eitaa logo
| الیه راجعون |
547 دنبال‌کننده
95 عکس
93 ویدیو
4 فایل
اشعار،نوشته‌‌ها و دغدغه‌های نوید نیّری | طلبه و معلم ارتباط با من: @ensanrasane
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تعالی امروز موقع کارگروهی ریاضی، یکی از بچه‌ها سردش شده بود. گفت: «چقدر سردم شد!» یکی از هم‌گروهی‌هایش بی‌درنگ از من اجازه گرفت که برود کاپشنش را بردارد. گفتم حتما سردش شده و می‌خواهد کاپشن بپوشد. کاپشنش را آورد اما دیدم آن را به هم‌گروهی‌‌اش که سردش بود داد و او هم کاپشن را پوشید. این در حالی بود که همان موقع با همان دانش‌آموز در حال درگیری و دلخوری بر سر کارگروهی بودند و از نحوه‌ی فعالیتش در گروه پیش من شکایت آورده بود! آمدم کنارش نشستم و آرام به او گفتم:«الان داشتی باهاش دعوا می‌کردی سر گروه و اومدی پیش من ازش شکایت آوردی، بعد رفتی کاپشنتو آوردی بهش دادی بپوشه، چرا این کارو کردی؟» گفت: «خب آخه سردش بود.» احتمالا خودش هم سردش بود. چون آن قسمتی که نشسته بودند باد سرد می‌آمد. او هم به من درس اخلاق داد هم به هم‌گروهی‌‌اش. ایثار حتی هنگام جدال و دلخوری، رفتار زیبا و شگفت‌انگیزی بود که از او دیدم. این اولین بار نبود، بارها در کلاس تکرارش کرده. مادرش می‌گفت: در خانه هم همینطور است. اما اولین باری بود که می‌دیدم وقتی از دست کسی شکایت دارد و با او دعوا کرده دارد در حقش احسان و فداکاری می‌کند. «وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ ۚ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ(هرگز نیکی و بدی یکسان نیست، بدی را با نیکی دفع کن، تا دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صمیمی شوند!) وَمَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَمَا يُلَقَّاهَا إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ» (امّاجز کسانى که داراى صبر و استقامت‌اند به این مقام نمى‌رسند، و جز کسانى که بهره عظیمى (از ایمان و تقوا) دارند به آن نایل نمى‌گردند.) فصلت ۳۴ و ۳۵ اینجور بچه‌ها نزد من عزیز و بزرگ اند، چون روح بزرگی دارند. چون شایسته‌ی احترام و ستایش اند، اگرچه کودک باشند و اگرچه جلوی خودشان از آن‌ها تمجید نکنم مگر به ندرت. اما در قلبم خوبی‌هایشان ثبت است. باز هم از بچه‌های فوق‌العاده‌‌ی کلاسم خواهم نوشت ان‌شاءالله. چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باسمه تعالی داشتم وسط کلاس بین میز و نیمکت‌ها راه می‌رفتم و تدریس می‌کردم که دستم به ظرف غذای یکی از بچه‌ها که از ظروف یکبار مصرف بود و لبه‌ی میزش قرار داشت برخورد کرد و ظرف روی زمین افتاد، اما چون درب ظرف بسته بود فقط از لا به لای درب آن به اندازه‌ی یکی دو قاشق از غذا روی زمین پخش شد. آنقدر حواسم به تدریس بود، متوجه این نبودم که آن لحظه لازم است چیزی بگویم یا کاری انجام بدهم. یکی از بچه‌ها به او گفت: «غذا رو از روی زمین جمع کن!» او که کمی از غذایش روی زمین ریخته بود آنقدر از این اتفاق ناراحت بود که سرش را روی میز گذاشت و حتی برای لحظه‌ای یادش رفت که با معلمش چگونه دارد صحبت می‌کند و با لحنی ناراحت و اعتراض‌آمیز گفت:«هر کس ریخته خودش باید جمع کنه!» منظورش من بودم! سکوت کردم و هیچ واکنشی نشان ندادم. تا فردای آن روز داشتم به این فکر می‌کردم که اگرچه سهوا دستم خورده بود اما چرا من آن لحظه از او عذرخواهی نکردم؟ و به این فکر کردم که هرچند طرز صحبت کردنش با من درست نبود اما خب راست می‌گفت، غذا را او نریخته بود، من ریخته بودم و خودم باید جمع می‌کردم. از خودم دلخور شدم. فردای آن روز که به کلاس آمدم، رو کردم به بچه‌ها و جلوی همه از او عذرخواهی کردم و گفتم:«بچه‌ها من دیروز حواسم نبود دستم خورد به غذای ایشون و کمی از غذاش ریخت روی زمین. عزیزم من ازت معذرت می‌خوام، زنگ ناهار برو بوفه یه غذا بگیر به حساب من.» البته او این کار را نکرد و دلخوری‌اش هم برطرف شده بود. صرف نظر از اینکه آن عذرخواهی را وظیفه‌ی خودم دانستم، اگر من این کار را نمی‌کردم، بچه‌ها پذیرش اشتباه و جرئت عذرخواهی کردن و جبران را از چه کسی باید می‌آموختند؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی به سختی میزنی لبخند، می‌میرم بعد از تو دیگر تا نفَس باقی‌ست دلگیرم در چشم‌هایت گرچه غم داری نگاهم کن با این نگاهِ خسته هم آرام می‌گیرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃 ⚠️ سرکوب شدید مومنین، سیاست جدّی برخی مسئولین 🎭 بررسی شباهت‌های برخی مسئولین امروزی با بنی امیّه و بنی عبّاس 🌹 حضرت آیت الله وفسی (استاد فلسفه و اخلاق تهران) 📽 ۱۴۰۳.۷.۲۴ -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به سبک صوت بالا خوانده می‌شود👆 باسمه تعالی «سرود پایانی هیأت‌های مذهبی در فاطمیّه» جهت اجرا در هیأت‌ها، به ویژه «هیأت‌های نوجوانان» شبای فاطمیه اومد و عزاداریم شبیه آسمون میون روضه می‌باریم دل ما خونهٔ عشق و محبّت زهراست پای محبّتش زندگیمونو می‌ذاریم ساحل امنِ شیعه تویی روز محشر شفیعه تویی نوکرت رو شفاعت کن از خودم خسته‌ام مادر بال و پر بسته‌ام مادر منو اهل عبادت کن هرشب تا سحر می‌خوندی نماز بودی با خدا در راز و نیاز یا زهرا مدد... دل سیاهمو اشک عزای تو دُرّ کرد غرق گناه بودم، نگاه تو منو حُرّ کرد از وقتی اومدم تو جمع سائلای تو رحمت مادرانه ی تو دستمو پُر کرد نمی‌خوام تو گناه گُم بشم نمی‌خوام رنگ مردم بشم به دعای تو محتاجم منو تو جمع خوبا ببر آبروی گداتو بخر به عطای تو محتاجم هرچی دارمو مدیون توام حال خوبمو ممنون تو‌ام یازهرا مدد... منو برای یاری خودت جدا کردی برای من توی نماز شب دعا کردی برای اینکه راه و مقصدم رو بشناسم پای منو به منبر و به روضه وا کردی یه کاری کن که لایق شم توی راهِ تو عاشق شم خونهٔ تو پناهِ من منم میخوام خمینی بشم علمدار حسینی بشم مددی تکیه‌گاهِ من کوه دردم و درمانم تویی دین و مذهب و ایمانم تویی یازهرا مدد... حالا که بی حیایی و بی غیرتی بابه حالا که کوچه‌‌ها پر رفیق نابابه ما نگران دین و اعتقاد و فرهنگیم کسی که درد دین داره همیشه بی‌تابه یاد پیر جماران بخیر یاد هادی و چمران بخیر نشدن بندهٔ دنیا اونا رفتند و ما موندیم توی تاریکی جا موندیم مددی حضرت زهرا رفتن تا نره، چادر از سری باشیم یاور و یار رهبری یا زهرا مدد... هرجا بشه بی‌حرمتی به دینِ پیغمبر واجبه امرِ به معروف و نهیِ از منکر کسی که با خدا باشه همیشه پیروزه ماییم مدافع حجاب و چادرِ مادر به ما رزق شهادت بده به دل ما لیاقت بده یار دینِ خدا باشیم با علم و غیرت و تقوا تو هیاهوی این دنیا تو مسیر شما باشیم مهدی جان بیا، دستامو بگیر ای آرامشم، یا نعم الامیر یا مهدی مدد... ✍🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آواره‌ی عالَمیم و گمگشته‌ی راه طوفان زده‌ایم، غرقِ گردابِ گناه با اینهمه امّا به تو برمی‌گردیم جز خانه‌ی «مادری» نداریم پناه
با پای خود آمدم به اقرارِ گناه روی از شبِ تاریک متابی ای ماه! عمری‌ست به چادرت گره خورده دلم یا فاطمةُ اْشفَعی لَنا عِندالله
باسمه تعالی حدود یک ماه و نیم پیش، هنگام روخوانی آیه‌ی شریفه‌ی «انّ الله علی کلّ شئ قدیر» در توضیح آن، مبحث اعتقادی قدرت الهی را در فضای پرسش و پاسخ با بچه‌ها گفتگو کردیم. آن‌موقع در تبیین این موضوع وقتی از بچه‌ها پرسیده بودم: «آیا خدا می‌تونه یک شئ بزرگتر رو داخل یک شئ کوچکتر جا بده؟ مثلا می‌تونه کلاس ما رو داخل لیوان شما قرار بده؟ یا اینکه آیا خدا می‌تونه و قدرتش رو داره که دو دوتا رو بکنه ۶ تا یا هر عددی غیر از ۴ ؟» اکثر بچه‌ها گفتند: «خدا هرکاری رو‌ بخواد می‌تونه انجام بده حتی می‌تونه کاری کنه که کلاس ما توی لیوان جا بشه یا دو دوتا بشه ۶ تا.» تنها دو سه نفر گفتند نه نمیشه. بیشتر برایشان توضیح دادم و گفتم:«منظورم این نیست که خدا کلاس رو کوچیک کنه و لیوان رو بزرگ کنه تا جا بشه.» باز برخی بچه‌ها می‌گفتند خداست! می‌تونه! بعد از پرسش و پاسخ و فرصتی که برای تفکر و کشف به بچه‌ها دادم، می‌خواستم تا جای ممکن خودشان به پاسخ برسند، ولی در آخر برای اینکه شبهه‌ای در ذهن‌شان باقی نماند و مسأله حل شود در جواب گفتم:«شاید براتون جالب باشه ولی خدا هم نمی‌تونه کاری کنه که دو دوتا نشه ۴ تا. و همینطور نمی‌تونه کلاس به این بزرگی رو داخل یه لیوان کوچیک جا بده.» بعضی بچه‌ها قبول نمی‌کردند و برایشان عجیب بود چون گمان می‌کردند دارم قدرت خدا را محدود می‌کنم. در ادامه توضیح دادم:«نه اینکه مشکل از قدرت باشه یا قدرت خدا ناقص و محدود باشه، نه، مشکل اینه که اون کارها نشدنیه، عقلاً محاله، نمیشه! قدرت خدا به اموری تعلق می‌گیره که محال عقلی نباشن و شدنی باشن. پس قدرت خدا بی‌نهایت و کامله ولی اون کارها چون نشدنی هستند قدرت بی‌نهایت خدا هم نمی‌تونه اونها رو به انجام برسونه.» ادامه ...👇
دو روز پیش، چهارشنبه ۲۳ آبان، در مراسم فاطمیه‌ی مدرسه، یکی از دوستان مطلبی نقل کردند که من آن لحظه در مراسم حضور نداشتم. بعد از مراسم در زدم و وارد کلاس شدم. همین‌که روی صندلی‌ چرخدار و چرخشیِ آبی رنگم نشستم، پنج شش تا از بچه‌ها هجوم آوردند و با شور و شوق و‌ چهره‌ای که شوق و کنجکاوی و تعجب توأمان در آن موج می‌زد گفتند:«حاج‌آقا ما امروز یه چیزی شنیدیم که خلاف حرفای شماست! بالاخره کدومش درسته؟!» من که اصلا نمی‌دانستم ماجرا چیست پرسیدم:«چی شنیدید؟ خلاف کدوم حرفام؟!» محمدسجاد، علیرضا و امیرمهدی که بعدا متوجه شدم قبل از بقیه برایشان این سوال ایجاد شده و ذهن بقیه‌ی بچه‌ها را هم درگیر کرده‌اند، گفتند:«قبلا گفته بودید خدا هم نمی‌تونه این کلاس رو توی لیوان جا بده چون نمیشه و محال عقلیه. امروز از سخنران مراسم شنیدیم که گفتند: حضرت موسی_علیه‌السلام_مورچه‌ای رو دید که نخی به دهان داشت و از دهانش هفت‌تا شتر با بارشون بیرون اومد! این با حرفای شما جور درنمیاد!» در دلم کیلو کیلو قند آب شد و حسابی ذوق کردم که طرح و برنامه‌هایم داشت جواب می‌داد و آنچه را می‌خواستم حالا داشتم می‌دیدم. همیشه دغدغه‌ام این بود که روحیه‌‌ی پرسشگری، تفکر انتقادی، زود قانع نشدن، دنبال دلیل و کشف حقیقت و بحث علمی بودن را در بچه‌های کلاسم ایجاد کنم. حالا یکی از نشانه‌هایش ظاهر شده بود و من آن لحظه دلم می‌خواست همان‌جا روی همان صندلی آبی چرخشی‌ام بنشینم و از شوق و‌ خوشحالی درونی‌ام گریه کنم. چند لحظه فقط با لبخند و چشمانی که برق ذوق‌زدگی داشت به بچه‌ها خیره ماندم. ادامه ...👇
همانطور که هفت هشت نفر از بچه‌ها هجوم آورده، دور میزم را گرفته بودند تا پاسخ معمایشان را بگیرند، گفتم:«اول باید اصل داستان رو خودم ببینم تا بتونم جواب بدم.» همان‌جا داستان را داخل اینترنت پیدا کردم و خواندم. ظاهرا بچه‌ها ماجرا را متفاوت برداشت کرده بودند. داستانی که خواندم صرف نظر از اینکه به لحاظ منبع و سند، صحت و اعتبار دارد یا ندارد که نمی‌دانم و بررسی نکرده‌ام، از این قرار بود که حضرت موسی مورچه‌ای را نزدیک دریا می‌بینند که چیزی شبیه به مو یا نخ به دهان دارد، حضرت نخ را می‌کشند و می‌بینند که این نخ، سر یک طناب است و مورچه از دل دریا هفت شتر با بارشان را بیرون می‌آورد که داشته آن‌ها را حمل و نقل می‌کرده. به بچه‌ها گفتم:«اونی که شما به من انتقال دادین و گفتین از توی دل و دهان مورچه هفت‌تا شتر اومده بیرون البته بله با حرفایی که در مورد قدرت خدا زده بودم جور در نمیاد و درست و دقیق ایراد گرفتید.یعنی مورچه به اون کوچیکی نمیشه که هفت‌تا شتر توی دهان یا دلش جا بشه، نشدنیه خب و ربطی هم به قدرت خدا نداره، چیز بزرگتر محاله داخل چیز کوچیکتر جا بشه. اما چیزی که من خوندم این بود که شترها توی دریا بودن و مورچه داشت اونا رو با خودش می‌کِشید. البته همینم به طور طبیعی نشدنیه، ولی محال عقلی و مخالف قدرت خدا نیست.یعنی خدا می‌تونه از قدرت بی‌نهایت خودش، به مورچه قدرتی بده که بتونه هفت تا شتر رو حمل و نقل کنه، اگه داستان این باشه با حرفایی که قبلا درباره‌ی قدرت خدا گفته بودم جور درمیاد و مشکلی نیست.» ادامه ...👇
بچه‌ها قانع شدند، جواب معمایشان را گرفتند و با رضایت خاطر سرجاهایشان نشستند تا درس را شروع کنیم. اینکه من یک ماه و نیم پیش یک بحث اعتقادی را مطرح کرده بودم و حالا بعد از اینهمه مدت بچه‌های ده ساله‌‌ی کلاسم با یک مورد که به نظرشان خلاف آن آمده برخورد کردند، در ذهن‌شان تحلیل کردند، با تفکر و نگاه انتقادی به آن ایراد گرفتند و با کنجکاوی چندبار بین من و آن دوست عزیز سخنران رفت و آمد کردند تا جواب بگیرند و حقیقت را کشف کنند، برای من خیلی ارزشمند است و این را یک تجربه‌ و اتفاق کم نظیر در سن این بچه‌ها می‌دانم. به امید موفقیت و رشد روزافزون دانش‌آموزان عزیزم که مایه‌ی افتخار و مباهاتم هستند. تاریخ نگارش: جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳
باسمه تعالی چند روز پیش، از سید محمدصادق، دانش آموز کلاس پنجم، نامه‌ای محبت‌آمیز را همراه با یک هدیه دریافت کردم. نامه‌ی پاسخ به محبت و قدردانی از مهربانی و همدلی که هفته‌های پیش نسبت به او داشتم. یک روز که بچه‌های کلاسم مهارت داشتند و به کارگاه مهارت رفته بودند، داشتم در راهرو قدم می‌زدم که دیدم محمدصادق با حالتی که انگار درد دارد و با چهره‌ای ناراحت تنها روی یکی از صندلی‌ها نشسته. پرسیدم چه شده؟ گفت: حاج‌آقا دلم خیلی درد می‌کنه! رفتم آبدارخانه، کمی عرق نعنا داخل آب‌جوش ریختم و مقداری هم‌ نبات زعفرانی به آن اضافه کردم و به او دادم. چند دقیقه بعد دوباره که دیدمش گفت حالش خوب شده الحمدلله. وقتی نسبت به دانش‌آموزان خصوصا در شرایط سخت و در مشکلات‌شان مهربانی و درک و همدلی داشته باشیم، آن‌ها محبت و توجه ما را فراموش نمی‌کنند و روی آن‌ها اثرگذار است حتی اگر دانش آموز کلاس ما نباشند. یکی از راه‌های نفوذ به قلب و شخصیت بچه‌ها، این است که آن‌ها مهربانی، همدلی و خیرخواهی ما را نسبت به خود درک و لمس کنند و خصوصا در شرایطی که در تنگنا و سختی قرار دارند و احساس می‌کنند کسی به فکرشان نیست، از آن‌ها دستگیری کنیم و مایه‌ی آرامش باشیم برایشان.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 هفته‌ها و ماه‌ها منتظر ما نمی‌مانند، هرکجا هستی شروع كن ...
48.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿 تقدیم به ساحت قدسی حجاب فاطمی و بانوان چادری 🧑🏻‍🏫 «ازطرف‌بچه‌های‌کلاس‌شهیدبالازاده»
شرح نامه ۳۱ نهج‌البلاغه.mp3
18.19M
💠 شرح نامه ۳۱ نهج‌البلاغه 🌿، ۲۹ آبان ۱۴۰۳ «ارائه‌‌ شده در کلاس‌ شهید بالازاده» 🎙نوید نیّری