8⃣7⃣ #ضرب_المثل «زبان سرخ سر، سبز می دهد بر باد!!»
🌌 در حکایت آمده که شبی دزدی به هر طرف می تاخت تا اگر بتواند چیزی بدست آورد، ناگهان چشمش به ابریشم بافی افتاد که پارچه نفیسی را می بافد.
👘 انواع تکلیف در آن بکار میبرد و اشکال بدیع وزیبا در آن نقش می بندد.
👌نزدیک بود کار آن جامه تمام شود واز کارگاه بیرون رود.
👨🏻 دزد با خود گفت: باید فرصت را از دست ندهم و یافته را مفت رها نکنم.
⏳با خود گفت: بهتر است اینجا مقام گزینم تا مرد ابریشم باف از کار خلاص شود وخواب بر آن مستولی گردد و من جامه را ازوی در ربایم.
🚪او با صد حیله ونیرنگ به داخل کار گاه رفت و بر استاد پخته کار نگاه می کرد که در اثنای کار با خود می گفت:
👴🏼 ای زبان از تو پناه می خواهم و یاری می طلبم که دست از سر من برداری و سر من را در تن نگهداری!
👘 این مرد وقتی از بافتن پارچه ابریشمی فارغ شد آنرا بسیار زیبا و آراسته در دستمال پیچید و بیرون شد.
👨🏻 دزد که قصد ربودن پارچه را داشت، صبح وقت بر سر تپه بلند شد و این مرد صنعتکار را تعقیب می کرد و دید که دستمال و یا پارچه را گرفته وارد سرای وزیر شد تا این خلعت زیبا را به عنوان تحفه تقدیم حضورش نماید.
🏰 وقتی وزیر به بارگاه آمد مرد صنعتکار دستمال گشود و پارچه را تقدیم حضور وزیر نمود که حاضرین از حسن صنعت و هنروی در حیرت افتادند.
👘 بر نقوش زیبا و بدیع آن نهایت تحسین نموده تعجب کردند.
👳🏻 سپس وزیر پرسید ای انسان لایق تو که بر این جامه نهایت زحمت کشیده ای پس به چه کار اید؟
👴🏼 مرد در جواب گفت: فرمان دهید تا این جامه را در خانه نگهدارند چون مرگ به سراغ شما آید آنرا بالای صندوق و یا تابوت شما گذارند!!
🔥 وزیر از این سخن نهایت رنجید و فرمان داد تا جامه را بسوزانند و مرد را به زندان اندازند و زبانش را از حلقش بیرون کشند.
👨🏻. دزد که در آنجا حضور داشت از فرمان وزیر خنده اش آمد!
👳🏻 وزیر وقتی او را دید نزد خود خواست و علت خنده را از وی پرسید؟
👨🏻 دزد گفت: اگر مرا به گناه ناکرده عقوبت نکنی و بمجرد عزم قبل از عمل مآخذه ام نکنی صورت حال آن مرد را بگویم!
👨🏻👳🏻 وزیر برایش أمن داد و دزد هم جریان مناجات این مرد را بازگو کرد... وزیر چون این حکایت و ماجرا را شنید گفت:
👌این بیچاره تقصیر نکرده منتها مناجات او بدرگاه زبانش قبول نشده.
✍ پس قلم عفو بر جریده اش کشید و برایش توصیه نمود تا بعد از این قفل بر زبان نهد و گفت:
👳🏻 کسی که بر زبان خود إعتماد ندارد او را هیچ پیرایه بهتر از خاموشی نیست و الا «زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد».
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#داستان_کوتاه
#پندها
#طنز
🚨 #پست_موقت
⤴ با فوروارد مطالب کانال به گروه ها و دوستانتون به هر چه بیشتر دیده شدن مطالب خواندنی کانال خودتون کمک کنید.
💐 یا علی
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
پرتو اشراق
🌸🌸🌸 #روایات_مــهـــدوے 🌸🌸🌸
💠🌴💠 #غـدیـرنـامـہ
🌤 ارتباط واقعه غدیر و امام زمان(عج)
🌴 ای کاش روز غدیر روز تجدید عهد و بیعت ما با امام زمانمان بود!!
🤝 آزمون غدیر و بیعت با امام معصوم تنها مختص به روز غدیر نبود.
👤👥 بلکه دقیقاً همان آزمون شامل حال تک تک ما شیعیان نیز می باشد!!
⏳آری، اگر مردم به این مسئله اهمیت می دادند ۳۱۳ نفر و خیلی هم بیشتر؛ سالهای سال پیش جور شده بود و نسل ما امروز در بهشت ظهور می زیست!!
👈🏻 در کل ما فقط بلدیم دیگران را نکوهش کنیم و از خودمان غافلیم!!
❌ نه تنها که پیروی از امام زمانمان نمی کنیم بلکه عهد و پیمانمان را نیز با او شکسته ایم!!
🌤 و امام زمانمان را خانه نشین، بلکه صحرا نشین و آواره کرده ایم!
🌹امام علی علیه السلام فرمودند:
🔅«صاحب این امر شرید (آواره)، طرید (رانده شده)، فرید (تک)، و وحید (تنها) است».
📙 الفبای مهدویت؛ تونه ای، ص ۲۵۲.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
🚨 اصلی ترین نیاز ما فرج امام زمان (عج) هست
⛔ کسی تو عبادت به حال رسیده هیچ وقت مزاحمش نشید!!
🎙حجت الاسلام #عالی
🌐 @partoweshraq
4_6039843625955754891.mp3
3.09M
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
🚨 اصلی ترین نیاز ما فرج امام زمان (عج) هست
⛔ کسی تو عبادت به حال رسیده هیچ وقت مزاحمش نشید!!
🎙حجت الاسلام #عالی
🌐 @partoweshraq
4_6037591826142069831.mp3
2.77M
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
💔 عامل اصلی طلاق ها فقر و نداری نیست!
🚻 زن، زن نیست مرد هم مرد نیست!
🎙 حجت الاسلام #دانشمند
🌐 @partoweshraq
🕑 💠🌹💠 #بـہـجٺ_خـــوبـان
⚜ #آیت_الله_بهجت(ره):
🎙چقدر حضرت [ #امام_زمان (عج)] مهربان است به کسانی که اسمش را میبرند و صدایش میزنند و از او استغاثه (طلب کمک) میکنند، از پدر و مادر هم به آنها مهربانتر است.
🌐 @partoweshraq
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و سوم
🏻با هر دو دست چادر بندریام را دور سرم محکم پیچیدم که نگاهم به صورت سرد و بیاحساس ابراهیم افتاد.
👤 هیچ وقت روی خوشش را ندیده بودم و در عوض بارها از جملات پُر نیش و کنایهاش رنجیده بودم و باز محبت خواهریام برایش میتپید.
👌ای کاش لعیا و ساجده را هم با خودش آورده بود تا لااقل با آنها هم خداحافظی میکردم.
👁 محمد همچنان با چشمان اندوهبارش نگاهم میکرد و دیگر صورت گرد و سبزهاش مثل همیشه شاد و خندان نبود.
🌴 هنوز از خانه نرفته، دلم برای شوخ طبعیهای شیرینش تنگ شده و چقدر دلم هوای یوسف و عطیه را کرده بود و نمیدانستم تا چه زمانی از دیدارشان محروم خواهم شد.
🏻 چشمانم از صورت ابراهیم و محمد دل کَند و به نگاه مضطرب عبدالله رسید، ولی میدانستم که او مثل ابراهیم و محمد ترسی از پدر ندارد و به زودی به دیدارم خواهد آمد که با دلتنگی کمتری از نگاه مهربانش گذشتم و نه اینکه نخواهم که نمیتوانستم بار دیگر به صورت پدرم نگاه کنم که امروز چشمانش شبیه چاهی از جهنم زبانه میکشید و جام ترس را در جانم پیمانه میکرد.
🌴 با دلی که میان خانه و خانوادهام جا مانده بود، از در فلزی ساختمان خارج شدم و قدم به حیاط گذاشتم.
🏻هر چند هوای تازه حیاط برایم به معنای آزادی بود، ولی دیگر رمقی برایم نمانده و با هر قدمی که به سمت در حیاط برمیداشتم، احساس میکردم جانم به لبم میرسد.
⚡کمرم از شدت درد بیحس شده و سرم به قدری گیج میرفت که دیگر دردش را فراموش کرده بودم.
🏻مثل اینکه سنگ سنگینی روی قفسه سینهام مانده باشد، نفسم به زحمت بالا میآمد که فریاد پدر بار دیگر در گوشم شکست:
👴 جلوی برادرهات دارم بهت میگم! تو دیگه هیچ سهمی تو این خونه نداری! اگه از این در رفتی بیرون، برای من دیگه مُردی!
❤ که به سمتش برگشتم و احساس کردم در منتهای قلبش چیزی برای دخترش به لرزه افتاده و شاید میخواهد تا آخرین لحظه هم که شده، مرا از رفتن منصرف کند.
🏻ولی برای من در این ماندن هیچ خیری نبود که باید به هر چه نوریه و خانوادهاش برای پدرم حکم میکردند، تن میدادم و اول از همه باید از عشق زندگیام می گذشتم و پدر هم می دانست دیگر به سمتش بر نمیگردم که آخرین شرطش را با نهایت بیرحمی بر سرم کوبید:
👈 به اون رافضی هم بگو که برای گرفتن پول پیشِ خونه، نیاد! من پول پیش خونه رو بهش پس نمیدم. چون من با کافر معامله نمیکنم! اون پول هم پیش من میمونه!
💵 و باور کردم حتی در لحظه جدایی از دخترش، باز هم مذاقش بوی پول میدهد که من هم از محبت پدریاش دل بُریدم و آخرین قدمم را به سمت در حیاط برداشتم.
🏻با دستهای لرزانم درِ حیاط را باز کردم و باز دلم نیامد به همین سادگی از خانه و خاطرات مادرم بروم که رو برگرداندم و برای آخرین بار با زندگی مادرم خداحافظی کردم و چقدر خوشحال بودم که نبود تا به چشم خودش ببیند دختر نازدانه و باردارش با چه وضعی از خانه و خانواده طرد شد.
🌴 در را که پشت سرم بستم، دیگر جانی برایم نمانده بود که قدم دیگری بردارم. دستم را به تن سخت و خشن نخل کنار کوچه گرفته بودم تا بتوانم خودم را سرِ پا نگه دارم و با نگاه نگرانم به دنبال مجید میگشتم و چشمانم به قدری تار میدید که تا وقتی صدایم نکرد، حضورش را احساس نکردم.
🏻 سراسیمه به سمتم آمد، با هر دو دستش شانههایم را گرفت و با نفسهایی که به پای حال خرابم به تپش افتاده بود، صدایم زد:
⁉ چه بلایی سرت اومده الهه؟ صورتت چی شده؟
🏻و نمیدانم چقدر محتاج حضورش بودم که با شنیدن همین یک جمله، خودم را در آغوش محبتش رها کردم و طوری ضجه زدم که دیگر نمیتوانست آرامم کند.
🏻از اینهمه پریشانیام به وحشت افتاده و با قدرت شانههایم را نگه داشته بود تا زمین نخورم و تنها نامم را زیر لب تکرار میکرد.
👁 چشمان کشیده و زیبایش به صورت کبودم خیره مانده و نگاه دریاییاش از غم لب و دهان زخمیام، در خون موج میزد.
🏻 صورتم را نمیدیدم، ولی از دستان سرد و سفیدم میفهمیدم چقدر رنگ زندگی از چهرهام پریده و همان خط خونی که از کنار دهانم جاری شده بود، برای لرزاندن دل مجید کافی بود که یک نگاهش به درِ خانه بود و میخواست بفهمد چه اتفاقی افتاده و یک نگاهش که نه، تمام دلش پیش من بود که با صدایی که میان موج گریه دست و پا میزد، تمنا کردم:
☝🏻مجید! منو از اینجا ببر! تو رو خدا، فقط منو ببر...
👁 با نگاه مضطرّش اطراف را می پایید و شاید به دنبال ماشینی بود و تا خیابان اصلی خبری از ماشین نبود که زیر گوشم زمزمه کرد:
- الهه جان! همینجا وایسا برم ماشین بگیرم... و من دیگر نمیخواستم تنها بمانم که دستش را محکم گرفتم و با وحشتی معصومانه التماسش کردم:
🏻نه، تنها نرو! تو رو خدا دیگه تنهام نذار! منم باهات میام...
▶🆔: @partoweshraq
🎊 #شادمانه 😁
💣 #طنز_جبهه
😘 روبوسی
🌌 شب عملیات، و خداحافظی آن، طبیعتاً باید با سایر جدایی ها تفاوت میداشت.
⏳کسی چه میدانست، شاید آن لحظه، همهی دنیا و عمر باقی ماندهی خودش یا دوست عزیزش بود و از آن پس واقعاً دیدارها به قیامت میافتاد!
😘 چیزی بیش از بوسیدن، بوییدن و حس کردن بود. به هم پناه میبردند.
👌بعضیها برای اینکه این جَو را به هم بزنند و ستون را حرکت بدهند، میگفتند:
📢 «پیشانی، برادران فقط پیشانی را ببوسید، بقیه حقالنسا است، حوریها را بیش از این منتظر نگذارید!!»
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🌸 #یا_صاحب_الزمان
💔 غم عشق
💞 دلبرا وصلت بود درمان ما
🌼✨ سایه لطفت سر و سامان ما
🌼✨ یاد رویت ای گل گلزار عشق
💞 مرهمی بر این دل نالان ما
🌐 @partoweshraq
#شعر_انتظار
#نکات_ناب_استاد_انصاریان
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
🌹 داستان حضرت موسی(ع) و پیرمرد جذامی!!
🎙 حجت الاسلام #علی_پناه
🌐 @partoweshraq
4_6017299488647939069.mp3
2.29M
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
🌹 داستان حضرت موسی(ع) و پیرمرد جذامی!!
🎙 حجت الاسلام #علی_پناه
🌐 @partoweshraq
🌹 #سواد_زندگی
🙍🏻♂ تا وقتی به این فکر چسبیدهاید که دلیل خوب زندگی نکردنتان بیرون از وجودتان است، هیچ تغییر مثبتی رخ نمیدهد.
🙎🏻♂ تا وقتی مسئولیت خود را به دوش دیگران بیاندازید که با شما بیانصافی میکنند، (یک شوهر لات، یک کارفرمای زیادهطلبی که از کارمندانش حمایت نمیکند، ژنهای ناجور، اجبارهای مقاومت ناپذیر) وضع شما همچنان در بنبست میماند.
👌🏻تنها خودِ شما مسئول جنبههای قطعی موقعیت زندگی خود هستید و فقط خودتان قدرت تغییر دادن آن را دارید.
🚧 حتی اگر با محدودیتهای بیرونی همه جانبهای درگیرید، هنوز آزادی و حق انتخاب پذیرش برخوردهای مختلف نسبت به این محدودیتها را دارید.
📙 خیره به خورشید | اروین د یالوم
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید
👌🏻دفاع جانانه مجری آمریکایی از ایران!
️🔺صحبت های تِروِر نوآ با موضوع تمسخر ترامپ و بیان خیانتهای آمریکا علیه ایران که عده ای خارج پرست و ضدملت اصل کلیپ را سانسور کردند!
🌐 @partoweshraq