eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
278 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه بر آی ای آفتاب برج توحيد درآر از ابر غیبت قرص خورشید الا ای مطلع شمس هدایت جهان تا کی گرفتار ضلالت تمام انبیا در انتظارند به عدل و داد تو امیدوارند تویی آن کوکب دری در آفاق که نور الرب کند بر ارض، اشراق تو هستی قائم بالحق من الحق تو هستی علم محض و عدل مطلق تو هستی مهدی هادی الی الله ز سرّ مستسرّ غیب، آگاه به تو شد ختم، تومار امامت قیام تو کند بر پا قیامت بتابد آیه ی نور از جبينت در آید دست حق از آستینت ظهورت مظهر اسماء حسنى جمالت جلوه امثال علیا کمال اهل عالم در تو شد جمع جهان، پروانه و رخسار تو شمع برون آیی اگر از پرده غيب شود ظاهر، کتاب اللّه بلا ریب هر آنچه داشت آدم تا به خاتم نمایان گردد از آن اسم اعظم تو موعود خدا اندر زبورى ضیا‌ء مشرقِ "اللّهُ نور"ی مبارک بر تو باد این تاج اقبال خطاب سیّدی! از صادقِ آل کند موسی تمنای مقامت مسیحا جان به کف اندر سپاهت امین وحی باشد در ركابت بود اعلی ز هر عالی، جنابت شود پیر زمانه هر جوانى زمان شد پیر و امّا تو جوانی به اسم حیّ، حیاتت متصل شد زمان اینجا رسید و منفعل شد تو سلطان زمین و آسمانى ولیّ عصری و صاحب زمانی ملائک بر تو نازل در شب قدر سلام حق به تو تا مطلع فجر قضا را چون به امضایت رسانند به فرمان تو گوش جان سپارند تو هستی پیشوای اهل عالم امام حضرت عیسی بن مریم چو دید از نور حق روشن روانت خلیل اللّه شد از شیعیانت بخَلق و خُلق چون تو بهترینى بحق، طاووس فردوس برینی خلافت از خدای حیّ قیّوم به نام نامی تو گشت مختوم ز صدق و عدل، جانت را سرشتند "و تمّت" را به نام تو نوشتند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه لب ما و قصه‌ي زلف تو، چه توهمي! چه حکايتي! تو و سر زدن به خيال ما، چه ترحمي! چه سخاوتي! به نماز صبح و شبت سلام! و به نور در نَسَبت سلام! و به خال کنج لبت سلام! که نشسته با چه ملاحتي! وسط «الست بربکم» شده‌ايم در نظر تو گم دل ما پياله، لب تو خم، زده‌ايم جام ولايتي به جمال، وارث کوثري، به خدا حسين مکرري به روايتي خود حيدري، چه شباهتي! چه اصالتي! «بلغ العُلي به کمالِ» تو، «کشف الدُجي به جمال» تو به تو و قشنگي خال تو، صلوات هر دم و ساعتي شده پر دو چشم تو در ازل، يکي از شراب و يکي عسل نظرت چه کرده در اين غزل، که چنين گرفته حلاوتي! تو که آينه تو که آيتي، تو که آبروي عبادتي تو که با دل همه راحتي، تو قيام کن که قيامتي زد اگر کسي در خانه‌ات، دل ماست کرده بهانه‌ات که به جستجوي نشانه‌ات، ز سحر شنيده بشارتي غزلم اگر تو بسازيم، و ني‌ام اگر بنوازيم به نسيم ياد تو راضيم نه گلايه‌اي نه شکايتي نه، مرا نبين، رصدم نکن، و نظر به خوب و بدم نکن ز درت بيا و ردم نکن تو که از تبار کرامتي @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها ای رفیق امروز خاک ما طلا شد یا نشد بخت از خواب زمستانیش پا شد یا نشد این دل وامانده ام حاجت روا شد یا نشد نیمه ی شعبان قرارم کربلا شد یا نشد مست مستم کوچه کوچه میزنم هرخانه را تا ببینند اهل شهر امشب من دیوانه را چهارده قرن است ماه و سال ما تکراری است امشب اما از بهشت امواج کوثر جاری است هرکسی امشب سرش برروی یک دیواری است افضل اعمال عاشق ها امانتداری است پس تو امشب مستی مارا ببین و دم نزن حرف عاشق بودن ما را به نامحرم نزن عشق مارا از صف اغیار منفک میکند کوری هرکس به خوشحالی ما شک میکند حق تعالی امشب مارا مبارک میکند فاطمه "عجّل فرج" در مصفحش حک میکند از رسولان الهی تا امامان گرام یک قصیده در پی یک مصرع حسن ختام تا به کی تاریک باشد آسمان سامرا می‌دمد خورشید ما از پادگان سامرا چشم و قلبت روشن ای مرد جوان سامرا یک جهان هستند از امشب در امان سامرا باد از بام بهشت امشب خبر آورده است خوش به حال نوکران نرجس پسر آورده است این پسر جان است و جانان است و ایمان همه حرف هایش خط به خط آیات قرآن همه گیسویش آرامش حال پریشان همه پس نگو دیگر به او خورشید پنهان همه او همیشه حاضر است و آنکه پنهان است ما چشم او باز است و آنکه چشم خودرا بست ما عاشقان دیوانه ی روی نگار آخری نام او مهدی.ست، تنها یار،یار آخری سفره دار آخری، دلدل سوار آخری میرسد یکروز صاحب ذولفقار آخری نعره ی یا فاطمه در دشت و هامون میکشد آن دو تا نامرد را از خاک بیرون میکشد اینهمه گفتیم از مهدی آل مصطفی اینهمه گفتیم ازآن آقایی و شور و صفا ما کجا هستیم؟فکر درهم و فکر شفا نوکرانش بیخیال و دوستانش بی وفا هرچه گفتیم عاشقیم افسوس لاف و لاف بود در پی دنیا گدای غافلش علّاف بود مرهم مردم شدیم و مرهم او نیستیم آدم مردم شدیم و آدم او نیستیم همدم مردم شدیم و همدم او نیستیم محرم مردم شدیم و محرم او نیستیم جای دست باز او رو به کس و ناکس زدیم دست خود آورد سوی ما ولی ما پس زدیم مطمئنم راه ما آخر به کویش میرسد نوکر بیچاره هم به آرزویش میرسد گفت سائل از کدامین سمت بویش میرسد؟ گفت در هر خیمه ای حرف عمویش میرسد به تمنای فرج رخصت بگیر از فاطمه با خود صاحب زمان بنشین کنار علقمه ای عمو ای خوش قدوبالا چرا پس کم شدی؟ ابرویت کو چشم هایت کو چرا درهم شدی؟ چون کمان حرمله از چند قسمت خم شدی با خبر از حمله ی یک مشت نامحرم شدی؟ بعد تو این روضه ها اوج مصیبات من اند زینب السادات را خولی و اخنس میزنند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه چقدر پرچــم سـبز چقــدر زیبـایی چه احتزاز قشنگ پر از شکوفایی چه اسم های لطیفی به رقص آمده اند چه دلنشـین و صمیمی، چقدر رویایــی دوباره اسـم تو را طـرح نو زدیم ایـنجا نوشته ایم به خط دعــا که می آیی چقدر چشـم و چــراغ امید روشـن شد چقدر شهر من امشب شده تماشایی دوباره شهر به نامت وضو گرفته، بیا بیــا که تا نشـده باز شهر، دنیــایی دوباره آمــــدی از پشت ابـــــر پیش ما چه پشت ابر چه اینجا، همیشه آقایی نفس به باغ پریشانی ام بزن امشب نفس بزن که تـــو بالاتر از مسیحایی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه گفتم به دل، که وقت نیایش شب دعاست پرواز کن که مقصد من «سُرّ من رآ»ست آنجا که هست، آینهٔ شادی و سرور اشراق عشق و عاطفه و جلوه‌گاه نور... آنجا که انبیا همه هستند در طواف آنجا که عشق و عاطفه دارند اعتکاف... آنجا که دیده‌ها، پلی از آب بسته‌اند یعنی دخیل اشک به «سرداب» بسته‌اند... چشم هزار ماه جبین، مشتری اوست نقش نگین وحی، در انگشتری اوست محبوب نازنین سراپردهٔ خداست در کائنات، رحمت گستردهٔ خداست چون روح، در تمامی اعصار جاری است جان جهان، ذخیرهٔ پروردگاری است سنگ بنای کعبه، سیاهی خال اوست وجه خدای جَلَّ جَلالُه جمال اوست جان بی‌فروغ طلعت او جان نمی‌شود او حجت خداست که پنهان نمی‌شود روزی که ظلم پر کند آفاق دهر را احلی من العسل کند این جام زهر را آن روز، روز سلطنت داد و دین رسد یعنی زمین، به ارث به مستضعفین رسد... پر می‌کند ز عدل خود این خاک تیره را آیینهٔ بهشت کند، این جزیره را یوسف به بوی پیرهنش زنده می‌شود دل‌های مرده با سخنش زنده می‌شود... او را بخوان در آینهٔ ندبه و سمات فرزندی از سلالهٔ طاها و محکمات روی لبش تلاوت لبیک دیدنی‌ست آری دعای او به اجابت رسیدنی‌ست احیاگر معالِم دین خداست او شمس‌الضحای روشن و نورالهداست او الهام، کم گرفتی از آن فاطمی‌نَفَس با خود حدیث نَفْس کن، ای مانده در قفس یک‌بار خوانده‌ای، که جوابت نداده‌اند؟ آتش گرفته‌ای تو و آبت نداده‌اند؟ تکرار کن به زمزمه در سجده و رکوع ای دیدگان شب‌زده! «فَلْتَذْرَفِ الدُّموع»... ای حُسن مطلع همهٔ انتخاب‌ها تو آفتاب حُسنی و ما در حجاب‌ها مضمون بکر و ناب «مناجات جوشنی» فرزند اختران درخشان و روشنی... دیشب به خوابم آمدی ای صبح تابناک خواندم «متی ترانا» گفتم «متی نراک» «یا ایها العزیز» ببین خسته حالی‌ام چشمان پر ستاره و دستان خالی‌ام ماییم آن خسی که به میقات آمدیم شرمنده با «بضاعت مزجات» آمدیم شام فراق سورهٔ والیل خوانده‌ایم یوسف ندیده «اَوفِ لَنا الکَیل» خوانده‌ایم یا ایها العزیز به زیبایی‌ات قسم بر حسن بی‌بدیل و دل‌آرایی‌ات قسم دل‌ها ز نکهت سخنت، زنده می‌شود عالم به بوی پیرهنت، زنده می‌شود صبح وصال تو، شب غم را سحر کند آفاق را نگاه تو زیر و زِبَر کند موسی تویی، مسیح تویی، مکه طور توست شهر مدینه چشم به راه ظهور توست تنها نه از غمت دل یاران گرفته است چشم بقیع تر شده، باران گرفته است شعر «شفق» حدیث زبان دل من است تکرار نام تو ضربان دل من است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه امام عسگری آن آفتاب کشور جان سپرد چند ورق نامه بر ابوالادیان که ای ز کار تو راضی خدا و پیغمبر برو مدائن و این نامه‌ها بهمره بر نگاه‌دار حساب سفر خود از امروز که مدت سفرت هست پانزده شب و روز به شهر سامره چون باز آمدی به امید مرا به عالم دنیا دگر نخواهی دید تو چون به سامره آیی من از جهان رفتم به سوی فاطمه در گلشن جنان رفتم سوال کرد که ای حجت خدای ودود پس از تو رهبر خلق جهان که خواهد بود؟ بگفت رهبری شیعه را کسی دارد که بر جنازه ی من او نماز بگزارد سؤال کرد که برگو علامتی دیگر که بیشتر بشناسم امامم ای سرور جواب داد که باشد ولیّ حیّ زمن کسی که از تو بخواهد جواب نامهٔ من دوباره گفت که دیگر علامتی فرما که مشتبه نشود امر کبریا، برما امام گفت: پس از من بود امام زمان ندیده هر که بگوید که چیست در همیان؟ غرض به امر ولّی خدا، ابو الادیان گرفت راه مدائن به دیدهٔ گریان به روز پانزدهم باز شد به سامرا چه دید، دید که شور قیامت است بپا شنید ناله و فریاد وا اماما را که کشت معتمد دون عزیز زهرا را امام یازدهم کشته شد ولی مظلوم بروزگار جوانی شد از جفا مسموم به بوستان جنان رفته در بر پدرش نشسته گرد یتیمی بر چهرهٔ پسرش به ناگه از طرف معتمد رسید خطاب کند نماز بر آن کشته جعفر کذّاب پرید رنگ ز بیم از رخ ابوالادیان بگفت وای مرا، پس چه شد امام زمان؟ چو خواست جعفر کذّاب لب بنطق آرد بر آن وجود مقدس نماز بگذارد که ماه از دل ابر اُمید پیدا شد ز گرد ره پسر آن شهید پیدا شد مهی که بود جمالش ز حدّ وصف برون به گیسوان مجعّد بروی، گندم‌گون مهی که مهر جهان تاب خاکسارش بود نشسته گرد غم و غصه بر عذارش بود مهی سرشک روان از دو چشم خونبارش که خال هاشمیش بود، زیب رخسارش مهی که طلعت او جلوهٔ دگر می‌کرد ز بند بند وجودش پدر پدر می‌کرد سلام گفت بسی آن تن مطهّر را کشید سخت به یکسو لباس جعفر را گشود غنچهٔ لب گفت: من سزاوارم که بر جنازهٔ بابم نماز، بگزارم نماز خواند به جسم پدر در آن هنگام که روز جعفر و روز خلیفه آمد شام پس از نماز ندا داد یا ابالادیان جواب نامه بده گرچه واقفم از آن جواب نامه به مولاش داد و گفت نهان هزار شکر خدا را که شد عیان دو نشان فتاده بود به فکر نشانهٔ سوم که آمدند گروهی به سامره از قم به دست فردی از آن قوم بود یک همیان هزار اشرفی اندر درون آن پنهان چو خواست جعفر از آن مالها به دست آرد قدم به اوج مقام امام بگذارد امام گفت پس از من امام خلق کسیست که ناگشوده بگوید درون همیان چیست؟ چو دید جعفر آنان ز راز آگاهند به خشم گفت: ز من علم غیب می‌خواهند شدند مردم قم سخت مات و سرگردان که شد به جانبشان خادم امام زمان بگفت: بین شما نامه‌ایست با همیان که هست نامه و همیان خود از فلان و فلان هزار اشرفی زر به کیسه جا دارد ده اشرفی است کز آن روکش طلا دارد چو صدق گفته خادم بدید ابوالادیان بگفت شکر خداوندگار، این سه نشان خدا گواست که مهد امان ما، مهدی است به حق حق که امام زمان ما مهدی است کسی که کور از آن مشعل فروزان مرد به جاهلیّت پیش از نزول قرآن مرد بلی امام زمان گرچه بود خون جگرش نماز خواند به جسم مطهّر پدرش ز سینه‌ام به فلک آه آتشین افتاد دلم به یاد دل زین العابدین افتاد چو دید پیکر بابش فتاده بر روی خاک برهنه در وسط آفتاب آن تن پاک نداد خصم امانش نماز بگزارد و یا که پیکر او را به خاک بسپارد نگاه بر تن صد پارهٔ پدر می‌کرد تو گوئی آنکه ز تن روح او سفر می‌کرد بگفت زینبش ای شمع بزم خودسازی چه روی داده که با جان خود کنی بازی؟ مگر نه حجّت حقّی تو از چه بیتابی؟ اراده کرده به سوی بهشت بشتابی؟ بگفت: عمّه چه سان طاقتم بجا باشد مگر نه این بدن حجت خدا باشد مگر که باب من از خاندان قرآن نیست؟ مگر حسین در این سرزمین مسلمان نیست؟ به خاک گشت نهان جسم کشتگان پلید در آفتاب بود پیکر امام شهید ز دود آه شده روز خلق، شب «میثم» قسم به جان پیمبر ببند لب «میثم» @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هست، رستاخيز هستي بعثت بالا و پستي فصل نور و حق پرستي فصل عشق و فصل مستي آفتاب صبح هم بي او لب خندان ندارد در سپهر معرفت، روشن ترين بدر است، مهدي در حقيقت «مطلع الفجر» شب قدر است، مهدي سينه اش، شرح «اَلَم نَشرَح لَکَ صَدر» است، مهدي «وادي رضوي» است طورش ماه، با جام بلورش آفتاب و رقص نورش تشنه فيض حضورش هيچ خورشيد اين همه ذرات سرگردان ندارد کس نديده خط و خال هاشمي، زيباتر از اين گل نيامد، با جمال هاشمي، زيباتر از اين سرنزد ماهي ز آل هاشمي، زيباتر از اين يوسف زهراست، مهدي عشق را معناست مهدي قبله‌ی دل هاست، مهدي جان جان ماست، مهدي آيتي شيرين تر از توصيف او، قرآن ندارد بوستان آفرينش، خرم از باران جودش آيت «عَبداً اِذا صَلّي» دهد شرح سجودش «عَلَّمَ الاِنسانَ مالَم يَعلَم» از يمن وجودش خوانده حق «فصلُ الخطابش» معني «اُمّ الکِتابش» روز فجر انقلابش هست عيسي، در رکابش مقتدايي بهتر از او، موسي عمران ندارد عالم الغيبي که دارد، نور عصمت يادگاري کرده از «انّا هَديناهُ السَّبيل» آيينه داري بر زبانش «سَبّح اسمَ ربِّک الاعلي» است جاري سرّ حق را، محرم است او راز اسم اعظم است او رهنماي عالم است او رهبر عيسي دم است او نوح با امداد او، انديشه از طوفان ندارد عدل و احسان، بسته با آن مقتدا، عقد اخوت مي تراود از نگاهش، عطر انصاف و مروت شانه اش دارد، نشان از مُهر زيباي نبوّت دست حق، در آستين اش نور عصمت، در جبين اش ماه و پروين، خوشه چين اش آسمان، نقش نگين اش آفرينش، بي تولّايش، سر و سامان ندارد در وجاهت رشک طاووس بهشتي کيست؟مهدي «فجر صادق، نجمِ ثاقب، کوکب دُرّي» است، مهدي قافله سالار هست و، غافل از ما نيست، مهدي لاله ها، مست از سبويش ياسمن ها، محو رويش نسترن ها، مست بويش اطلسي ها، فرش کويش هيچ گلزاري چو اين گل، عطر جاويدان ندارد هست با ذرات هستي، عشق بي پيرايه او را سوره عشق است و باشد صدهزاران آيه او را آفتاب عصمت است و نيست هرگز سايه او را رايتي چون، روز دارد نهضتي پيروز دارد عشق عالم سوز دارد مهر جان افروز دارد هرکه دور است از ولايش، بهره از ايمان ندارد نيست تنها انتظار راستين، عرض ارادت اين که گويند «انتظارش برتر است از هر عبادت» منتظر، را مي دهد، پرواز تا اوج سعادت منتظر تقواست کارش عشق رويد از بهارش صبر باشد برگ و بارش روح دارد انتظارش انتظارش، تا ظهور نور او، پايان ندارد منتظر، پيوند جانش با ولايت خو گرفته فصل سبز خاطرش، از عشق رنگ و بو گرفته انس با قرآن و، الفت با خداي او گرفته منتظر با بي قراري خواهد از او لطف و ياري پرتوِ شب زنده داري از رخش پيداست، آري آرزويي، جز تماشاي رخ جانان ندارد منتظر، پرچم به دوش عرصه عشق است و ايمان منتظر، آموخته رسم مروت از کريمان منتظر، درياي طوفاني است از اشک يتيمان با خيال مُصلح کل با صبوري با تحمّل خاطرش باغي است از گل باغ سرسبز توکّل منتظر، در سينه خود جز صفا، مهمان ندارد منتظر، يعني به دشت معرفت چون سبزه رستن منتظر، يعني دل و دست از عطاي غير، شستن منتظر، يعني به درد بي نوايان، چاره جستن آري اي چشم انتظاران! منتظر مانند باران يا چو شبنم، در بهاران روح و جان بخشد به ياران ورنه، حتي خوشه اي از عشق در دامان ندارد منتظر، روح خداجوي و، خدا انديشه دارد منتظر، دست و دلي گرم و محبت پيشه دارد منتظر، شوق شهادت، در رگ و در ريشه دارد ياد يار مهربانش مي شود آرام جانش بگذرد گر بر زبانش قصه سوز نهانش راستي، شور و نواي شوق او پايان ندارد کاش برگردد به باغ لاله هاي کربلايي؟ تا برافروزد، چراغ لاله هاي کربلايي تا نهد مرهم، به داغ لاله هاي کربلايي ديده شد گريان و خيره پر شد از اشک اين جزيره آه از اين شب هاي تيره «اَينَ اَقمارُ المُنيره»؟ اي تو يزدان را ذخيره، بي تو عالم جان ندارد @poem_ahl
عجّل‌الله‌فرجه عجّل‌الله‌فرجه به کام خلق نشاطی که میدهد رطبش هزار سال دگر هم نمی رود طربش طبابتی‌ست برای طبیب ما که هنوز نرفته هیچ مریضی به جانب مطبش ز فیض ریخته دستش چو عمر، کوتاه است کسی که نیست بلند آه آه نیمه شبش من انتقام دلم را ز هجر میگیرم شبی که لب بگذارم بر آستان لبش اگر نسوخت دلم پا به پای او هر شب خودم به دست خودم صبح میکنم ادبش برای من سحر وصل عید قربان است شب وصال نمردم اگر یکی طلبش به خیل گوشه نشینان فراق را دادند همیشه خیر ببیند مسببش، سببش به وقت بردن نامش به سجده می افتم نگار ما به خداوند میرسد نسبش دلش به ما عجمی زادگان بود مایل اگرچه دلبر ما را نوشته اند عربش خدا کند که تقرب از آنطرف باشد به جای صد قدمم راضی ام به یک وجبش «ز بخت خفته ملولم، بود که بیداری...» دعا کند همه را باز در نماز شبش @poem_ahl