eitaa logo
پلاک ۲۵
364 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
2.9هزار ویدیو
23 فایل
﷽ . لَشــکَرِ عَمَلیاتی ۲۵ کَـربَلا یـٰادآوَرِ عَـزمِ غُرورآفَـرینِ فَـهمیده­ هـٰایِ مَکتَب وَاَنـدیشہ حُسِیــن(ع) اَسٺ ...
مشاهده در ایتا
دانلود
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ✨ ## 🔸 و علیهما السلام در یکی از عید ها به منزل جدّ بزرگوارشان رفتند و عرض کردند: یا رسول الله ! امروز است و فرزندان اعراب با های زیبا و قشنگ خود را زینت کرده اند ؛ ولی ما هیچ لباس زیبایی نداریم و اکنون نزد شما مشرّف شده ایم تا از شما بگیریم و هیچ عیدی از شما نمی خواهیم مگر لباس های زیبا و رنگارنگ، تا ما هم مانند بچه های اعراب خود را کنیم. 🔹آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله کردند ، زیرا لباسی که شایسته ی این دو بزرگوار باشد نداشتند و نخواستند که دل آنها را بشکنند؛ از این رو به درگاه خداوند کردند و فرمودند : خدایا این دو بزرگوار را مسرور بگردان ، در همان لحظه نازل شد در حالیکه دو لباس سفید با خود از آورده بود. رسول خدا با دیدن آن دو لباس خیلی خوشحال شدند و لباس ها را از جبرئیل گرفتند و به حسن و حسین علیهما السلام دادند و فرمودند : لباس هایتان را بگیرید . وقتی آن دو بزرگوار لباس های خود را پوشیدند به رسول خدا عرض کردند : یا رسول الله! این لباس ها سفید است در حالیکه لباس پسران اعراب رنگارنگ است، ما نیز لباس رنگی میخواهیم . پس پیامبر ساعتی درباره ی حرف های آن دو بزرگوار فکر کردند . جبرئیل عرض کرد: یا رسول الله! ناراحت نباش، کسی که این لباس ها را فرستاده است، میتواند آنها را به هر رنگی که این دو بزرگوار میخواهند درآورد. پس رسول خدا دستور داد که یک تشت و یک آفتابه پر از آب بیاورند . آنگاه جبرئیل به رسول خدا عرض کرد: یا رسول الله! من آب می ریزم و شما چنگ بزنید، آنگاه این به هر رنگی که این دو بزرگوار میخواهند در می آید. رسول خدا صلی الله علیه و آله لباس امام حسن علیه السلام را داخل تشت گذاشتند و فرمودند: ای حسنم! تو چه رنگی را دوست داری ؟ امام حسن علیه السلام عرض کرد : من رنگ را دوست دارم. آنگاه جبرئیل آب ریخت و پیامبر لباس را چنگ زدند و به اذن خدای تبارک و تعالی لباس سفید مانند به رنگ سبز تبدیل شد، رسول خدا آن پیراهن را به امام حسن دادند و فرمودند: ای نور چشمم! لباست را بگیر و امام حسن علیه السلام لباس را از جدّ بزرگوارشان گرفتند و بر تن کردند. سپس لباس امام حسین علیه السلام را داخل تشت گذاشتند و فرمودند: ای حسینم! چه رنگی را دوست داری؟ عرض کرد یا رسول الله ! من رنگ را دوست دارم . پس جبرئیل آب می ریخت و پیامبر چنگ میزدند و به اذن خدا آن لباس سفید مانند یاقوت به رنگ قرمز تبدیل شد، آنگاه رسول خدا آن لباس را به امام حسین علیه السلام دادند و فرمودند : ای نور چشمم! لباست را بگیر و بپوش. امام حسین علیه السلام نیز لباسشان را از جدّ بزرگوارشان گرفتند و پوشیدند و تشکر کردند و خیلی خوشحال شدند، سپس آن دو بزرگوار با خوشحالی نزد برگشتند. ◽️رسول خدا از جبرئیل پرسیدند ای برادرم ! چرا میکنی در حالیکه دو مسرور هستند ؟ جبرئیل امین عرض کرد : یا رسول الله! همانا امام حسن علیه السلام می شود و از شدّت ، سبز میشود و حسین علیه السلام نیز به می رسد و مبارکش از تن جدا میشود و محاسنش از رنگین میشود و بدنش از خونش قرمز خواهد شد . سپس پیامبر خدا نیز گریه کردند و ناراحتی و حُزنشان از این خبر جبرئیل بیشتر شد . 📚 بحارالأنوار ، ج ۴۴ ، ص ۲۴۵ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمداوال محمد واخرتابع علی ذالک.
@بسم الله الرحمن الرحیم @ عرض سلام و ادب و احترام سعید مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم را بهمه پیروان صدیق حضرت رسول‌ الله (ص) را تبریک ویژه میگوییم. حماسه، حماسه سازان عاشورایی یگان ویژه ٢۵کربلا درکربلای خان طومان ٩۵ه ش وپرواز وعروج آسمانی دوستان، همرزمان، همسنگران، یاران را گرامی می داریم . عید سعید مبعث سال ٩۵ه ش، حماسه ای رقم خورد که درزبان و کلام شهیدان مدافع حرم لشگر عملیاتی ٢۵کربلا چنین بود. بچه ها، روزجشن وسرور هست. بچه هاعروسی شروع شده. بچه هاامروز روز عروج ماست . بچه ها، دیداربه قیامت. بچه ها، شفیع تان هستیم. بچه ها، داریم حسینی میشیم. بچه ها، امروز، روزه داری خیلی ثواب داره. بچه ها، مراقب سیم خاردارهای نفستون باشید. بچه ها، ما( شهدا) شهد شهادت را چشیدیم. بچه ها، منتظرتون هستیم. بچه ها، چرانمیایید. ، ان روزگاران یادباد. شهیدان روز عیدمبعث درکربلای خان طومان ٩۵ه ش : شهید حبیب الله قنبری. شهید سیدرضا طاهر. شهید حسین مشتاقی. شهید سید جواد اسدی. شهید محمود رادمهر. شهید رضا حاجی زاده. شهید علی جمشیدی. شهید علی عابدینی. شهید رحیم کابلی. شهید محمد بلباسی. شهید علیرضا بریری. شهید حسن رجایی فر. شهید سعید کمالی. شهید حجة الاسلام مجید سلمانیان. و............. شهیدان، محمدتقی سالخورده، حسین بواس، سید سجاد خلیلی که حدود ٢٨ روز زودتر درکربلای خان طومان ٩۵ه ش بشهادت رسیده بودند جاوید وگرامیباد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. سرتیپ دوم پاسدار حمید رضا رستمیان از فرماندهان جبهه مقاومت
پلاک ۲۵
@دیدار با مادرشهیدان سید خیرالله و سیدجواد اسدی.وادامه سخنان این مادر عظیم الشان. (قسمت دوم). # مادرشهید سید جواد گفت : اقاسیدجواد ازنوجوانی به جوانی رسیده بود ودرفعالیت های بسیج محله فعال و مسئولیت نیروی انسانی پایگاه مقاومت بسیج روستای امره را بعهده داشت. به مردم، تعزیه خوانی، نوحه سرایی، ورزشی و... بسیارفعال بود. باعشق واردسپاه ودرلشگر ٢۵کربلا مشغول خدمت وپاسداری ازنظام مقدس جمهوری اسلامی گردید. ازداواج کرد وصاحب یک فرزند بنام سیداحمد شد. همیشه درماموریت های لشگر ٢۵کربلا درجنوب شرق وشمالغرب حضوری فعال داشت. به اویاداوری میکردم که اتفاقی برایت نیفته. سیدجواد لبخند میزد و می‌گفت مادرنگران نباش. ولی من مادربودم براساس گفته های آن بانوی بزرگ، فرزندم سیدخیرالله را تقدیم شد وحال همیشه احساس می‌کردم که دومین فرزندم که باید فدایی اهل بیت علیهم السلام شود سیدجواد هست. لذا دغدغه هایی برای سیدجواد داشتم سال ٩۵ه ش بود که آقا سیدجواد به منزل ماامد وگفت مادر، ان شاء الله دارم میرم ماموریت. فکرمیکردم مثل ماموریت های قبلی مرزهای ایران است. گفت میرم برای دفاع از حرم وحریم اهل بیت علیهم السلام، یک عمراینجا توی روستای امره تعزیه خوانی ومداحی میکردم تامدافع حضرت زینب کبری س) باشم. حالا وقتش شده که بروم ازحرمش دفاع کنم. دشمنان اهل بیت علیهم السلام دنبال خراب کردن واهانت به حرم حضرت زینب (س) هستند باید بروم. اقاسیدجواد، تازه پسرت بدنیا آمده وبچه ات مریض احوال هست. مادرم، این چیزها نمیتونه جلوی تکلیف من رابگیره، بایدبروم. با صحبت هایی که میکرد و محکم وعاشقانه میگفت جلودارش نبودم. باهم روبوسی وخداحافظی وحداشدیم. دلم آرام و قرار نداشت سیدجواد فردای آن روز عازم سوریه شد. خیلی نگران بودم. چندباری تماس گرفت وباهم صحبت میکردیم. # آن سخنان حکیمانه بانویی بودم که درداخل زمین کشاورزی وعده هایی ازبنده گرفته بود. اولین شهید راتقدیم کرده بودیم وحال به انتظار دومین شهیدهستم. خبر شهادت پسرم سید جواد، را حدودا پس ازیک ماه بمادادند. دومین وعده الهی آن بانوی بزرگ محقق شد وفرزندم سیدجواد آسمانی شده بود. سیدجواد ومحقق شدن شهادت دوفرزندم، شخصیت آن بزرگ بانویی که باهم عینی وحضورا صحبت می کردم مشخص شده بود. ان بزرگ بانو حضرت زینب کبری س) بودکه وعده های فدائیان خود را از حدودبیست وهشت سال قبل گرفته بود. سید خیرالله درسال ۶٧ه ش سیدحواد درسال ٩۵ه ش به شهادت رسیدند منتظرپیکرش بودیم که اعلام کردند برگشت پیکرشهید فعلامیسر نیست. ، ماهها، سالها چشمانم وگوشم به درب ها وتلفن هاوصداهایی بود تاخبرش بیاید وپیکرش برگردد. بالاخره بعدازچندسال، تیکه هایی ازاستخوان های سیدجواد برگشت. خداروشاکرشدیم که فرزندانمان درراه اسلام ودفاع از کشور، نظام اسلامی، ولایت وامامت بشهادت رسیدند وما افتخارمیکنیم که دراین راه هزینه هاداده ایم. خیلی دلتنگ فرزندانم میشوم برمزار شان باآنها درددل میکنم. خیلی دوست دارم که نوه عزیزم فرزند سید جواد (سیداحمد) را بیشتر وبیشتر ببینم تا آرامش بیشتری یابم. بهترین راه وروش را، راه وروش حضرت زینب کبری س) میدانم. ما دربرابر حضرت زینب کبری س) هیچ وشرمنده هستیم. والسلام ### حدود یکساعتی درکنار مادرشهیدان بودیم آنقدر زیبا، ارام، باوقار،دلنشین صحبت می کرد وماهم درس هاگرفتیم. یاد وخاطره همه شهیدان کربلای خان طومان بویژه آقا سیدجواد اسدی گرامی باد. صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. سرتیپ دوم پاسدار حمیدرضا رستمیان از فرماندهان جبهه مقاومت