#مدح_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
زهرا اگر نبود خدا مظهری نداشت
توحید انعکاس نمایانتری نداشت
جز در مقام عالی زهرا فنا شدن
ملک وجود فلسفه دیگری نداشت
زهرا اگر در اول خلقت ظهور داشت
دیگر خدا نیاز به پیغمبری نداشت
فرموده اند در برکات وجود او
زهرا اگر نبود علی همسری نداشت
محشر بدون مهریه ی همسر علی
سوگند می خوریم شفاعتگری نداشت
حتی بهشت با همه نهرهای خود
چنگی به دل نمی زد اگر کوثری نداشت
دیروز اگر به فاطمه سیلی نمی زدند
دنیا ادامه داشت، دگر محشری نداشت
#علی_اکبر_لطیفیان
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#وداع
از مادر و پدر چقدر مهربان تری
دورت بگردم این همه در فکر نوکری
کج میروم ولی، تو به رویم نمیزنی
من مطمئنم آبرویم را نمیبری
ای منحصر به فرد ترین پادشاه خلق
نوکر برای سود و زیانش نمیخری
پیش تو خوش گذشته به ما اینقدر که حال
قلاده وا کنی نروم جای دیگری
مردم برای آخر سالی، پی سفر
من هم به فکر اینکه مرا کربلا بَری
من زیر خرج زندگی ام مانده ام حسین
ما بچه رعیتیم و تو اما توانگری
امشب حواله شد به دلم روضه ی وداع
وقتی ز خیمه رفته ای آن بار آخری
آهسته تر برو همه ی هستی حرم
پای برهنه آمده از خیمه خواهری
پیراهنی که مادرتان دوخته بپوش
عالم فدای این همه احساس مادری
دستور فاطمه است ببوسد گلوت را
افتاده این وظیفه سنگین به خواهری
او بوسه داده گودی زیر گلوت را
بوسه زدی به صورتش از زیر روسری
نگذشت ساعتی که به نیزه شکاف خورد
جای وصال بوسه ی خواهربرادری
تقصیر شمر بود گلوی تو پاره شد
تقصیر خولی است اگر سوخت معجری
با حوصله بریده سرت را به روی خاک
احوال ما شده پس از آن خاک بر سری
#علیرضا_وفایی
@poem_ahl
#مناجات_با_خدا
#گریز_امام_علی سلاماللهعلیه
#گریز_امام_حسین سلاماللهعلیه
کار گناهکاری، دیگر به مو رسیده
در باز کن به رویم، بی آبرو رسیده
از من کسی در اینجا بیچاره تر ندیده
صد شرّ، به من ز نفسِ درّنده خو رسیده
هی سنگ خوردم اما خود را به تو رساندم
این جسم و جان زخمی، با صد رفو رسیده
حرفی بزن دلم را بشکن ضرر ندارد
این بنده به تفاهم، با گفتگو رسیده
پاکم کنید اگرچه، آلوده و خرابم
ای اشک ها بریزید، وقت وضو رسیده
ممنون مادرم که دست مرا گرفته
خیری اگر رسیده، تنها از او رسیده
امشب خدا علی را دنبال ما فرستاد
امشب گدا به حیدر، بی پرس و جو رسیده
آلودگی من را با یاعلی خریدند
این بار هم به داد من ذکر هو رسیده
کاری به کس ندارم، وقتی حسین دارم
هرچند تشنه بودم دستم سبو رسیده
مادر کنار گودال، با قامت خمش گفت؛
حیدر کمک که وقت ذبح گلو رسیده
#رضا_دین_پرور
@poem_ahl
هدایت شده از حامد کاشانی
8.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مدح_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
مشکل که آفتاب درآید به آینه
زهرا مگر که رخ بنماید به آینه
جز مرتضی برابر زهرا ندیده ایم
باید که چهره نیز بیاید به آینه
باید صفات مادر ما را بیان کند
خود را اگر خدا بستاید به آینه
از پرتو جلال تو خیس است چشم خلق
باید علی جمال فزاید به آینه
کتباً که هیچ، راز شفاهی به کَس نگفت
این جا لب رسول بساید به آینه
با هر کسی شبیه خودش حرف می زند
مانده است تا چه رخ بنماید به آینه
ما را که پرتوییم جلوتر دهد عبور
وقتی خدا بهشت گشاید به آینه
در معبرش به حشر ببندیم چشم خویش
تا مشتبه مباد که باید به آینه
جای خدای عزّوجلّ سجده ای کنیم
از بس خدا به ذات در آید به آینه
زهرا پسِ حریر جمالش جلالت است
جیوه به غیر پشت نیاید به آینه
#محمد_سهرابی
@poem_ahl
#مدح_امام_علی سلاماللهعلیه
#مناجات_با_امام_علی سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_علی_اصغر سلاماللهعلیه
باده گاهی ز عنب هست و گهی از رطب است
این همان است که در روی تو لب روی لب است
دم کشیدند همه سبزدلان در هیئت
چای سادات اگر سبز نباشد عجب است
جام من هست کنون مثل دو تا عاشق مست
چشمم از باده ی رخسارۀ تو لب به لب است
زلف در زلف و نگه در نگهند اهل نظر
رفتن و آمدن ما به برت شب به شب است
ابرویت حامی فرمان نگاهت شده اند
قتل ما را سر کویت سبب اندر سبب است
شکر فارس چو تجار برم سوی حجاز
فارسی شعر بخوانید که یارم عرب است
خَم ابروی تو انگار خُم وارونه است
فتحه و ضمه تماماً طرب اندر طرب است
بوسه از دور دهم نیست اگر پای سفر
لب ارادت برساند چو قدم بی ادب است
تاک بنشان سر قبرم که مرا روز جزا
چشم امید شفاعت به دخیل عنب است
رنگ افشاندن ما فرصت ابراز نداشت
گر چه هر دیده که عاشق شده فرصت طلب است
ذوالفقار تو دو دم دارد و عیسی یک دم
پس اولوالعزم ز شمشیر تو یک دم عقب است
طفلکْ اشک، چو سر کرد در این تر حالی
جای آن ست که من جان دهم از سر حالی
تو اگر ذوق کنی رنگ فلک می ریزد
کرک و پر از همه ی خیل ملک می ریزد
تو اگر سیزده ماه رجب سبزه شوی
سیزده بار ز اعداد نمک می ریزد
دلم از ریخت که افتاده، دلم را تو نریز
خود به خود چینی ام از رد ترک می ریزد
دهنت بادۀ "الله معی" می نوشد
لب ما ساغر "الله معک" می ریزد
ذوالفقار تو در آن جا که دهد جولانی
سر چنان ریزه شن از چشم الک می ریزد
ما رسیدیم و بیا، ز سر شاخ بچین
میوه ها را به لب حوض دل کاخ بچین
کن گسیل از پی این سیل سپاهی گاهی
سد معبر بنما بر سر راهی گاهی
من به ایوان طلای تو محک خواهم زد
زرگری نیست کند کفتر چاهی گاهی
در مناجات تو من نیز قد افراشته ام
می دمد بر لب یک چاه گیاهی گاهی
با همه روسیهی زینت رخسار توام
می شود خوبی رخ خال سیاهی گاهی
ظالم آن نیست که سر را بزند بهر گناه
سر زند شه به گدا روی گناهی گاهی
آهِ من رفت نجف تا که طواف تو کند
گردبادی شود از شوق تو آهی گاهی
در محیطی که کنی سجده به خود زاعجازت
بال جبریل بدک نیست به زیراندازت
من نه آنم که ز دربار تو سر بردارم
صنما کی ز قدوم تو گهر بردارم
اعتبار تو به من رفعت دیگر داده
می توانم که کلاهی ز قمر بردارم
دزد مضمون توام دست مرا گر بزنی
دست افتاده به آن دست دگر بردارم
شهر را پر کنم از مرحمت تازۀ تو
مثل خاشاک جهان را چو شرر بردارم
لن ترانی چو گذاری و ترانی گویی
کوه را با همۀ ضعف کمر بردارم
ز تو ای شرح قیامت به کجا بگریزم
نشد از روز جزا بار سفر بردارم
ذوالفقار تو در آن جا که دهد شان نزول
سر محال است که دنبال سپر بردارم
جلوه آمادۀ حُسنیم که تکرار کنی
آن چه با آینه کردی به دیوار کنی
هر كه بر تيغ تو سر داد همان فرياد است
عارف از روز ازل جوهر مادر زاد است
عاشقان در ته دل فكر رقيبان هستند
خسرو آن است كه نيمي ز دلش فرهاد است
قنبر و بوذر و سلمان و اُويس قرني
اين همه صيد تماشاگهِ يك صياد است
خونِ عشاق، سر فرصت خود خواهد ريخت
اين حنايي است كه در فصل مبارك باد است
دو سه تا پلك بزن خلق جديدي بفروش
رخصتِ صُنع بده يا به دمي يا با دست
من خودم شيوه ي جان كندن خود را بلدم
ذبح تعليمي تو در هنرش استاد است
مينياتور تو در باده كشيدن دارد
مرغ اسليمي باغ تو پريدن دارد
كعبه بايد كه چنان قبله نما رقص كند
بيت بيتم شنود، بيت خدا رقص كند
طرب كثرت ما ذوق تَوَحُّد دارد
دل جدا ديده جدا سينه جدا رقص كند
ميكده بار شتر گشت و سبو شد سيّار
بي سبب نيست كه اُشتر به چرا رقص كند
دفِ من تر شد و زين تر شدنش دفتر شد
پس نگوييد كه اين شعر، چرا رقص كند
در غدير از سر زلف تو چه معني كه نرفت
كاكُلي نيز سر كرب و بلا رقص كند
بر سر دست پدر كرد علي اصغر رقص
مثل بسمل كه به صحراي منا رقص كند
تو علي با نوه ي خويش تلاقي داري
روضه اي سخت حجازي و عراقي داري
#محمد_سهرابی
@poem_ahl
#مدح_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مناجات_با_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_علی_اصغر سلاماللهعلیه
دخلم که پُر نشد جگرم را فروختم
تدبیر شد بلا و سرم را فروختم
تا گفتم السلام علیکَ دلم شکست
تا کاملش کنم سحرم را فروختم
خورشید را به قیمت دریا خریدهام
در روی دوست، چشم ترم را فروختم
گفتند ناله کن که مگر راه وا شود
اینگونه شد که من هنرم را فروختم
در کوی عارفان خبر مرگ میخرند
رد میشدم شبی، خبرم را فروختم
ما را ز حبس عشق مترسان که پیش از این
از شوق حبس، بال و پرم را فروختم
در وعده، جوش دولت دیدار خفته است
ما الکنیم، حضرت معشوق گفته است
کیفیت کریم چو در شعله در گرفت
یا رب که گفت شعله به جان شجر گرفت
شیرینی مدام شود تنگیِ نفس
چون شد تهی، فغان به دلِ نی شکر گرفت
در هر رگم ز شوق تو خون میدود هنوز
هر کس شهید شد خبر از نیشتر گرفت
یا حضرت شراب اغثنی به لعل دوست
این ذکر را پیاله ی مِی هر سحر گرفت
عشاق، گوییا که ز هم ارث میبرند
سود علی الحساب دلم را جگر گرفت
آهی که بود پشت سر نالههای من
دیشب که جانماز مرا شعله در گرفت
خاصیت نگاه تو ما را شراب کرد
دیدی که کار غورهی ما نیز سر گرفت
از من گرفت جان و مرا جان تازه داد
تاجر ببین که جنس مرا سر به سر گرفت
گفتم که کم نگیر مرا در فراریان
آقا کریم بود و مرا بیشتر گرفت
جبریل گاهوار تو را میدهد تکان
جبریل بَهر این ز خدا بال و پر گرفت
از نقره داد بر روی زردم تصدقی
او بُرد کرده چون عوض سیم زر گرفت
عمری دلم به بازی طفلانه میگذشت
از کوچه میگذشت مرا بی خبر گرفت
رفتم که داد و قال کنم، داد بوسه ام
جام عسل ببین که دهانِ شرر گرفت
این بحر با تمام بزرگی به چشم ماست
آری، حسین را شود از چشم تر گرفت
ما را قلم تراش تو عین عقیق کرد
اعجاز بین که دست تو آب از حجر گرفت
شام قمر در عقرب ما کرده جلوه ای
یعنی بتول، کودک خود را به بر گرفت
محض رضای توست فرات آفریده اند
تشریف حنجر تو قنات آفریده اند
بر روضه ی تو پای مرا هر که باز کرد
باید به جای حلقه به دستش نماز کرد
پیغمبران گلوی تو را آب میدهند
بی خود فرات بهر گلوی تو ناز کرد
موی تو جوهر شب و رویت بیاض صبح
این وام را خدای تعالی مجاز کرد
ترخیص جان ما به لبِ مرز کربلاست
این حکم را امیر نجف کارساز کرد
ما روز حشر از دلِ قبر تو میدمیم
هر کار کرد کشته ی تو با جواز کرد
تا زیر حلق، تکمه ی آن پیرهن مبند
عالم به صبح محشر، عرض نیاز کرد
شانه به غیر پنجه ی زهرا به سر مزن
بگذار شانه ها همه گویند که ناز کرد
تا فخر فطرس است پر یادگاری اش
فخر سلام ماست به فطرس سواری اش
می سازی ام چنان که عبادت ثواب را
می بازمت چنان که ریایی صواب را
در شرح مو به موی تو من مکث میکنم
میخوانمت چنان که فقیهان کتاب را
شرح فراق میدهم از ذوق وصل خویش
"میبوسمت چنان که لب تشنه آب را"
گفتم مرا ببخش که تابیدم از رخت
بخشیدی ام چنان که فلک آفتاب را
گفتم که "انت" خواب و "انا" خسته ی سفر
من ناگزیرم از تو بکُش انتخاب را
دعوای زید و عمرو به هر نحو شد تمام
صرف نظر نمیکنی از من عتاب را
تن را مزن به آب که این پیکر غیور
ترسم کند شراب، زلالیِ آب را
تا جوهر گناه مرا گریه حل کند
روز جزا به آب بیفکن کتاب را
ما هرچه خورده ایم به پای تو خورده ایم
پس از قضا به دست تو دادم حساب را
ما را شراب خورد، عجب طرفه ساغری
در زیر آفتاب که پختی شراب را؟
یاد تو بین حلقه ی ما جا نمیشود
مسجد نمیکشد جلوات شراب را
چنگی نمیزند به دل شیوه ی غزل
باید دخیل بست ضریح رباب را
بودند انبیا همه در ناله و خروش
چون تشنه یافتند گُل بوتراب را
گفتند با حسین دگر پا به پا مشو
برخیز و دست دست مکن طفل خواب را
بیچاره مادرش چه امیدی به آب بست
باید به آب بست جهان خراب را
از پیر ما پیر نگشته خضاب کرد
باید حبیب یاد بگیرد خضاب را
شش ماهه را مبارزه ی تن به تن که رفت
عالم چرا نسوختی از این سخن که رفت؟
#محمد_سهرابی
@poem_ahl
#اخلاقی
شرف نفس به جود است و کرامت به سجود
هر که این هر دو ندارد عدمش به که وجود
ای که در نعمت و نازی به جهان غره مباش
که محال است در این مرحله امکان خلود
وی که در شدت فقری و پریشانی حال
صبر کن کاین دو سه روزی به سر آید معدود
خاک راهی که بر او میگذری ساکن باش
که عیون است و جفون است و خدود است و قدود
این همان چشمهٔ خورشید جهان افروز است
که همی تافت بر آرامگه عاد و ثمود
خاک مصر طرب انگیز نبینی که همان
خاک مصر است ولی بر سر فرعون و جنود
دنیا آن قدر ندارد که بدو رشک برند
ای برادر که نه محسود بماند نه حسود
قیمت خود به مناهی و ملاهی مشکن
گرت ایمان درست است به روز موعود
دست حاجت که بری پیش خداوندی بر
که کریم است و رحیم است و غفور است و ودود
از ثری تا به ثریا به عبودیت او
همه در ذکر و مناجات و قیامند و قعود
کرمش نامتناهی، نعمش بیپایان
هیچ خواهنده از این در نرود بی مقصود
پند سعدی که کلید در گنج سعد است
نتواند که به جای آورد الا مسعود
#سعدی
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_علی سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
بمان عزیز دلم همسرم بمان زهرا
بمان ودیعه پیغمبرم بمان زهرا
بمان کبود شکسته پرم بمان زهرا
بدون تو چه مى آید سرم بمان زهرا
بخند، این همه گریه براى رفتن نه
بخاطر دل زینب بخاطر من نه
دعای رفتن خود را تو مستجاب مکن
تو که هنوز جوانى بیا شتاب مکن
مرا به ساخت تابوت خود مجاب مکن
بیا و بر سر من خانه را خراب مکن
بمان وگرنه حلالت نمیکنم زهرا
بمان نرو که می افتم بدون تو از پا
چقدر خوب که دیگر خودت بلند شدى
بخاطر دل حیدر خودت بلند شدى
پس از سه ماه ز بستر خودت بلند شدى
چقدر خوب دم در خودت بلند شدى
بلند میشوى اما ز پا تو میفتی
هنوز راه نرفته چرا تو میفتی؟
سه ماه رفته و سر درد تو که خوب نشد
دوا نداشت مگر درد تو که خوب نشد
ز بعد کوچه کمر درد تو که خوب نشد
بس است دیده تر درد تو که خوب نشد
امان برای تو این خانه از گزند نداشت
مرا ببخش مدینه شکسته بند نداشت
هنوز هست به یادم خبر که می پیچید
میان خانه در شعله ور که می پیچید
به سوی تو لگد چهل نفر که می پیچید
به سمت پهلوی تو میخ در که می پیچید
تو را چگونه ز دستش خلاص میکردم
فقط به تیزی میخ التماس میکردم
شرار کینه همین که به گلشنم افتاد
همین که با لگد مردها، زنم افتاد
نگاه من به تو در وقت رفتنم افتاد
تو را زدند و طنابی به گردنم افتاد
براى اینکه به زخم دلم نمک بزنند
براى اینکه ترا بیشتر کتک بزنند
اشاره کرد که قنفذ تو بی بهانه بزن
بیا مغیره کمک کن تو تازیانه بزن
نترس دست علی بسته شد به شانه بزن
به بار شیشه ی زهرا تو وحشیانه بزن
به سنگ غم محکت زد نرفته از یادم
کنار من کتکت زد نرفته از یادم
صدا زدم نزنیدش، نزن نزن نامرد
تمام عمر مرا پیش من نزن نامرد
حرام زاده تو سیلی به زن نزن نامرد
نزن به پیش نگاه حسن نزن نامرد
میان این در و همسایه پشت پا خوردی
حلال میکنیم ضربه بی هوا خوردی
ببخش قلب صبورت شکست فاطمه جان
ببخش کوه غرورت شکست فاطمه جان
همینکه حرمت نورت شکست فاطمه جان
به کوچه تنگ بلورت شکست فاطمه جان
چقدر فکر منى فکر این پرت هم باش
به فکر موی پریشان دختر هم باش
تورم دهنت حرف کربلا میزد
به زینب و حسنت حرف کربلا میزد
نظر به پیرهنت حرف کربلا میزد
شمارش کفنت هم حرف کربلا میزد
چه شانه ای دم آخر زدی تو مویش را
چه قدر بوسه زدی گودی گلویش را
عزیز کرده تو کربلا سنان هم خورد
میان معرکه او سنک بى امان هم خورد
کنار نعل، لگدهاى این و آن هم خورد
حسین تشنه لبت نیزه از دهان هم خورد
حسین تو ته گودال رفت و گیر افتاد
کفن نداشت و روى تنش حصیر افتاد
#محمدجواد_پرچمی
@poem_ahl
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
جوری زدند آینه از چند جا شکست
در بین خلق حرمت شیر خدا شکست
ای کاش می شکست، نه، آیینه خورد شد
در پیش چشم های علی سینه خورد شد
تا دست های حیدر کرار بسته شد
گویی که ذوالفقار غرورش شکسته شد
می سوخت بی صدا پر پروانه ی علی
آتش گرفته بود در خانه ی علی
سخت است باورش که چهل مرد، هم زمان
در کوچه می بَرَند علی را کشان کشان
افسوس، غیرِ فاطمه ی در میانِ دود
یک شهر روبه روی علی ایستاده بود
از ذوالفقار حیدر کرار کینه داشت
آن کس که روی چادر زهرا قدم گذاشت
یاس علی! بریده بریده نفس نکش
با قامتی که سخت خمیده نفس نکش
بودی به دور حیدر کرار در طواف
شد ناتمام حج تو با ضربه ی غلاف
در شعله دیدنی شده راز و نیاز تو
آتش دخیل بسته به چادر نماز تو
#احسان_نرگسی
@poem_ahl
#مولودی_امام_حسن سلاماللهعلیه
#مدح_امام_حسن سلاماللهعلیه
در مدح تو باید که ببندیم دهان را
وقتی که بریدند ادیبانه زبان را
ای آینه ی حُسن خدا، یوسف مصری
با آمدنت تخته کُند زود دکان را
بازار سرِ زلف تو از بسکه شلوغ است
انگشت به لب کرده زلیخا صفتان را
وصف مژه ها و خَم ابروت مرا کشت!
زحمت نده صیاد دگر تیر و کمان را
با تکه کلافی به وصالِ تو رسیدم
زهرا به حسابم زده این سود کلان را
تا سفره ی احسانِ کرم خانه تان هست
سائل نخورد ثانیه ای غصه ی نان را
زرتشت مسلمان شده ی چشم خمارت
انداختی از چشم همه دیر مغان را
ما بهتر از این روضه، بهشتی نشناسیم
بهتر که بچسبیم همین نقد جهان را
با طشت نگو، کوچه ی غم خونجگرت کرد
ترسم که به زینب برساند جریان را
#وحید_قاسمی
@poem_ahl
#اخلاقی
با خدا خواهی شوی نزدیک از خود دور باش
قهر کن با تیرگی آنگه رفیق نور باش
هر کجا رو آوری طور است موسایی بجو
بی خبر موسی تو خود هستی مقیم طور باش
حور، زیبایی ندارد پیش زیبایی دوست
محو روی دوست شو، کمتر به فکر حور باش
گر چه در خود از خدا مامورها داری به کوش
خود برای خود به دفع هر خطر مأمور باش
مار آزارد ز نیش و مور ماند زیر پا
خوی آدم خوش بود، نه مار شو، نه مور باش
این سخن را از امیرالمؤمنین دارم به یاد
هر مصیبت تا لب گور است فکر گور باش
گاه دیدار خدا از پای تا سر چشم شو
وز نگاه غیر او تا چشم داری کور باش
هر کجا دیدی که خواهند از خدا دورت کنند
تا قدم داری از آن دور از خدایان دور باش
بر طناب دار خود «میثم» چو میثم بوسه زن
نه به زر پابند نه تسلیم حرف زور باش
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl