▪️نماز دهه اول ذیالحجه
[این نماز از امشب دوشنبه ۲۹ خرداد خوانده می شود]
و معروف به نماز «و واعدنا»
حسب احادیث و روایات متواتر، کسی که آن را بهجا آورد، در ثواب حاجیان، شریک میشود.
این دهه، دارای فضیلت و شرافت بسیاری است و عبادت در این ایام، اجر و پاداش عظیمی دارد. یکی از اعمالی که همه بزرگان، علما و فقهای جلیلالقدر، در ۱۰ شب نخست این ماه عزیز، اهتمام بسیار به آن داشتهاند، خواندن نماز دهه اول ذی الحجة است.
🔘کیفیت خواندن نماز
این نماز دو رکعت است و ما بین نماز مغرب و عشاء، بهجا آورده میشود.
در هر رکعت، پس ازحمد، سوره توحید و سپس، آیه ۱۴۲ سوره اعراف قرائت می شود.
«وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَةً وَ قالَ مُوسى لِأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی فی قَوْمی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدین»
کسانیکه این آیه را حفظ نیستند، میتوانند از روی قرآن یا یادداشت بخوانند.
امام محمد باقر(ع):
هیچگاه نماز دهه اول ذیالحجه را ترک نکنید و اگر این نماز را بخوانید، در ثواب اعمال حاجیان، شریک خواهید بود؛ هر چند به حج نرفته باشید. 🌹
دفتر خاطرات
عماد . جبار . زعلان . الکنعانی
بعد از عملیات والفجر هشت فاو
#زندانی_فاو
خاطرات
#عماد_جبار_زعلان_الکنعانی
#قسمت_نوزدهم
#عبور_از_اروند
یک ماه و اندی از مخفی شدنم در آن منطقه سپری شده بود و در آن مدت ارتش عراق، بهرغم حملات و پاتکهای متعدد و سنگین، موفق به بازپسگیری منطقه نشده بود. من دیگر امیدی به موفقیت آنها نداشتم. به همین سبب، تصمیم گرفتم برای نجات خودم راهی پیدا کنم.
با تاریک شدن هوا، به سمت خاکریزی که قبلاً عراقیها کنار #اروندرود زده بودند حرکت کردم. به موازات نهر کوچک و از میان نیزارهای اطراف به سمت خاکریز راهم را ادامه دادم. به خاکریز رسیدم. پشت خاکریز، اجساد عدهای از نیروهای عراقی روی زمین افتاده بود و بوی تعفن به مشام میرسید. اجساد نزدیک خاکریز و پست دیده بانی ای که قبلاً آنجا خدمت میکردم افتاده بودند. به احتمال قوی از افراد گروهان خودمان بودند. چون هوا تاریک بود نتوانستم آنها را بشناسم روی خاکریز پلی که نیروهای ایرانی روی اروندرود زده بودند بهراحتی دیده میشد. ایرانیها، ابتدای پل، اینطرف رودخانه، یک پست ایست ـ بازرسی مستقر کرده و یکی از خانههای نزدیکِ پل را سنگر استراحت خود قرار داده بودند. تاریکی هوا مانع از آن میشد که اطراف پل را دقیق شناسایی کنم. فقط نور ضعیفی که از چراغ قوۀ نگهبانان پل میتابید به من امکان میداد که اوضاع منطقه را تا حد امکان بررسی کنم. عدۀ نگهبانان پل زیاد نبود و من میتوانستم شناکنان از کنارۀ پل خودم را به آنطرف اروندرود برسانم و از آنجا، با استفاده از پوشش گیاهی منطقه، که استتار خوبی بود، مسافتی در حدود بیست کیلومتر را به سمت #آبادان طی کنم و خود را به منطقۀ #المعاصر برسانم و سپس از آنجا به منطقۀ #سیبه بروم و با عبور از عرض رودخانۀ اروند، که در آنجا در حدود چهارصد متر بود، خودم را به نیروهای عراقی برسانم. آن مسیر طولانی را باید در سه چهار روز یا حداکثر یک هفته طی میکردم. خوبی آن مسیر این بود که از منطقۀ عملیاتی #فاو خارج میشدم که، ضمن کم شدن آتش توپخانه و ادوات بر منطقه، از حساسیت منطقه تا اندازۀ زیادی کاسته میشد و امکان اینکه بتوانم خودم را به نیروهای عراقی برسانم به مراتب بیشتر میشد. بعد از طرح این نقشه، به مخفی گاهم برگشتم و استراحت کردم تا شب بعد نقشهام را اجرا کنم.
از صبح تا غروب آفتاب این نقشه را در ذهنم مرور کردم و همۀ جوانب آن را سنجیدم. مقداری نان خشک و شکر و شیرخشک داخل گونی سنگری ریختم و با تاریک شدن هوا دومین کار خطرناک خود را شروع کردم و از کنار نهر خودم را به خاکریز کنار اروندرود رساندم. منطقه را خوب بررسی کردم و اطراف پل را دید زدم.
باورم نمیشد. از صحنهای که دیدم فهمیدم اوضاع با شب قبل خیلی فرق کرده است. عدۀ نگهبانان پل چند برابر شده بود. نگهبانان دیگری هم با چراغ قوه اطراف پل را تحت نظر داشتند. مثل اینکه دنبال کسی یا چیزی میگشتند. از وجود آن همه نگهبان روی پل دچار حیرت شدم. نقشهام نقش بر آب شد و دست از پا درازتر به مخفیگاهم برگشتم. این اتفاق به قدری در روحیهام اثر گذاشت که تا دو روز در خانه ماندم و بیرون نیامدم. اشتهایم کور و طاقتم طاق شده بود. بیحوصله شده بودم و به زمین و زمان بد میگفتم.
ادامه دارد
#زندانی_فاو
خاطرات
#عماد_جبار_زعلان_الکنعانی
#قسمت_بیستم
#هنوز_زندهام
شب سوم، با پای برهنه از حمام خارج شدم تا ببینم در مقر گروهان ما و #اسکلۀ اول نیروهای ایرانی حضور دارند یا نه. گروهان ما، قبل از عملیات ایرانیها، در سه #اسکلۀ بارگیری نفت در کنارۀ #اروندرود مستقر بود. محافظت و نگهبانی از آن سه اسکله به عهدۀ #دستۀ_١١ گروهان بود. #دستۀ_١٢ در #کازینوی مشرف بر رودخانه مستقر بود. زمانی که مسئول پست دیدبانی خط مقدم بودم، در منطقۀ #اسکلۀ_اول تا #المعام، که روبهروی #ابوالخصیب و موازی با رودخانه بود، زیاد رفت و آمد میکردم و منطقه را کاملاً میشناختم. منطقه از #کشتزارها و #باغات و #نخلستان وسیعی تشکیل شده بود. اگر میتوانستم اسکلۀ اول عبور کنم و خود را به کشتزارها و باغات برسانم، میتوانستم با عبور از نهری به نهر دیگر و از منطقهای به منطقۀ دیگر خودم را به اسکلۀ المعام برسانم.
برای اینکه موقع حرکت سروصدایی ایجاد نشود و ردّ پایم روی زمینهای شنی و شورهزار نماند پابرهنه آمده بودم.
به حوالی اسکلۀ اول که رسیدم، متوجه شدم نیروهای ایرانی روی اسکله مستقر شدهاند. تصمیم گرفتم هر طور شده خودم را به آن منطقه برسانم و در فرصت مناسب، با عبور از خط اول نیروهای ایرانی، خودم را به خط اول نیروهای خودی برسانم. با همین نقشه حرکت کردم؛ اما تاریکی هوا و تغییراتی که نیروهای واحد مهندسی در شکل ظاهری زمین داده بودند باعث شد راه را گم کنم و از آنطرف مقر گروهان، که دشتی هموار بود، سر در آورم. نیروهای ایرانی در آن منطقۀ رملی و شورهزار سنگرهایی با ارتفاع خیلی کم ساخته بودند که از دور به صورت تلی از خاک دیده میشد.
همانطور که حرکت میکردم، احساس کردم جایی که ایستادهام از سطح زمین مرتفعتر است. شکافی زیر پایم بود و نور ضعیفی از آنجا به بیرون میتابید. بیشتر که دقت کردم، فهمیدم روی سقف یکی از سنگرهای ایرانی قرار دارم. از شدت ترس مدتی نتوانستم از جایم حرکت کنم. عقلم کار نمیکرد. نمیدانستم چه باید بکنم. ماه زیر ابرهای متراکم پنهان شده و تاریکی محض بر منطقه حکمفرما بود.
آهسته، طوری که هیچ صدایی ایجاد نشود، از سقف سنگر ایرانیها پایین آمدم و با سرعت دور شدم و خودم را به مخفیگاهم رساندم. آنقدر ترسیده بودم که تصمیم گرفتم دیگر ریسک نکنم و جانم را به مخاطره نیندازم. اما، چند روز بعد، باز هم تصمیم گرفتم هر طور شده از آن مهلکه جان سالم به در ببرم. یک بار خواستم از پل عبور کنم؛ اما نشد. بار دیگر کوشیدم خودم را به اسکله برسانم؛ اما باز بخت یاریام نکرد. هر بار که به نحوی جان سالم به در میبردم از کارم پشیمان میشدم و به مخفیگاهم بازمیگشتم و خودم را سرزنش میکردم.
چند روزی به همین منوال گذشت. ترس و ناامیدی و یأس مثل خوره به جانم افتاده بود. احساس میکردم روز به روز به مرگ نزدیکتر میشوم. یاد و خاطرۀ پدر و مادر و برادرانم همیشه ذهنم را مشغول میکرد. اما چاره چه بود؟ ذخیرۀ غذایی که تمام شد، تصمیم گرفتم بار دیگر به مقر گروهان بروم؛ شاید چیزی برای خوردن پیدا کنم.
ساعت ده شب به سمت مقر گروهان به راه افتادم. با هوشیاری بسیار همهجا را زیر نظر گرفتم. وقتی به نزدیکی خاکریز مقر گروهان رسیدم، دیدم نیروهای ایرانی در مقر مستقر شدهاند. خود را به جایی که آنها پسماندههای غذای خود را میریختند رساندم. نانهای خشک، به علت شورهزار بودن زمین و قرار گرفتن در معرض نور خورشید، مانند سنگ سفت شده بود. با همۀ این اوصاف، در آن حال، همان نانها هم برایم بسیار گوارا و خوشمزه بود. یک گونی سنگری را از نان خشک پر کردم و همراه خود به پناهگاه بردم. در طول شبانهروز از #ریشۀ_گیاهان و #نان_خشک، که در آب نرم میکردم، تغذیه میکردم و خدا را شکر میکردم که #هنوز_زندهام.
ادامه دارد
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
سالروز ازدواج امیر المومنین (ع) و حضرت فاطمه (س) و روز ازدواج بر شما مبارک باد
🌷امام_علی_علیه_السلام
🌷لا تَثِقَنَّ بِعَهدِ مَن لا دِینَ لَهُ
🌷به عهد و پیمان کسی که دین ندارد اعتماد نکن
🌷غررالحکم ، جلد 6 ، صفحه 283
🌷🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّد
🌷🌷وآل مُحَمَّد
🌷🌷وعجلفرجهم
سلام علیکم صبح بخیر التماس دعا
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌺 سالروز پیوند نورانی امیرالمؤمنین(ع) و حضرت فاطمه(س) و روز ازدواج مبارک باد
🔸 پیامبر اکرم(ص): وقتی که افراد همشأن به خواستگاری دختران شما آمدند، به آنها دختر دهید و در کار آنها منتظر حوادث نباشید. (نهج الفصاحه، ص۳۷، ح۱۹۳)
مظهر احسان و جود خالق یکتا، علیست / نوربخش ماه و خورشید جهانآرا، علیست
در میان کل مردان، ز ابتدا تا انتها / در مقام همسری، زیبنده زهرا، علیست
🌎 کانال سبک زندگی اسلامی
دفتر خاطرات
عماد . جبار . زعلان . الکنعانی
بعد از عملیات والفجر هشت فاو