#سلام_امام_زمانم 💚
روزی دیگر از روزها شروع شد
این روز را میخوام با یاد و نام شما شروع کنم
چون نام شما زیبا ترین نام جهان است
🦋 صبحت بخیر آقا 🦋
🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#زیارتنامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
#یاد_شهدا_با_صلوات
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
هر بار می خندی
پاره می شود بند دلم
خنده های تــو
رحم و مروت سرشان نمی شود
بیچاره دلم...
#حاجقاسم ❤️
#صبحتون_شهدایی 🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
27.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩 یا نور یا قدوس...
🎬 برشی از مناجات توسط ابوذر بیوکافی در بزرگترین گلزار شهدای جهان
🗓 ۵شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۰،قطعه ۴۰
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#فرمانده در #تیرماه سال 1361 رفت و هنوز برنگشته است...
فرمانده ای که آرامش این روزها را از تلاش ها و رشادت های او و امثال او داریم.
چشم های زیادی منتظر حاج احمد متوسلیان هستند و دلهای زیادی از بی خبری اش پیر شدند...
او هم چون اربابش زیر بار ظلم نرفت. نمی دانم سرنوشتش چون اربابش شد یا چون کاروان اسرا اما او نمونه بارز #هیهات_من_الذله است.حال چه اسیر باشد چه #شهید....
منتظران این قصه بلا تکلیفی 39 ساله هنوز هم منتظرند.
#حاج_احمد، برگرد و پایان بده به این غم بی خبری. بیا، این انقلاب و این روزها نیاز دارد به تو....
حاج_احمد، دعا کن. #شرمنده نشویم. شرمنده تلاش های تو، دلتنگی ها و بی قراری های خانواده ات.
✍️نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
🔹به مناسبت سالروز #ربوده_شدن
#حاج_احمد_متوسلیان.
📅تاریخ تولد: 15 فروردین 1332.تهران
📅تاریخ ربوده شدن: 14 تیر 1361.لبنان
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🔰زندگی به سبک شهيد مصطفی چمران
🔸مهدی چمران در یکی از خاطراتش از دانشگاه تهران میگفت:
زمانی که در این دانشگاه کمونیستها مسلط بودند و دانشجویان مسلمان تنها اتاقی کوچک برای برگزاری نماز داشتند،
چون بعضی از دانشجویان خجالت میکشیدند که در دانشگاه نماز بخوانند، مصطفی با اینکه از ریا نفرت داشت روزی چندین بار در نمازخانه نماز میخواند تا دانشجویان دیگر احساس تنها بودن نکنند و خجالت نکشند.
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌹شهید مدافعحرمـ #حجت_باقری
شهیدی که سهمیه غذایش را به کارگرها میدادو میگفت: من با نان خالی هم سیر میشوم...
#شهادت 13بهمن94🕊
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#حاج_حسین_یکتا :
ما به شرایط ظهور امام زمان (عج)
نزدیڪ شدیم
شما آن روز را میبینید که ڪار دشمن تمام است...
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
" شهیدی که امام زمان(ع)را در آغوش گرفت "
⚘بعد از اینکه محمد رضا به شهادت رسید،
تا مدت ها نوارهای روضه و مداحی او را پخش می کردیم که همه را به #عشق_امام_زمان می خواند..
یک شب او را خواب دیدم،
خیلی نورانی و خوشحال بود،
پرسیدم، محمد رضا تو که این همه در دنیا برای امام زمان خواندی توانستی او را ببینی؟
خندید و گفت، من حتی آقا را در آغوش گرفتم...⚘
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🕊
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
هرگز جز برای خدا کاری مکن🌱
#شهید_مرتضی_آوینی🕊
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
چــاכُرَمرابادنیاوردھڪہ
بادببرد....
مــنــ سیاهے چادرمــ را بــہ حرمٺ سرخے خونــ شهدا بــــہ سردی چشمـ نامحرمـ ترجیحـ میدهمـ...
ۅ ٺۅ إۍ خۅاهــرم!🦋
همچۅݩزیݩبفـریاכگـر
ۅ ٺכاۅمبخـݜپیاممݩبــاݜۅ
حجـابٺرا
حفظڪݩڪہسیاهۍچــاכرٺۅبیـــݜاز
ســرخـےخۅݩمݩٺݩمسٺڪبراݩرا
مـــےݪرزاند.....
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
تخریبچی#شهید #مدافع_حرم محمدابراهیم رشید ، متأهل و اصالتاً اهل روستای صرم قم بود که بارها برای دفاع از حرم اهلبیت (ع) در سوریه حضور یافته بود. او از نیروهای تخریب تیپ مکانیزه بود. این شهید 32 ساله سرانجام روز یکشنبه 10 تیرماه طی عملیاتی مستشاری در مسیر جاده تدمر- دیرالزور سوریه توسط برخورد با تله انفجاری به #شهادت رسید. برادرش ابوالقاسم رشید در اسفندماه سال ۶۲ شهید شد و در سال ۷۳ به وطن بازگشت.
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
ابراهیمخندیدوگفت:
اۍبابا؛همیشھکارۍکنکھ
اگهخداتورودید
خوششبیاد،نھمردم.. 🙂
#شھیدهادۍ 🕊
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
رفیق . .
میدونی"شھید"
یعنیچـے؟!
یَعنۍ :
بهـخیرگُذشت!
نَزدیكبودبِمیرھ!((:🖐🏼💔'
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
پیامبرگرامیاسلامص:
در راه خدا جهاد کن و بدان اگر به شهادت رسیدی در نزد خدا حیات و
روزی خواهی داشت و چنانچه[سالم]
بازگشتی، همانند روزی خواهی بود
که به دنیا آمدی و دیگر گناهۍ بر تو
نخواهد بود. [مستدرک، ج ١١، ص ١٠]
-اللهمالرزقنـاتوفیقجھاد:)
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
◽️آنھا که از پل صراط میگذرند،
قبلا از خیلی چیزها گذشتهاند؛ بایـــد بگذری تا بگذری...!
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🕊
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_229
ترنج برگشت و نگاه بی تفاوتی به مهتاب انداخت و در حالی که ساعتش را رو به او گرفته بود گفت:
_ساعت هشته تا سه اینجا چکار کنم. الافم مگه می رم خونه بعد میام.
_بیا بریم خوابگاه پیش ما این همه راهو کجا بری.
حوصله ندارم می رم خونه.
مهتاب شانه به شانه ترنج از کلاس خارج شد. بعد از رفتن او بقیه هم یکی یکی وسایلشان را جمع
کردند. عده ای که محافظه کارتر بودند دست دست می کردند شاید استاد برسد. ولی بعد از ده دقیقه کلاس خالی
شده بود.
مهتاب و ترنج از پله سرازیر شدند.
_مطمئنی نمیآی؟
_ آره می رم خونه مرسی
و راهش را به طرف در اصلی کج کرد. نگاهی به ساعتش انداخت.
توی این برهوت تاکسی که عمرا گیرش می آمد مگر زنگ می زد به
آژانس.
اتوبوس واحد هم که.....
دوباره به ساعتش نگاه کردبله هنوز نیم ساعت مونده تا بیاد.عینک آفتابی اش را به چشم زد و توی کیف بزرگش دنبال کیف پولش گشت.
-با آژانس می رم درک پنج تومن! چه غلطی بکنم اینجا تا عصر.
تا کمر انگار رفته بود توی کیف. اه پس کجاست؟ دوباره دستش را چرخاند ته کیفش.
لعنتی جاش گذاشتم. مردد برگشت.برم از مهتاب بگیرم؟
نه ولش کن شاید نداشته باشه خجالت بکشه.بعد دوباره جیب های کیفش را گشت و همان جور با خودش گفت:یه چند تایی بلیت اتوبوس باید اینجاها داشته باشم.
و با دیدن بلیت ها گفت:خوب اینم بد نیست.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_230
کیفش را رها کرد و رفت طرف ایستگاه اتوبوس که درست رو به روی نجاری آن طرف خیابان بود.
ای
خدا حالا باید نیم ساعت الاف شم. خدا بگم چکارت کنه سلیمی. ببین چطور ما رو مچل کردی. روز اول سالی.
کیفش را با حرص انداخت روی نیمکت و به اطراف خیره شد. بلواری که دانشکده فنی دخترانه کنارش بود درست سه چهار متر بعد از دانشکده تمام میشد و به خیابان خاکی تبدیل میشد.
اطراف خیابان خاکی را هم خانه های ریز و درشت
کج و معوجی پر کرده بود که معلوم بود قبلا یک منطقه روستایی محسوب میشده ولی با کش امدن شهر تا این منطقه به قسمت شهری متصل شده.
فقط ترم یکی ها و کسانی که مشکلات خاص داشتند می توانستند از خوابگاه استفاده کنند. بقیه مجبور بودند توی همین خانه های کوچک سه چهار نفری اتاقی برای خوشان کرایه کنند.
بدبختا خیر سرشون روزانه قبول شدن مثلا
ترنج گاهی برای دیدن دوستانش توی خانه هایشان رفته بود. اصلا هر کس توی
این منطقه خانه جدید می ساخت حتما یک اتاق هم گوشه حیاطی طبقه دومی جایی اضافه می کرد چون مشتری
دانشجو زیاد بود.
ترنج بی حوصله به ساعتش نگاه کرد. فقط پنج دقیقه گذشته بود.
پوفی کرد و گفت شیطونه میگه بلند شدم پیاده برم تا سر خیابون اصلی.
حالارفتی بدون پول می خوای چه غلطی بکنی
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_231
.با بی حوصلگی کتابش را
بیرون کشید و عینکش را روی کیفش گذاشت و مشغول خواندن شد.
اینقدر خمیازه کشیده بود که فکش درد گرفته
بود.وقتی از کلافگی جانش به لبش رسید نگاهی به انتهای خیابان انداخت.کتاب را توی کیفش چپاند و بلند
شد.
جهنم.اصلا نمی رم خونه. می رم پیش مهتاب.عینکش را برداشت و دوباره زد. چادرش را مرتب کرد و عرض
بلوار را طی کرد.
اولین کلای ارشیا خیلی طول نکشیده بود.
بچه ها ترم یکی بودند و بعضی بدون وسیله آمده بودند.
ارشیا فقط کمی درباره شیوه کارش و توقعاتش توضیح داده و یک لیست بلند بالا هم داده بود دست دانشجویان و
گفته بود جلسه بعد کسی دست خالی نیاید.تا عصر کلاس دیگری نداشت.
کیفش را برداشت و رفت طرف ماشینش.
از لای نرده های دیوار اصلی نگاهش افتاد به دختری که نشسته بود روی نیمکت ایستگاه اتوبوس و کتاب می خواند.
عینکش را برداشت و با دقت نگاه کرد:
ترنجه!
دوباره نگاهی به ساعتش انداخت.یعنی کلاسش تمام شده. ترنج را دید
که کلافه دستی به سرش کشید و ته خیابان را نگاه کرد بعد کتابش را گذاشت توی کیفش و بلند شد.
می خواد بره خونه؟
ارشیا فقط یک لحظه تصمیم گرفت
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻