@پندواندرزهای حکیمانه از شهیدان @
#گفت چهار روز است خانه نرفتهام.
گفتم بیابان بودی؟ گفت آره! گفتم چرا خانه نمیروی؟ گفت چند تا از بچه ها آمدهاند آموزش،
خیلی مستضعفند؛ یکیشان کاپشنش را فروخته آمده. به خاطر چنین آدم هایی شب و روز نداشت.
یکبار گفت من یک چیزی فهمیدام؛ خداشهادت را همیشه به آدم هایی داده که درکار سختکوش بودهاند.
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
#روحش شاد و راهش پررهرو باد.
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
@@پندواندرزهای حکیمانه بزرگان دین @@
#از مقداد سوال شد که در هنگام حمله به خانهی فاطمه [سلاماللهعلیها] چه کردی؟
#گفت: مامور به سکوت بودیم.
اما دست من بر قبضه شمشیر و چشم در چشم علی(ع) ومنتظر اشاره بودیم.
#اللهم عجل لولیک الفرج
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
🔻سلام بر مردانی که امروز هم دست بر قبضه منتظر اشاره اند.
پلاک ۲۵
@دیدار با مادرشهیدان سید خیرالله و سیدجواد اسدی.وادامه سخنان این مادر عظیم الشان.
(قسمت دوم).
# مادرشهید سید جواد گفت :
اقاسیدجواد ازنوجوانی به جوانی رسیده بود ودرفعالیت های بسیج محله فعال و
مسئولیت نیروی انسانی پایگاه مقاومت بسیج روستای امره را بعهده داشت.
#درکمک به مردم، تعزیه خوانی، نوحه سرایی، ورزشی و... بسیارفعال بود.
باعشق واردسپاه ودرلشگر ٢۵کربلا مشغول خدمت وپاسداری ازنظام مقدس جمهوری اسلامی گردید.
#سپس ازداواج کرد وصاحب یک فرزند بنام سیداحمد شد.
همیشه درماموریت های لشگر ٢۵کربلا درجنوب شرق وشمالغرب حضوری فعال داشت.
#همیشه به اویاداوری میکردم که اتفاقی برایت نیفته.
سیدجواد لبخند میزد و میگفت مادرنگران نباش.
ولی من مادربودم براساس گفته های آن بانوی بزرگ، فرزندم سیدخیرالله را تقدیم شد وحال همیشه احساس میکردم که دومین فرزندم که باید فدایی اهل بیت علیهم السلام شود سیدجواد هست.
لذا دغدغه هایی برای سیدجواد داشتم
#عید سال ٩۵ه ش بود که آقا سیدجواد به منزل ماامد وگفت مادر، ان شاء الله دارم میرم ماموریت.
فکرمیکردم مثل ماموریت های قبلی مرزهای ایران است.
گفت میرم برای دفاع از حرم وحریم اهل بیت علیهم السلام، یک عمراینجا توی روستای امره تعزیه خوانی ومداحی میکردم تامدافع حضرت زینب کبری س) باشم.
حالا وقتش شده که بروم ازحرمش دفاع کنم.
دشمنان اهل بیت علیهم السلام دنبال خراب کردن واهانت به حرم حضرت زینب (س) هستند
باید بروم.
#گفتم اقاسیدجواد، تازه پسرت بدنیا آمده وبچه ات مریض احوال هست.
#گفت مادرم، این چیزها نمیتونه جلوی تکلیف من رابگیره، بایدبروم.
با صحبت هایی که میکرد و محکم وعاشقانه میگفت جلودارش نبودم.
باهم روبوسی وخداحافظی وحداشدیم.
دلم آرام و قرار نداشت
سیدجواد فردای آن روز عازم سوریه شد.
خیلی نگران بودم.
چندباری تماس گرفت وباهم صحبت میکردیم.
##یاد آن سخنان حکیمانه بانویی بودم که درداخل زمین کشاورزی وعده هایی ازبنده گرفته بود.
اولین شهید راتقدیم کرده بودیم وحال به انتظار دومین شهیدهستم.
خبر شهادت پسرم سید جواد، را حدودا پس ازیک ماه بمادادند.
دومین وعده الهی آن بانوی بزرگ محقق شد وفرزندم سیدجواد آسمانی شده بود.
#باشهادت سیدجواد ومحقق شدن شهادت دوفرزندم، شخصیت آن بزرگ بانویی که باهم عینی وحضورا صحبت می کردم مشخص شده بود.
ان بزرگ بانو حضرت زینب کبری س) بودکه وعده های فدائیان خود را از حدودبیست وهشت سال قبل گرفته بود.
سید خیرالله درسال ۶٧ه ش
سیدحواد درسال ٩۵ه ش
به شهادت رسیدند
#حال منتظرپیکرش بودیم که اعلام کردند برگشت پیکرشهید فعلامیسر نیست.
#روزها، ماهها، سالها چشمانم وگوشم به درب ها وتلفن هاوصداهایی بود تاخبرش بیاید وپیکرش برگردد.
بالاخره بعدازچندسال، تیکه هایی ازاستخوان های سیدجواد برگشت.
خداروشاکرشدیم که فرزندانمان درراه اسلام ودفاع از کشور، نظام اسلامی، ولایت وامامت بشهادت رسیدند وما افتخارمیکنیم که دراین راه هزینه هاداده ایم.
خیلی دلتنگ فرزندانم میشوم برمزار شان باآنها درددل میکنم.
خیلی دوست دارم که نوه عزیزم فرزند سید جواد (سیداحمد) را بیشتر وبیشتر ببینم تا آرامش بیشتری یابم.
بهترین راه وروش را، راه وروش حضرت زینب کبری س) میدانم.
ما دربرابر حضرت زینب کبری س) هیچ وشرمنده هستیم.
والسلام
###
حدود یکساعتی درکنار مادرشهیدان بودیم آنقدر زیبا، ارام، باوقار،دلنشین صحبت می کرد وماهم درس هاگرفتیم.
یاد وخاطره همه شهیدان کربلای خان طومان بویژه آقا سیدجواد اسدی گرامی باد.
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سرتیپ دوم پاسدار حمیدرضا رستمیان
از فرماندهان جبهه مقاومت