طعمی تهیه کرده است که هنوز وارد اتاق نشده و روی تختم دراز نکشیده بودم که برایمان شام آورد.
🍜 در یک سینی، دو بشقاب شیر برنج و مقداری نان و خرما آورده بود و اجازه نداد مجید کمکش کند که خودش سفره انداخت و با مهربانی رو به من کرد:
☝🏻مادرجون! وقت نبود برات سوپ درست کنم. حالا این شیر برنج رو بخور، گلوت نرم شه... و با حالتی مادرانه رو به مجید کرد:
❓چی شد پسرم؟ دکتر چی گفت؟
🏻 و مجید هنوز نگران حالم بود که نگاهی به صورتم کرد و رو به مامان خدیجه پاسخ داد:
- گفت سرما خورده، خدا رو شکر آنفولانزا نیس! یه آمپول زدن، یه سری هم دارو داد.
👤مامان خدیجه به صحبت های مجید با دقت گوش میکرد تا ببیند باید چه تجویزی برایم بکند، سپس با لحنی لبریز محبت نصیحتم کرد:
- مادرجون! خوب استراحت کن تا انشاءالله زودتر خوب شی! فکر نکنم فردا هم بتونی روزه بگیری.
🏻که مجید با قاطعیت تأکید کرد:
💊 نه حاج خانم! دکتر هم گفت باید آنتیبیوتیکها رو سرِ ساعت بخوره. فردا نمیتونه روزه بگیره.
🚪مامان خدیجه چند توصیه دیگر هم کرد و بعد به خانه خودشان رفت تا من و مجید راحت باشیم.
🍜 مجید بشقاب شیر برنج را برداشت و کنارم لب تخت نشست تا خودش غذایم را بدهد، ولی تبم کمی فروکش کرده بود که بشقاب را از دستش گرفتم و از اینهمه مهربانیاش قدردانی کردم:
🛌 ممنونم مجید! خودم میخورم!
👁 و میدیدم رنگ از صورتش پریده که با دلواپسی عاشقانهای ادامه دادم:
🏻خودتم بخور! ضعف کردی!
🍜 خم شد و همچنانکه بشقاب دیگر شیر برنج را از روی سفره بر میداشت، با مهربانی بینظیری پاسخ داد:
🏻الهه جان! من ضعف کردم، ولی نه از گشنگی! من از این حال و روز تو ضعف کردم!
🏻از شیرین زبانیاش لذت بردم و رمقی برایم نمانده بود تا پاسخش را بدهم که تنها به رویش خندیدم.
🍜 هنوز تمام بدنم درد میکرد، آبریزش بینیام بند نیامده بود و به امید اندکی بهبودی مشغول خوردن دستپخت خوش عطر و طعم مامان خدیجه شدم که همه مزه خوبش نه به خاطر هنر آشپزی که از سرانگشتان مادرانهاش سرچشمه میگرفت.
🛏 همانطور که روی تخت نشسته و تکیهام را به دیوار داده بودم، هر قاشق از شیربرنج را با تحمل گلو درد شدید فرو میدادم که نگاهم به ساعت افتاد.
🕘 چیزی به ساعت نه شب نمانده و مراسم تا ساعتی دیگر آغاز میشد که بشقاب را روی تخت گذاشتم و با ترسی کودکانه رو به مجید کردم:
🏻مجید! یه ساعت دیگه مراسم شروع میشه، من هنوز نماز هم نخوندم!
🏻و مجید مصمم بود تا امشب مانع رفتن من به مسجد شود که با قاطعیت پاسخ داد:
✋🏻الهه جان! تو که امشب نمیتونی بری مسجد! همین چند قدم تا حیاط هم به زور اومدی! حالا چجوری میخوای تا مسجد بیای و چند ساعت اونجا بشینی؟!!!
🏻از تصور اینکه امشب نتوانم به مسجد بروم و از مراسم احیاء جا بمانم، آنچنان رنگ از صورتم پرید که مجید محو چشمانم شد و من زیر لب زمزمه کردم:
- مجید! آسید احمد میگفت امشب خیلی مهمه! اگه امشب نتونم بیام...
🏻و حسرت از دست دادن احیاء امشب طوری به سینهام چنگ زد که صدایم در گلو خفه شد.
🚨🔰 لینک #قسمت_اول برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند:
🔗 eitaa.com/partoweshraq/8
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
پرتو اشراق
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار #جان_شیعه_اهل_سنت؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد 🔗
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت سیصد و دوم
👁 چشمانم را به زیر انداختم و نمیتوانستم بپذیرم امشب به مسجد نروم که از اینهمه کم سعادتی خودم به گریه افتادم. خودم هم میدانستم حال خوشی ندارم که از شدت چرک خوابیده در گلویم، به سختی نفس میکشیدم و مدام عطسه میکردم، ولی شب قدر فقط همین یک شب بود!
🛏 مجید بشقابش را روی سفره گذاشت، خودش را روی تخت بیشتر به سمتم کشید، دستم را گرفت و با لحن گرم و گیرایش صدایم کرد:
❓الهه! داری گریه میکنی؟
🏻 شاید باورش نمیشد دختر اهل سنتی که تا همین چند شب پیش، پایش برای شرکت در مراسم احیاء پیش نمیرفت، حالا برای جا ماندن از قافله عشاق الهی، اینچنین مظلومانه گریه میکند که با صدای مهربانش به پای دلِ شکستهام افتاد:
- الهه جان! قربون اشکهات بشم! غصه نخور عزیزم! تو خونه با هم احیاء میگیریم!
🏻ولی دل من پیِ شور و حال مسجد و مجلس آسید احمد بود که میان گریه بیصدایم شکایت کردم:
🏻نه! من میخوام برم مسجد...
👌ولی حقیقتاً توانی برای رفتن نداشتم که سرانجام تسلیم مجید شده و به ماندن در خانه رضایت دادم و چقدر جگرم آتش گرفته بود که مدام گریه میکردم.
🕰 ده دقیقهای به ساعت ده مانده بود که مامان خدیجه آمد تا حالی از من بپرسد.
👤او هم میدانست نمیتوانم به مسجد بروم که با لحنی جدی رو به مجید کرد:
✋🏻 پسرم! شما برو مسجد، من پیش الهه میمونم!
🏻ولی مجید کسی نبود که مرا با این حالم تنها بگذارد، حتی اگر پرستار مهربان و دلسوزی مثل مامان خدیجه بالای سرم باشد که سر به زیر انداخت و با مهربانی نجیبانهای پاسخ داد:
- نه حاج خانم! شما بفرمایید! من خودم پیش الهه میمونم!
👌و هر چه مامان خدیجه اصرار کرد، نپذیرفت و با دنیایی تشکر و التماس دعا، راهیاش کرد تا با خیال راحت به مسجد برود و من چقدر دلم سوخت که از مراسم احیاء جا ماندم.
💊 به گمانم از اثر آمپول و کپسول و شیر برنج گرم مامان خدیجه بود که پس از خواندن نماز، همانجا روی تخت به خواب سبکی فرو رفته و همچنان در حالت بدی بین تب و لرز، دست و پا میزدم که صدای زمزمه زیبایی به گوشم رسید.
🛌 چشمان خوابآلودم را به سختی از هم گشودم و دیدم مجید کنار تختم روی زمین نشسته و با صدایی آهسته دعا میخواند.
📖 حالا پس از چند بار شرکت در مراسم شب قدر شیعیان، کلمات این دعای عارفانه برایم آشنا بود و فهمیدم دعای جوشن کبیر میخواند.
🛌 کمی روی تخت جابجا شدم و آهسته صدایش کردم:
- مجید...
🏻سرش را بالا آورد و همین که دید بیدار شدهام، با سرانگشتانش اشکش را پاک کرد و پرسید:
❓بیدار شدی الهه جان؟ بهتری عزیزم؟
🛌 کف دستم را روی تشک عصا کردم، به سختی روی تخت نیمخیز شدم و همزمان پاسخ دادم:
🏻بهترم... و من همچنان بیتاب شب بیداری امشب بودم که با دل شکستگی اعتراض کردم:
❓چرا بیدارم نکردی با هم احیاء بگیریم؟
🏻 هنوز هم باورش نمیشد یک دختر سُنی برای احیای امشب اینهمه بیقراری کند که برای لحظاتی تنها نگاهم کرد و بعد با مهربانی پاسخ داد:
- دیدم حالت خوب نیس، گفتم یه کم استراحت کنی!
🛏 و من امشب پیِ استراحت نبودم که رواندازم را کنار زدم و با لحنی درمانده التماسش کردم:
🏻مجید! کمکم میکنی وضو بگیرم؟
👌و تنها خدا میداند به چه سختی خودم را از روی تخت بلند کردم و با هر آبی که به دست و صورتم میزدم، چقدر لرز میکردم و همه را به عشق مناجات با پرودگارم به جان میخریدم.
🌀 هنوز سرم منگ بود و نمیدانستم باید چه کنم که مجید با دنیایی شور و حال شیعیانه به یاریام آمد.
📿 سجادهام را گشود تا رو به قبله بنشینم و با لحن لبریز محبتش دلداریام داد:
🏻الهه جان! من فقط جوشن کبیر خوندم. اونم به نیت هر دومون خوندم.
🚨🔰 لینک #قسمت_اول برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند:
🔗 eitaa.com/partoweshraq/8
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜
⛰ خستگي نداشت. مي گفت من حاضرم تو کوه با همه تون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدين، بعدي ادامه بده...
🎞 اينقدر بدن آماده اي داشت که تو جبهه گذاشتنش بيسيمچي... بيسيمچي شهيد پوراحمد.
👌اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به اين اصل خيلي اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاري رو براي خود خدا بکني، خودش عزيزت مي کنه.
📸 آخرش هم همين خصلتش باعث شد تا عکس شهادتش اينطور معروف بشه.
🌷 #شهید_امیر_حاج_امینی
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
4_5798840521212297654.mp3
1.93M
🎧 #بشنوید | #زمینه شنیدنی
🎼 آخر یه روز شیعه برات حرم میسازه
🎤 کربلایی #امیر_عباسی
🏴 #شهادت_امام_حسن_مجتبی (ع)
🌐 @partoweshraq
4_5983356722884904066.mp3
5.18M
🎧 #بشنوید | #واحد زیبا و شنیدنی
🎼 یتیم مکه ای اما بزرگ دنیایی...
🎤 کربلایی #حمید_علیمی
🏴 #شهادت_مولا_رسول_الله_الاعظم(ص)
🌐 @partoweshraq
⚜ #نکات_ناب_استاد_انصاریان
📖 خدا فرموده، کسی که مشکل دارد و به ما مراجعه کرد، اگر میتوانی مشکلش راحل کن و اگر نمیتوانی، به دیگری بگو؛ در غیر این صورت، به او امید بده و با روی باز با او برخورد کن.
🌐 @partoweshraq
💔 داغی اگر نبود که گریان نمی شدیم
🌹لطفی اگر نبود مسلمان نمی شدیم
🌹 یا ایّها الرّسول بدون دعای تو
💔 از پیروان عترت و قرآن نمی شدیم
🌹 #یارسولاللهادرکنا
🌐 @partoweshraq
#شعر
پرتو اشراق
💔 داغی اگر نبود که گریان نمی شدیم 🌹لطفی اگر نبود مسلمان نمی شدیم 🌹 یا ایّها الرّسول بدون دعای تو 💔
🌟 کراماتی از #پیامبر_اعظم_حضرت_محمد_مصطفی (ص) - {١}
🐊 سخن گفتن سوسمار
🌴 روزی #رسول #خدا - صلّی اللَّه علیه و آله - در جمع #اصحاب نشسته بود، عرب بادیه نشینی که سوسماری را گرفته و در آستین خود مخفی کرده بود، خدمت پیامبر آمد.
👳🏾 اعرابی گفت: «این شخص کیست؟»
👥👥 اصحاب گفتند: «پیامبر خداست».
👳🏾 اعرابی گفت: قسم به لات و عزّی، در دنیا هیچ کس مبغوضتر از تو نزد من نیست، اگر قبیله ام به من نمی گفتند عجول، فوراً تو را به قتل می رساندم!
🌹 پیامبر- صلّی اللَّه علیه و آله- فرمود: «چه چیز تو را به این کار وادار کرده است؟ به من ایمان بیاور».
👳🏾 اعرابی گفت: «به تو ایمان نمی آورم مگر اینکه این سوسمار به تو ایمان آورد!!»
🐊 در این لحظه سوسمار را از آستین خود بیرون انداخت!
🌹 پیامبر فرمود: ای سوسمار!
🐊 سوسمار گفت: «لبیک و سعدیک! ای زینت کسی که به قیامت ایمان دارد».
🌹پیامبر فرمود: «چه کسی را می پرستی؟»
🐊 سوسمار گفت: کسی را که عرش او در آسمانهاست و سلطنت او در زمین و دریاها جاری است و در بهشت، رحمت و در آتش جهنم، عذاب دارد.
🌹 پیامبر فرمود: «من کیستم ای سوسمار؟»
🐊 سوسمار گفت: تو فرستاده پروردگار عالمیان و خاتم پیامبران هستی. رستگار است کسی که تو را تصدیق کند و زیانکار است کسی که تو را تکذیب نماید.
👳🏾 اعرابی خطاب به پیامبر گفت: «وقتی پیش تو آمدم مبغوضترین شخص نزد من بودی ولی الآن محبوبترین فرد هستی».
⛺ آنگاه اسلام آورد و به یگانگی خدا و رسالت پیامبر- صلّی اللَّه علیه و آله- گواهی داد و پیش قبیله خود «بنی سلیم» برگشت و قضیه را به آنها گفت و هزار نفر از آنها مسلمان شدند. [١]
📚 پی نوشت ها:
[١]. بحار: ١٧/ ۴٠۶، حديث ٣٠.
📘 منبع: جلوه های اعجاز معصومین(علیهم السلام)، ص ٢٨.
🌹 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#کرامات
#روایت
#داستان_کوتاه
#پندها
💚 #حسین_جانم
🌹 عارف و عالم، بزرگ و کوچک این جمع
▪هر که به هر جا رسیده كار حسين است
▪نوکری اصلاً که اعتبار ندارد
🌹 چیزی اگر هست اعتبار حسین است...!
💚 #السَّلامُعَلیْڪیااَباعَبدِاللهِالْحُسینِالْمَظلوُم
🌐 @partoweshraq
#شعر
🕥 💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
🌺 کرامتی شنیدنی از #امام_رضا(ع)
🎙حجت الاسلام #استاد_انصاریان
🌐 @partoweshraq
#کرامات
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
4_5974050800064792005.mp3
8.89M
🕥 💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
🌺 کرامتی شنیدنی از #امام_رضا(ع)
🎙حجت الاسلام #استاد_انصاریان
🌐 @partoweshraq
#کرامات
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #ببینید
🔅برای اینکه برا #امام_زمان (عج) بخوای کار کنی لازم نیست حتماً رئیس جمهور باشی!
❓فکر کن اگه الان حضرت عباس(ع) بود چکار میکرد؟
🎙استاد #رائفی_پور
🌐 @partoweshraq
🏰 در زمان آغا محمد خان قاجار، شخصى از حاکم شهر خود که با صدر اعظم نسبت داشت، نزد صدر اعظم شکایت برد.
👑 صدر اعظم دانست حق با شاکى است گفت: اشکالى ندارد، مى توانى به اصفهان بروى.
👨🏻 مرد گفت: اصفهان در اختیار پسر برادر شماست!
👑 گفت: پس به شیراز برو.
👨🏻 او گفت: شیراز هم در اختیار خواهر زاده شماست!
👑 گفت: پس به تبریز برو.
👨🏻 گفت: آنجا هم در دست نوه شماست!
👑 صدر اعظم بلند شد و با عصبانیت فریاد زد: چه مى دانم برو به جهنم.
👨🏻 مرد با خونسردى گفت: متاسفانه آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارد!!!
🌐 @partoweshraq
#داستان_کوتاه
#طنز
💠❓📚 ✍🏻💠 #پــرســمــان
❓سئوال: آیا پیامبر اسلام(ص) شهید شدند یا به مرگ طبیعی از دنیا رفتند؟
✅ پاسخ:
📚 آنچه که از روایات شیعه و سنی به دست می آید آن است که پیامبر گرامی مسموم شده و از دنیا رفتند.
⚜ امام حسن (علیه السلام) فرمود:
🔅«هیچ یک از ما نمی باشد جز آنکه یا توسط شمشیر از دنیا می رود و یا توسط سم از دنیا می رود».
📚 بحارالأنوار، ج ٢٧، ص ٢١٧.
📗 کفایه الاثر، ص ٢٢٧.
⚜ امام رضا (علیه السلام) فرمود:
🔅«همه ما مقتول و شهید از دنیا می رویم».
📚 الفقیه، ج ٢، ص ۵٨۵.
📚 عیون الاخبار، ج ٢، ص ٢٠٣.
⚜ شیخ صدوق می نویسد:
🔅«اعتقاد شیعه آن است که پیامبر در خبیر مسموم شد و توسط همان سم به #شهادت رسید».
📓 اعتقادات، ص ١٠٩.
⚜ شیخ مفید می نویسد:
🔅«پیامبر در روز ٢٨ صفر در مدینه در حالی که مسموم شده بود از دنیا رفت».
📙 المقنعه، ص ۴۵۶.
⚜ شیخ طوسی می نویسد:
🔅«پیامبر گرامی در حالی از دنیا رفت که مسموم شده بود».
📚 التهذیب، ج ۶، ص ٢.
⚜ علامه حلی نیز همین مطلب را می نویسد.
📚 تحریرالاحکام، ج ٢، ص ١١٨.
⚜ امام صادق فرمود:
🔅«پیامبر در روز خیبر گوشت مسموم را خورد و زمان مرگش فرمود: همان گوشت مسموم روز خیبر مرا از پای درآورد و هیچ پیامبر و جانشین پیامبری نیست مگر آنکه شهید می شود».
📚 بصائر الدرجات، ج ١، ص ۵٠٣.
⚜ و فرمود:
🔅«زن یهودی گوشت را مسموم ساخت و به خورد پیامبر داد و سبب فوت پیامبر شد».
📚 همان مدرک.
⚜ شیخ کلینی و دیگران از علما نیز مسموم شدن پیامبر گرامی توسط سم زن یهودی را نقل می کنند.
📚 الکافی، ج ۶، ص ٣١۵.
📚 المحاسن، ج ٢، ص ۴٧٠.
📚 وسائل الشیعه، ج ٢۵، ص ۵٧.
⚜ و فرمود:
❓«گمان می کنید پیامبر به مرگ طبیعی از دنیا رفت یا کشته شد؟
پیامبر قبل از مرگ توسط آن دو نفر مسموم شد و از دنیا رفت».
📚 تفسیر عیاشی، ج ١، ص ٢٠٠.
⚜ علامه مجلسی می گوید:
🔅محتمل است هر دو سم در شهادت پیامبر گرامی دخیل بوده است.
📚 بحارالأنوار، ج ٢٢، ص ۵١۶.
🏴 مساله شهادت پیامبر گرامی در کتب اهل سنت نیز مورد اشاره قرار گرفته است.
📚 بخاری می نویسد:
🔅«عایشه می گوید: در روزهای پایانی حیات پیامبر به زور در دهان آن حضرت دوایی ریختیم، حضرت با اشاره به ما فهماند که به من دوا نخورانید، ما گفتیم این خودداری پیامبر به خاطر آن است که مریض از دوا بدش می آید و وقتی بهوش آمد فرمود:
🔅آیا من شما را از این کار نهی نکردم؟ اکنون به جز عباس که شاهد ماجرا نبوده باید جلوی چشمان من به دهان همه آنان که در این خانه هستند از همان دوا ریخته شود».
📚 صحیح بخاری، ج ۵، ص ١٢٠، ح ۵٣٨٢.
❓چرا عایشه حرف پیامبر را گوش نداد و به زور در حلق پیامبر گرامی دارو ریخت در حالی که خداوند اطاعت پیامبر را در هر حال لازم و واجب می داند؟
📖 سوره، حشر، آیه ٧.
❓چرا پیامبر از خوردن دوا خودداری کرد؟ مگر پیامبر کودک بوده است که از دوا بدش بیاید؟
❓آیا نعوذبالله او درک نمی کرد که چه چیزی برایش مفید است و چه چیزی مضر؟
❓چرا پیامبر دستور به قصاص داد که خودشان نیز از آن دوا بخورند؟
❓آيا پیامبر بدون استحقاق دستور به مجازات می دهد؟
📚 حاکم در مستدرک می آورد:
🔅«به خدا سوگند پیامبر(ص) و ابوبکر و حسن بن علی(ع) با سم و عمر، عثمان، علی(ع) و حسین(ع) با شمشیر کشته شدند».
📚 المستدرک علی الصحیحین، ج ٣، ص ۶١، ح ۴٣٩۵.
📚 بزرگان اهل سنت از ابن مسعود نقل کرده اند:
🔅«اگر ٩ بار سوگند یاد کنم که پیامبر کشته شده است برایم بهتر است تا یک بار سوگند یاد کنم که او کشته نشده است زیرا خداوند او را پیامبر و شهید قرار داده است».
📚 مسند احمد، ج ١، ص ۴٠٨، ح ٣٨٧٣.
📚 طبقات الکبری، ج ٢، ص ٢٠١.
📚 المصنف، ج ۵، ص ٢۶٩.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
5⃣3⃣1⃣ داستان #ضرب_المثل «بلکه را کاشتند سبز نشد!»
🐪🐫 می گویند روزی ساربانی که از کنار یک روستای کویری می گذشت به زمین خشک و خالی ای رسید و شترهایش را آنجا رها کرد...
👴🏼 در این وقت ناگهان یکی از روستاییان آمد و شتر را زیر باد کتک گرفت!
👨🏻 ساربان گفت: چه می کنی مرد؟ چرا حیوان بینوا را می زنی؟
👴🏼 روستایی گفت: چرا می زنم؟ مگر نمی بینی که دارد توی زمین من می چرد و از محصول من می خورد؟!
👨🏻ساربان گفت: چه می گویی مرد؟ در این زمین که تو چیزی نکاشته ای به من نشان بده که شتر چه خورده؟
👴🏼 روستایی گفت: چیزی نخورده؟
👌بلکه من همه ی زمین را گندم کاشته بودم شتر تو آمده بود و همه چیز را خورده بود و آن وقت چه می کردی؟!
👨🏻 ساربان گفت: بلکه را کاشتند سبز نشد!
🌟 این مثل زمانی استفاده می شود که یک نفر بخواهد از یک کار اتفاق نیفتاده یا محال یک نتیجه ی قطعی بگیرد.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#داستان_کوتاه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #ببینید
🚁 حمله هلیکوپتر رییس #هلال_احمر خراسان به موکبهای مردمی استقبال از زوار در مسیر مشهد؟!
🌐 @partoweshraq