eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸گروه جهاد اسلامی غزه با انتشار این‌ کلیپ، برای اولین بار تصاویر هدف قرار دادن شهرهای اشغالی فلسطین با موشک‌های گردان های مقامت را منتشر کرد. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🕊 🔸علی خودش که خیلی خوب بود بعد از 4 ماه خوبتر شده بود. علی از اول خیلی خالص بود. به تیپ و لباسش نمیخورد که بچه مذهبی باشه ولی اعتقاداتش تو قلبش بود. 🔹 میخواست به کسی بکنه اینکه بفهمه انجام میداد. مثلا نمیگفت من امروز رفتم به فلانی کمک کردم یا پول به فلانی دادم یا مشکل فلانی رو حل کردم ، ریاکار نبود. که میخواست انجام بده انجام میداد.من همیشه میگم چون خدایی کار میکرد خدایی نتیجه گرفت.خیلی واقعا خدایی بود خیلی. 🔸مثلا اگه از یه نفر یه خطایی میدید میکرد ،نمیومد بگه که مثلا فلانی همچین کاری کرد یا فلانی رو بافلان نفر دیدم یعنی واقعا از عیبهای مردم، از چیزایی که میدید چشم پوشی میکرد 🔹وقتی بعد از 4 ماه برگشت، خیلی تغییر کرده بود. نگاهاش، طرز رفتارش با ما، نمیدونم حالا شاید یه خرده ازمون دور شده بود، شاید بیشتر قدر خونه و قدر نعمتی که داشت رو بدونه و واقعا از لحاظ ایمانی خیلی ایمانش قوی تر شده بود. 🔸حالا رو خیلی تاکید میکرد که وقت بخونه، مخصوصا نماز رو. منو بیدار میکرد میگفت پاشو نماز صبحت رو اول وقت بخون . کسی که ملتزم به نمازش و به مسائل مذهبیش نباشه نمیتونه جهادگر خوبی باشه. :همسر_شهید 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
به تبر دار بگو جنگل هرگز نمی‌میرد! گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام؛ و ساقه های جوانم، از ضربه های تبرهایتان زخم دار است.. با ریشه چه می کنید؟ گیرم که بر سر این باغ، بنشسته در کمین پرنده اید.. پرواز را علامت ممنوع می زنید! با جوجه های نشسته در آشیان چه می کنید؟ گیرم که می کُشید گیرم که می بُرید گیرم که می زَنید با رویش ناگزیر جوانه ها چه می کنید؟ :) 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قرار گذاشتند که نام یکی بشود : شهید و نام دیگری همسر شهید! و همسفر بشوند به بهشت اما... انتظار همیشه واژه ی ، دلتنگ کنندهِ همسفران است . 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
پوستر| برای زیباترین مادرها فرازی از وصیت نامه شهید علی فوزی طه از شهدای مدافع حرم حزب الله لبنان خطاب به مادرش: «زیباترین هدیه‌ها تقدیم بهار چشم‌هایت [مادر جان]؛ می‌خواهم پلی باشم بین شما و حضرت زهرا (س). زیباترین مادرها؛ مرا ببخش، تو می‌دانی که مایه مباهات و فخر من است که تو در کنار حضرت زهرا بنشینی و او بر قلبت دست بکشد و تو را آرام کند.» 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌿من به این نتیجه رسیده ام که شهادتـــــ دستـــــ خودمان استـــــ انتخابـــــ را خداوند به عهده خودمان گذاشته استـــــ این ما هستیم ڪه میتوانیم شرایط آن را فراهم ڪنیم ما هستیم ڪه تعیین ڪننده ‌این مسئله هستیم. 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
بوسه‌هایی که حسرت شد...😔 توی گردانِ ما رزمنده‌ای بود که عادت داشت پیشانیِ شهدا رو می‌بوسید. وقتی شهید شد، بچه‌ها تصمیم گرفتند به تلافیِ آن همه محبت پیشانی‌اش رو غرقِ بوسه کنند. اما وقتی پارچه رو از روی این شهیـدِ عزیز کنـار زدیم، پیکرِ بی‌سرش دلِ همه‌مون رو آتش زد... راوی: رزمنده‌ای از لشکر حضرت رسول (ص) 📚منبع: کتاب بر خوشه خاطرات ، صفحه ۱۵ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌹مادر شهید عباس دانشگر بیستم خردادماه سال۹۷ بود می‌خواستم لحظه‌ی شهادت عباس که حدود ساعت‌ سه‌ بعداز‌ظهر بود سر مزار فرزندم دعا و زیارت عاشورا بخوانم‌. با عروسم تماس گرفتم‌ و گفتم: می‌توانی مرا به امام‌زاده برسانی؟ قرار شد که به دنبالم بیاید. ساعت ۲:۴۵ شد اما عروسم هنوز نرسیده بود. پیجوی او شدم‌. خودش را رساند. در بین راه گفت: وقتی تماس گرفتید، داشتم خواب عباس را می‌دیدم. این را گفت و تعریف کرد: دیدم من و چند نفر دیگر در سالگرد شهادت عباس در امام‌زاده علی اشرف علیه السلام کارهایی می‌کنیم‌. انگار داشتیم فضایی را برای مراسم سالگرد آماده می‌کردیم. ناگهان عباس را دیدم که او هم به سختی کار می‌کرد‌. عرق از سر و ‌صورتش جاری بود و خستگی را میشد در چهره‌اش دید. در خواب می‌دانستم که عباس شهید شده. به او گفتم: ما برای شما کار می‌کنیم شما برای چه کسی کار میکنی؟ جواب داد: من برای آقا امام زمان عجل الله کار می‌کنم‌. همان لحظه شما تماس گرفتید و من بیدار شدم منبع: کتاب تاثیر نگاه شهید ص ۱۰۲ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: كسی از شما نگويد: خدايا از فتنه به تو پناه می برم، زيرا كسی نيست كه در فتنه ای نباشد، لكن كسی كه می خواهد به خدا پناه برد، از آزمايشات گمراه كننده پناه ببرد، همانا خدای سبحان می فرمايد: (بدانيد كه اموال و فرزندان شما فتنه شمايند.) معني اين آيه آن است كه خدا انسانها را با اموال و فرزندانشان مي آزمايد، تا آن كس كه از روزی خود ناخشنود، و آنكه خرسند است، از هم شناخته شوند، گرچه خداوند به احوالاتشان از خودشان آگاه تر است، (پس آنان را می آزماید)تا كرداري كه استحقاق پاداش يا كيفر دارد آشكار نمايد، زیرا بعضي مردم فرزند پسر را دوست دارند و فرزند دختر را نمي پسندند، و بعضي ديگر فراواني اموال را دوست دارند و از كاهش سرمايه نگرانند. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇 🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: (از امام پرسيدند (خير) چيست؟ فرمود:) خوبي آن نيست كه مال و فرزندت بسيار شود، بلكه خير آن است كه دانش تو فراوان، و بردباري تو بزرگ و گران مقدار باشد، و در پرستش پروردگار در ميان مردم سرفراز باشي، پس اگر كار نيكي انجام دهي شكر خدا بجا آوري، و اگر بد كردي از خدا آمرزش خواهي. در دنيا جز برای دو كس خير نيست، يكي گناهكاري كه با توبه جبران كند، و ديگری نيكوكاري كه در كارهاي نيكو شتاب ورزد. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇 🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: هيچ كاری با تقوی اندك نيست، و چگونه اندك است آنچه كه پذيرفته شود؟ (چون کاری که با تقوا انجام شود حتما پذیرفته می شود ) 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇
🌿اهل‌معامله‌هستــے؟ + وخدامیخردجان‌آنهارا به‌قیمتـــــ شهادتـــــ؛ به‌قیمتِـــــ ‌هم‌نشینےِ باحسیـن ‌علیه‌السلام! توهم‌اهل‌معامله‌هستـــے؟! 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
۲۸ اردیبهشت ماه ، سردار رشید سپاه اسلام، چریک «فرمانده جنگ های نامنظم در دفاع مقدس» گرامی باد . 🥀 🗓ولادت🌺 ۱۳ آبان ۱۳۱۹ (تهران، خیابان وحدت اسلامی) 👈کادر ارتش و عضو نیروهای ويژه كلاه سبز در دوران پهلوی 👈از مبارزان دوران ستمشاهی 👈خروج از ارتش، شروع کار در بازار تهران 👈از افراد فعال در نهضت ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ 👈نقش فعال در مبارزات مردمی در سال ۱۳۵۷ 👈عضو کمیته استقبال از حضرت امام (ره) 👈مسئول تشکیل و اولین فرمانده‌ کمیته انقلاب اسلامی منطقه ۹ (کمیته مرکزی تهران) 👈حضور در کردستان، تشکیل گروه ضربت ۱۰۰ نفره و ایفای نقش فعال در مبارزه با ضدانقلاب 👈مؤسس اولين نيروی نامنظم برای مقابله با تهاجمات بعثيون در مدرسه «فدائيان اسلام» در شهر آبادان 👈تأمین اسلحه و مایحتاج عمومی رزمندگان با هزینه شخصی و همکاری آیت الله خامنه ای (نماینده حضرت امام در شورای عالی دفاع) 👈اجرای طرح های هوشمندانه برای مقابله با متجاوزان بعثی ازجمله آزادسازی ميدان تير آبادان 👈ایفای نقش فعال در عملیات پیروزمندانه ثامن الائمه برای شکست حصر آبادان 👈 تقدیر حضرت امام از فدائیان اسلام 🗓شهادت🌷 ۲۸ اردیبهشت ۱۳۶۴ ۲۷ شعبان ۱۴۰۵ با زبان روزه در آستانه ماه مبارک رمضان 🔹ترور ناجوانمردانه توسط منافقین كوردل با اصابت چند گلوله از پشت سر 📌منطقه تهران، مغازه لباس فروشی 📍مزار تهران، گلزار شهدای بهشت زهرا (س)، قطعه ۲۴، ردیف ۷۶، شماره ۵۰ https://eitaa.com/piyroo
سيد هاشمي در سال 1319 در تهران ديده به جهان گشود. وي دوران كودكي را در خانواده‌اي مذهبي سپري كرد و پس از اتمام دوران تحصيلات متوسطه به ارتش پيوست؛ و به دليل قدرت بدني قابل توجهي كه داشت، عضو نيروهاي ويژه كلاه سبز گشت. اما پس از مدتي به دليل شناخت ماهيت رژيم طاغوتي از ارتش خارج شد؛ او در تاريخ 15 خرداد سال 42 به همراه دوستانش يك خودروي ارتش را به آتش كشيد و به مدت 3 ماه تحت تعقيب مأموران رژيم قرار گرفت. هاشمي بدون توجه به تهديدهاي مأمورين همدوش با ديگر مردم ايران به مبارزه عليه رژيم پرداخت و پس از ورود امام (ره) به ايران عضو كميته استقبال از امام گشت. او در ايام مبارزه مردم جهت براندازي رژيم طاغوت، كالاهاي ناياب را، با قيمت پايين در اختيار مردم مي گذاشت. وي كميته انقلاب اسلامي منطقه 9 را سازماندهي كرد، آن‌گاه به فرمان امام (ره) براي پاكسازي منطقه غرب به آن‌جا رفت. هاشمي با آغاز جنگ تحميلي عازم جبهه‌هاي جنوب گشت و در مدرسه «فداييان اسلام» در شهر آبادان اولين نيروي انتظامي نامنظم براي مقابله با تهاجمات بعثيون را به وجود آورد. ايشان پس از مدتي ستاد فداييان اسلام را به هتل كارونسرا منتقل كرد و تا مدت‌ها تنها مركز اعزام به خط مقدم و آموزش فعاليت‌هاي رزمي اين هتل بود. در آن زمان به دليل كمبود اسلحه سيد مجتبي با آقاي خامنه‌اي تماس گرفت و از طريق ايشان اقدام به تهيه اسلحه نمود، و با هزينه شخصي، مايحتاج عمومي را تهيه كرد. طرح هوشمندانه او منجر به آزادسازي ميدان تير آبادان از اسارت بعثيون عراقي شد. منافقان كوردل كه نمي‌توانستند شاهد تلاش شبانه‌روزي شهيد هاشمي در پشتيباني رزمندگان اسلام باشند، سرانجام در آستانه ماه مبارك رمضان سال 1364 او را با زبان روزه در مغازه لباس فروشي‌اش از پشت سر آماج گلوله هاي خود قرار دادند و به شهادت رساندند. https://eitaa.com/piyroo
🌸 به ياد دارم روزي در اوايل ازدواج من با شهيد هاشمي، به بازارچه شاپور رفتيم تا خريد كنيم. در حال خريد بوديم كه برخورديم به پدر و مادر آقا سيد. لحظه‌اي نگذشت كه با صحنه‌اي تماشايي مواجه شدم. 🌸 آقا سيد خم شد و زانو زد روي زمين و شروع كرد به بوسيدن پاهاي پدر و مادرش. اين صحنه براي من كه اولين بار بود چنين رفتاري را مي‌ديدم، تعجب‌آور بود، ولي براي آنان كه بارها اين صحنه را ديده بودند، عادي به شمار مي‌آمد. 🌸 آقا سيد با آن قامت رشيد و تنومندش و با آن شهرتش خيلي مردمي و خاضع،‌ دل‌رحم و فروتن بود. ❤️| شهید صلواتی هدیه به ایشان عنایت کنید. https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 _خانم سهیلی کیه؟ _همکار جدید. کلافه گفتم: _خوب چرا نرفتین خونه اونا.؟؟ _ترنج ولم کن. همه چی یهویی شد. کمک می کنی یا نه؟ نگاش کردم و با بدجنسی گفتم: _یه ساعت اسپورت دیدم یه خورده گرونه بقیه اش می افته گردن تو. _ترنج به خدا می کشمت. رفتم به طرف پله و گفتم: _پس به من چه! دستم و گرفت و کشید. دستش و کرد توی جیب کتش و یه چک پول پنجاه تومنی درآورد و داد دستم. _کافیه؟ _ای بد نیست. _حالا بدو یه سری از اون شربتای خوشکلت بریز و بیار. _چشم. راستی چند نفرین؟ _چهار نفر. _برو اومدم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 صاف رفتم تو آشپزخونه و سریع مشغول شدم. تنها کاری که توی زندگیم بلد بودم همین بود. لیوانای پایه بلند مامان و از بوفه برداشتم. شربت غلیظ و ریختم توی لیوانا و تیکه های یخ مکعبی رو انداختم توش بعد آروم آروم آب ریختم روش که شربت با آب قاطی نشه. یه پرتقالم از یخچال برداشتم و حلقه کردم و زدم سر لیوانا. نی های شیشه ای رو هم گذاشتم تو لیوانا و بعد گذاشتمشون تو سینی. با این روپوش و مقعنه نمی تونستم برم تو پذیرائی. دویدم رفتم تو اتاقم. تند یه شلوار لی و یه پیراهن آستین بلند یشمی هم پوشیدم. شالمم برداشتم و دویدم پائین.شالمو انداختم روی موهام جلوی موهام بیرون بود. فقط بخاطر اینکه ارشیا اونجا بود. می خواستم یه کم این حرکتم به چشم بیاد.سینی رو برداشتم و رفتم طرف پذیرائی. از چیزی که میدیم شوکه شده بودم. خانم سهیلی یه خانم جوون و خیلی ناز بود که درست نشسته بود کنار ارشیا و داشتن با هم صحبت می کردن. این جناب ارشیا چی شده اینقدر ریلکس شد! 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 گرچه اصلا به خانم سهیلی نگاه نمی کرد ولی خیلی راحت با هم صحبت می کردن. داشتم از غصه می مردم کاش ماکان و صدا زده بودم و سینی رو داده بودم به خودش. ماکان منو دید و اشاره کرد برم جلو.رفتم تو و آروم سلام کردم. خودمم تعجب می کردم از این کارام من قبلل خیلی راحت بودم. اصلا انگار نه انگار حالا نمی دونم چرا اینقدر زود ناراحت میشدم و دلم می خواست تنها باشم. مااکان گفت: _خواهر کوچیکم ترنج با سر اول با خانم سهیلی احوال پرسی کردم. ارشیا یه لحظه نگاهم کرد و با سر اونم سلام کرد. یه آقایی هم نشسته بود کنار ماکان.سینی رو بردم و اول گرفتم جلوی خانم سهیلی داشتم از فضولی می مردم بفهمم جریان این خانم سهیلی که اینقدر با ارشیا گرم گرفته چیه. بش بیشتر از بیست و دو سه نمی خورد. _بفرما. _ممنون خانم کوچولو! آخ خدا که دلم می خواست خره خره شو بجوم. فکر کرده خودش مامان بزرگه. زهر مارو خانم کوچولو.یه لبخند زورکی تحویلش دادم و سینی رو گرفتم جلوی ارشیا. یه نگاه به شالم انداخت و با لبخند شربت و برداشت و گفت: _چه خوشکل دستتون درد نکنه. زحمت شد. وای که می خواستم سکته کنم. پس هم از شال پوشیدنم خوشش امده هم از شربتم. به ماکان و اون آقا هم تعارف کردم و از پذیرائی بیرون اومدم تا کاری دست خودم ندم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻