Panahian-Clip-MakrEblis-48k.mp3
1.25M
•| #حرف_دل{•🦋•}
یه مشکلی برام پیش اومده؛ از کجا بفهمم این بلاست؟ یا اینکه امتحان خداست برای رشد من؟
👤 #علیرضا_پناهیان
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_52 امروز فشار روحی خستم کرده بود فکرشم نمیکردم
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺
بسم رب الشهدا
#رمان
#هادی_دلها
#قسمت_آخر
تمام طول راه تا مزار گریه کردم وقتی رسیدم مزار
پاشووووو محسن 😭😭
پاشو که همه عالم و آدم دارن حرف ازدواج منو حسن میزنن😭😭
😭😭😭
مردم چه میفهمن چقدر سخته تو اوج جوانی بیوه شدن
فقط کافیه با یه آقا تو کوچه خیابون صحبت کنی اونوقت چه فکرای درموردت میکنن
ازدواج کنی میگن منتظر بود شوهرش بمیره شوهر کنه
ازدواج نکنه میگن معلوم نیست کیو زیر سر داره که شوهر نمیکنه
مادرشهید،پدر شهید،خواهرشهید،برادرشهید،
فرزندشهید بودن سخته خیلی هم سخته ولی همسرشهید بودن سختره چرا که سایه مردی سرت نیست
مردم چه خبر دارن از همسران شهدای که برای بودن در کنار فرزندشون مجبور ب ازدواج با برادرشوهرشون شدن ،
همسران شهدای که از طرف خانواده شهید خیلی اذیت شدن ولی بخاطر فرزندشون تحمل کردن
داشتم با محسن حرف میزدم که گوشیم زنگ خورد اسم داداش حسن روی گوشی نمایان شد
-الو
سلام زنداداش کجای ؟
-پیش مردم 😔
جایی که کسی جرات نمیکنه بهم پیشنهاد ازدواج با برادرم بده 😭😭
میام اونجا من چند دقیقه دیگه
حسن سر به زیر شروع کرد به حرف زدن : من شرمندتم زنداداش باید خیلی زودتر این موضوع خودم پیگیری میکردم
دستام شروع کرد ب لرزیدن
**حقیقتش من یکی از هم دانشگاههای خانمم زیر نظر دارم برای ازدواج
همین امشب این موضوع مطرح میکنم تا شما هم خلاص بشی از این موضوع
تا رسیدن هم من هم حسن آقا ساکت بودیم
شب بعداز شام حسن رو به همه گفت:لطفا یه چند دقیقه همه بشینید
تو این مدت خیلی از گوشه کنار به گوشم رسوندن که زنداداشت جوانه عقدش کن
ولی زینب خانم همیشه همون زنداداش کوچلوی من میمونه
ازتون میخام برای پایان این حرفای صدمن یه غاز فردا زنگ بزنید خونه خانم زارع اینا و هماهنگ کنید برای خواستگاری
میخام روز چهلم محسن همه بفهمنن من نامزد کردم
تا دیگه اسم ناموس برادر شهیدم نقل دهانها نباشه
همون فرداشب حسن وسمانه بهم محرم شدن
روزهای پایانی بارداری بیشتر محتاج بودن محسن بودم
فقط مجلس چهلم یه نفر بلند گفت : معلوم نیست چیه که حتی برادرشوهرشم حاضر نشد باهش ازدواج کنه
آااااااااخ همین حرف باعث شد که حالم بد بشه مااااامان
نفهمیدم چی شد
وقتی چشمام باز کردم مامانم گفت :پسرت صحیح سالم دنیا اومد
تموم شد پسرم دنیااومد حالا سایه یه مردم محرم بالای سرم هست
محسن پسرمون اومد
سخت بود بدون تو ولی قول میدم حسینمون یه سرباز بزرگ کنم برای آزادسازی قدس
#پایان
تقدیم به همسران شهدا
بانوی مینودری
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
📖«««﷽»»»📖
#اطلاعیه🔈
√|| مجموعه
شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💠 با سلام و عرض ادب خدمت کاربران عزیز جهت ارتقاء کیفیت کانال از شما همراهان همیشگی خواهشمندیم نطرات پیشنهادات و انتقادهای خود را درمورد پستهای کانال به ایدی زیر بفرستین
🌺راستی دلنوشته شهدایی و عنایت شهدا که شامل حال شما عزیزان شده هم برامون بفرستین
🆔 @Kararr
#شهدا جاذبه ی عجیبی دارند ...
اثر #مغناطیسی شهدا در آدم های سالم
می تواند بعنوان یک #محک
برای ارزیابی #دلهای پاک قرار بگیرد. ✔️
#استاد_پناهیان
#شهید_علی_الهادی
#قاسم_الشهدا
#سالروز_شهادت
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
4_5983331270908709730.mp3
6.1M
باید رفت، باید دنبال پرچمت تا ابد رفت...
#مهدی_رسولی
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋
🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند.
《انتشارات شهید ابراهیم هادی》
کسانی توی شهر انگشت نما بودند و اگر جایی جمع می شدند، حتما با آنها برخورد می شد، کارشان به جایی رسید که از همه ما جلو زدند و بیشترشان شهید شدند.
یکی از آنها به اسم رضا از بقیه بدتر بود. یک بار چمران تو اتاق تشسته بود. یه دفعه صدای دعوا اومد! بعد با دست بند رضا رو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و به دکتر گفتند: این کیه آوردین جبهه؟!
رضا شروع کرد به فحش دادن. چه فحش های رکیکی. اما چمران مشغول نوشتن بود. وقتی دید که چمران توجه نمی کنه، یه دفعه داد زد: کچل با توام...
یک دفعه شهید چمران با مهربانی سرش را بالا آورد و گفت: بله عزیزم، چی شده آقا رضا؟ قضیه چیه؟
یکی گفت: رضا داشت می رفت بیرون که سیگار بگیره و برگرده برای همین با دژبان دعواش شده. شهید چمران مکثی کرد و گفت: آقا رضا سیگار چی میکشی؟! برید براش بخرید و بیارید!
روز بعد دکتر چمران و آقا رضا تنها تو سنگر بودند. رضا گفت: دکتر، می شه یه دوتا فحش بهم بدی؟! کشیده ای چیزی بزنی! وقتی سکوت و حالت تعجب دکتر را دید ادامه داد: من یک عمر به هر کی بدی کردم، بهم بدی کرد... تاحالا نشده بود به کسی فحش بدم و این طور برخورد کنه.
دکتر چمران گفت: اشتباه فکر میکنی! یکی اون بالاست، هر چی بهش بدی می کنم، ن تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب می ده. هی آبرو بهم میده تو هم یکی داشتی که هی بهش بدی می کردی بهت خوبی می کرده!
آقا رضا جا خورد. تلنگر خورد به شخصیتش. رفت یه جا نشست. آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت زار زار گریه می کرد.
اذان که شد. همین آقا رضا رفت وضو گرفت. سر نماز، موقع قنوت، صدای گریه اش بلند بود.
رضا توبه کرد، توبه نصوح.
مدتی بعد هم به کاروان شهدا پیوست. آقا رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد....
#پایان_منزل_نهم
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
#اطلاعیه📣
از شام بلا شهید آوردند
با شور و نوا شهید آوردند
سوی شهر ما شهیدی آوردند😭
همزمان با سالروز شهادت رئیس مذهب شیعه #امام_جعفر_صادق (ع) پیکر پاک و مطهر شهید مدافع حرم #جواد_الله_کرم در قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) به خاک سپرده میشود.
چهارشنبه ۲۸ خرداد ساعت ۹ صبح
مهرآباد جنوبی ، جنب دانشگاه هوایی شهید ستاری
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
#رمان
#بالاتر_از_عشق
#قسمت_اول
بسم الرب العشق
توی آینه حیاط نگاهی به خودم نگاه میکنم. طبق عادت همیشگی دور از چشم خانوادم قسمتی از موهام رو توی صورت میریزم.
کوتاه میخندم و آهسته زیر لب میگم
_حالا شدی فاطی خانم جیگر خودم
لبخندی میزنم و کیفم رو که بین پاهام نگه داشته بودم بر میدارم و روی کولم میندازم
امروز حس خیلی خوبی دارم
بی شک منشائ این حس خوب نبود پدرم هست.
حداقل یه امروز رو از دست نصیحتاش و تشر زدناش به نوع لباس پوشیدنم راحتم در حیاط رو باز میکنم که صدای صدیقه باعث میشه لبخند رد لب هام رو گم کنه
_آبجی ببینمت؟؟
سریع موهام رو داخل مقنعه میکنم و
به سمتش برمیگردم لبخند مصنوعی میزنم
+چی شده آبجی جونم
با ناراحتی به من خیره میشه
_الکی ادا در نیار خودم دیدم داشتی توآینه موهات رو...
نمیذارم بیشتر از این ادامه بده و با صدای نسبتا بلندی میگم
+ببین صدیقه من خودم انتخاب میکنم جی بپوشم چطور بگردم پس لطفا اینقد تو کار من دخالت نکن
صدیقه به سمت من میاد
نفس عمیقی میکشه که نشون میده
داره خودش رو کنترل میکنه
_من چجوری بهت بفهمونم لباس پوشیدنت فقط به خودت مربوط نیس به تک تک کسایی که دارن باتو زندگی میکنن و تورو میبینن مربوطه
دستم رو روی صورت میکشم
+ببین خواهر من همه منو اینطوری میخان
_منظورت همون دوستای... لا اله الله نذار دهنم باز شه فاطمه
به سمت در حیاط میرم و طوری که بشنوه گفتم
+خیالت راحت شد گند زدی به اعصابم
در مقابل چشم های بغض آلود صدیقه در حیاط رو کوبیدم و به سمت دانشگاه راه افتادم
به ساعتم نگاه کردم نیم ساعت زودتر رسیده بودم
با بی حوصلگی توی محوطه دانشگاه قدم زدم
دختر چادر پوشی که روی نیمکتا نشسته بود توجهم رو جلب کرد
به سمتش رفتم هندزفری توی گوشش بود و داشت کتاب میخوند
کنجکاو شدم که ببینم چی گوش میده
ضربه ای آروم به پهلوش زدم
با اشاره بهش گفتم که چی گوش میدی
لبخندی زد و هندزفریش رو از گوشش در آورد
حالا که بهم خیره شدیم راحت تر چهرش رو رصد کردم
چقدر شبیه صدیقه (البته به نظر من همه چادریا شبیه صدیقه هستند)
نگاه مهربونی به من کرد و گفت
_دارم قرآن گوش میدم
هندزفریش رو به سمتم گرفته و ادامه داد
_توهم دوست داری گوش بدی ؟؟
دستم رو به علامت منفی تکون دادم و گفتم
+از این کارا خوشم نمیاد
با تعجبی ساختگی گفت
_از چیش خوشت نمیاد دقیقا
تک نگاهی بهش انداختم و رومو ازش برگردوندم و گفتم
_از این حزب اللهی بازیا
نمیدونم چرا نتونستم توی چشماش نگاه کنم و اینو بگم
آروم خندید و گفت
_به حق چیزای نشنیده
خاستم جو رو عوض کنم اما انگار اون زودتر از من این تصمیم رو گرفته بود
_راستی بگو ببینم اسمت چیه؟؟
رومو به سمتش برگردوندم و دروغی که ب همه میگفتم رو به اونم گفتم
_اسمم ن..ناز..نین نازنینه ولی نازی صدام میکنن
صدام لرزید؟؟برای اولین بار... تاحالا دروغ گفتن برام اینقد سخت نشده بود
_اسم قشنگی داری
و بعد با افتخار گفت
_اسم منم زهراست
ابهتی که توی صداش داشت باعث شد یه لحظه از خودم خجالت بکشم
بهش حسودیم شد
منم باید اسم واقعیم رو بهش میگفتم برای همین با صدای لرزونی گفتم
+ببین...ا..سم منم فاطمه است !!!
لبخند ملیحی زد و گفت
_میدونستم
با تعجب بهش خیره شدم
._اینکه اسمم فاطمه است؟؟؟
لبخندش پررنگ تر شد
_نه خیر !!!اینکه اسمت نازی نیست!
صدای مردونه ای باعث شد که بحثمون همونجا ختم شه
_زهرا خانوم تشریف میارید
اوه اوه چه با ادب
به سمت صاحب صدا برگشتم که چشمام چارتا شد
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🔴 #بنرتبادل
🔴ماجرای شنیدنی شفای دست استاد فرشچیان / پزشکها از این اتفاق تعجب کرده بودند
خاطره تابلوي ضامن آهو و شفاي استاد فرشچيان
دلم خيلي شکست که ديگر توان خلق اثر و نقاشي را ندارم تا اينکه به ذهنم رسيد از امام رئوف و باب الحوائج حضرت رضا عليه السلام درخواست کنم کمکم کنند تا اين بيماري علاج شود و همان لحظه نذر کردم...
به یاد دارم مدتی قبل از اینکه پیشنهاد کار بنده در ساخت ضریح امام رضا علیه السلام به دستم برسد، برای انجام کاری به فرانکفورت رفته بودم. در آنجا در قطاری دست راستم میان درها گیر کرده و به شدت آسیب دید. در امریکا به سراغ پزشکها متخصص رفتم و آنها گفتند که شانهام باید جراحی شود چون در غیر این صورت به مرور زمان دستم خشک شده و از کار میافتد. در همان روزها بود که از آستان قدس رضوی با من تماس گرفتند تا طراحی ضریح امام رضا علیه السلام را شروع کنم. نگران دستم بودم و این نگرانی وقتی بیشتر میشد که میترسیدم مبادا دستم نتواند در این راه معنوی و پربرکت همراهیام کند.
به هر حال این سفارش را با شوق قبول و با توکل به خدا و توسل به آن حضرت کار را شروع کردم. کاغذها را پهن کردم تا کار طراحی را آغاز کنم. باورتان نمیشود که کمترین دردی در دستم نداشتم و دست راستم به طور معجزهآسایی شفا پیدا کرده بود. طوری که وقتی این موضوع را با پزشکها مطرح کردم، آنها هم از این اتفاق تعجب کرده بودند.
حالا هم که سالها از آن ماجرا میگذرد، نه تنها دستم دچار کمترین مشکل و ضعفی نشده، بلکه مانند همان دوران جوانی قلم به دست میگیرم و طراحی میکنم. همه اینها را از لطف خدای متعال و عنایت ویژه امام رضا علیه السلام میدانم.
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
═══°✦ ❃ ✦°═══
#تلنگر...⚠️
✅از دهان تا گوش شما، کمتر از یک وجب فاصله است...
وقتی شما حرفی میزنید، قبل از این که از دهنتان به گوش خودتان برسد...
✋🏻به گوش #امام_زمان_(عج) میرسد...
#بحجت....
حواسمون به غیبتامون، تهمت هامون و.... هست؟!
چند بار با حرفامون دل آقا رو رنجوندیم؟!
حواسمون هست؟...؟
#التماس_تفکر✋🏻
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤ای کاش همیشه عاشق باشم...
🖤یک شیعه باوفا و لایق باشم...
🖤از حضرت حق خواسته ام...
🖤مشمول عطا و لطف #صادق باشم...
شهادت امام جعفر صادق(ع) را به همه شیعیان، پیروان و عاشقان آن حضرت تسلیت عرض میکنیم....😔🖤
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
8.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام عزیز برادرم...
وداع با پیکر شهید الله کرم...😔
#شهید_الله_کرم
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆