eitaa logo
پلاک ۲۵
364 دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
2.9هزار ویدیو
23 فایل
﷽ . لَشــکَرِ عَمَلیاتی ۲۵ کَـربَلا یـٰادآوَرِ عَـزمِ غُرورآفَـرینِ فَـهمیده­ هـٰایِ مَکتَب وَاَنـدیشہ حُسِیــن(ع) اَسٺ ...
مشاهده در ایتا
دانلود
"@@پندواندرزهای حکیمانه معصومین ازبزرگان دینی@ @ بن قیس" نقل می کند: روزی به دربار معاویه رفتم و دیدم آنقدر طعام مختلف آوردند که نام برخی را نمی دانستم. پرسیدم این چه طعامی است؟ معاویه جواب داد: مرغابی است ، که شکم آنرا با مغز گوسفند آمیخته و با روغن پسته سرخ کرده و نِیشکر در آن ریخته اند. . اختیار گریه ‏ام گرفت. معاویه با شگفتی پرسید: علّت گریه ‏ات چیست؟ گفتم به یاد علی ابن ابیطالب افتادم. روزی در خانه او میهمان بودم؛ آنگاه سفره‏ای مُهر و مُوم شده آوردند. از علی پرسیدم: در این سفره چیست؟ پاسخ داد نان جو. گفتم شما اهل سخاوت می‏ باشید، پس چرا غذای خود را پنهان می ‏کنید؟ فرمود این کار از روی خساست نیست، بلکه می‏ ترسم حسن و حسین‏، نان ها را با روغن زیتون یا روغن حیوانی، نرم و خوش طعم کنند. مگر این کار حرام است؟ علی فرمود نه، بلکه بر حاکم امت اسلام لازم است در طعام خوردن، مانند فقیرترین مردم باشد که فقر مردم، باعث کفر آنها نگردد تا هر وقت فقر به آنها فشار آورد بگویند: بر ما چه باک، سفره امیرالمؤمنین نیز مانند ماست. گفت: ای احنف! مردی را یاد کردی که فضیلت او را نمی توان انکار کرد. 📚الفصول العلیه ، صفحه ۵۱ صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
پلاک ۲۵
@دیدار با مادرشهیدان سید خیرالله و سیدجواد اسدی.وادامه سخنان این مادر عظیم الشان. (قسمت دوم). # مادرشهید سید جواد گفت : اقاسیدجواد ازنوجوانی به جوانی رسیده بود ودرفعالیت های بسیج محله فعال و مسئولیت نیروی انسانی پایگاه مقاومت بسیج روستای امره را بعهده داشت. به مردم، تعزیه خوانی، نوحه سرایی، ورزشی و... بسیارفعال بود. باعشق واردسپاه ودرلشگر ٢۵کربلا مشغول خدمت وپاسداری ازنظام مقدس جمهوری اسلامی گردید. ازداواج کرد وصاحب یک فرزند بنام سیداحمد شد. همیشه درماموریت های لشگر ٢۵کربلا درجنوب شرق وشمالغرب حضوری فعال داشت. به اویاداوری میکردم که اتفاقی برایت نیفته. سیدجواد لبخند میزد و می‌گفت مادرنگران نباش. ولی من مادربودم براساس گفته های آن بانوی بزرگ، فرزندم سیدخیرالله را تقدیم شد وحال همیشه احساس می‌کردم که دومین فرزندم که باید فدایی اهل بیت علیهم السلام شود سیدجواد هست. لذا دغدغه هایی برای سیدجواد داشتم سال ٩۵ه ش بود که آقا سیدجواد به منزل ماامد وگفت مادر، ان شاء الله دارم میرم ماموریت. فکرمیکردم مثل ماموریت های قبلی مرزهای ایران است. گفت میرم برای دفاع از حرم وحریم اهل بیت علیهم السلام، یک عمراینجا توی روستای امره تعزیه خوانی ومداحی میکردم تامدافع حضرت زینب کبری س) باشم. حالا وقتش شده که بروم ازحرمش دفاع کنم. دشمنان اهل بیت علیهم السلام دنبال خراب کردن واهانت به حرم حضرت زینب (س) هستند باید بروم. اقاسیدجواد، تازه پسرت بدنیا آمده وبچه ات مریض احوال هست. مادرم، این چیزها نمیتونه جلوی تکلیف من رابگیره، بایدبروم. با صحبت هایی که میکرد و محکم وعاشقانه میگفت جلودارش نبودم. باهم روبوسی وخداحافظی وحداشدیم. دلم آرام و قرار نداشت سیدجواد فردای آن روز عازم سوریه شد. خیلی نگران بودم. چندباری تماس گرفت وباهم صحبت میکردیم. # آن سخنان حکیمانه بانویی بودم که درداخل زمین کشاورزی وعده هایی ازبنده گرفته بود. اولین شهید راتقدیم کرده بودیم وحال به انتظار دومین شهیدهستم. خبر شهادت پسرم سید جواد، را حدودا پس ازیک ماه بمادادند. دومین وعده الهی آن بانوی بزرگ محقق شد وفرزندم سیدجواد آسمانی شده بود. سیدجواد ومحقق شدن شهادت دوفرزندم، شخصیت آن بزرگ بانویی که باهم عینی وحضورا صحبت می کردم مشخص شده بود. ان بزرگ بانو حضرت زینب کبری س) بودکه وعده های فدائیان خود را از حدودبیست وهشت سال قبل گرفته بود. سید خیرالله درسال ۶٧ه ش سیدحواد درسال ٩۵ه ش به شهادت رسیدند منتظرپیکرش بودیم که اعلام کردند برگشت پیکرشهید فعلامیسر نیست. ، ماهها، سالها چشمانم وگوشم به درب ها وتلفن هاوصداهایی بود تاخبرش بیاید وپیکرش برگردد. بالاخره بعدازچندسال، تیکه هایی ازاستخوان های سیدجواد برگشت. خداروشاکرشدیم که فرزندانمان درراه اسلام ودفاع از کشور، نظام اسلامی، ولایت وامامت بشهادت رسیدند وما افتخارمیکنیم که دراین راه هزینه هاداده ایم. خیلی دلتنگ فرزندانم میشوم برمزار شان باآنها درددل میکنم. خیلی دوست دارم که نوه عزیزم فرزند سید جواد (سیداحمد) را بیشتر وبیشتر ببینم تا آرامش بیشتری یابم. بهترین راه وروش را، راه وروش حضرت زینب کبری س) میدانم. ما دربرابر حضرت زینب کبری س) هیچ وشرمنده هستیم. والسلام ### حدود یکساعتی درکنار مادرشهیدان بودیم آنقدر زیبا، ارام، باوقار،دلنشین صحبت می کرد وماهم درس هاگرفتیم. یاد وخاطره همه شهیدان کربلای خان طومان بویژه آقا سیدجواد اسدی گرامی باد. صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. سرتیپ دوم پاسدار حمیدرضا رستمیان از فرماندهان جبهه مقاومت
پلاک ۲۵
مدافعان حرم جمهوری اسلامی ایران قسمت بیست و نهم (نشست صمیمی با فرمانده وسرداردلها) پس از جلسه اول، درگوشه ای از اتاق جلسات قرارگاه نصر، گفتگوی دونفره بین این حقیر ومالک اشتر امام خامنه ای عزیز انجام گرفت. پس از مصافحه وروبوسی واحوال پرسی. # ایشون پرسیدند خب، آقای رستمیان، ماجرای مقاومت رابیشتر توضیح بدهید. : رزمندگان اسلام در نقطه به نقطه، موضع به موضع، خونه به خونه، ایستادگی کرده تا جبهه مقاومت آسیب سنگینی نبیند. بچه ها مظلومانه، با حداقل پشتیبانی ها حدود،١۵ساعت درمقابل تکفیری های وحشی وملعون مقاومت کردند. ضربات سنگینی به دشمنان واردکرده، عده ای شهید، عده ای جانباز ومجروح شدند . ایشون فرمودند که خب بیشتر بگویید. رسید ایشون همه ماجراهای دفاع درخان طومان را می‌داند!!! وازاینکه! اصرار به توضیح بیشتر بنده دارد برای آرامش روحی ام و سبک ترشدنم می پرسد. کوچک با سردار دلها وفرمانده اش، کلام با کلام، نگاه با نگاه، اشک با اشک، اه با اه، پرسش با پاسخ، برای آرامش روح و روان چند دقیقه ای صحبت کردیم. پرسید: نمی‌توانستید پیکرهای شهدا رابه عقب انتقال بدهید؟ : سردارعزیز، حاج آقا، شرایط دفاع در خان طومان، تک نفره، موضع به موضع، تن به تن ودرسخت ترین شرایط بود وکسی نبود که مجروحین وشهدا را به عقب منتقل کند. همه نگرانیش برای خانواده های معظم شهیدان بود. که این واقعه ی خان طومان، چه مشکلاتی برای خانواده های معظم شهیدان بدنبال خواهد داشت. پایان صحبت ها، ازهم خداحافظی کردیم وبنده از اتاق جلسات خارج شدم. کمی آرامش گرفته بودم ودنبال پیگیری امورات شهدا ومجروحین خودمان که دربیمارستانهای شهر حلب بستری بودن شدیم. دفاعی ومداواو درمان دربیمارستانهای حلب نامطلوب بود. ازطریق رابطین، نماینده،و خودمون مدام به مجروحین سرکشی میکردیم تا زودتر به دمشق وسپس به ایران اسلامی انتقال یابند. ادامه دارد. سرتیپ دوم پاسدار حمید رضا رستمیان از فرماندهان جبهه مقاومت