eitaa logo
سربازان آقا صاحب الزمان (عج)❤
81 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
843 ویدیو
12 فایل
بِسْمِ رَبِّ الزَّهْرٰا(سلام‌الله‌علیها)⁦🖐🏻⁩ ⁦❤️⁩خدا کند که مرا با خدا کنی آقـا🌱 💛ز قید و بند معاصی جدا کنی آقـا🌷 💚دعای ما به در بسته میخورد،ای کاش🌱 💙خودت برای ظهورت دعا کنی آقـا🌷 خادم کانال @AMD313 ارتباط باادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🌹🕊🌷🕊🌹🥀 در شانزدهم اردیبهشت ۱۳۴۶ در روستای سراجه زاده شد. در سال ۱۳۵۲ به دبستان «روحانی» قم (نام قبلی: کریمی) وارد شد و از مهرماه سال ۱۳۵۶ تحصیلاتش را در مدرسه راهنمایی حافظ در شهر ادامه داد. سپس همراه خانواده‌اش به مهاجرت کرد و از مهرماه ۱۳۵۸ در مدرسه خیابانی مشغول به تحصیل شد. پخش اعلامیه‌های در سال‌های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ در سن حدود ده تا یازده سالگی ، دیدار با در بازگشت به ایران ، شرکت در انقلاب اسلامی در زمستان ۱۳۵۷ و شرکت در درگیری‌های از جمله اقدامات اوست. وی در بیست ششم شهریور ماه ۱۳۵۹ یک هفته پیش از اعلام رسمی آغاز جنگ و همراه نیروی مقاومت بسیج به جبههٔ اعزام شد. از آنجا که در روزهای نخستین از شرکت او در جلوگیری می‌شد، با تلاش‌هایی از جمله یک نفوذ به خط نیروهای دشمن، برای حضور در خط مقدم اجازه گرفت. وی در سی و یکم شهریور ماه از نخستین روزهای اعلام نظامی ارتش عراق همراه با محمدرضا شمس در جبهه نبرد حضور رسمی یافت. این دو، یک بار در هفته اول مهرماه شده و به بیمارستان ماهشهر اعزام شدند. چند روزی پس از با ترخیص از بیمارستان و بازگشت به جبهه و پایان دادن مجدد به مخالفت فرماندهان با حضورشان ، به خط مقدم اعزام شدند. امّا بار دیگر در بیست و هفتم مهرماه طی مقاومت در برابر حمله‌های دشمن دوباره شد. 🥀🌹🕊🌷🕊🌹🥀
خاطرات از خانه بیرون رفتم تا ببینم چه خبر شده است. بیشتر خانه‌های روستا و با یکسان شده بود. به پشت‌بام یکی از خانه‌ها، که آسیب کمتری دیده بود، رفتم. از ساختمان ، که با بلوک ساخته شده بود، هیچ اثری نمانده بود. خودروهای ایرانی با سرعت در حال نقل و انتقال و به خطوط مقدم بودند. از میان خانه‌های منهدم‌شده، سینه‌خیز، خودم را به ساختمان دوطبقه، که کاملاً منهدم شده بود، رساندم. درست وسط ساختمان اصابت کرده بود. به قطر متر ایجاد شده و قسمت اعظم خانه درون گودال فروریخته بود. با خراب شدن خانه‌های اطراف مخفیگاهم، می‌توانستم از شکاف پشت حمام تردد خودروهای ایرانی را در جادۀ اصلی ببینم و متقابلاً اگر کسی از جادۀ اصلی به خانه‌ای که در آن مستقر بودم نگاه می‌کرد، به‌راحتی می‌توانست درون آن را ببیند. با وضعی که پیش آمده بود، تصمیم گرفتم مخفیگاه را ترک کنم و به هر قیمتی شده خودم را به نیروهای عراقی برسانم. یا موفق می‌شدم یا کشته می‌شدم. در هر صورت از آن وضع نجات پیدا می‌کردم. را، که حوادث را به صورت در آن می‌نوشتم، برداشتم و خود را در صفحات آخر آن نوشتم و در پایان از فرد عراقی یابندۀ آن تقاضا کردم دفتر خاطرات و وصیت‌نامه‌ام را به دست خانواده‌ام برساند تا اگر نتوانستم به عراق برگردم، مادر و خانواده‌ام از رنج‌ها و سختی‌هایی که در آن مدت به خاطر دیدار آن‌ها تحمل کرده بودم آگاه شوند. در مدت ، که در منطقۀ و بودم، هر بار که به کنار رودخانه می‌رفتم مشخصات خود را همراه آدرس خانه و خبر سلامتی‌ام روی کاغذی می‌نوشتم و داخل یک قرار می‌دادم و به رودخانه می‌سپردم تا شاید یکی از بطری‌ها به دست نیروهای عراقی برسد و خبر سلامتی مرا به خانواده‌ام برسانند. معمولاً آب آن بطری‌ها را به ‌طرف ، ، ، و می‌برد.(البته با توجه به جهت جریان اصلی آب که به سمت میباشد، این امر میسر نیست حتی در زمان هم احتمال آن کم است). پس از نوشتن وصیت‌نامه، و را در یک کیسۀ پلاستیکی و یک گونی سنگری گذاشتم و آن را در باغچۀ حیاط، نزدیک محل اختفای ٧ خاک کردم تا شاید روزی ارتش عراق منطقه را باز پس گیرد و با پیدا کردن اسلحه و دفتر خاطرات آن را به خانواده‌ام برساند. ادامه دارد