eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌷🕊 ، شیر بچه خرمشهر، 🌷🕊به سال ۵۶ است. شروع جنگ تحمیلی وی ۱۳ سال بیشتر نداشت و در شناسایی مواضع دشمن بعثی به نیروهای خودی بسیار عالی عمل می‌کرد و به علت سن کم بعثی‌ها هم بهش شک نمی‌کردند. همچنین ‏شهادت شهید مدافع حرم #‎شهید_هادی_شجاع🌷🕊 به سال ۹۴ است از او با عنوان زمان یاد شده، چرا که ۱۰ روز بعد از عقد به سوریه اعزام و ۱۳ روز بعد در همانجا به شهادت رسید. از آن ۱۰ روز هم فقط ۴ روز در منزل کنار نوعروسش بود و بقیه را در ماموریت به سر برد. ... 💐 https://eitaa.com/piyroo
🕊 دکتر‌ بهش گفته بود:‌ به‌ اندازه‌ یک‌ دم‌وبازدم‌ با‌ مُردن‌ فاصله‌ داشتی! مصطفی‌ جواب‌ داد: شما به‌ اندازه یک دم‌وبازدم‌ می‌بینید اونی‌ که‌ باید شهادت‌ را می‌داد، یک کوه‌ گناه‌ دیده! 🌿 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -منتظر تلافی تیکه هایی که به من انداختی باش. ارشیا هم همانطور ارام گفت: -حواست باشه هنوز چند روزی تا عروسی مونده ها کار ی نکن به طرز ناگهانی به هم بخوره. ترنج بلند شد که ارشیا آرام گفت: -کجا؟ -می رم چادرم و عوض کنم. ارشیا لبخند زد و گفت: -زود بیا. ترنج هم لبخند زد. اگر هم می خواست دیگر نمی توانست از ارشیا دور باشد سه سال مگر کم بود که حالا هم بخواهد از او دوری کند. سریع به اتاقش رفت و لباس عوض کرد. بعد هم وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند خدا بالاخره مزد صبرش را داده بود. بی معرفتی بود یک تشکر کوچک از او نمی کرد. چادر سفیدش را سرش کرد و از پله پائین رفت. مهرناز خانم با دیدن او کل کشید و باعث شد ترنج رنگ صورتش ارغوانی شود. ارشیا به مادرش آرام گفت: -مامان بسه این کارا چیه؟ مهرناز خانم گفت: -بذار پدر بشی اونوقت می فهمی پسر داماد کردن چه حسی داره. قربون عروس نازم برم. ترنج خیلی آرام و خانمانه وارد جمع شد. ماکان داشت از جمع پذیرائی می کرد. سبد میوه را گذاشت روی میز و نشست روی مبل و با لب و لوچه ای آویزان گفت: -آقا قبول نیست ما جا موندیم. بعد رو به سوری خانم که داشت می خندید گفت: -مامان باید برا من همین فردا زن بگیری. من این حرفا حالیم نیست. مسعود هم خنده کنان گفت: 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -چی شد؟ چی شد؟ تو که دیروز یه حرفای دیگه ای می زدی ماکان با چشم های گرد شده گفت: -دیروز؟ من غلط بکنم بابا. حافظه تون خرابه ها. این حرفا مال پارسال بود. من چیم از این ارشیا کمتره که نباید زن بگیرم همون که گفتم. بعد رو به مهرناز خانم کرد و گفت: -مهرناز خانم از اون دخترایی که برای ارشیا تو آب نمک خوابوندی هر کدوم و که شما بگین من همین امشب می گیرم. مهرناز خانم در حالی که همراه جمع می خندید گفت: -چشم عزیزم همین فردا شب قرار می ذارم بریم خواستگاری. عماد گفت: -ماکان اشتباه من و ارشیا رو تکرار نکن برادر من. آتنا مشتی به بازوی عماد کوبید و حرصی ساختگی را توی صدایش ریخت : -کدوم اشتباه؟ ارشیا نگاه پر شوقی به ترنج انداخت و گفت: -من که اصلا پشیمون نیستم تازه سر عقل اومدم. ماکان رو به عماد گفت: -خیلی بی معرفتی از این ارشیا یاد بگیر. عماد بازویش را گرفت و گفت: -این هنوز داغه نمی فهمه چه بلایی سرش اومده دو روز دیگه می بینمش. اتنا مشت دیگری به بازوی عماد زد و بعد رو به پدرش گفت: -بابا جون من پشیمون شدم. عروسی رو به هم بزنین. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 جمع فقط می خندید. ارشیا به ترنج چشم دوخته بود که خنده هایش باعث میشد یک گونه اش چال بیافتد. خودش هم نمی دانست چرا دلش می خواهد روی آن چاله کوچک را ببوسد. ماکان سرفه ای کرد و گفت: _بعضی ها مواظب باشن غرق نشن. ارشیا نگاه خجالت زده اش را از ترنج گرفت و باعث خنده جمع شد. مسعود که دید این دو تا تازه به هم رسیده و هنوز حرف هایشان را نزده اند رو به ترنج گفت: -بابا جان بلند شو برو اتاقت با ارشیا حرفاتون و بزنین. و مرتضی اضافه کرد: -تو رو خدا این بارم دیگه دعوا نکین یکی تون گریه زاری راه بندازه اونم قهر کنه بره. ترنج و ارشیا هر دو به هم نگاه کردند و خندیدند. ترنج همانجور که سرش پائین بود گفت: -اون دفعه سوتفاهم شد. -خوب بابا جون پاشین برین دیگه. ترنج بلند شد و ارشیا هم پشت سرش راه افتاد و از پله بالا رفتند. چقدر این بار کنار هم بودنشان فرق داشت. انگار با یک جهش از روی شکاف عمیقی که بینشان افتاده بود پریده بودند. ترنج در اتاقش را باز کرد و به ارشیا گفت: -بفرما تو. ارشیا نگاهش را توی اتاق چرخاند و بعد از نگاه کردن به صندلی روی تخت نشست و گفت -از اون صندلی خاطره خوبی ندارم. ترنج لبخند زد و کنار ارشیا با فاصله نشست.ارشیا ترنج را صدا کرد: -ترنج؟ ترنج نگاهش را چرخاند و ارشیا را نگاه کرد: 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 مهر شما همان ڪیمیایے است ڪہ روزگار مرا قیمتے مے‌ڪند... من بہ اعتبار محبت شما نفس مے‌ڪشم اے قرار دل بے قرارم... 🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم بزرگواران،طبق روال آدینه ها تا ساعت 16در کانال پستی قرار نمی گیرد یاران شهدایی، آدینه تون مهدوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام خامنه ای: اهانت به اهل سنت کار درستی نیست وحدت بین خودبااهل سنت راحفظ کنیم.هیچ کس خیال نکند که گسترش شیعه و اعتقاد تشیع و استحکام ایمان شیعی به این اهانت ها و بد و بیراهاست زیرا اینها عکس عمل میکند.حرف منطقی و حساب زیاد داریم. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🔻اعتقادات مذهبی قلبی اش خیلی زیاد بود، منیتی نداشت بدون اینکه در ظاهر بخواهد به مردم نشان دهد.همش در نهانش بود نه آشکار بلکه فقط بین خودش و خدایش بود. 📍 بدی اگر در خانواده و دیگران می دید زود فراموش می کرد ولی خوبیشون را حسابی به خاطر می سپرد و قدر دانشان بود... طاقت نداشت غم خانواده و یا کسی را ببیند همیشه سعی می کرد خانواده و اطرافیانش را از خود راضی نگه دارد. بله! همین خوبی هایش بود که از آن یک شهید ساخت. 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
مواظب‌دلت‌باش👀‼️ وقتۍاز‌خدا‌گرفتیش‌پاڪِ‌پاڪ‌بود .. مراقب‌باش‌با‌گناه‌سیاهش‌نکنے آلوده‌اش‌نکنی!! حواست‌باشه‌به‌خاطر‌یه‌چت یه‌لذت‌زودگذر .. یه‌لکہ‌ےِسیاه‌زشت‌نندازےرو‌دلت کہ‌دیگہ‌نتونےپاکش‌کنی💔! دلت‌قیمتیہ‌ رفیق‌مراقبش‌باش 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
💕لباس عروسی که به سلیقه شهید مدافع حرم دوخته شد؛ وقتی برای خرید لباس جشن عقد رفتیم، با حساسیت زیادی انتخاب می‌کرد و نسبت به دوخت لباس دقیق بود. حتی به خانم مزون‌دار گفت: چین‌ها باید روی هم قرار بگیرد و لباس اصلاً‌ خوب دوخته نشده! فروشنده عذرخواهی کرد... برای لباس عروس هم به آنجا مراجعه کردیم وقت تحویل لباس، خانم مزون‌دار گفت «ببخشید لباس آماده نیست!‌ گل‌هایش را نچسبانده‌ام!» با تعجب علت را پرسیدیم! گفت: راستش همسر شما آنقدر حساس است که با خودم فکر کردم خودشان بیایند و جلویایشان گل‌ها را بچسبانم! امین گفت: اگر اجازه بدهید چسب و وسایل را بدهید من خودم می‌چسبانم! ‌ حدود ۸ ساعت آنجا بودیم و تمام گل‌های لباس و دامن را و حتی نگین‌های وسط گل‌ها را خودش با حوصله و سلیقه تمام چسباند.. تمام روز جشن عقد حواسش به لباس من بود و از ورودی تالار، چین‌های دامن مرا مرتب می‌کرد!‌ جشن عروسی اما خیالش راحت شد! واقعاً خودم مردِ به این جزئی‌نگری که حساسیت‌های همسرش برایش مهم باشد ندیده بودم... 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
زن عفیف زیباست ! و عفتش به اون قدرتی می دهد که قوی ترین مردان را در برابر او به خضوع وادار می کند !(:💪🏼😌 🌱 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا