eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
353 عکس
120 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دل‌گویه
به‌نام‌او «من اول عاشق شدم!» می‌دانم من اول تو را شناختم، من اول تو را پسندیدم، اول من عاشق شدم. من تو را از حسرت‌های شناختم، همان حسرت دوران نوجوانی‌ام وقتی که کاروان مدرسه به سمت تو می‌آمد. من از شهداء ممنونم که اول‌بار با خیال آنان به تو رسیدم. من، تو را در راهروی آموزش و پرورش ناحیه دو شناختم، وقتی که نتوانستم از کنار تابلوی عکس به راحتی بگذرم. من، تو را در مزار برادر امام‌علی(علیه‌السلام) شناختم، ، آن‌وقت که گنبدش تمام چشمم را گرفته‌بود. من اول عاشق شدم، برای تمدن نهفته در زمینت یا نه، فرزندان گم‌شده در خاکت؛ برای کدامش نمی‌دانم! برای گرمی خون‌هایی که در رگ‌های مردان و زنانت می‌جوشد یا دست‌های پیرمرد و کودک که با اشتیاق برای اتوبوس ما، در آسمان تکان می‌خوردند... نمی‌دانم جذبه کدام دارایی‌ات مرا به تو عاشق کرد، هرچه بود، نبود! من هنوز را ندیده، مجنونت شدم. امام هم عاشق بود، همان موقع که گفت جزایر باید حفظ شوند، مردم هم عاشق امام بودند و عاشق تو که نگذاشتند مُهرِ مجنون از پیشانی ایران پاک شود. اصلاً شهداء مجنون بودند که این‌گونه پای حرف امام ایستادند، آن‌ها مجنون بودند، لیلی داشتند، مرام داشتند... راستش را بخواهی برای رفتن به ، را بیشتر می‌پسندم، با وجود این‌که نقشه می‌گوید ! شلمچه باب‌ ورود است، شلمچه اذن دخول است برای زیارت ارباب؛ اجازه از همه استخوان‌های زیر خاک تو، اجازه از ، اجازه از ، از ، از... نفت حتی در ورطه دلیل‌هایم نمی‌گنجد، اما چرا، تاریخ پربارش، مزار . به درس و مکتب می‌برد این طفل گریز پای را و در کنار دانشگاه قرار می‌دهد. دلم هوای امام رضا(علیه‌السلام) که می‌کند، به دادم می‌رسد. من در دنبال ربّ خویشم، در زیگورات تو، خدایم را برای این همه نعمت ستایش می‌کنم. من، آب زندگانی را در آسیاب دشمن نه! در آسیاب‌های آبی شوشتر تو می‌بینم. خدا ببخشد مرا که بی‌رسمی می‌کنم و مست می‌شوم در نرگس‌زارهای ، آن‌وقت دیگر دیر و خرابات نمی‌خواهم، گوشه قدم‌گاه امام‌رضا(علیه‌السلام) کنج * مرا کافی‌است. دلم به گرمای تو خوش است، حالا دیدی که بیش‌تر دوستت دارم؟ من اول عاشق شدم، ! *ارجان نام قدیم بهبهان است. 🖊فاطمه میری‌طایفه‌فرد "اللهم بارک لمولانا صاحب‌الزمان(عج)" @del_gooye
«اگر نبودم، اگر ننوشتم، معذور بودم، بهتر بگویم مدهوش بودم...» (حرف‌های زیادی مانده که باید بنویسم و این روزها آن‌چه ندارم وقت است، دیدم بهتر از من، هم‌سفرم نوشته است...) دو چشمم را دوخته بودم به جاده و کمی هم سر گوشم می‌جنبید و کوه‌ها و تپه‌ها را می‌پاییدم. این وصف دوهفته اخیر من است. دلم می‌خواست برای خیلی چیزها بنویسم. توی دلم می‌گویم اگر بنویسم می‌ماند، ثبت می‌شود. اما بیش‌تر دلم می‌خواست از جنین هشت‌ماهه نجف‌آبادی بنویسم، هنوز دلم عزادار مظلومیت اوست. اصلاً یک‌پا روضه بود، شبیه به روضه حضرت محسن... ما با روضه‌ها بزرگ شدیم، قد کشیدیم. خوشی و ناخوشی‌مان را با تاریخ اسلام می‌سنجیم. دلم می‌خواست از یک شوالیه بنویسم، از کسی که توی این چندروز عصازنان کل همینه اسراییل را آب می‌گیرد. از ققنوسی که از دل آتش بیرون می‌جهد و دوباره زنده می‌شود، بهتر بگویم زنده‌تر می‌شود؛ البته شاید هم نوشتم، ان‌شاءالله. ▫️▫️▫️ اگر نبودم، اگر ننوشتم، معذور بودم، بهتر بگویم مدهوش بودم، مدهوش عظمت جای قشنگی به نام ایران، البته نه همه آن، بخش کوچکی از شمال غربی آن؛ همان جایی که شور حسینی تماشای دیگری دارد؛ همان جایی که در طول سالیان دور و نزدیک بیش‌تر برای ایران‌جان‌مان ایستاده. دلم در آن سر گربه نقشه ایران جامانده و هنوز برنگشته تا شروع کنم به نوشتن. فقط در این چندروز می‌گفتم که آن‌ها، منظورم دشمنان است، ایران را نمی‌شناسند. یک حرف در گوشی هم می‌گفتم: «خودمان هم ایران را نمی‌شناسیم!» ایران، نعمتی است که خدا فقط به ما داده و بس. ✍🏻 ▫️@del_gooye ▫️@qoqnoos2
به‌نام‌او سفرنامه «ایران حسین تا ابد پیروز است.» (سفری به شمال‌غربی ایران‌جان با هوای محرم۱۴۰۴) ▫️قسمت اول «اگر نبودم، اگر ننوشتم، معذور بودم، بهتر بگویم مدهوش بودم...» ▫️قسمت دوم «هیچ‌وقت به قدر این ایام، خودم را متعلق به قم ندیده بودم» ▫️قسمت سوم «شب جیرفت» ▫️قسمت چهارم «زنجان، برای من چیز دیگری‌است» ▫️قسمت پنجم «ما زودتر از خورشید رسیدیم» ▫️قسمت ششم ▫️عکس‌ها «کسی که با صدای اذان بیدار نشود» ▫️قسمت هفتم ▫️عکس‌ها «اسم این‌جا شهیدگاه است» ▫️قسمت هشتم «کاری کرد کارستان...» ▫️قسمت نهم ▫️عکس‌ها «مردمان بی‌دهان، هویت، فریاد می‌دهند» ▫️قسمت دهم ▫️عکس‌ها «نمی‌دانم باز به این گوشه ایران می‌آیم یا نه...» ▫️قسمت یازدهم ▫️عکس‌ها «به جواد قارایی حق می‌دهم!» ▫️قسمت دوازدهم ▫️عکس‌ها «یک چای تنوری داغ در عصر آفتابی» ▫️قسمت سیزدهم ▫️عکس‌ها «صدایش را درنیاورده‌اند» ▫️قسمت چهاردهم ▫️عکس‌ها «شب جمعه، کنار مسجد جامع» ▫️قسمت پانزدهم «مادر محمود آقا...» ▫️قسمت شانزدهم ▫️عکس‌ها «مگه کندوان شمال نبود؟!» ▫️قسمت هفدهم ▫️عکس‌ها «به سمت چی‌چست» ▫️قسمت هجدهم «فارسیم داره تموم می‌شه» ▫️قسمت نوزدهم «کجا باید برم؟!» ▫️قسمت بیستم و آخر «چرا نوشتم؟» ✍🏻 ▫️@del_gooye ▫️@qoqnoos2